نگاهی به سطح ولايت پذيری در دولت های هاشمی،خاتمی و احمدی نژاد
و البته به تلخی نیز باید گفت که همین دولت در چند امتحان ولایتمداری چنان مردود شد که حتی در تاریخ انقلاب نیز بی سابقه بود. و در واقع احمدي نژاد بايد شانس آورده باشد كه اين مردودي ها، سابقه اش در زمينه امر ولايت را حبط نكرده است...؟!
مسعود يارضوي در الف نوشت: مفهوم "میزان ولایتمداری" همیشه در میان عام و خاص، شاخصی برای ارزیابی دولت ها بوده و هست. شاخصی که اذهان منصف، به ظن خود و به میزان شناختی که از ولایت دارند، آن را با ذره ذره عملکرد دولت ها تطبیق می دهند و فراتر رفتن ها و عقب ماندن ها را جستجو و نقد كرده و البته حرکت های منطبق بر این شاخص را نيز مي ستايند. و حقیقت دیگر آنکه خط شاخص گفته شده، هم اینک و پس از گذشت بیش از 32 سال از تاریخ انقلاب اسلامی ما، حتی برای دشمنان و معاندین داخلی و خارجی هم عینیت یافته و برای آنان نیز معیاری برای انتقاداتشان (اگرچه ناحق!) از دولت های بر سر کار آمده در جمهوری اسلامی ایران به شمار می رود. در طول سال های عمر نظام جمهوری اسلامی ایران، 3 نفر به طور عام و 3 نفر به طور خاص، به عنوان روسای 10 دولت بر مسند نشسته، در معرض قضاوت های ما در باب میزان ولایتمداری هستند. ابوالحسن بنی صدر، محمدعلی رجایی، آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای، اکبر هاشمی بهرمانی، سیدمحمد خاتمی و محمود احمدی نژاد. در تاریخ سیاسی عمر انقلاب، 3 نفر اول که پس از دولت موقت بر سر کار آمده اند، همواره و به دلیل قوانینی پذیرفته شده در اذهان، چندان در منصه قضاوت ها برای میزان ولایتمداری جای نگرفته اند. چه اینکه اولی مصداق خیانت و عبرت تاریخ و آیندگان شد، نفر دوم عمر ریاست جمهوری کمی داشت و مدت کوتاهی پس از حضور در این سمت به شهادت رسید و آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای نیز علاوه بر مدیریت مطلوب خود که در پرتو دوران جنگ تحمیلی قرار گرفته است؛ بعدها سکان ولایت و رهبری ایران را به دست گرفت و ما نیز به دلیل همه آنچه که از او دیده و فهم کرده ایم، ایشان را نفر اول التزام به آرمان راه الهی امام(ره) و ولایت فقیه می دانیم. البته همواره از منش و روش طردشدگانی مثل ابوالحسن بنی صدر یا میرحسین موسوی (نخست وزیر دولت سوم) که در بزنگاه هایی در تضاد با امر ولایت قرار گرفته و واکنش هایی نیز داشته اند؛ سخنانی می رود که باید به آنها به عنوان درس و عبرت نگریست اما مجمل آنکه دولت های دوران ثبات (منظور، دوران پس از جنگ تحمیلی است) در مظان قضاوت های جدی و ملموس تری در رابطه با میزان تمکین از ولایت و اطاعت از فرمان ولی امر قرار داشته اند. در باب اینکه از میان هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد، کدامیک ولایتمدارتر بوده اند، شاید بهترین تحلیل، تحلیلی باشد که سالها بعد ارائه شود. حتي برای مایی که از نزدیک شاهد رخدادهایی مثل فرمان "مالک ها برگردید" مقام معظم رهبری در دوران اصلاحات که خطاب به طلبه های معترض به وزیر فرهنگ دولت خاتمی صادر شد و یا خانه نشینی 11 روزه محمود احمدی نژاد در پافشاری بر سر برخی خواسته هایش از يك سو و خدماتش از سوي ديگر بوده ایم. باید دانست که گذشت سالیان، می تواند چهره های واقعی تری را از آدم هایی که قرار است در معرض بررسی و نقد باشند ارائه کند. چه اینکه شاید هیچیک از ما هیچگاه خیال نمی کرد مردی مثل آقای هاشمی که امام امت(ره) در وصف او فرمود "هاشمی زنده است چون نهضت زنده است"؛ 8 سال پس از اتمام دولت دومش در رسانه ظاهر شود و در یک برنامه تبلیغاتی، در مقابل خواسته های ناحق دخترکی نادان، اشک حسرت بریزد. در بحث تعامل مطلوب با ولايت، همواره معتقد بوده ام اتفاقات و رخ دادها به صورت تك به تك، ملاک خوبی برای ارزیابی ولایتمداری دولت ها به معنای خاص کلمه نیستند. در حقیقت اینگونه قضاوت کردن را همان مغالطه ای می دانم که طرفداران متعصب و متصلّب دولت ها از آن بهره می گیرند. مثل اینکه عده ای مثلاً تعلل های محمود احمدی نژاد در قبال اوامر رهبری را در کنار تعاریف و حمایت های بی دریغ حضرت آقا (دامت ظله) از اقدامات خوب دولت قرار می دهند و در نتیجه خیلی ساده اقدام اولش (تعلل ها) را یک "اشتباه" و نه یک گناه که عملی مکروه می پندارند و دسته دیگری نیز در سال های قبل تر، تعاریف رهبری از هاشمی و یا حتی خاتمی را دستگیره هایي فرض می کردند برای رهاندن این دو چهره از نقد هایی که به عملکرد آنها در قبال تمکین از امر ولایت وارد بود. از بحث اصلی دور نشویم. اینکه این مسئله، مغلطه فرض شد. حتی با اینکه همین مغالطه گران دائماً از عبارت "ملاک حال افراد است" برای دفاع ها و حتی انتقادات خود بهره می گیرند؛ معتقدم آسیب هایی که این نگاه غلط آنها براي نحوه تحلیل ولايي بودن دولت ها دارد، بسیار تا بسیار زیاد و ایجاد کننده راه و رسم های غلطی در مشي هاي سیاسی کشور است. در واقع به زعم نگارنده، یک رئیس جمهور از زمانی که حکمش از سوی رهبری تنفیذ می شود تا زمانی که دولت را در محضر مقام معظم رهبری به رئیس جمهور بعدی واگذار می کند، باید به صورت كلي، ولایتمدار ارزیابی شود. یک رئیس جمهور را (با شرایطی که گفته شد) به مثابه یک دانشجو می توان فرض کرد که از یک دانشگاه مدرک فارغ التحصیلی می گیرد اما شاید همین آقای فارغ التحصیل در بعضی درس هایش نمرات پایین گرفته و یا حتی در بعضی ها مردود شده باشد. البته باید تصریح داشت که یک دانشجو اگرچه ممکن است در برخی واحدهای درسی اش ضعیف باشد اما مردودی در واحدهای اصلی و تخصصی نیز نکته مهمی است که در ارزیابی یک دانشجوی فارغ التحصیل حتما جزو جدی ترین ملاک ها برای سنجش خواهد بود. در برآیند کلی تمام آنچه که گفته شد، باید اذعان کرد که ظرفیت های ولایتمداری دو دولتي که احمدی نژاد بر مسند ریاست آنها تکیه زده بیش از دولتهاي سازندگی و اصلاحات است. در واقع همانطور که رهبری نیز تصریح داشته اند، احمدی نژاد، زنده کننده شعارهای اصلی انقلاب بوده است و از طرفی نگاه ما به رویکرد مواضع احمدی نژاد در آغاز کارش اینطور می گوید که ظرفیت ها و مفاهیم ایجاد شده در حوالی تفکر او توانست سیستم اجرایی کشور را به سمت تعاملات مطلوب تری با جايگاه ولايت سوق داد. و البته به تلخی نیز باید گفت که همین دولت در چند امتحان ولایتمداری چنان مردود شد که حتی در تاریخ انقلاب نیز بی سابقه بود. و در واقع احمدي نژاد بايد شانس آورده باشد كه اين مردودي ها، سابقه اش در زمينه امر ولايت را حبط نكرده است...؟! تعلل در قبال برخی دستورات رهبری که به عرصه علنی کشیده شد و یا خانه نشینی 11 روزه رئيس دولت آیا به باور کسی خطور می کرد...؟! در میان سه رئیس جمهوری که از آنان نام برده شد، باید کمترین نمره را در ولایتمداری واقعی و تعلل از مواقف مورد تأکید رهبری به دولت اصلاحات و سیدمحمد خاتمی داد. حرف از دولتی است که تفکرات رئیس جمهورش و اطرافیان او، دو فتنه بزرگ را در دو مقطع سال 78 و 88 در ایران اسلامی ما رقم زد. دولتی که طی 8 سال، خفیف ترین مواضع را در دیپلماسی خارجی ما اتخاد کرد و بدتر از آن، به این اتخاذهای خفیف كننده نيز می بالید. البته همین دولت و با همین اشکالات عمده نیز در مقاطعی در بیان رهبری با این کلام که "اقدامات آقای خاتمی مورد حمایت بنده است" و یا "آقای خاتمی عقلانیت و تدیّن به خرج داد" مورد تقدیر قرار گرفت و یا اگر نخواهیم بی انصافی کنیم، ذنب های شاید لایغفری! که در دولت احمدی نژاد در بحث ولایتمداری رخ داد در دولت اصلاحات و توسط خاتمی، لااقل در عرصه علنی رخ نداد. دولت سازندگی نیز نمره ای بهتر از خاتمی نمی گیرد. این حرف صریح را ناظر به اباالاصلاحات بودن آقای هاشمی مطرح می کنم و کیست که نداند این اعتراف صریح، بارها توسط نزدیکان سردار سازندگی بیان شده است. در حقیقت، دولت سازندگی و شخص آقای هاشمی، شجره های نامیمونی را در فضای کشور غرس کردند که آسیب های آن از اواسط دولت سازندگی، اندک اندک رونمایی شد و صد البته تمام آنها نیز از نهی شده های مقام معظم رهبري بودند. و اگر بگوییم آقای هاشمی این مسائل را نمی دانست یا نمی فهمید، حتماً در حق آیندگان که مشتاق دانستن حقایق اند ظلم کرده ایم. از یاد نبریم که حتی هاشمی رفسنجانی نیز در مقطعی در هیئت دولتش به صراحت می گوید که رهبری با یکی از تصمیمات دولت مخالف است و حتی در مقابل ان قلت ها نیز می ایستد. در واقع حتی آقای هاشمی هم جرأت ورود به حیطه يك، دو اتفاق علني که در چند سال اخیر رخ دادند و در وادی ولایتمداری نمره قبولی نگرفتند را نداشت. اما در كنار تمام اين مقايسه ها و نگاه به ظواهر كلي دولتها در بحث ولايت پذيري، از مدیریت خردمندانه مقام معظم رهبری نیز نباید غافل ماند. معظم له همواره در طول این سال ها به گونه ای عمل کرده اند که ولایتمداری ها و حتی خطاهای دولت های گفته شده در تمكين از امر ولایت، جملگی به نفع اسلام و انقلاب تمام شده است. این نکته بدیع را در هیچ نظام سیاسی دیگری نمی توان یافت. در واقع ما به مدد نفس قدسی امام روح الله(ره) و بهره مندی از سایه سار ولایت رهبری فرزانه و خردمند، مفهومی و قانونی به نام ولایت فقیه را در کشور ایران داریم که با درس گیری از مکتب اهلبیت (ع) توانسته است خط شاخصی را در نظام سیاسی و حکومتی ما ایجاد کند که هم عمل منطبق با آن دارای برکات جلیّه و خفیّه است و هم تخطی از آن. و این گنج جز با بهره مندی ما از "ولایت مطلقه فقیه" حاصل نمی شد. دولت های ما البته از منظری دیگر نیز باید در راستای شاقول ولایت پذیری قرار داده شوند و آن دوستی با دوستان «ولی» و دشمنی با دشمنان اوست. به این تعبیر که ولایتمداری، اطاعت از فرامین مستقیم رهبری و در عین حال دشمني و مجادله با جلوه هاي مورد رضايت مقام ولایت نیست. شاید این مفهوم گسترده را بتوان در کلام امام روح الله(ره) که در وصف شهید بهشتی فرمود: "بهشتی مظلوم بود" بهتر تلمّذ کرد. و این مسئله دیگر را مجالی دیگر باید تا بتوان به بررسی مطلوب ابعاد آن پرداخت.