خاطره محسن رفیقدوست از روز اول جنگ

در آن ملاقات اوليه، اسد هم نسبت به انقلاب اظهار خوشحالي و پشتيباني كرد و هم اعلام كرد كه از من هر كاري برمي‌آيد انجام مي‌دهم.

کد خبر : 162721

محسن رفیقدوست وزیر سپاه در زمان هشت سال دفاع مقدس، درباره خاطره اش از روز اول جنگ نوشت: آخرين هواپيمايي كه از تهران روز 31 شهريور 1359 پرواز كرد، هواپيمايي بود كه من با هواپيما رفتم دمشق. قبل از نقل آن خاطره یک مقدمه لازم است. قبل از پيروزي انقلاب توسط شهید محمدصالح حسيني يك سفر به سوریه رفتم؛ هم در سوريه و هم در لبنان ، با بعضي از مقامات ملاقات كرده بودم که پس از آن هم به زندان افتادم. بعد از پيروزي انقلاب كه همان ماههاي اول بود که من يك سفر رفتم سوريه و آن دوستانم را ديدم و اولين ملاقات را من با حافظ اسد آن موقع داشتم. كه تقريباً از آن موقع ديگر من با اسد دوست شدم. يعني وقتي كه مي‌‌رفتم خوب ايشان رئيس جمهور سوريه بود و شخصيت ممتازي هم در دنياي عرب بود، به اين سادگي هم هر كسي به ملاقاتش نمي‌رفت ولي من هر وقت مي‌رفتم سوريه و درخواست ملاقات مي‌كردم اين ملاقات ميسر مي‌شد. شايد من تا سال 66 كه مي‌رفتم توي اين 7، 8 ده ساله شايد بيش از 30 بار هر چند ماه يك دفعه مي‌رفتم. در آن ملاقات اوليه، اسد هم نسبت به انقلاب اظهار خوشحالي و پشتيباني كرد و هم اعلام كرد كه از من هر كاري برمي‌آيد انجام مي‌دهم. اين بود تا جنگ شروع شد. جنگ كه شروع شد، من در فرودگاه دمشق هواپيما پياده شده بودم، ديدم همة ايرانيها آنجا منتظر بودند كه با همين هواپيما برگردند. يعني ديگر فرودگاه بسته شده بود. يكي از دوستانم آقاي حاج اصغر رخ‌صفت آنجا تو فرودگاه من را ديد. گفت خبر داري؟ گفتم نه، گفت عراق حمله كرده به ايران و فرودگاهها را بمباران كرده و فرودگاه بسته شده است. فردا يا پس‌فرداي آن من به ملاقات اسد رفتم. در آن سفر گفتم كه شما قول داديد، گفت هر كار از من بربيايد، مي‌كنم . چند روز اجباراً ماندم كه بعد يك هواپيماي 330 من را از دمشق يكسر بُرد دزفول. رفتيم جبهه. ما رفتيم تحقيق كرديم ديديم كه يكي از كارهايي كه مي توانيم از سوريه استفاده بكنيم به عنوان يك مركز نقل و انتقال است. يعني ما در محاصره شديد نظامي هستيم. مي‌توانيم خيلي چيزها را از خيلي جاهاي دنيا، از همان هايي كه حجم بزرگي ندارد، حالا خيلي حساس نيست بخريم، بياوريم سوريه. و از سوريه حمل كنيم به ايران. كه ايشان دستور داده بود و در فرودگاه دمشق، يك بخش خاصي، ما يك انباري داشتيم كه چيزهاي مختلف را از جاهاي مختلف مي‌خريديم، آنجا مي‌آورديم و به اندازة یک هواپيما كه مي‌شد، هواپيما مي‌فرستاديم مي‌آورد. اینگونه روز اول جنگ برای من رقم خورد.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: