بخندیم، بخندانیم، اما فرنود را تباه نکنیم
راههای خندیدن زیاد است، راههای خنداندن زیاد است. میتوان به اشتباهات –که گاهی اشتباه نیستند- نخندید.
بیست سال پیش، کلاس چهارم ابتدائی، مدرسهی سر کوچهمان یک روز سرد آخرهای پاییز، معلم من را کشاند پای تخته تا مسأله ریاضی را حل کنم. پای تخته که رسیدم یکی دو نفر پچپچ کردند. وسط حل مسأله پچپچ بیشتر شد. معلم پرسید چی شده. سیروس گفت آقا جوراباش لنگه به لنگه است. یکی طوسی بود یکی سیاه. همه خندیدند. معلم خندید. من سرم را زیر انداختم. مسأله ناتمام ماند. تا چند روز اسمم شده بود لنگه به لنگه. تا چند روز چشمم نیافتاد توی چشم هیچکس. من از همهشان درسم قویتر بود، از همهشان فوتبالم بهتر. زنگ ورزش چهارشنبه، به تمام بازیکنهای دو تیم حریف لائی زدم. شمردم بلند، هفده بار توپ را از دو لنگ دراز سیروس رد کردم و توپ را شوت کردم توی صورت معلم. - آقا چرا اونجا وایستادید. من قوی بودم. توانستم انتقام بگیرم با یک توپ و چند شوت و لائی. هنوز از خندهی آنروز دلخورم. هر بار که سیروس را میبینم، حالا سر چهارراه بالاتر از مدرسه مغازه دارد، جورابهای لنگه به لنگه یادم میافتد. داستان جورابها سر زنگ ورزش تمام شد، اما خاطره خفیف آن همیشه توی ذهن من است. هنوز معلم و بچهها را میبینم که انگشتشان سمت من است و میخندند. پسربچهای زیبا که هنوز در تعارفات جامعه ما غرق نشده است، هنوز با واقعیتها زندگی میکند نه پندارها، توی یک برنامه چیزی گفته است و مجری به قول خودش جمعش کرده است. قضیه میتوانست همانجا تمام شود. اما ما -من و تو- آمدیم این را توی فضای مجازی نشر دادیم تا بقیه ببینند، آمدیم جار زدیم که فرنود گفته است فلان. آمدیم صفحه فیسبوک درست کردیم و فرنود شد خمیر اسباب بازی ما برای خنده بقیه. و چه طنزهای بیمایه و بیخلاقیتی. کاریکاتور هم کشیدیم. در یک روز هزاران نفر عضو این صفحه فیس بوک شدند. من نمیدانم فرنود قوی است یا نه. می تواند به همه کسانی که بهش خندیدند لائی بزند و توپ را شوت کند توی صورت معلم یا نه؟ من و تو احتمالا هیچگاه آن پسر را نخواهیم دید. اما آن پسر فردا مدرسه خواهد رفت. دلش میخواهد برود توی کوچه بازی کند. آیا یک قضیه ساده باید برای ذهن لطیف این پسر معضل شود؟ این بحران را ما درست میکنیم ما که به او میخندیم ما که نشرش میدهیم. توی فامیل، فرنود میشود نماد سرافکندگی، آبرویشان را برده است. واقعا این بچه آبروریزی نکرده است، ما آبرویش را به باد دادیم. ما برای چند ثانیه خندیدن و خنداندن و قهقهه زدن و کرکر و هرهر کردن، با هویت این پسر بازی کردیم. این پسر میشود همانی که توی اینترنت برایش صفحه درست کردند و بهش خندیدند. این پسر انگشتنمای من و تو میشود. باید برای فرار از انگشت من و تو سرش را زیر بندازد. بگویید این اتفاق یک ماهه است، آیا میارزد با احساسات یک ماه یک پسر برای خنده خودمان بازی کنیم. حتی برای یک ثانیه هم ارزش ندارد. نمیدانم میفهمید یا نمیفهمید. آیا توی این جامعه دیدن این پسر یادآور این خاطره نخواهد شد؟ راههای خندیدن زیاد است، راههای خنداندن زیاد است. میتوان به اشتباهات -که گاهی اشتباه نیستند- نخندید.