هیچ گرسنه‌ای در این مملکت نیست!

کد خبر : 155648

شفاف: میثتم تولایی نویسنده وبلاگ مسئولیت سازندگی نوشته است: این ماجرا، قصه، غصه و یا هرچیز دیگری که اسمش را می‌گذارید شب گذشته شنیدیم و جا داشت طبق شیوه امامانمان و روایات و احادیثی که روزانه از آن‌ها نقل می‌کنیم و می‌شنویم از فرط ناراحتی جان تهی می‌کردم. امیدوارم شما مثل من پوست کلفت نباشید و تنها با یک شب نخوابیدن سر و ته ماجرا را هم نیاورید. یکی از دوستان عزیزم که رسانه‌ای نیست و بچه هیئتی است! ماجرایی را اینگونه برایم تعریف کرد: «یک مستاجر داریم که الآن ۵ ساله طبقه پایین خانه پدریمان زندگی می‌کند. یک خانواده ۴ نفره هستند. پدر خانه بچه هیئتی، آبرودار، خلاصه بچه شیعه. مادر خانواده هم چادری، محجبه. الآن حدود یک سال است که پدر خانواده به واسطه ورشکست شدن کارخانه‌ای که کارگر آن‌جا بود، بیکار است.» تا این‌جای ماجرا اتفاق خاصی نیافتاده اما این دوست عزیزمان که اسمش علی است گفت: «پدرم طی این پنج سال هیچ وقت کرایه این بندگان خدا را افزایش نداده و علی رغم این موضوع باز هم بیش از ۶، ۷ ماه است که نتوانستند کرایه بدهند. مرد خانواده هم از خجالت ابوی ما اصلا در طول این مدت خودش را نشان نداده، یعنی الآن چند ماه است که ما این بنده خدا را ندیدم تا اینکه پدرم سه شب پیش به مادر گفت: حاج خانم بریم یه سری به این بندگان خدا بزنیم، ببینیم اتفاقی براشون نیافتاده باشه، ما همسایه هم هستیم و... مادرم هم گفت آخه شاید خجالت بکشند، درست نیست اما با این جمله پدرم که: بهشون همین رو می‌گیم اصلا، می‌گیم بابا کی از شما کرایه خواست؟ چرا خودتون رو اذیت می‌کنید؟ راضی شد.» از اینجا به بعد داستان را که مادر علی برایش تعریف کرده بشنوید: «با پدرت پله‌ها را رفتیم پایین، من پشت سر حاجی بودم، از بالا که داشتم پایین رو نگاه می‌کردم دیدم لای درشون بازه، سفرشون پهن بود، داشتن شام می‌خوردن، تا اومدم به حاجی بگم که در نزن، زد، خانمش در را باز کرد، تعارف کرد بریم داخل، رفتیم، سفرشون پهن بود، بچه‌ها دور سفره بودن، پدرشون هم، بلند شد و با حاجی روبوسی کرد، سرش پایین بود، خجالت می‌کشید، من ماتم برده بود، حاجی حواسش نبود، یک لحظه چشمش به سفره افتاد، خشکش زد، بغضش گرفت. آخه داشتن نون خشک با آب می‌خوردن، نون رو می‌زدن تو آب و می‌خوردن، حتی نون هم به اندازه کافی نبود... علی به نقل از مادرش گفت که پدرش همون جا پاهاش آن‌قدر سست می‌شه که می‌افته زمین، کمرش می‌خوره به میز رنگ و رو رفته‌ای که وزن سبک تلویزیون ۱۴ اینچ سیاه و سفید را تحمل می‌کنه، مرد خونه دست بابا رو می‌گیره و بهش می‌گه حاجی ما خدا رو داریم، ما شیعه‌های امام حسینیم، طاقتمون زیاده، بالاخره درست می‌شه.» بله، راستش امیدواریم درست بشه... تولایی در خاتمه پست وبلاگی خود می نویسد: دوستانی که احتمالا کامنت می‌گذارید یا تماس می‌گیرید برای کمک، لطف کنید اگر شغلی سراغ دارید پیشنهاد دهید، در حد آبدارچی و خدماتی هم قطعا راضی هستند.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: