رمانی که رهبر انقلاب قبل از توزیع، خوانده بودند
جلسه که تمام شد، به آقای کاظمی زنگ زدم و گفتم که این چه رمانی است که جدیداً منتشر شده و شما ویراستاری کردید؟ گفت که شما از کجا فهمیدید؟ گفت این رمان هنوز توزیع نشده!
دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای، در گفتگوی بلندی با محمدحسین جعفریان، نویسنده، شاعر و منتقد ادبیات دفاع مقدس به لزوم پرداختن به موضوعات مربوط به دفاع مقدس در شعر، دلایل غفلت از آن و برخی مسائل دیگر مربوط به دیدار اخیر شاعران آئینی با رهبر معظم انقلاب پرداخته است. در بخشی از این گفتوگو، جعفریان خاطرهای از ابعاد شخصیت فرهنگی و هنری رهبر معظم انقلاب بیان کرده که بدین شرح است: من در دیدارهای متعددی با رهبر انقلاب حاضر بودم و یک جلسه هم خصوصی خدمت ایشان رسیدم که مفصل بود و تقریباً یک ساعت و نیم طول کشید و حرفهای زیادی رد و بدل شد. آخرین بار آن در ماه رمضان سال گذشته بود. ما پس از افطار به همراه آقای شهرام شکیبا و باقی دوستان به حیاط آمدیم. رهبر انقلاب نیز وارد حیاط شدند. به ما که رسیدند، احوال مرا پرسیدند و سراغ آقای محمدکاظم کاظمی (شاعر افغانی) را گرفتند. بعد هم دست من را گرفتند و همراه خودشان چند قدمی بردند و در راه پرسیدند که آقای کاظمی کجا هستند؟ گفتم که مشهد هستند؛ گفتند به این جلسه آمدند؟ گفتم اطلاع ندارم و ایشان را ندیدم. سراغ چند تا دیگر از دوستان افغانی را گرفتند و بعد سراغ یک رمان را از من گرفتند و گفتند اخیراً یک افغانی مقیم نروژ آن را منتشر کرده که خیلی در دنیا سر و صدا کرده است. من به خاطر شغلی که داشتم، سالهای سال در افغانستان زندگی کردم و موضوعات افغانستان را خیلی دقیق دنبال میکنم. بلافاصله گفتم که احتمالاً رمان «بادبادکباز» آقای خالد حسینی را میگویید؟ ایشان گفتند که نخیر، من آن کتاب را خواندم. بعد گفتم که شاید «از سرزمین آفتاب» را میگویید که آن هم خیلی سر و صدا کرده است؟ بعد آقا فرمودند که نه! اسم آن رمان «از سرزمین آفتاب تابان» است. آن رمان را هم خواندم. گفتند که یک نویسنده دیگری آن کتاب را نوشته، که خیلی هم قطور و مفصل است و آقای کاظمی هم آن را ویرایش کرده است. گفتم عجیب است؛ اگر باشد من حتماً در ذهنم دارم. بعد از ایشان پرسیدم شما خودتان اسم نویسنده را یادتان نمیآید، که ایشان در خاطر نداشتند. بعد، پیرو آن جلسه خصوصی که خدمتشان بودم و نکاتی که ایشان در آن جلسه فرموده بودند تا پیگیری شود، از ایشان خواستم تا وقت دیگری تعیین کنند تا مجدداً خدمت برسم و توضیحاتی ارائه کنم. حضرت آقا فرمودند: «آقای جعفریان! خیلی سرم شلوغ است. اگر بشود و وقت خالی شد، من میگویم که وقت بگذارند تا شما را ببینم.» من خودم یک لحظه متأثر شدم که حضرت آقا باید به جعفریان هم پاسخگو باشند! اشک در چشمانم جمع شد، بعد شانهشان را بوسیدم، به علامت اینکه دهانم بسته است. گفتم که حاجآقا هیچ مشکلی نیست. همه آنها انجام شده، فقط محض این بود که بهانهای بشود تا شما را ببینم. اصلاً نیازی نیست، راحت باشید. جلسه که تمام شد، به آقای کاظمی زنگ زدم و گفتم که این چه رمانی است که جدیداً منتشر شده و شما ویراستاری کردید؟ گفت که شما از کجا فهمیدید؟ گفتم آقا به من فرمودند. گفت این رمان هنوز توزیع نشده! یک رمانی هست برای آقای دکتر اکرم عثمان نویسنده بزرگ افغانی که در نروژ ساکن است و در حدود سه هزار صفحه است و من ویرایش کردم اما هنوز این کتاب در ایران توزیع نشده است. گفتم حضرت آقا گفتند که من آن کتاب را خواندم که آقای کاظمی خیلی متعجب شد.