سیاست خارجی نئوکانها (نو محافظه کاران) امریکا مرده است یا حداقل از مجموع اتفاقاتی که در اولین مبارزه انتخاباتی جمهوری خواهان در ۱۳ ژوئن رخ داد، چنین بر میآید. کسانی که در این جمع انتخاباتی به انتقاد از حمله به لیبی پرداختند، حمله به لیبی را خلاف «منافع ملی» امریکا خواندند. کسانی که از جنگ افغانستان سخن به میان آوردند، بر خروج نظامیان از این کشور تاکید داشتند تا پیروزی در این جنگ. در کل هیچ یکی از کاندیداها اشتیاقی به صحبت در خصوص سیاست خارجی نداشت؛ موضوعی که ۱۰ در صد آن جلسه ۲ ساعته را هم خود اختصاص نداد. به گزارش سرویس بین الملل «فردا» به نقل از وب سایت
مجله فارین پالیسی، جیمز تراب- تحلیل گر سیاسی- در یادداشتی به افول عقاید نومحافظه کاری در امریکا پرداخته است. «زمان چگونه تغیر مییابد! ۱۵ سال پیش ویلیام کریستول و رابرت کاگان مقالهای با عنوان «به سوی سیاست خارجی نئو ریگانی» را در مجله «فارین افرز» منتشر کردند. در آن روزگار آنها به انتقاد از محافظه کارانی که «اجماع حداقلی» بر روی سیاست خارجی امریکا که عمدتا شامل ایدههای واقع گرایانه هنری کیسینجر- مشاور امنیت ملی در دروره ریگان- پرداختند و به جای آن سیاست «برتری نظامی و اعتماد به نفس اخلاقی» رونالد ریگان را پیشنهاد دادند.
این دو تحلیل گر این طور عنوان کردند که با پایان جنگ سرد، امریکا در عرصه بین الملل بیرقیب مانده است و امریکا بایستی نقش جدید خود به عنوان «هژمون خیرخواه جهانی» را به عهده گیرد. آنها مقاله خود را این گونه خاتمه دادند که ایالات متحده امریکا بایستی ارتش، دیپلماسی، اقتصاد و ارزشهای اخلاقی خود را برای حفظ نظم جهانی جدید به کار گیرد تا از این طریق جهان را به مانند امریکا دموکراتیک و متعهد به بازارهای جهانی، تبدیل کند. کریستول و کاگان این طور نوشتند که «جمهوری خواهان مطمئنا وارثان برحق رونالد ریگان» هستند. در رقابتهای انتخاباتی سال ۲۰۰۰ آنها مک کین؛ مشتاق
گسترش دموکراسی در خارج از امریکا و موافق مداخله امریکا در بالکان را کاندیدای متبوع خویش یافتند. در مقابل جورج بوش خود را طرفدار سیاست خارجی بر اساس «منافع» تا «ارزشها» معرفی کرد. اما واقعه تروریستی ۱۱ سپتامبر همه چیز را تغییر داد. در سال ۲۰۰۲ جورج بوش «استراتژی امنیت ملی» را مطرح کرد و خواستار این شد تا امریکا برتری نظامی خود را حفظ کند و از آن به مانند دیپلماسی برای توازن قدرت استفاده کند. در پی دوباره شکل دادن خاورمیانه از طریق تغییر و گسترش دموکراسی در این منطقه، جورج بوش فرد ایده آلی شد که کریستول و کاگان در پی آن بودند. در سال ۲۰۰۸، جان مک کین دوباره در
انتخابات حاضر شد تا سیاستهای نئو ریگانی را ادامه دهد. مک کین در اولین جدال خود با سناتور باراک اوباما، نه تنها خود را یک نظامی کهنه سوار که به قدرت نظامی امریکا اشراف دارد معرفی کرد بلکه خود را اخلاق گرایی معرفی کرد باور دارد میتواند از نیروی نظامی برای متوقف ساختن کشتارها بهره گیرد. حال در سال ۲۰۱۲ جان مک کین جمهوری خواهان کیست؟ هیچ کس. سیاست خارجی نئو ریگانی پس از گذشت یک دهه کهنه و فرسوده شده است و به کناری گذاشته شده است. دو دلیل عمده وجود دارند که این تغییر را نشان میدهند. اول از همه، امریکا در مداخلههای نظامی خود در عراق و دیگر کشورهای جهان،
هرگز به عنوان «هژمون خیرخواه» شناخته نشد. از سوی دیگر مشخص شد که تغییر حکومتها هم ابزار خامی برای ایجاد نظم جدید بودند. در حال حاضر مردم امریکا مات و مبهوت از باده گساریهای حماسی بوش، در میانه خماری سیاستهای خارجی بسر میبرند. پس از کشته شدن بن لادن در افغانستان، مردم امریکا خواستار بازگشت نیروهای نظامی از این کشور هستند. مورد دوم اینکه پرسش این روزهای مردم امریکا این است: آیا ما نمیتوانیم مراکز نظامی خود را در جهان ترک کنیم و یا حداقل مراکزی کمتری داشته باشیم؟ این پرسش به شرایط اقتصادی امریکا در سالهای اخیر باز میگردد. در دهه ۹۰ میلادی امریکا ذخایر
فراوانی داشت تا از این طریق به بازی در صحنه بین المللی بپردازد، اما در برهه کنونی امریکا با کمبود و کاهش اعتبارات مواجه است. در حال حاضر امریکا قادر به کشیدن بار هژمون بودن نیست. در دهه ۹۰ میلادی کاگان و کریستول پروژه «نو محافظه کاری» خود را تحت عنوان «اهمیت محافظه کاری ملی» معرفی کردند اما هشت سال ریاست جمهوری بوش، ساده انگاری و بدور از واقعیت بودن این عقیده را نشان داد. در حال حاضر محافظه کاران تمام توجه خود را به مسائل داخلی و اقتصاد این کشور معطوف داشتهاند. موردی که در سالهای اخیر چندان توجهی به آن نمیشد و از بابت آن فشارهای بسیاری به مردم تحمیل میشد.
به نظر می رسد پس از یک دهه نا آرامی و جنجال در مرزهای خارجی، جمهوری خواهان به مسائل داخلی رجوع کرده اند.