کیهان/مخمصه راهبردی صهيونيسم در منطقه

نقشي كه اسراييلي ها در راهبرد جديد امريكا بر عهده گرفتند و به صراحت هم آن را اعلام كردند اين بود كه اسراييل «مسئول ايجاد يك تهديد معتبر نظامي» عليه ايران است.

کد خبر : 151704

مهدي محمدي در گیهان نوشت: پي بردن به اينكه مسئله دقيقا چيست، گاه بسيار مهم تر از آن است كه پاسخي براي آن بيابيم. به همين دليل است كه اغلب طرح يك پرسش دقيق و تعيين كننده، از پيدا كردن پاسخ يا سناريويي براي پاسخ به آن بسيار دشوار تر است. اين نوشته تلاش مي كند به درك يك وضعيت درون منطقه خاورميانه كمك كند بي آنكه بناي نتيجه گرفتن از آن داشته باشد اگرچه وقتي وضعيتي به طور كامل و اصولي درك شود، دريافتن نتيجه هاي آن سخت نخواهد بود. صورت مسئله اين است: راز حرف هاي اخير مئير داگان چيست؟ او فقط چند ماه است -از سپتامبر 2010- موساد را ترك كرده (در نتيجه كاملا منطقي است كه فرض كنيم اخبار، اطلاعات و ارتباطات او تا حدود زيادي به روز است)، صهيونيست ها مي گويند كارنامه اش با هيچ كدام از مديران سابق موساد قابل مقايسه نيست و اگر نبود ناسازگاري هايي كه حدود يك ماه است با دولت نتانياهو شروع كرده بي ترديد رسانه هاي اسراييلي از او اسطوره اي مي ساختند كه كسي را ياراي رقابت با او نباشد. داگان از زدن حرف هايي شبيه آنچه در چند هفته گذشته از او شنيده ايم و صداي همه را هم در اسراييل درآورده چه مقصودي دارد؟ او مي خواهد چه بگويد؟ و ايران به عنوان اصلي ترين هماورد راهبردي امريكا و اسراييل در منطقه، از اين سخنان چه چيز بايد بفهمد؟ اجازه بدهيد داستان را مرور كنيم. داگان روزي كه در سپتامبر گذشته مي خواست موساد را ترك كند نطق الوداعي كرد و در آن گفت كه باور ندارد ايران تا سال 2015 قادر به ساخت سلاح هسته اي باشد در حالي كه تا پيش از او مقام هاي رسمي اسراييل بارها گفته بودند آخرين تاريخ را سال 2011 مي دانند. چرا داگان سقف زماني رسيدن ايران به وضعيتي كه در آن قادر به توليد سلاح هسته اي باشد را به يكباره به اندازه 4 سال بالا برد؟ آيا او نمي دانست كه با اين كار به سياست راهبردي اسراييل كه همواره بر جا انداختن ايران به عنوان يك تهديد فوري متمركز بوده، تا چه حد لطمه مي زند؟ مدتي بعد -در ماه فوريه- داگان به عنوان اولين حضور رسانه اي خود در دانشگاه عبري بيت المقدس حاضر شد و در عين ناباوري به مخاطبانش گفت در تمام عمرش جمله اي احمقانه تر از اين نشنيده كه اسراييل بايد به ايران حمله كند. شاهكار سوم هم كه دو هفته پيش پديدار شد. داگان به دانشگاه تل آويو رفت و در آنجا گفت آغاز هرگونه درگيري با ايران به جنگي منطقه اي منجر مي شود كه اسراييل قادر به بيرون كشيدن خود از آن نخواهد بود. بعد هم اضافه كرد با بيرون رفتن كساني مانند خودش، يادلين و ديسكين (روساي امان و شين بت) از كابينه نتانياهو، ديگر مطمئن نيست كسي باشد كه بتواند جلوي اتخاذ تصميم هاي غير عاقلانه از جانب او و باراك را بگيرد. داگان گفت: «تصميم گرفته است حرف بزند»! رييس سابق موساد كه براي حفظ رژيم جعلي اسراييل از ارتكاب هيچ جنايتي فروگذار نكرده وبدون شك از امثال نتانياهو صهيونيست تر است، چه مقصودي از اين شو رسانه اي و مخالف خواني هاي پي در پي دارد؟ هدف داگان انتقال كدام پيام به كدام مخاطبان است؟ اين مسئله اي است كه بايد درست طرح شود؛ آن وقت جواب خود به خود روشن خواهد شد. يك توضيح ساده و دم دست كه منابع اسراييلي بويژه طيف هاي داراي سمپاتي به نتانياهو فورا سراغ آن رفته اند اين است كه داگان بناي ورود به صحنه سياسي اسراييل را دارد و لذا تصميم گرفته اعتبار اطلاعاتي اش را دستمايه قرار بدهد و در پوشش انتقادهاي مربوط به امنيت ملي آرام آرام خود را به رهبر اپوزيسيون رقيب نتانياهو تبديل كند و بعد هم سر فرصت پست نخست وزيري را به چنگ بياورد. اين توضيح اگر چه بسيار ساده است ولي واقعا منطقي است كه فكر كنيم درست هم هست. از صهيونيست هايي كه سال ها روي سرزمين غصبي مردماني زندگي كرده اند كه هنوز كليد خانه هاي خراب شده شان در جيب هاشان است و در اين مدت هم كسب و پيشه اي جز جنايت نداشته اند، آيا بعيد است كه براي رسيدن به قدرت با توسل به هر ابزار ممكن روي سر هم سوار شوند؟! با اين حال، اگر فرض كنيم اين هم جنبه اي از قضيه است اندكي اطلاع از مجموعه بحث هاي راهبردي درباره ايران كه هم اكنون در مراكز مطالعاتي و حلقه اي تصميم گيري غرب جريان دارد كافي است تا بتوان نتيجه گرفت كه اين توضيح «به اندازه كافي» رضايت بخش نيست. موضوع قاعدتا بايد بسيار مهمتر از يك رقابت سياسي داخلي باشد چرا كه داگان به آساني مي توانست موضوعات و مشكلات داخلي بويژه اقتصادي دولت نتانياهو را كه كم هم نيست دستمايه قرار بدهد و از راه هاي كوتاه تري به مقصود خود برسد. اگر داگان از موضوعي بسيار حساس يعني مسئله ايران شروع كرده و اخيرا هم متعرض مسئله اي بغرنج مانند مناقشه با فلسطيني ها شده پس هدف فراتر از كم كردن روي نتانياهوست و مسئله بزرگ تر و مهم تري در كار است. نخستين نكته اي كه توجه به آن اهميت فراوان دارد اين است كه مهم ترين اعتراض ها به داگان در اين مدت اين نبوده كه چرا چنين حرف هايي مي زند بلكه اين بوده كه چرا اين مواضع را علني بيان مي كند. از ميان آنها كه به داگان پاسخ داده اند -حتي باراك- كمتر كسي با محتواي سخنان او درگير شده و بيشتر اعتراض ها اين بوده كه چنين حرف هايي را نبايد علني زد. پس ما با موضوعي مواجهيم كه در خلوت و محافل پشت پرده پذيرفته شده ولي سخن گفتن علني درباره آن مجاز دانسته نمي شود. اين موضوع چه مي تواند باشد؟ براي يافتن پاسخ بايد دركي اجمالي از راهبرد مشترك امريكا و اسراييل كه هدف آن تغيير دادن محاسبات استراتژيك ايران است به دست آورد. اين راهبرد، كه پس از حوادث سال 88 در ايران در دستور كار قرار گرفت اساسا مبتني بر دو پيش فرض بود. پيش فرض اول اينكه هيچ راهبرد تك گزينه اي عليه ايران كارآمد نيست و هر راهبردي كه هدف خود را تغيير محاسبات (و در نتيجه تغيير رفتار ايران) قرار داده باشد ضرورتا بايد مجموعه اهرم هاي فشار را به نحوي با يكديگر تلفيق كند كه يكديگر را تقويت كنند و در بلند مدت قابل اعمال باشد. به همين دليل بود كه امريكايي ها پس از سال 88 تصميم گرفتند مجموعه 6 گزينه مذاكره، تحريم، ايجاد تهديد معتبر نظامي، عمليات اطلاعاتي، حمايت از جريان فتنه در داخل ايران و عمليات رواني و رسانه اي را به يكديگر تلفيق كنند. (اينكه امريكايي ها به ايجاد يك تلفيق موثر موفق بودند يا نه بحثي ديگر است.) پيش فرض دوم اين راهبرد هم اين بود كه ايران به عنوان يك تهديد فوري (كه زمان براي مهار آن به سرعت در حال سپري شدن است) و همچنين يك تهديد جهاني (يعني تهديدي كه نه فقط اسراييل و امريكا بلكه كل جهان را در معرض خطر قرار داده) جلوه داده شود تا بار رويارو شدن با آن فقط به دوش اسراييل و امريكا نيفتد و آنها بتوانند ديگران را هم با خود همراه كنند. نكته كليدي اين است كه ببينيم نقش اسراييل در اين راهبرد دقيقا چه بود. اين سوالي است كه پاسخي بسيار مهم دارد. نقشي كه اسراييلي ها در راهبرد جديد امريكا بر عهده گرفتند و به صراحت هم آن را اعلام كردند اين بود كه اسراييل «مسئول ايجاد يك تهديد معتبر نظامي» عليه ايران است. در اينجا تفاوتي بسيار كليدي هست ميان حمله نظامي و ايجاد تهديد معتبر نظامي. حمله به معناي وارد شدن به يك درگيري سخت با ايران است كه هيچ كس در غرب و در اسراييل اكنون طرفدار آن نيست. اما ايجاد تهديد معتبر نظامي دقيقا به اين معناست كه مجموعه شرايطي بوجود آورده شود كه ايران تحت آن شرايط به اين نتيجه برسد كه در صورتي كه در مقابل درخواست هاي غرب كوتاه نيايد، وقوع يك درگيري نظامي به عنوان گزينه آخر قطعي است. يكي از مشكلات بزرگ اسراييل و امريكا در اين مدت همواره اين بوده است كه احساس مي كرده اند ايران تهديدهاي آنها به حمله را جدي نمي گيرد و باور نمي كند در حالي كه عقيده داشتند اگر بنا باشد فشار ها -بويژه تحريم- روي ايران موثر باشد از جمله ضروريات اين است كه ايران باور كند عاقبت مقاومت ورود به جنگ است. تحليل اسراييلي ها كه امريكا هم آن را پذيرفت اين بود كه ايران تنها در صورتي كوتاه خواهد آمد كه دورنماي جنگ را ببيند و باور كند و اگر اين اتفاق نيفتد با هيچ نوعي از تحريم هر چقدر هم شديد باشد نمي توان ايران را به كوتاه آمدن وادار كرد. به همين دليل در شرايطي كه باراك اوباما تصميم گرفته بود ميدان دار ادبيات مذاكره در مقابل ايران باشد، اسراييل بازي مكملي را در پيش گرفت آن هم اين بود كه دائما تهديد كند اگر تلاش هاي امريكا نتيجه ندهد آن وقت خود مستقلا وارد عمل خواهد شد. تحليل مشترك امريكا و اسراييل در پس پرده اين بود كه اين تقسيم كار بالاخره جواب خواهد داد و اگر هم منجر به تغيير تصميم هاي راهبردي ايران درباره برنامه هسته اي و منطقه اي اش نشود، حداقل در داخل ايران اختلاف هايي حاد ايجاد مي كند كه خود به خود به اين برنامه ها هم صدمه خواهد زد. پس اگر بخواهيم خلاصه كنيم قضيه اين بود كه اسراييل بناي جنگيدن با ايران را نداشت اما تصميم گرفت شعار جنگ بدهد، به اين اميد كه راهبرد تلفيق گزينه هاي اوباما در مقابل ايران جواب بدهد. حالا مي شود فهميد كه داگان در واقع چه مي خواهد بگويد. به نظر مي رسد لب لباب حرف داگان اين است كه اسراييل بايد ماموريت «ايجاد تهديد معتبر نظامي عليه ايران» را كنار بگذارد به چند دليل. دليل اول اين است كه داگان عقيده دارد اسراييل در اثر تحولات منطقه دچار مشكلات امنيتي و سياسي حاد و بي سابقه اي شده كه ديگر انرژي اي براي نقش بازي كردن در مقابل ايران براي آن باقي نمي گذارد. به عبارت ديگر، وقتي اسراييل نه «توانايي» و نه «تصميم» درگيري با ايران را ندارد، پس ديگر مسخره است كه خود را كانديداي ايفاي نقش پليس بد در مقابل ايران بكند. دليل دوم اين است كه ايران نيز به دليل «كسب نوعي اعتماد به نفس فزاينده راهبردي» بدون شك در موقعيتي است كه ديگر چنين تهديدي را نه از جانب امريكا و اسراييل و نه از جانب هيچ كشور يا بلوك ديگري باور نخواهد كرد و در واقع تحولات منطقه ايران را وارد يك «فاز پايدار امنيت راهبردي» كرده است. و دليل سوم هم اين است كه دولت اشغالگر اكنون با تهديدهايي از جانب مرزها و همچنين درون سرزمين هاي اشغالي مواجه است كه مشغول كردن خود به تهديد ايران فقط نوعي گريز كودكانه از مواجهه با اين تهديدهاي سهمگين تر خواهد بود. تهديدهاي جديد مجددا مسئله «موجوديت» را به مسئله اول اسراييل تبديل كرده در حالي كه به نظر مي رسد امنيت اسراييل ديگر مسئله اول امريكا در منطقه نيست. بنابراين، فقط در يك جمله بايد گفت داگان مخمصه راهبردي صهيونيسم در منطقه را درك كرده و احساس مي كند حالا وقت امتياز دادن است.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: