"نگذارید دریاچه ارومیه بمیرد"
رسول یونان شاعر، نویسنده و روزنامه نگار متولد روستایی در حاشیه دریاچه ارومیه در شهر سلماس - استان آذربایجان غربی است. او در کنار دریاچه ای که حالا دیگر نمکزاری وسیع است، بزرگ شد و اکنون در تهران زندگی می کند.
مهر: دریاچه خویشاوند اوست، در همسایگی اش خانه داشته و اگر خشک شود می میرد. دریاچه ارومیه تنها نقطه آبی زندگی رسول یونان است آنطور که خودش می گوید. شعرهای زیادی را در کنار و به خیال این دریاچه سروده است. می گوید: دریاچه ارومیه قستمی از جهان است و اندوه از دست رفتنش تمام انسانها را آزرده می کند. رسول یونان شاعر، نویسنده و روزنامه نگار متولد روستایی در حاشیه دریاچه ارومیه در شهر سلماس - استان آذربایجان غربی است. او در کنار دریاچه ای که حالا دیگر نمکزاری وسیع است، بزرگ شد و اکنون در تهران زندگی می کند. در این گفتگو تنها پیرامون دریاچه ارومیه سخن گفته ایم که به دلیل کاهش سطح آب طی سالهای گذشته خاطرات و نوستالژی های زیادی را در خود مدفون کرده است.
* خبرگزاری مهر: دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است، این دریاچه متعلق به همه ما بود و بخشی از خاک کشور ماست شما در حاشیه این دریاچه به دنیا آمدید و امروز شاعر معروفی هستید، چه خاطراتی از این دریاچه دارید؟ - رسول یونان- شاعر: اکثر شعرها و داستانهای من کنار این دریاچه نوشته شده اند، یا لااقل این شعرها برای من در ذهن من کنار دریاچه ارومیه شکل گرفته اند. خشک شدن آن همه ما را اذیت خواهد کرد. دریاچه تنها قسمت آبی زندگی من بود. شما گفتید اینجا بخشی از این سرزمین است، من می گویم اینجا قستمی از جهان است. اندوه آن مال تمام انسانهاست. اینطور نیست که تنها آنها که کنار دریاچه اند بیشتر آنجا را دوست دارند یا حتما باید بیشتر دلسوزی کنند. اینجا بخشی از جهان است. شورترین دریاچه دنیاست. خیلی بد می شود اگر خشک شود، چون زخمهای ما را تازه می کند. * در آثار شما المانهای محیطی و طبیعی زیاد اند، حتی در کارهایتان الگوهای محیط زیستی زیاد دارید. شما می گویید:" هواپیماها میگذرند / هرچه فریاد میکشیم کسی نمیشنود / چارهای جز شکار تو نداریم / ای خرگوش زیبا / ما را ببخش!" شما که اینگونه شعر می گویید حالا دریاچه ارومیه یک محیط طبیعی است و قطع شدن ورودی های آب رودخانه ها باعث مرگ این دریاچه شد. از دیدگاه یک شاعر این اندوه بزرگی نیست؟ - خواه ناخواه اندوه بزرگی است. محیط زیست همیشه خودش خودش را مداوا و ترمیم می کند. وقتی بشر زیاد دخالت می کند، طبیعت دچارمشکل می شود. من کاری ندارم دریاچه خشک می شود یا نمی شود و کار ندارم در کجای نقشه و دنیا واقع است اما می ترسم چون اگر خشک شود طوفانهای نمک می آیند و زندگی را شور خواهند کرد. زندگی باید طعم طبیعی خودش را داشته باشد. نه شور، نه ترش، نه شیرین است. اگر این طوفانها بیایند زخم های بشری بیشتر درد خواهند گرفت. نمک به زخم ما می پاشند. نمی دانم مقصر کیست. آیا آسمانیان است یا زمینی ها.. بشر دخالت کرده و این عامل خشکی دریاچه است. * ما تعداد زیادی رودخانه داریم که به دریاچه می ریختند ولی جلوی آنها گرفته شد و نگذاشتند به دریاچه بیایند، دریاچه بستر تمام آبهای جاری بود و حالا به همین دلیل دارد خشک می شود. فکر می کنید رودخانه هایی که حالا پشت سدها جمع شده اند چه حسی دارند؟ - اولا راه دریا را نباید بست همین طور راه آسمانها را! رودخانه اگر راه نیفتد که رودخانه نیست. مطمئن باشید رودخانه ها هم خشک می شوند. رودخانه تا جاری می شود تبخیر می شود و بعد ابر تولید می شود و چرخه می چرخد. آب باعث رویش درخت و تولید باد هم هست. رودخانه ای که به دریا نرسد رودخانه نیست یک برکه اجباری است. معنای رود در حرکت کردن آن است و معنای دریا در خروشش. اگر این معانی را از آنها بگیریم چیزی از آنها باقی نمی ماند. سد سازی ممکن است سود داشته باشد ولی ممکن است ضرر هم داشته باشد. زمین ابتدا به ساکن دارای یک مکانیزم صحیحی بوده و خودش ابزار خودش را دارد که باعث خشک نشدن زمین شده است. در این مسائل نباید احساسی حرف زد و نه تعصبی! باید متخصصان و دست اندرکاران بیایند و راهکار ارائه بدهند. فقط صحبت امروز و فردا نیست این دریاچه فقط برای ما انسانهای عصر حاضر نیست، برای آینده گان هم هست. * هدفم این نیست از یک شاعر راهکاری محیط زیستی بپرسم، ولی به عنوان یک شاعر با شما گفتگو می کنم و دنبال چرایی این سوال فلسفی ام که از دیدگاه یک شاعر اگر دریاچه ای بمیرد چه اتفاقی افتاده است؟ احساس می کنم اتفاق غم انگیزی باید باشد. - حتما غمگین و تراژیک است. دریا مثل چراغ است، وقتی چراغ روشن باشد میهمان به خانه می آید. وقتی دریا بخشکد پرنده ها هم قهر می کنند و به خانه شان نمی آیند. خیلی اتفاقاهای ناگوار دیگری می افتد. دوست دارم این مسئله دور از بحثهای سیاسی رایج و دور از تعصب بررسی شود. باید پای صحبت دست اندر کاران نشست و آنها باید راه حل ارائه دهند. صرف اینکه باید ذوقی و احساسی حرف بزنیم فکر نکنم درست بشود. من با کلمه و دریا و آب سر و کار دارم، نه تنها دوست ندارم این دریا خشک شود و حتی دوست ندارم آب یک لیوان به زمین ریخته شود. آب روشنایی است!
* در شعرهای شما دریاچه ها زیاد اند. از دریا زیاد استفاده می کنید. - اتفاقا همین دریاچه ارومیه منظورم هست. جایی می گویم:" دریا بالا آمد / آنقدر که در قاب پنجره جای گرفت/ نمی دانم/ شاید هم پنجره پایین رفت / تا دریا را به من نشان بدهد / بالاخره از این اتفاق ها می افتد وقتی که تو باشی / حالا که نیستی / من به پرندگان حق می دهم / که نخوانند / همین طور به خورشید / که مضحک و منگ / مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد..." * وقتی یک شاعر دریا را اینقدر زیبا می بیند، این سوال بوجود می آید که اگر اینها از بین بروند آیا چیز دیگری برای سرودن باقی می ماند؟ وقتی طبیعت دستکاری شود بهانه ای دیگر برای شعر سرودن هست؟ - دریا، خاک، آسمان اینها حقایقی هستند. مفهوم نیستند اگر هم باشند مفهومی فیزیکی هستند. وقتی ما اینها را از دست می دهیم خیلی چیزها را از دست داده ایم. خواه ناخواه دریا اعتبار و ارج و قرب دیگری دارد و آب کارکرد زیادی دارد و خیلی از شاعران و نویسندگان بیشترین سوژه شان حول همین محور شکل گرفته است. اگر به آفرینش جهان هم نگاه کنیم آب بیشترین حجم خشکی در زمین است. البته می توان از چیزهای دیگر هم سرود اما فایده ای ندارد. * در بسیاری از کارهای شما عناصر طبیعی زیاد است. شما در حاشیه دریاچه ارومیه بزرگ شدید ولی این دریاچه در حال خشک شدن است چه چیزی شما در دریاچه دیدید که حالا از چشم ما پنهان مانده است. خیلی ها می پرسند چرا دریاچه ارومیه دارد خشک می شود؟ - بعضی چیزها به زبان، بعضی چیزها به قلم نزدیک است. بعضی چیزها را می توان نقاشی کرد، بعضی چیزها را می توان نوشت - حرف زد اما بعضی چیزها به قلب آدم نزدیک اند و هیچ کاری اش نمی توان کرد. دریاچه ارومیه برای من از این دست مصداقهاست. دریاچه خویشاوند من است. این دریاچه مادر من است. من با لالایی هایش به خواب رفته ام. خیلی رمانتیک شد ولی این دریاچه همسایه ما بود. خویشاوند ما بود. بعضی چیزها را تا نبینی ... * چه خاطره ای از دریاچه ارومیه دارید که همیشه در یاد شما مانده است؟ - 10 روز مانده به عید سالها پیش هوا کمی گرم بود، نمی دانم چرا هوس کردم در دریاچه شنا کنم. رفتم در آب و شنا کردم. بیرون آمدنی هوا بر عکس شد و ساز ناسازگاری زد. من با آتیشی بزرگ هم گرمم نشد. لباسهامو پوشیدم و روی لایه ای از نمک حدود نیم کیلومتر راه رفتم تا به دهمان برسم. برادرم مرا دید پرسید چرا اینقدر سرخ شدی؟ شنا کردی ؟ گفتم بله شنا کردم ولی به کسی چیزی نگو. رفتم پدرم مرا دید. پرسید: تو تهران چیکار می کنی؟ درس می خوانی؟ به دروغ گفتم بله. درسی نمی خواندم. گفت: معلمت به تو یاد نداده توی زمستان نباید توی دریاچه شنا کنی؟ دیدم راست می گوید... * اتفاقا دریاچه یک مدت رنگش سرخ شده بود، می دانی چرا؟ باور مردم در مورد سرخی دریاچه چیست؟ - این سرخی دریاچه متعلق به گونه ای جانوری است که در آن زندگی می کند. آرتیمیا. ولی مردم وقتی دریاچه سرخ می شد می گفتند دریاچه دارد خون گریه می کند. الان هم فکر کنم خون گریه می کند. حتی علمی هم نگاه کنیم وقتی یک گونه جانوری با تغییرات خودش رنگ آبی دریا را سرخ می کند، یعنی دارد گریه می کند دیگر(می خندد)! * موضوع میحط زیست موضوعی جدی است و نمی توان احساسی با آن برخورد کرد. اما تلاش دارم از زبان یک شاعر بگویم که طبیعت تنها چند عنصر فیزیکی نیست که با ساخت جاده از بین برود. طبیعت باعث طپش قلب خیلیهاست، چشم خیلی ها را نوازش می کند، ذهن خیلی ها را به تکاپو می اندازد... طبیعت به قول شما یک حقیقت است. - شعری دارم، می گویم " کنار دریا عاشق باشی / عاشق تر می شوی / و اگر دیوانه/ دیوانه تر / این خاصیت دریاست / به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد / شاعران / از شهرهای ساحلی جان سالم به در نمی برند." واقعا این دریاچه مظهر زیبایی است و زیبایی از شام شب واجب تر است. من معتقدم با حرفهای غیر علمی نمی توان راهکار ارائه داد و باید به کمک شما رسانه ها و متخصصان موضوع را آسیب شناسی کرد تا به درک درستی از وضعیت دریاچه برسند. مگر این مملکت رئیس محیط زیست ندارد؟ راستی سازمان محیط زیست درباره دریاچه چه می گوید؟ باید دید مشکل کجاست. آیا مشکل از سدهاست. خب، چرا سدها را نمی شکنند. الان نه تنها این سدها باعث خشک شدن دریاچه شده بلکه الان ما چاه می زنیم آب نمی آید. این موضوع انسانی نیست که دریاچه بمیرد. هر کس از این موضوع سوء استفاده کند نیز مانند آنها که باعث خشک شدنش شدند مقصر اند. این یک مشکل بشری است که در حال شکل گیری است. مادر من زنگ زد. گفتم از دریاچه چه خبر؟ گفت دارد خشک می شود و اگر خشک شود من می میرم! خب، چیکار کند، از بچگی با آن دریاچه بزرگ شده است. او می میرد. من هم کنار آن دریاچه بود که عاشق شدم. یعنی من اشتباه کردم و اگر خشک شود عشق من هم بمیرد؟ * روستای شما چقدر با دریاچه فاصله دارد؟ - ما توی نوار ساحلی دریاچه هستیم در سلماس، تنها 500 متر با دریاچه فاصله داریم. من دلم برای کشتی عمو کریم هم تنگ شده. دریاچه یک کشتی داشت اسمش "کریم" بود نمی دانم چی شد. نمی دانم حالا هست یا به افسانه ها پیوسته است. 10 تا 15 سال پیش کشتی بود حالا دیگر دیده نمی شود. * چرا به این دریاچه می گوئید دریا؟ خیلی بزرگ است به نظرتان؟ - شما هم اگر کنار آن زندگی می کردید می گفتید دریا. شما از دور نگاه می کنید. از نزدیک همه چیز بزرگ است. شما به معشموقه تان که نگاه می کنید او دنیای شماست. برایتان خیلی بزرگ است. شما هم به این دریا از دور نگاه نکنید. من مطمئنم این آسمانها و بارانها زخم دریاچه را ترمیم خواهد کرد. * شما می گوئید دریاچه ارومیه دوباره احیا می شود و زندگی به آن بر می گردد؟ - این دریاچه گود است و آبها به آنجا می آیند. آنجا محل سکونت آبهاست. آبها اگر آنجا نیایند کجا بروند؟ آبها بر می گردند به سرزمین خودشان. رودخانه ها بر می گردند به خانه و این سدها شکسته می شوند. تغییر و شکستن در ذات فرم است. سد یک فرم است و شکسته می شود. آب در ماهیت خود جاری می شود اگر تکان خوردن را از آب بگیرید دیگر آب نیست و فرمش را عوض کرده اید. چیزی که در فرم است در ذاتش تغییر است. شما می توانید بگوید تا به حال چه فرمی در دنیا بوده که نشکسته باشد. این فرم سد هم می شکند. من مطمئنم پرنده ها هم برمی گردند، فلامینگوها... * راستی قصه فیلم فلامینگوی شماره 13 که در جشنواره فیلم توکیو هم نمایش داده شده از همین دریاچه آغاز شده، می توانید توضیحی در اینباره بدهید؟ - فلامینگوها از روسیه می آیند. سال 64 یک روز یک شکارچی روستای ما یکی از آنها را شکار کرد. من گفتم شکایت می کنم. او به من پول داد ولی من بعد رفتم(به خنده) و لو اش دادم اما این ماجرا در ذهنم ماند و فیلمنامه من بر اساس همان اتفاق بود. وقتی به فلامینگوی کشته شده نگاه کردم پلاکی به اسم 13 روی پایش بود و این شد قصه این فیلم بعد از سالها. قصه فیلم این است که یک عده در جایی تبعید شده اند و بالای این تبعیدگاه یک فلامینگو در حال پرواز است و البته جز سلیمان کسی آن را نمی بیند که خودم نقش اولش را بازی کردم... حرف آخرتان ... - برای دریاچه باید دعا کنیم، با دعا خیلی چیزها عوض می شود و من مطمئن هستم که دریاچه خشک نمی شود.