خاطرات محافظ امام(ره) از آخرين شب حيات ایشان
وقتي پزشكان ابراز كردند كه ديگر اميدي نيست، سران سه قوه در حياط بيمارستان، براي اداره كشور بعد از ارتحال امام تشكيل جلسه دادند. آنها ديگر موفق به صحبت با امام نشدند.
فارس: حدوداً ساعت دو و نيم بعد از ظهر بود كه وخامت حال امام به اوج رسيد ...«آقاي توسلي» براي اينكه امام را وادار به صحبت كنند، بالاي سر امام آمدند و براي اينكه حساسيت امام را تحريك كنند، با اينكه وقت نماز نبود، گفتند: «آقا وقت نماز شده!» چون حضرت امام به نماز مقيد بودند ولي... اشاره: «حاج حسين سليماني» از جمله محافظان بيت حضرت امام خميني (ره) بود. خاطرات وي كه در سال 1387 از سوي مركز اسناد انقلاب اسلامي منتشر شده است حاوي نكات جالبي از زندگي آن بزرگمرد تاريخ معاصر جهان است. گوشهاي از اين خاطرات كه مربوط به روزهاي آخر است در چند قسمت به شما تقديم ميشود: * وخامت حال امام (ره) وخامت حال امام به حدي رسيد كه مجبور شدند مجدداً امام را به اتاق عمل ببرند تا اين بار عملي را روي قلب ايشان انجام دهند. ولي حال امام مساعد شد و پزشكان ،عمل را صلاح ندانستند و گفتند: «شايد اين عمل جواب ندهد. ممكن است به لحاظ ضعيف بودن بدن امام، توان لازم براي تحمل فشار عمل را نداشته باشند». اين بود كه از عمل منصرف شدند. حال امام متغير بود. از آن به بعد مشكل امام نه در خصوص معده كه در خصوص قلب بود. گاهي فشارشان خيلي ضعيف ميشد . بعضي مواقع دستگاهي براي راحتي تنفس امام در داخل معده قرار داده بودند و از آن استفاده ميشد . در روزهاي آخر حيات امام، حالشان به قدري وخيم شد كه باز هم مصمم شدند كه امام را به اتاق عمل ببرند. به ياد دارم كه همسر حضرت امام آمدند و با يكي، دو تا از پزشكان صحبت كردند و در يك مقطع حتي با لحن تندي گفتند : «آقا را اين قدر اذيت نكنيد. اين قدر ايشان را چاقو چاقو نكنيد». اين صحبت در صبح روز آخر حيات امام اتفاق افتاد . پزشكان هم بعد از آزمايش مجدد فشار خون امام ،از عمل منصرف شدند و امام را به اتاق استراحت باز گرداندند. * تدين پزشكان يا تخصص آنها؟ در روزهاي آخر حيات امام، اولويت با تخصص پزشكان بود و نه لزوماً تدين آنها. از اين رو ملاحظات از ميان رفته بود و «آقاي دكتر عارفي» كه پزشكان امام را انتخاب ميكردند آنچه برايشان مهم بود، اين بود كه تا حد مقدور، تخصص پزشكان براي نجات امام به خدمت گرفته شود. در آن ساعات بحراني، دكترهاي ديگر هم براي مشورت فراخواني كردند. ظاهراً همه نا اميد شده بودند.حتي يك پزشك ايراني مقيم خارج ـ اگر اشتباه نكنم مقيم سوئيس يا سوئد ـ را آوردند. بيماري امام عفونت معده بود كه ظاهراً به خون ايشان سرايت كرده بود . به ياد دارم وقتي معده ي امام را عمل كردند ،چند ناحيه از آن، سوراخ شده بود و در واقع دو نقطه از معده را با عمل جراحي برداشتند. ما از طريق تلويزيون اين عمل را مشاهده كرديم. آزمايشگاه براي آزمايش خون امام ، مهيا بود و متخصصين مربوط لحظه به لحظه آزمايش ميكردند. به ياد دارم در همين احوال، حضرت امام سرفه اي كردند و خلطي خونآلود از دهانشان خارج شد. بيدرنگ خلط مزبور را به آزمايشگاه بردند و آزمايش كردند. خيلي روي اين خلط حساس بودند. * ذكر مدام امام در روز آخر به حالت اغما فرو رفتند و با اين وصف، مدام ذكر مي گفتند. عجيب بود كه ايشان در حالات مختلف بيماري و غلبهي ضعف شديد، ذكر شان ترك نميشد و تا آنجايي كه توان داشتند، ذاكر بودند. گاه اين ذكرگويي ظاهر و آشكار بود و آنجا هم كه نميتوانستند، لبهايشان به هم ميخورد . * آخرين شب حيات امام (ره) در شبي كه فردايش ايشان به حالت اغما رفتند و نهايتاً رحلت فرمودند، بنده از ساعت 12 شب تا 6 صبح بالاي سرشان بودم. كارهاي مربوط به پزشكي و پرستاري ايشان به پرستاران مربوط بود. اما كارهاي شخصيشان مانند نيازشان به آب خوردن و مانند آن از سوي نيروهاي دفتر از جمله خود من صورت ميگرفت. امام مدام ذكر مي گفتند. چراغ اتاق خاموش بود و تنها، چراغ اتاقي كه پرستاران در آن كشيك ميدادند، روشن بود . پزشكان به طور مرتب به امام سر ميزدند. من هم اگر لازم بود مطلبي را به آنها اطلاع دهم فوراً خبرشان مي كردم. چند بار آن شب امام، از من آب خواستند . بار اول نزد پزشكان رفتم و گفتم: «آقا آب ميخواهند». گفتند: «اشكالي ندارد، به ايشان آب كمپوت بدهيد». كمپوتي را باز كرديم و كنار امام گذاشتيم. آن شب تا صبح شايد حدود بيست مرتبه حضرت امام گفتند: «آب ميخواهم ... دلم دارد مي سوزد!». من هم هر بار آب كمپوت را با قاشق به ايشان مي دادم. حدود ساعت دو و سه بعد از نيمه شب، ديگر چيزي نگفتند و از به هم خوردن لبهايشان حس ميكردم نماز شبشان را ميخوانند ؛ ولي با حالت بيحالي وبا ايما و اشاره. بعد مدام مشغول گفتن ذكر بودند و دائماً سؤال ميكردند: «وقت نماز شده؟ اذان صبح را گفتهاند؟» تأكيد داشتند كه اگر داخل وقت شده مرا خبر كن! يك بار فرمودند: «به آقاي انصاري بگوييد بيايد. مي خواهم وضو بگيرم». خدمتشان عرض كردم: «آقاي انصاري گفتند كه وقت نماز ميآيند خدمت شما». * وخامت شديد حال در روز آخر حيات امام، حدوداً ساعت دو و نيم بعد از ظهر بود كه وخامت حال امام به اوج رسيد و ايشان به حال اغما فرو رفتند و بيهوش شدند. پزشكان هرچه كردند كه امام را به هوش آورند، ميسر نشد. حال امام از بيهوشي هم فراتر رفت و اصلاً حركتي نداشتند. قبل از آن قدري صورت و لبشان تكان ميخورد ولي اين حركتها هم متوقف شد. ظاهراً امام در ان لحظات، دردي احساس نميكردند. دكترها همه جمع شدند؛ ولي هرچه تلاش كردند نتوانستند امام را به حالت عادي برگردانند . حالت هوشياري امام بسيار ضعيف بود . ديگر جواب صحبتها را هم نميدادند هر چه آقايان تلاش كردند امام را به حرف بياورند، نشد. «آقاي توسلي» براي اينكه امام را وادار به صحبت كنند، بالاي سر امام آمدند و براي اينكه حساسيت امام را تحريك كنند، با اينكه وقت نماز نبود، گفتند: «آقا وقت نماز شده!» چون حضرت امام به نماز مقيد بودند، تصور آقايان اين بود كه اگر صحبت نماز با امام شود ،ديگر پاسخ خواهند گفت . ولي چنين نشد و امام در واكنش به جمله ي آقاي توسلي تنها گوشه اي ابرو و لبي تكان دادند و دو باره به حالت سكون برگشتند. وقتي پزشكان ابراز كردند كه ديگر اميدي نيست، سران سه قوه در حياط بيمارستان، براي اداره كشور بعد از ارتحال امام تشكيل جلسه دادند. آنها ديگر موفق به صحبت با امام نشدند. تا حدود مغرب و عشا اين نشست ادامه يافت .حتي در خصوص تدفين امام و محل دفن شان صحبت شد . هر كدام از آقايان نظري داشتند.