بابيت به روايت تاريخ
باب زاد و ولد را بسيار مهم ميداند و از هيمنرو بر بابيان ازدواج واجب است و حتي در بيان باب به زناني كه شوهرانشان عقيم هستند، اجازه داده كه با مردان بيگانه رابطه داشته باشند تا صاحب بچه شوند!
فارس: فرقه بابيت را كه با ادعاي عليمحمد شيرازي آغاز شد، بايد نتيجه زمينههاي فكري و فقهي دانست كه شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي با آثار و سخنان خود بهوجود آورده و در قالب فرقه شيخيه معرفي ساختند. بابيت يا آنچه پس از ادعاي علي محمد باب تحت عنوان يك فرقه انحرافي ظهور و بروز پيدا كرد و به عنوان يك حركت به اصطلاح مذهبي با ابعاد اجتماعي در تاريخ دوره قاجار اتفاقات پرفراز و نشيب و بعضا خونيني را به دنبال داشت آبشخور فكري و عقيدتي خود را از ديدگاه هاي شيخيه مي گرفت به ويژه پس از درگذشت سيد كاظم رشتي كه با پر و بال دادن به ادعاهاي استادش (شيخ احمد احسايي) زمينه را از هر جهت براي سوء استفاده علي محمد باب فراهم ساخته بود. نزديكي ظهور امام غايب پس از درگذشت شيخ احمد احسايي، سيدكاظم رشتي جانشين او شد. با وجود آنكه خود از فرزنداني برخوردار بود كه به لحاظ فقهي و علمي توانايي جانشيني او را داشتند، وقتي سيدكاظم رشتي پس از مرگ شيخ ادعاي جانشيني او را كرد، كسي به اين مسئله اعتراضي به ميان نياورد چراكه شيخ بسيار به سيدكاظم علاقهمند بود. اجداد سيد كاظم از سادات مدينه بودند كه پس از شيوع طاعون در آن ديار، به ايران آمده و در رشت ساكن ميشدند. سيدكاظم پس از طي تحصيلات مقدماتي هنگامي كه شيخ احمد احسايي در يزد ساكن بود به آن سامان رفته و در زمره شاگردان او درآمد و در مدتي طولاني در كلاسهاي درس و بحث او شركت ميجست. سيد كاظم در راه بسط و گسترش نظريات استاد خود روشي متعصبانه و بسيار غلوآميز را در پيش گرفت و حتي تا آنجا پيش رفت كه با تحميل نظريات اغراقآميز خود در بحث نيابت و ارتباط با امام زمان گوي سبقت را از شيخ احمد ربود و چنان در اين زمينه تبليغ ميكرد كه شاگردانش هر لحظه در انتظار ظهور حضرت مهدي(عج) بودند. در آثاري كه از شيخ كاظم رشتي بهجاي مانده عقايد شيخ با اوهام و تخيلات خود او چنان درآميخته كه حيرت هر خواننده و شنوندهاي را بر ميانگيخت. شرح معروف او بر بيتي از قصيده شهرالعلم (اثر پاشا الباقي افندي شاعر عرب كه در مدح حاكم عراق سروده) كه اشاره به حديث معروف پيامبر «من شهر علم هستم و علي دروازه آن» به روشني نشان از ميزان تحريفات ديني و توهمات سيد كاظم رشتي دارد. او دراين اثر خود از شهري در آسمان سخن ميگويد كه كوچهها و خيابانهاي بسيار دارد و چو گويي خود او سفري بدان داشته به شرح توضيح اين كوچهها و نام صاحبان آن ميپردازد. به هر روي سيد كاظم رشتي با وجود چنين عقايدي نزديك به هفده سال رياست شيخيه، يعني ركن رابع را برعهده داشت و شاگردان بسياري نيز در پيرامون خود جمع كرد، شاگرداني كه تعدادي از آنها بنيانگذار فرقههايي انحرافي در ميان شيعيان شدند. سيدكاظم كه پس ازمرگ استادش به عراق رفته و در كربلا ميزيست. اما حضور او در كربلا كه مخالفتهاي بسياري در ميان علماي شيعه برانگيخته بود، جنجالهايي را در پي داشت كه سرانجام حكومت آن سامان براي پايان دادن به اين قائله از سيدكاظم براي يك مجلس ميهماني دعوت كرده و او را مسموم ساخت. سيدكاظم به سال 1259 هجري قمري درگذشت و او كسي را به جانشيني برنگزيد، چراكه ظهور حضرت را آنقدر نزديك پيشبيني ميكرد كه ديگر لزومي براي انتخاب جانشين وجود نداشت. اختلاف بر سر جانشيني سيدكاظم رشتي درجه اوهام و تخيلاتي كه سيدكاظم به شاگردانش القا كرده بود كه پس از مرگ او نهتنها برخي ادعاي جانشيني او را داشتند، بلكه كم نبودند كساني كه ادعاي مهدويت داشته و خود را امام غايت خواندند. چند دستگي درميان شاگردان سيدكاظم رشتي باعث شد هريك از شاگردان او در منطقهاي سردمدار فرقه شيخيه شده و ادعاي جانشيني استاد و برخورداري از مقام ركن رابع را داشته باشند. سيد احمد رشتي: آقا سيد احمد يكي از فرزندان سيدكاظم بود او در كربلا ابتدا ادعا كرد كه ركن رابع پيشواي تازه شيعيان است، ادعايي كه رفتهرفته به ادعاي مهدويت و برخورداري از مقام امام غايب نزديك شد. او مدت سيوشش سال رياست شيخيان عراق را در دست داشت. ميرزا شفيع تبريزي: از جمله مناطقي كه در ايران بسيار تحت نفوذ شيعيان قرار گرفت، ميتوان به آذربايجان اشاره كرد كه از ميان علماي اين منطقه بسياري جزو شاگردان شيخ احمد و سيدكاظم بودند و عقايد شيخيه را ترويج ميدادند. اما در ميان اين چهرهها كه تعداد آنها كم نيز نبود. ميرزا شفيع تبريزي، بازاري گرمتر از ديگران داشت. او كه هم در محضر شيخ احمد احسايي و هم سيد كاظم رشتي شاگردي كرده بود، پس از مرگ سيد كاظم ادعاي جانشيني او را كرد و در آذربايجان بسياري از شيعيان گرد او جمع شدند. حاج محمد كريم خان كرماني: كرمان نيز ازجمله ولاياتي بود كه شيخيان بسيار در آن ساكن بودند و در افزايش نفوس آنان حاج محمد كريمخان نقش بسيار زيادي داشت. بهويژه آنكه او از نوادگان فتحعلي شاه قاجار محسوب ميشد و ارتباطهاي حكومتي او و همچنين دارايي مالياش زمينه را از هرجهت براي كسب قدرت و بسط و گسترش شيخيه مساعد ميساخت، آنگونه كه او را بهعنوان مهمترين و پرنفوذترين جانشين سيد كاظم رشتي معرفي ساخت. در كرمان به مدد نفوذ سياسي و مالي خود دم و دستگاهي عريض و طويل براي خود برپا ساخت. از مبلغان متعصب شيخي بود كه عنوان ركن رابعي را در خانواده خود مروروثي كرد و پس از او فرزندانش به اين سمت منسوب شدند. او از جمله مخالفان بسيار سرسخت سيد علي باب بود كه آثار بسياري در رد بابيان نوشت و اختلاف شيخيان طرفدار او با بابيان به خشونت و درگيريهاي شديد نيز كشيد. عليمحمد باب: مشهورترين و پرطرفدارترين كسي كه ادعاي جانشيني سيد كاظم را كرد عليمحمد شيرازي بود كه از قضا از همه شاگردان او نيز كمتر پاي درس استاد نشسته و فاقد دانش علمي بود، اما بيشك در عدم تعادل رواني سرآمد همه آنها بود، فردي كه با اين وجود سرسلسله فرقهاي انحرافي شد كه بعدها استعمارگران هم حساب زيادي روي آن براي لطمه زدن بر اسلام باز كردند. برآمدن باب فرقه بابيت را كه با ادعاي عليمحمد شيرازي آغاز شد، بايد نتيجه زمينههاي فكري و فقهي دانست كه شيخ احمد احسايي و سيد كاظم رشتي با آثار و سخنان خود بهوجود آورده و در قالب فرقه شيخيه معرفي ساختند. سيد عليمحمد شيرازي در محرم سال 1325 هجري قمري در شيراز بهدنيا آمد، پدرش ميرزارضا بزازي شيرازي بود كه در طفوليت باب درگذشت، او در نزد دايي خود كه به كار تجارت مشغول بود، رشد كرد. در كودكي به مكتب خانه رفت، چند سالي را به درس خواندن پرداخت، اما تنبيهات سخت بدني مكتبخانه باعث فرار او از مكتب و درس شد. همين تنبيهات بود كه باعث شد او بعدها در احكام صادره خود! تنبيه بدني كودكان را بهشدت منع كند. در نوجواني بههمراه دايي خود در بوشهر به كار تجارت مشغول شد و در عين حال در كسوت طلبگي به تحصيل علوم ديني پرداخت. جالب آنكه بابيان بهاييان با انكار تحصيل او ميكوشند از باب چهرهاي عامي بسازند كه علمش(؟!) همچون بسياري از پيامبران حاصل وحي الهي بوده است. به هر روي شخصي منزوي و گوشهگير، اما در عين حال خودنما داشت كه به علوم غريبه، مرتاضي و نظاير آن علاقه بسياري داشت. معروف است كه رياضتهاي بدني بسياري به خود ميداد كه يكي از نمونههايش عبادت طولاني در زير آفتاب سوزان بوشهر با سري برهنه بود كه ساعتها بهطول ميكشيد و روايت است كه اين رياضتها در عدم تعادل رواني او بيتأثير نبوده است. در بيستسالگي به كربلا رفت و در زمره شاگردان سيد كاظم رشتي در آمد. يك سال بعد براي مدت كوتاهي به كوفه رفت و در مسجد اين شهر چهل روزي را به اعتكاف گذراند و دوباره پاي درسهاي استاد بازگشت، اما با حالاتي غريب كه ظاهرا مقدمه اظهارات و ادعاي بعدي او بود. اين عقيده سيد كاظم رشتي كه ظهور امام غايب بسيار نزديك است، همچنين ايده ظهور امام زمان در كالبد يك آدم معمولي كه ميتواند يكي از آدمهاي اطراف ما باشد. عليمحمد شيرازي را به اين فكر واداشت كه زمان از هر جهت براي طرح ادعاي او مساعد است. بهويژه آنكه استاد شاگردانش را قانع كرده بود كه ظهور بسيار نزديك است و آنها نيز لحظه به لحظه در انتظار چنين مسئلهاي بودند. عليمحمد شيرازي بيستوچهار ساله بود كه ادعاي خود ابتدا بهعنوان ركن رابع يا همان باب كه رابط امام زمان باشد را طرح كرد، ادعاي او با موافقت تعدادي از شاگردان سيدكاظم رشتي و علاقهمندان شيخيه روبهرو گشت باعث شد كه او به طرح ادعاي سنگينتري مصمم شود. به همين دليل چون در روايت آمده بود كه امام زمان از مكه ظهور خود را آشكار ميكند، عزم مكه كرد. هرچند كه بهدرستي روشن نيست كه آيا او اصلا مكه رسيد يا اينكه در همان بوشهر از ادامه سفر منصرف شد و ادعايش را آشكار كرد كه من همان امام غايب هستم كه سالها در انتظارش نشستهايد! باب در بوشهر ماند، اما مبلغان خود را به اطراف فرستاد كه پيام او را به مردم منتقل كنند. در شيراز طرح ادعاي او بلوايي را بهدنبال داشت كه باعث شد كه سرانجام حاكم فارس فرمان قطع پاي مبلغان او را صادر كند. سپس عدهاي را به بوشهر فرستاد كه باب را دستگير و به شيراز آوردند و مجلسي با حضور علما تشكيل داد. بيمايگي باب دراين مجلس آشكار گشت، پس فلك شده و ادعاي خود را پس گرفت و ششماهي حبس كشيد.او پس از رهايي از زندان به اصفهان رفت، حاكم آن سامان نيز جلسهاي با حضور علما تشكيل داد كه باب دوباره در موضع ضعف قرارگرفت، اما حاكم اصفهان از اهالي گرجستان بود و از علماي شيعه كه در اصفهان قدرتي داشتند، ناراضي بود؛ بدين سبب براي تضعيف آنها باب را مخفيانه تحت حمايت خود قرار داد، اما پس از مرگ حاكم اصفهان باب آن شهر را ترك و امر تبليغ را پي گرفت. اين زمان مقارن بود با حكومت محمدشاه كه صدراعظم او ميرزا آغاسي، ميانه خوبي با علما نداشته، از همين رو در برابر خواست آنها براي اعدام او مقاومت ميكرد و چندان از در مقابله با او در نميآمد و درنهايت نيز زمانيكه آوازه شهرت باب به تمام ايران رسيده بود، ناچار شد تا او را در ماكو و سپس در قلعه چهريق رضاييه زنداني كرد. باب كه در طول اين سالها يا در زندان بود و يا مخفيانه زندگي ميكرد، از اين شانس برخوردار شد كه مردم كمتر خود او را رؤيت كنند و به همين دليل تصورات درباره او بالاگرفت. در حاليكه اگر مردم امكان روبهروشدن با خود او را مييافتند، بسياري از آنها پي به بيمايگي و بياعتباري ادعاي او ميبردند. اما به هرحال در چنين شرايطي باب كه اقبال زيادي از مردم را ديد، ادعايش دوباره اوج گرفت و از جايگاه امام زماني صرفنظر و خود را پيامبري تازه ناميد كه ناسخ پيامبر اسلام بود! از همين رو مشغول به نگارش كتاب عقايد ضد و نقيض و مملو از اغلاط عربي بهنام «بيان» شد كه به زعم او ناسخ قرآن بود اما درواقع حاصل ذهني پريشان و بيمار بود. شرايط دشوار اجتماعي، فقر و ظلم حكومت و فئودالها چنان مردم را در تنگنا انداخته بود كه چون باب را در انديشه برانداختن حكومت يافتند، به او روي خوش نشان دادند و عده اي از مزدم و كمسواد بهدنبال او راه افتادند. سرانجام هنگامي كه ادعاي باب بالا گرفته و به ناآراميهايي در گوشه و كنار ايران انجاميد، دولت مركزي دستور داد ناصرالدين شاه كه در آن زمان وليعهد و ساكن تبريز بود، مجلسي با حضور علما تشكيل و باب را محاكمه كند. در اين مجلس باب از خود چهره مردي عامي را نشان داد كه از مقدمات علوم مذهبي اطلاع درستي نداشت. به سؤالات مطرح شده جوابهاي بيسر و تهي داده و معجزه خويش را خط خوشش عنوان كرده و غلطهاي عربياش را اعجاز رهايي صرف و نحو عربي از قيد و بند دانست و... سرانجام فتواي قتل باب صارد شد و او را به همراه دو تن از يارانش پس از آنكه با شبكلاهي بر سر در قل و زنجير در شهر چرخاندند پاي چوبه اعدام بردند. جالب آنكه وقتي فرمان تيرباران صادر شد و گرد و خاك ناشي از شليك گلولهها خوابيد، دو يار باب كشته شدند، اما خود اوي پاي چوبه حضور نداشت. ناپديد شدن او هنگامهاي در ميان حاضران بهوجود آورد. اما اندكي بعد يكي از سربازان در حاليكه باب را كشانكشان پاي چوبه ميآورد ديده شد. ظاهرا تيرهاي شليك شده به طنابها خورده و او از بند گريخته بود. سپس فرمان تيرباران دوباره صادر شد. شاهكار باب! از باب آثار گوناگوني برجا مانده اما او مجموعه تعاليم خود را در كتابي بهنام «بيان» به دو زبان فارسي و عربي نگاشته است كتابي كه در نوزده واحد و هر واحد در نوزده باب تقسيم شده و در مجموع سيصدوشصتويك باب است كه تمام اصول و احكام و جهانبيني بابيه در امور فردي، اجتماعي و فقهي در آن گردآوري شده است. نكته جالب آنكه خود باب فرصت تمام كردن اين كتاب را پيدا نكرد و هشت واحد باقيمانده اين كتاب آسماني! را كه ظاهرا از طريق وحي به او گفته شده بود، به جانشين خود، يحي صبح ازل سپرد تا به پايان برساند. در حاليكه او نه تا آن روز صبح ازل را ديده بود و نه اينكه مشخص بود ادامه وحي الهي چگونه به او خواهد رسيد. ادعاي باب در زمان حيات او و حتي پس از آن جنگها و درگيريهاي خونيني را ميان بابيان و حكومت در پي داشت و اميركبير صدراعظم ناصرالدين شاه نقشي برجسته در برجاي نشاندن قايله بابيان داشت . * گوشههايي از احكام بابيه باب تعليم و تربيت و تدريس علوم را جز آموزش آنچه در بيان آمده و يا ديگر آثار خودش منع كرده و به بابيان توصيه ميكند كه هر نوشته يا كتابي را كه از خود او نباشد يا درباره او نوشته نشده باشد را محو و نابود سازند. باب خراب كردن جميع بقاع و مزارهاي گذشتگان، از انبياء و مرسلين و اوصياء آنها و همچنين خانه كعبه و قبر پيامبر و قبور ساير ائمه و مشاهير اسلام را واجب شمرده و حكم داد بهجاي آن نوزده زيارتگاه تازه تأسيس شود كه در آنها نام او را ياد كنند و هركس داخل آنها شد در امان باشد! باب حج بيتا... الحرام را منع كرد و گفت هركس استطاعت داشت، به شيراز رفته و خانهاي كه او در آن متولد شده حج كند وهمچنين دستور داده خانه محل ولادتش را به بارگاهي با نودوپنج درب بدل كنند. امناء او خانههايي با پنج در داشته باشند و مردم عادي خانههايي با يك در. باب نامگذاري روزهاي هفته را تغيير داده و به ترتيب از شنبه تا جمعه را استقلال، جلال، جمال، كمال، فضال، عدال، استجلال، ميخواند. در تقويم بابيان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه است. او روزه را نوزده روز قرار داده از طلوع تا غروب خورشيد و زمان آن هم نوزده روز قبل از تحويل خورشيد به برج حمل تعيين كرد. بر پيروانش واجب كرده مجموعه آثارش را در نوزده جلد تنظيم كرده و از آن زيادتر نسازند. هربابي نيز اجازه دارد تنها نوزده كتاب در خانه داشته باشد. در غير اينصورت براي هر جلد كتاب بايد نوزده مثقال طلا به باب و يا امناي او بپردازد. او ازدواج را بر رضايت طرفين قرار داده و صيغهاي عقدي تازه براي خود ساخته، طلاق تنها بهدست مرد صورت ميگيرد و يك سال اجتناب زن و مرد از هم حكم طلاق دارد. حداقل مهريه نوزده مثقال طلا و حداكثر آن نودوپنج مثقال طلا براي روستاييان همين مقدار نقره تعيين كرده است. افزايش مهريه از اين مقدار بايد مضربي از عدد نوزده باشد. باب حكم به رفع حجاب داده است، در بيان آمده است:«كساني كه در ميان پيروان ما پرورش يابند، چه مرد باشند و چه زن حلال است به يكديگر نگاه كنند و سخن گويند.» و همچنين: «بيان به مردان مؤمن اجازه ميدهد كه به زنان نگاه كنند و به زنان هم اذن داده كه اگر تمايل دارند به مردان مورد علاقه خود نگاه كنند.» باب زاد و ولد را بسيار مهم ميداند و از هيمنرو بر بابيان ازدواج واجب است و حتي در بيان باب به زناني كه شوهرانشان عقيم هستند، اجازه داده كه با مردان بيگانه رابطه داشته باشند تا صاحب بچه شوند! باب نوشيدن مسكرات و مشروبات الكلي، توتون و ترياك را حرام قرار داده و همچنين خوردن داروهاي طبي را نيز حرام دانسته است. او گوش دادن به موسيقي و تراشيدن ريش را حلال كرده است. باب در احكام ارث وارثان فرد مرده را هفت نفر عنوان كرده كه يكي از آنها خود مرده است كه ميتواند يك سوم دارايي را به خود اختصاص دهد! البته چگونگي آن را مشخص نكرده است. وارثين هر فرد از اين قرارند: پدر، مادر، زن، فرزند، برادر، خواهر و معلم و با اين حساب مرد از داراييهاي زن ارث نميبرد! باب آنچه را كه در دين اسلام نجس شمرده ميشود را پاك و طاهر كرده است و بهعنوان مثال هم نمونههاي جالبي را ارايه ميكند، فضله موش، فضله پرستو، فضله خفاش!، مني انسان و...