نامه کودکان ایرانی برای نجات کودکان لیبی
حامد می گوید وقتی بزرگ شد می خواهد وکیل شود و از حقوق کودکان دفاع کند. جرقه این آرزو هم وقتی در ذهنش زده شد که عکسهای پدرش را در سفری که به آفریقا داشته،دید و آخر سر هم کشته شدن بچه ها در حوادث روزهای اخیر لیبی و کشورهای عربی او را برای تحقق این آرزو مصمم تر کرد.
مهر: ایلیا و دوستانش می خواهند برای خدا نامه ای بنویسند تا نگذارد پادشاهان بد بچه ها را بکشند. آنها هر وقت تصویر کودکان هم سن و سال خود را می بینند که در لیبی و کشورهای دیگر زخمی و خون آلود شده اند، غصه می خورند و در قلب کوچک خود آرزو می کنند کاش پری مهربان فقط به فکر پینوکیو نبود. این روزها وقتی سر کلاس درس می روند، برای هم موشک های کاغذی پرت نمی کنند، کتاب و دفترهای همدیگر را نمی قاپند و دنبال هم در سالن نمی دوند.ایلیا و دوستانش آرام پشت نیمکت فلزی می نشینند و با خود فکر می کنند" چرا پادشاهان بچه ها را می کشند" و " چرا آدمهای بدی هستند" با اینکه دیگر از پادشاهان نمی خوانند و در کشورشان خبری از شاه و گلوله نیست. آنها دیگر در نقاشی هایشان، خانه باغ و خورشید و پروانه های رنگی نمی کشند. این روزها دفتر نقاشی آنها پر شده از گلوله ها و تفنگ هایی که سمت بچه ها می روند و دستها و پاهای کوچکشان را قطع می کنند. بچه هایی که مثل او و دوستانش 9 ساله، 10 ساله ،11 ساله و یا کوچکتر هستند و قد بعضی از آنها به صندلی هم نمی رسد. ایلیا می گوید: در کارتن ها، دخترهای کوچولو گلهای رنگی به موهایشان می زنند و پسربچه ها در خیابان های بزرگ با هم بازی می کنند و خوشحال اند. اما در خبرها موهای دخترها خونی و زخم آلود است و به پای پسرها گلوله رفته. می گوید اگر قهرمانان پلی استیشن واقعی بودند...... دعا می کند کاش بچه ها هم مثل پرنده ها بال داشتند و هروقت شهرشان خراب می شد می توانستند از دست پادشاهان بد فرار کنند و او پشت پنجره مثل همیشه خرده ریزه های نان و برنج می ریخت تا از گرسنگی نمیرند. چون در خبرها شنیده بعضی از بچه ها غذای کافی برای خوردن ندارند. ایلیا و دوستانش هر روز شکلات هایی به شکل ستاره و ماهی برای بچه ها جمع می کنند تا برایشان بفرستند. آنها بعد از اینکه در اول نامه شان می نویسند خدایا نگذار پادشاهان بد بچه ها را بکشند از او می خواهند غذا هم به آنها بدهد.چون بدون غذا بچه ها نمی توانند زنده بمانند و بازی کنند. محمد مهدی دوست ایلیا می گوید: چند وقت پیش تصویری از دختربچه لیبیایی در تلویزیون دیده که در آن دکترها گلوله را از پایش بیرون می آوردند و آن دختر کوچولو در حالیکه الحمدالله می خوانده گریه می کرد. او هیچ چیز از آن دختر کوچولو که می گوید همسن خواهرش است نمی داند و فقط تصویر کوتاهی از او دیده ولی کلی برایش غصه خورده است. این پسربچه 10 ساله تعریف می کند که پدر و مادرش تصویرهایی را از مرگ کودکان در لیبی و کشورهای دیگر در اینترنت دیده اند که وحشتناک بوده و به او نشان نداده اند. ولی او خوب حدس می زند که چگونه موشک ها و گلوله های واقعی بدن کوچک بچه ها را تکه تکه کرده. محمدمهدی جمله اش را به پایان نرسانده که می پرسد آیا قذافی هیولاست؟ طاها دوست دیگر ایلیا می گوید: معلم ما به ما یاد می دهد که با همه مهربان باشیم و هیچکس، حتی حیوانات را هم اذیت نکنیم. چون اگر آزاری به آنها برسانیم خدا ما را دوست نخواهد داشت و مادرم هم همیشه می گوید بچه های بدی که خواهر برادرها و دوستانشان را اذیت کنند فرشته ها با او قهر می کنند و آنها برای همیشه تنها می مانند. مگر پادشاهان بد که بچه ها را می کشند مدرسه نرفته اند و مادرشان به آنها نگفته بچه ها را اذیت نکنند. او هم مثل ایلیا و محمدمهدی برای بچه هایی که در کشورهای دیگر کشته می شوند و از گرسنگی می میرند غصه می خورد و در نامه ای که برای خدا می نویسند این جمله را هم اضافه می کند که ای خدای مهربان به فرشته ها بگو دور همه بچه های دنیا حباب شیشه ای بکشند تا کسی آنها را نکشد. طاها می گوید: وقتی بچه ها می میرند دل فرشته ها می گیرد و آسمان پر ابر می شود. چون آنها چیزهایی که باید یاد می گرفتند را یاد نمی گیرند و دوستش فرزاد که پارسال در تصادف مرد ورقهای دفتر نقاشی اش که می توانست پر از رودخانه و گلهای زیبا باشد سفید ماند. می پرسم بچه های دیگر که مثل فرزاد دوستش نیستند و او با آنها سر یک کلاس درس نمی خواند پس برای چه غصه شان را می خورد؟ جواب می دهد: برای اینکه هنوز باید نقاشی های زیادی بکشند و مامانم می گوید هر بچه ای که می میرد و هر دست کوچکی که قطع می شود کلی رودخانه و گل از طبیعت کم می شود. سهیل هم وارد بحث می شود و از نقاشی هایی تعریف می کند که پدرش در کودکی می کشیده و در بیشتر آنها بچه ها دست نداشتند و دهانشان را با ماسک پوشانده بودند. می گوید پدرم تعریف می کند وقتی بچه بوده در شهرشان مثل لیبی جنگ می شود و بیشتر دوستان همسن و سالش که با آنها بازی می کرده و مدرسه می رفته کشته می شوند و یا دست و پاهایشان را از دست می دهند. برای همین هر وقت می خواسته نقاشی بکشد یاد آنها می افتاده و عکس آنها را به جای خانه و خورشید می کشیده. او که تا سه هفته دیگر وارد 11 سالگی می شود و قرار است پدر و مادرش جشن تولد مفصلی برایش بگیرند می گوید: فرقی نمی کند ما بچه ها کدام شهر و یا کشور زندگی کنیم و از چه نژادی باشیم مهم این است که همه خوشحال باشیم و من دوست دارم در روز تولدم همه بچه ها خوشحال باشند. آنقدر خوشحال که صدای خنده هایشان تا خانه فرشته ها برسد و آنها وقتی نامه سهیل و دوستانش را می خوانند زمین از جنگ ها و پادشاهان بد ساکن شود. چون سهیل در نامه ای که دوستانش به خدا نوشته اند این جمله را اضافه کرده"خدایا کاری کن وقتی شمعهای تولدم را فوت می کنم کودکی کشته نشود". مرتضی که انشایش خوب نیست و جمله ای به ذهنش نمی آید که به نامه دوستانش اضافه کند می خواهد قایق کاغذی بزرگی بسازد تا مثل قهرمانان کارتن ها بچه ها را نجات دهد و شکلات های ماهی که برایشان جمع کرده اند را به دستشان برساند. می پرسم چه آرزویی دارد؟ می گوید:ملوان شوم می گویم: برای بچه های دیگر چه آرزویی می کند؟ می گوید: مثل کارتن ها بخندند. می پرسم اگر جای رابین هود بود؟ می گوید:بچه ها را نجات می دادم. حامد اما نه تنها انشایش خوب نیست بلکه کاردستی هم به مهارت مرتضی نمی تواند درست کند. می گوید وقتی بزرگ شد می خواهد وکیل شود و از حقوق کودکان دفاع کند. جرقه این آرزو هم وقتی در ذهنش زده شد که عکسهای پدرش را در سفری که به آفریقا داشته،دید و آخر سر هم کشته شدن بچه ها در حوادث روزهای اخیر لیبی و کشورهای عربی او را برای تحقق این آرزو مصمم تر کرد. می گوید در عکسهای پدرم استخوان های بچه ها از گرسنگی بیرون زده بود و پدر تعریف می کرد که بیشتر آنها بر اثر گرسنگی و مریضی می میرند. برای همین دوست دارم وکیل شوم و به آنها کمک کنم. می گویم اگر بعدها تصاویر دیگری دید و تحت تاثیر آنها خواست شغل دیگری انتخاب کند چه؟ می گوید: باز هم راهی برای کمک کردن پیدا می کنم چون من بزرگ می شوم اما مشکل کودکان همیشه خواهد بود. می گویم او که مدرسه خوب درس می خواند و جای خوب زندگی می کند برای چه نگران بچه های کشورهای دیگر است؟ جواب می دهد: برای اینکه فکر می کنم کسی به فکر آنها نیست. حامد که به قول خودش مسافرت های زیادی را با خانواده اش به کشورهای دیگر رفته و نسبت به همسن و سالهایش رفتار و حرکات پخته تری از خود نشان می دهد. کودکان را نیازمند حمایت های بیشتری می داند و می گوید وقتی برای بچه ها مشکلی پیش می دهد همه زندگی شان تحت تاثیر قرار می گیرد چون خیلی ضعیف اند و دوست دارم همه بچه ها همیشه سالم باشند. رویایی که ایلیا در کارتن ها می بیند،محمدمهدی در عکسهایی که پدر و مادرش بتوانند به او نشان دهند. طاها در حباب شیشه ای که فرشته ها دور بچه ها می کشند، سهیل در نقاشی های پدرش که گلوله جای خود را به گل های رنگی می دهد، مرتضی در قایق بزرگ کاغذی که خواهد ساخت، حامد در سفرهایش و وقتی به آخر نامه می رسند عکس پری مهربان را زیر این جمله ها نقاشی می کنند که تمام کودکان دنیا را مثل پینوکیو در دامنش گرفته."خدایا نگذار پادشاهان بد بچه ها را بکشند" ،" به فرشته ها بگو دور همه بچه های دنیا حباب شیشه ای بکشند تا کسی آنها را نکشد"،"کاری کن وقتی شمعهای تولد را فوت می کنیم کودکی کشته نشود".