كيهان: بردهاي راهبردي ايران در منطقه
تحريم هاي سمبليك اخيرا اعمال شده عليه ايران به بهانه نقض حقوق بشر يا بداخلاقي هاي ترحم برانگيزي كه بقاياي ديكتاتورهاي عربي در كشورهاي حاشيه خليج فارس مي كنند بيش از آنكه به معناي باز شدن يك جبهه واقعي عليه ايران باشد، تلاش هايي نمادين و فاقد اثر واقعي است...
تحولات منطقه خاورميانه در حال ورود به فازي جديد است. طرف هاي درگير از شوك اوليه خارج شده اند و تلاش آنها براي تاثيرگذاري بر تحولات هر روز ابعاد تازه اي پيدا مي كند. ايران از نخستين روزهاي آغاز اين حركت اعلام كرد كه عقيده دارد هر گونه تحليل درباره تحولات منطقه كه 3 جنبه اسلامي، مردمي و ضد آمريكايي و ضد صهيونيستي اين تحولات را ناديده بگيرد در تبيين آنچه اتفاق مي افتد و پيش بيني آنچه اتفاق خواهد افتاد كاملا ناكام خواهد ماند. آمريكايي ها از همان روز اول تلاش كردند به هر شكل ممكن روند تحولات منطقه را از اين 3 عنصر تهي كنند غافل از اينكه اين 3 مورد «عناصر تزريقي» ايران به تحولات منطقه نيست بلكه جزء ذاتي و بلكه مقوم ذات اين تحولات است و تا زماني كه خيزش هاي منطقه وجود دارد و به راه خود ادامه مي دهد اين 3 عنصر هم همراه آن خواهد بود. درباره جنبه ديني تحولات، آمريكا تلاش كرد اينگونه القا كند كه خيزش هاي منطقه بيشتر ماهيت اجتماعي-اقتصادي دارد تا ماهيت ديني، و به همين دليل نيروهاي سكولار در آينده منطقه همچنان ميدان دار خواهند بود. اكنون اما روشن شده است كه در تمام منطقه از مصر تا بحرين گروه هاي اسلامي اصلي ترين سازمان دهندگان تحولات بوده اند و پس از اين هم در هرگونه ساختار سياسي كه در منطقه شكل بگيرد نيروهاي اسلام گرا جايگاهي ويژه خواهند داشت. احتمالا به همين دليل بود كه آمريكا از همان روزهاي اول در حالي كه در ظاهر تلاش مي كرد جنبه اسلامي تحولات را نفي كند، پس پرده جست وجو براي بازيگران اسلام گراي قابل اعتماد را آغاز كرد و از جمله به اين فكر افتاد كه هر طور شده يك شاخه قابل مذاكره درون اخوان المسلمين بيابد. درباره ماهيت مردمي تحولات، راهبرد آمريكايي ها اين بود -وهست- كه هرچه زودتر با خاموش كردن تحركات خياباني در چارچوب راهبردي كه خود آن را «انتقال آرام قدرت» (انتقال قدرت بدون حضور نيروهاي سازمان يافته اسلامگرا كه نزديك به ايران هستند) مي خواند، مديريت تحولات را به فاز سياسي و مذاكراتي منتقل كنند كه طبعا در آن داراي امكان مانور و قدرت چانه زني بيشتري هستند. اتفاقي كه در يمن رخ داد احتمالا تلاش هاي آمريكا در اين مسير را كاملا مسدود خواهد كرد چرا كه مردم منطقه مي بينند مثلا در ليبي كه آمريكا بيش از يك ماه است مشغول مذاكره پنهاني با قذافي است هيچ نتيجه اي حاصل نشده و سلاخي مردم بي گناه همچنان ادامه دارد اما در يمن كه مردم زير بار بازي هاي سياسي نرفتند و به مقاومت قهرمانانه در خيابان ادامه دادند ديكتاتور به ناچار ترك قدرت را پذيرفت و به زودي پايان دوران عبدالله صالح فرا خواهد رسيد. بنابراين روشن است كه ورود به فاز مذاكره با ديكتاتورها آن هم با واسطه گري آمريكا جز اينكه كمك به منحرف كردن تحولات و زمينه سازي براي سيطره آمريكا بر آينده منطقه- منتها در پوششي جديد- باشد، هيچ خير و خاصيت ديگري ندارد. و نهايتا جنبه ضد آمريكا و ضد صهيونيستي تحولات تازه در حال آشكار شدن است و آنچه از اين به بعد در اين باره خواهيم شنيد بسيار بيشتر از آن است كه تا به حال شنيده ايم. در مصر اكنون مبارك به اين دليل محاكمه مي شود كه سال هاي طولاني گاز اين كشور را بسيار ارزان تر از قيمت واقعي به اسرائيل داده تا هم جيب خود را پر كرده باشد و هم به آمريكا ثابت كند كه با همه توان و امكانات پشت غاصبان قدس ايستاده است. به زودي نوبت به بقيه ديكتاتورها هم مي رسد. آمريكا همه تلاش خود را براي گرفتن انرژي تحولات از طريق ناآرام سازي ايران، يا منحرف كردن آن با روش سوق دادن تحولات به سوي سكولاريسم يا نزاع ايراني- عربي انجام داده اما آنچه عملا رخ مي دهد اين است كه دشمن ترين گروه ها با آمريكا اصلي ترين گروه هاي سازنده ساختارهاي جديد منطقه هستند و به همين دليل آنچه آمريكا بايد منتظر آن باشد اين است كه آرام آرام صداي ايران را كه مي خواست داخل مرزهاي آن خفه كند، از همه جاي منطقه بشنوند. اما درباره ايران، يك گزاره ساده هست كه عموم تحليلگران حتي مقام هاي آمريكايي و اسرائيلي به آن باور دارند -و كم و بيش آن را ابراز هم كرده اند- و آن هم اين است كه ايران تا اينجا اصلي ترين برنده تحولات منطقه بوده است. اگر بخواهيم فقط فهرستي كوتاه از «بردهاي راهبردي ايران» در منطقه ارائه كنيم، مي توان به موارد زير اشاره كرد. 1- نفس دگرگوني نظم مستقر در منطقه صرف نظر از اينكه نظم جايگزين چه سمت و سويي دارد يك دستاورد بزرگ براي ايران است. انقلاب اسلامي ايران طي 30 سال نفوذ گفتماني و عمليات نرم در منطقه، انرژي را آزاد كرده كه اكنون در حال درنورديدن ساختارهاي كهنه منطقه است؛ ساختارهايي كه آمريكايي ها طي دهه هاي طولاني بر 3 ركن امنيت اسرائيل، تامين تضمين شده انرژي و جلوگيري از بسط الگوي ايران استوار كرده بودند. اين نظم بدون شك چه از حيث قوانين حاكم بر آن و چه از نظر بازيگران دخيل در آن در حال تغيير است و اين تغيير هر اندازه كه باشد براي ايران دستاورد است. 2- دولت هاي دشمن ايران در منطقه يا از بين رفته اند يا به لرزه افتاده اند و ساختارهاي جديد اگرچه شكل نگرفته اما بي ترديد يكي از ويژگي هاي ثابت در همه ساختارهاي آينده منطقه اين است كه سعي خواهند كرد از ساختارهاي قبلي فاصله بگيرند و اين يعني همكاري با آمريكا، خوش خدمتي به آن و روي خوش نشان دادن مداوم به اسرائيل در آينده منطقه ديگر هرگز به آساني گذشته نخواهد بود. سقوط مبارك در مصر، نظم راهبردي پيرامون اسرائيل را كاملا به هم ريخته است. عربستان هم كه معادل مصر در شرق خاورميانه است خود مي داند در حالي كه همه منطقه در حال تغيير است چاره اي جز تن دادن به تغييرات بنيادين در ميان مدت ندارد و در اين مورد حتي از آمريكا هم كاري براي حفظ سيستم عتيقه آن ساخته نيست. بنابراين اتفاقي كه در حال رخ دادن است اين است كه عقبه حوزه استحفاظي آمريكا در منطقه در حال فروپاشي است و نوعي خلأ قدرت در منطقه شكل گرفته كه ايران بهترين گزينه براي پر كردن آن است. 3- دستاورد بعدي ايران اين است كه براي نخستين بار طي دهه هاي گذشته جنس فرايندهاي منطقه اجتماعي و مردمي شده و اين يعني انتقال فرايندها به حوزه اي كه مزيت نسبي ايران محسوب مي شود. پيش از اين بارها گفته ايم كه آمريكايي ها نه از حيث ايدئولوژيك و نه از جنبه نهادي نه تنها هيچ نزديكي با مردم منطقه ندارند بلكه حتي كانال تاثيرگذاري بر رفتار آنها مهيا نكرده اند. علت هم اين بوده كه آمريكا در تمام سال هاي گذشته از طريق تعامل با دولت ها (در واقع باج گرفتن از آنها) به هر آنچه در منطقه به دنبال آن بوده مي رسيده و لذا ضرورتي به ارتباط با مردم نمي ديده است. برعكس، ايران در تمام اين سال ها به دليل دخالت هاي آمريكا از داشتن روابط حسنه با برخي كشورهاي منطقه محروم بوده اما در همان حال تمركز خود را بر ارتباط گيري با مردم و سازمان دادن به نيروهاي تحت ستم در منطقه قرار داده است. اكنون كه بر خلاف پيش بيني آمريكا و ديكتاتورهاي منطقه يك موج مردمي در منطقه به راه افتاده طبعا كشوري دست بالا را دارد كه كانال هاي ارتباطي نافذتر و محبوبيت بيشتري در بين مردم داشته باشد و اين كشور بدون ترديد ايران است هم چنانكه پيش از اين هم همه برآوردهاي آمريكا از افكار عمومي منطقه همين را نشان مي داد. 4- دستاورد بعدي ايران اين است كه اولا به دليل گرفتاري استراتژيك آمريكا در مديريت همزمان جبهه هاي متنوعي كه در منطقه پيش روي آن باز شده و در تمامي آنها منافع حياتي آمريكا در حال به چالش كشيده شدن است، ثانيا به دليل نيازي كه آمريكا به تعامل با ايران در حوزه هاي منطقه اي احساس مي كند و قطعي بودن اينكه ايران و دوستان و متحدان منطقه اي اش اصلي ترين بازيگران منطقه در دهه هاي آينده خواهند بود و ثالثا به دليل وقوع زلزله هاي سياسي در كشورهاي دشمن ايران در منطقه، نوعي فضاي تنفس استراتژيك براي ايران باز شده كه بعيد است آمريكايي ها قادر به مسدود كردن آن باشند. اكنون آمريكايي ها در چند جبهه شكست هاي پي در پي خورده اند و در جبهه هايي ديگر جنگي سخت در پيش دارند و لذا احتمالا آخرين چيزي كه آمريكا به آن علاقه دارد اين است كه جبهه اي جديد آن هم در مقابل كشوري مانند ايران پيش روي آن باز شود. در مرحله بعد، براي آمريكا و اسرائيل طي سال هاي گذشته اين بسيار مهم بوده است كه تمام انرژي ها و نيروها در منطقه را به سمت درگيري با ايران و منزوي كردن آن سوق بدهند و از «اصلي» شدن هر مسئله ديگري در منطقه جلوگيري كنند. اتفاقات 3-4 ماه اخير در منطقه خود به خود موضوع ايران را به حاشيه برده است. ديگر نه آمريكا جرئت و انگيزه اقدام واقعي (غير نمادين) عليه ايران را دارد و نه در كشورهاي ديكتاتوري منطقه (آنها كه سقوط نكرده اند) توان و نيرويي مانده كه بخواهند آن را صرف مقابله با مثلا برنامه هسته اي ايران بكنند. تحريم هاي سمبليك اخيرا اعمال شده عليه ايران به بهانه نقض حقوق بشر يا بداخلاقي هاي ترحم برانگيزي كه بقاياي ديكتاتورهاي عربي در كشورهاي حاشيه خليج فارس مي كنند بيش از آنكه به معناي باز شدن يك جبهه واقعي عليه ايران باشد، تلاش هايي نمادين و فاقد اثر واقعي است با اين هدف كه اولا كشورهاي عربي از اين موضوع كه منشأ واقعي اعتراض ها عليه آنها داخلي است و ربطي به برنامه ريزي اين و آن ندارد بگريزند و ثانيا با مشغول سازي ايران اعتماد به نفس آن در اثر تحولات منطقه را كاهش بدهند كه طبعا تاثيري در حقيقت آنچه ايران قادر به دست يابي به آن بوده نمي گذارد.