دلایل اعتياد آمريكا به جنگ در نقاط مختلف
مردم آمريكا سرزمين خود را "كشوري جنگطلب " يا "دولت پادگاني " تصور نميكنند.
فارس: نشريه فارين پالسي در مقالهاي به بررسي پنج دليل اصلي براي توضيح اين حقيقت كه چرا ايالات متحده آمريكا همچنان به جنگهاي احمقانه خود ادامه ميدهد، پرداخته است. نشريه فارين پالسي در مقالهاي به قلم "استفان ام. والت " در گزارشي با عنوان "پنج دليل اصلي براي توضيح اين حقيقت كه چرا ايالات متحده آمريكا همچنان به جنگهاي احمقانه خود ادامه ميدهد "، مينويسد: ايالات متحده آمريكا با 13 ايالت كوچك اما آسيبپذير دركنار ساحل شرقي آمريكاي شمالي پا به عرصه وجود گذاشت. پس از گذشت يك قرن، اين 13 ايالت در سراسر قاره گسترش يافتند و دولتمردان آنها مردم بومي را به انقياد خود در آورده يا از بين بردند. ضمن اينكه، ايالتهاي تگزاس، نيومكزيكو، آريزونا و كاليفرنيا را به زور از خاك مكزيك جدا كردند. باهدف استيلا بر مستعمرات در خارج از مرزها، جنگ داخلي خانمانسوزي درگرفت كه تا زمان دو جنگ جهاني ادامه يافت. اما آمريكا پس از تبديل شدن به يكي از قدرتهاي بزرگ جهان در دهه 1900، در دهها جنگ ديگر نيز شركت كرد و با قواي نظامي خود در امور داخلي ساير كشورها دخالت نمود. * مردم آمريكا سرزمين خود را "كشوري جنگطلب " يا "دولت پادگاني " تصور نميكنند با اين وجود، مردم آمريكا خود را شهرونداني صلحطلب دانسته و مطمئناً سرزمين خود را به مثابه "كشوري جنگطلب " يا "دولت پادگاني " تصور نميكنند. "تئودور روزولت " احتمالاً آخرين رئيسجمهوري بود كه از قرار معلوم جنگ را ابزاري ميدانست كه بايد از آن نهايت استفاده كرد (در مقطعي خاطرنشان كرد كه "شركت در جنگ عادلانه براي روحيه انسان به مراتب بهتر از صلحي پايدار است. ") و روسايجمهور پس از او نيز همواره وانمود ميكردند كه انگار با اكراه بسيار و به عنوان آخرين راهحل پا به ميدان نبرد ميگذارند. سال 2008 ميلادي و در جريان انتخابات رياستجمهوري ايالات متحده بود كه اكثريت به باراك اوباما راي دادند چرا كه فكر ميكردند او همانگونه كه شعار ميدهد در بسياري از موارد بويژه در بحث استفاده از نيروهاي نظامي متفاوت از همتاي قبلي خود است. بر همگان آشكار است كه جورج دبليو بوش جنگي احمقانه و غيرضروري را در عراق كليد زد و البته نتوانست آن را مديريت كند كه اين مورد در جنگ افغانستان نيز صادق است. بنابراين ملت آمريكا فردي را انتخاب كرد كه به زعم خود با جنگ بوش در عراق مخالف است و ميتواند آمريكا را صرفاً براساس منابع موجود متعهد گرداند. علاوه بر اين آنها تصور ميكردند كه باراك اوباما قبل از توسل به زور عليه كشوري ديگر قدري تامل نمايد براي اينكه كجا و چگونه از اهرم زور بهره گيرد و اينكه محدوديتهاي اين ابزار سياسي كدام است. * هدف از دخالت آمريكا در امور داخلي ليبي، تغيير رژيم حاكم با زور اسلحه است به نظر ميرسد كه كميته صلح نوبل در زمان اهداي جايزه به اوباما هم دقيقاً بر همين مدار فكر كرده نه اقداماتي كه به دست او انجام گرفته است. اما اميدوار بود كه شايد رئيسجمهور آمريكا در آينده رويكرد متفاوتي را اتخاذ كند. با وجود گذشت دو سال از انتخاب باراك اوباما به عنوان رئيسجمهور آمريكا، مردم اين كشور يكبار ديگر خود را در همان شرايط سابق ميبينند. باوجوديكه درگيري آمريكا در ميدان جنگ افغانستان تشديد يافته است اما واشنگتن جنگ جديدي را عليه ليبي آغاز كرده است. همانند جنگ با عراق، هدف واقعي از دخالت آمريكا در امور داخلي ليبي، تغيير رژيم حاكم با زور اسلحه است. در ابتدا اميدوار بوديم كه دولتهاي اروپايي ابتكار عمل را بدست گيرند يا اينكه نيروهاي شورشي در مقابل معمر قذاقي صفآرايي كنند، اما بديهي است كه در نهايت بازي به مرحلهاي خواهد رسيد كه بايد نيروهاي مسلح آمريكا، ماموران سيا و منابع تسليحاتي خارجي وارد اين كارزار شوند. * ادعاي آمريكا براي جلوگيري از كشتار دهها هزار انسان بيگناه در ليبي ضمناً همانگونه كه "آلن كوپرمان " از دانشگاه تگزاس و "استيو چاپمن " از روزنامه شيكاگو تريبون نشان دادهاند، اين ادعا كه ايالات متحده بايد براي جلوگيري از كشتار دهها هزار انسان بيگناه در بنغازي به دست معمر قذافي ظالم ليبي تدابير ويژهاي اتخاذ كند، حتي نياز به بررسي ندارد. هرچند قذافي را حاكمي ستمگر و ظالم ميدانند، اما نيروهاي تحت امر او در هيچ يك از شهرهايي كه از شورشيان بازپس ميگيرند دست به كشتار عمدي و گسترده نميزنند و تهديدات خشونتآميز رهبر ليبي براي انتقام از مردم بنغازي صرفاً افرادي را شامل ميگردد كه هنوز در برابر او مقاومت ميكنند نه افراد بيگناه. ترديدي نيست كه قذافي ديكتاتوري با ويژگيهاي منحصر به فرد است اما عملي ساختن تهديد حمام خون در ليبي كه "مطمئناً وجدان جهانيان را بيدار خواهد نمود " (البته از نگاه اوباما) بسيار ضعيف است. * ترديد در نجات انسانهاي بيگناه در ليبي توسط آمريكا و متحدانش هنوز اين سوال مطرح است كه آيا جنگافروزي اخير آمريكا در ليبي عواقب ناگواري در پي خواهد داشت، و اينكه آيا ايالات متحده و متحدانش انسانهاي بيگناه را نجات خواهند داد يا اينكه خود در اين باتلاق فرو خواهند رفت. اما پرسش واقعي اين است كه چرا واشنگتن همچنان به اين جنگافروزيها ادامه ميدهد؟ چرا با وجود تغيير روساي جمهور؛ دولت آمريكا همچنان رويكردهاي مشابهي را اتخاذ ميكند؟ رئيسجمهور منتخبي كه در سال 2008 به نظر ميرسيد از جنگ نفرت دارد، چگونه قادر است بدون كوچكترين عكسالعملي آتش جنگ ديگري را نظارهگر باشد كه در سال 2009 شعلهور شد و با قلم خود دستور حمله نظامي به كشور ديگري را در سال 2011 امضا كند؟ چگونه دو حزب سياسي كه به تعصبات كوركورانه شهرت دارند، ميتوانند براي خرج كردن هر يك سكه در دولت به مجادله با يكديگر بپردازند اما زماني كه رئيسجمهور در آخرين ماجراجويي خود با فشار يك دكمه روزانه 100 ميليون دلار هزينه بر دوش اين كشور ميگذارد، دوستانه در كنار يكديگر مينشينند و صرفاً وقايع جاري را تماشا ميكنند؟ در اين كشور چه اتفاقي در حال رخ دادن است؟ پنج دليل اصلي براي توضيح اين حقيقت كه چرا ايالات متحده آمريكا همچنان به جنگهاي احمقانه خود ادامه ميدهد. 1- ما ميتوانيم بارزترين دليل اينكه آمريكا همچنان به جنگافروزيهاي خود ادامه ميدهد، در اين حقيقت نهفته است كه اين كشور از ارتش بسيار قدرتمندي برخوردار است بويژه زمانيكه در مقابل قدرت ضعيفي مثل ليبي قرار ميگيرد. همانگونه كه چند هفته قبل در گزارش خود نوشتم، زمانيكه شما صدها فروند هواپيماي جنگنده، بمب هوشمند و موشك كروز در اختيار داريد، پس در نگاه شما اقصي نقاط اين جهان به مثابه يك سيبل هدف خواهد بود. بنابراين وقتي در آن سوي جهان مشكلي پيش ميآيد، مقاومت در برابر اين وسوسه كه "نبايد دست به سينه نشست! "، كار بسيار دشواري است. مثل اين ميماند كه رئيسجمهور آمريكا دكمه قرمز مربوط به شرايط اضطراري را بر روي ميز كار خود دارد و زماني كه يكي از مشاورانش با حضور در دفتر كارش ادعا ميكند كه در فلان نقطه از جهان اتفاق ناخوشايندي رخ داده است و شما ميتوانيد با فشار اين دكمه به آن پايان دهيد، تنها راه گريز براي رئيسجمهور فشردن همين دكمه است. اين اقدام صدها ميليون دلار و شايد تا پايان جنگ ميلياردها دلار هزينه در پي داشته باشد اما به نظر ميرسد كه واشنگتن اندك ابايي هم از تكرار اين ماجراها ندارد و قادر است از عهده بدهي بيشتر نيز برآيد. آمريكاييها به اين باور رسيدهاند تا روزي كه نيروي زميني به كشور ديگري اعزام نكنند احتمالاً تا مدتي هموطنان با اين سياست همراهي خواهند كرد و خطر انتقام جان ما را - حداقل نه در آيندهاي نزديك - تهديد نميكند، زيرا انسانهاي بد بسيار ضعيف و زبون هستند. آقاي رئيسجمهور! منافع حياتي ما در خطر نيست كه بخواهيم دست به هر كاري بزنيم. اما اگر شما اين دكمه قرمز را فشار ندهيد افراد بيگناه بيشماري به كام مرگ خواهند رفت. پس آقاي رئيسجمهور اين شما هستيد كه بايد انتخاب كنيد. پس مديريت اين ماجرا به رئيسجمهوري مصمم و جدي نياز دارد - يا با شناخت كافي از اولويتهاي ملي و درك عميق از مجهولات جنگ - تا بتواند در برابر به صدا درآمدن شيپور جنگ مقاومت نمايد. البته؛ اوباما نيز همچون اسلاف خود توسل به زور را با اشاره به جايگاه ويژه آمريكا در سطح جهان توجيه ميكند. در شعار "استثناگرايي آمريكايي "، او نيز از ارزشهاي آمريكايي، تعهد واشنگتن به آزادي و غيره سخن به ميان ميآورد. اما ويژگي استثنايي آمريكاي امروز ديگر ارزشهاي ما نيست و قطعاً زيرساختهاي خيرهكننده، استاندارهاي بالاي آموزشي و افزايش سطح رفاه قشر متوسط جامعه نيست، بلكه تمركز قدرت نظامي در دستان رئيسجمهور و رفع موانع سياسي در خصوص نحوه استفاده از آن است. 2- ايالات متحده آمريكا هيچ دشمن جدي ندارد دومين دليل كه به واشنگتن اجازه ميدهد تا آتش اين جنگهاي غيرضروري را برافروزد، در اين باور است كه با پايان يافتن جنگ جهاني دوم، آمريكا را در جايگاه كاملاً امني قرار داد. در نيم كره غربي هيچ قدرت بزرگي وجود ندارد. در هيچ نقطه از اين كره خاكي رقيبي براي واشنگتن نيست(البنه اگر ما همچنان به تضعيف قدرت خود به اين شكل احمقانه ادامه دهيم، ديري نخواهد پائيد كه جمهوري خلق چين جاي ما را اشغال كند). در طول اين سالها هيچ كشوري نبود كه خود را براي حمله به آمريكا آماده سازد و نداند كه اين حركت به معناي نابودي مطلق است. هرچند كه آمريكا با مسئله آزاردهنده تروريسم دست و پنجه نرم ميكند اما بسياري از تحليلگران معتقدند كه در خصوص اين مشكل هم مبالغه شده است كه البته بايد اذعان كرد كه بخشي از اين مشكلات به دليل تمايل خود ما به دخالت در امور داخلي ساير كشورها برميگردد و بهتر است كه براي مديريت آنها به روشهاي ديگري متوسل شويم. واقعاً بسيار خندهآور است: زيرا سرزمين آمريكا از شر خطرات خارجي جدي در امان است(نكته مثبت)، اما واشنگتن ميل وافري دارد تا "براي نابودي اهريمن " به خارج از مرزهاي خود لشگركشي كند(نكته منفي). اگر دولتمردان آمريكا واقعاً نگران دفاع از اين سرزمين در برابر دشمن قدرتمندي بودند، نيازي نبود تا زمان و پول خود را صرف پروژههاي بياهميتي مثل جنگ مذهبي در ليبي كنند. اما استثنائاً موقعيت جغرافيايي سرزمين آمريكا امكان دست زدن به چنين ماجراجويي نظامي را فراهم ميسازد حتي زمانيكه هيچ منافع راهبردي براي ما نداشته باشد. 3- نيروهاي كاملاً داوطلب سومين عامل پشت پرده اعتياد دولتمردان آمريكا به ماجراجويي نظامي، در اختيار داشتن نيروهاي كاملاً داوطلب است. از آنجائيكه در ايالات متحده آمريكا حضور در واحدهاي نظامي و خدمت در ارتش كاملاً داوطلبانه است، پس مخالفت عمومي نسبت به گزينه جنگ به راحتي ناديده گرفته ميشود. اگر به اجبار از جوانان آمريكايي براي شركت در جنگ ثبتنام ميكردند، آيا بازهم بوش يا اوباما ميتوانستند به جنگ افغانستان و عراق ادامه دهند؟ واقعاً شك دارم. البته منظورم اين نيست كه استفاده از نيروي دواطلب ايده اشتباهي است كه بايد مورد بازنگري قرار گيرد حتي بايد اعتراف كرد كه در اين مورد تعداد نظرات موافق بسيار قابلتوجه است. اما، نيروي كاملاً دواطلب يكي از ويژگيهاي امنيت ملي معاصر آمريكاست كه تعدد انتخاب گزينه استفاده از زور را از لحاظ سياسي عملي ميسازد. 4- رويكرد احمقانه در دستگاه ديپلماسي چهارمين دليل براي ادامه دخالت نظامي در سراسر جهان در پس اين حقيقت پنهان است كه دستگاه سياست خارجي آمريكا از موافقان سرسخت اين ديدگاه است: "بايد كاري كرد ". تفكر حاكم در حوزه سياست خارجي واشنگتن از كانال نئومحافظهكاران (كه به صراحت اعلام ميكنند "آزادي " بايد صادر شود و هيچگاه در جنگي كه دوست ندارند، شركت نخواهند كرد) يا از طريق "مداخلهگران ليبرال " تعريف ميشود كه درخصوص استفاده از گزينه نظامي براي حل مشكلات به همان اندازه گروه اول علاقمند هستند. مداخلهگران ليبرال برخي اوقات اعتراف ميكنند كه ايالات متحده آمريكا نميتواند هر مشكلي را حل نمايد (حداقل نه در زمان معاصر)، معهذا جهانيان كشور آمريكا را به چشم يك "الگو " نگاه ميكنند و از ما ميخواهند تا حد امكان مشكلات جهان را مرتفع سازيم. اين تفكرات توسعه يافته و در نقاط مختلف با حمايت شبكهاي از انديشكدهها، كميتهها، دانشكدههاي سياست عمومي و سازمانهاي دولتي ترويج داده ميشوند. هرچند اين نهادها همواره با آنچه كه بايد انجام شود موافق نيستند (يا مشكلاتي كه بايد در بالاترين اولويت قرار گيرند) اما تعداد افرادي كه خود را به استفاده از قدرت آمريكا متعهد ميدانند بسيار قابلملاحظه است. خلاصه اينكه، سياست خارجي آمريكا از طريق كارشناسان سياست خارجي هر دو حزب تعريف ميگردد كه سالها به دور از هياهوي قدرت فعاليت كردند و در دفتر خويش به اين مسئله انديشيدند كه چگونه ميتوانند پروژههاي موردنظر خود را به سرانجام برسانند. رويهم رفته، آنچه كه از نظر واشنگتن نقطه ضعف بزرگي تلقي ميشود ، اين مسئله است كه شما نتوانيد براي هدايت جهان در مسير دلخواه خود از تمام قدرت خود استفاده نماييد؟ در مقايسه با بيشتر مردم آمريكا، اين گروه در زمره افراد ثروتمند، خاص و تحصيلكرده قرار مي گيرند و بيشتر آنها شخصاً از عواقب سياستهايي كه از آنها دفاع ميكنند، خود را در امان ميدانند (يعني به جز چند مورد استثنا، فرزندان آنها هيچگاه به خدمت ارتش در نميآيند). طرفداران مداخله نظامي بعيد است كه خود دچار ورشكستگي مالي شده يا در صورت عدم تحقق اهداف تعريف شده در جنگ خارجي به جرائم حرفهاي بلندمدت محكوم شوند. حتي اگر دوران خدمت آنها به پايان برسد آنها دوباره به همان انديشكده خود بازميگردند. ضمناً، تفكري كه در پشت اجماع دستگاه ديپلماسي در رابطه با سياست خارجي فعال پنهان شده است، موفقترين ترفند ذهني است كه آمريكا تا به حال از آن استفاده كرده است. از اواسط دهه 1960، تفكر محافظهكاري در آمريكا بيوقفه تلاش كرده است تا رايدهندگان آمريكا را متقاعد گرداند كه هزينه كردن ماليات براي پشتيباني از برنامههاي داخلي كاري بيهوده، نابخردانه و احمقانه است اما اين وظيفه ملي ماست كه از ماليات شهروندان خود براي پشتيباني از تشكيلات نظامي استفاده كنيم كه بيشتر از ديگر ارتشهاي جهان هزينه ميكند و اينكه از اين درآمدها نه براي دفاع از خاك آمريكا بلكه براي جنگيدن به خاطر مردم ساير نقاط جهان بهره ميبرد. به عبارت ديگر، مردم آمريكا متقاعد شدند كه خرج كردن درآمدهاي مالياتي در حوزههايي كه ميتواند براي شهروندان مفيد باشد (نظير احداث مدارس خوب، بهداشت عمومي، ساخت جاده، پل و قطار سريعالسير و غيره) كاملاً اشتباه است اما اخذ ماليات از مردم آمريكا (البته نه از افراد ثروتمند) و هزينه كردن آن در جنگهاي خارجي تصميم بجا و منطقي است. علاوه بر اين؛ به نظر نميرسد كه مكانيسم كارآمدي براي وادار كردن رئيسجمهور وجود داشته باشد تا واقعاً بتواند بين مبالغي كه صرف جنگهاي غيرضروري ميگردد و برنامههاي داخلي، توازن برقرار كند و متاسفانه در نهايت نيز بودجه برنامههاي داخلي قطع ميشود. از اين جهت ضروري است تا به دليل پنجم نيز نگاهي داشته باشيم. 5- تمام اختيارات در دستان كنگره صدور مجوز اعلان جنگ در دستان كنگره است نه رئيسجمهور اما اين قدرت پس از جنگ جهاني دوم بارها از دستان نمايندگان كنگره به زور خارج شده است. اگرچه قانون اساسي نميتواند بيش از اين شفافسازي نمايد اما روساي جمهور دوران معاصر در مورد فرمان حمله به كشورهاي ديگر هيچ محدوديتي براي خود قائل نيستند يا حتي در خصوص آنچه كه ممكن است در خفا انجام دهند، هيچ اطلاعاتي در اختيار نمايندگان كنگره نميگذارند. بنابراين در عمل، سيستم پرزرقوبرق "كنترل و موازنه " كه ظاهراً در قانون اساسي كشور بدان اشاره شده ديگر كارآيي لازم را ندارد و اين بدان معناست كه حق استفاده از قدرت نظامي آمريكا فقط به رئيسجمهور و تني چند از مشاوران جاه طلب او (دليل چهارم) واگذار شده است. نميتوان ادعا كرد كه افكار عمومي در محاسبات آنها جايي ندارد؛ اما از طرفي هم نميتوان آن را به عنوان محدوديتي دستوپاگير براي رئيسجمهور دانست. شكي نيست كه ميتوان دلايل ديگري را نيز به اين فهرست اضافه كرد (براي مثال، مطبوعات وابسته، مجتمعهاي نظامي-صنعتي و غيره) اما دلايل فوقالذكر بهتر ميتوانند تشريح كنند كه چرا پاي مردم صلح دوست آمريكا به جنگهاي كوچك اما خانمانسوز كشيده ميشود. در جريان انتخابات سال 2008، باراك اوباما گفت كه فيلم مورد علاقهاش پدرخوانده است. اگر درست به ياد داشته باشم او همچنين بيان داشت كه دومين فيلم مورد علاقهاش پدرخوانده 2 است. اما دوران رياستجمهوري او شباهت زيادي با قسمت سوم سهگانه مشهور پدرخوانده دارد آنجا كه مايكل كورلئونه (قهرمان اصلي فيلم) در تلاش است تا با سرنوشت خويش مبارزه كند. ميتوانم صداي اوباما را به خوبي بشنوم كه دقيقاً ميگويد: "درست زماني كه تصور ميكردم ميتوانم پاي خود را از اين معركه بيرون بكشم، دست سرنوشت مرا دوباره به بازي برگرداند. "