ماجرای سلاخی 3 پاسدار و یک کفاش
محسن ميرجليلي به هوش آمده بود كه مسعود قرباني به من گفت كه برو آب جوش بياور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت كه بر روي پاهايش بريز، من ميخواستم به يكباره خالي كنم كه مسعود اشاره كرد كه يواش يواش بريز تا بيشتر زجر بكشد، من نيز همين كار را كردم، طوري كه تمام تاولهاي پايش تركيد و شكل خيلي وحشتناكي پيدا كرد و پوست پاهايش از بدنش جدا مي شد.
فارس: چشمهاي كفاش را بسته و به او آمپول سيانور تزريق كرديم كه از گلويشان صداي خُرخُر ميآمد و در حالي كه هنوز زنده بود، بدن او و دو پاسدار ديگر را طوري طناب پيچ كرديم تا داخل صندوق عقب ماشين جا شود... كارنامه سياه سازمان منافقين در ايران بر هيچ كس پوشيده نيست اما اين روزها كه ارتش عراق با هجوم به پادگان اشرف (محل اصلي استقرار منافقين در عراق)، بوقهاي تبليغاتي منافقين با مظلومنمايي، طوري وانمود ميكنند كه گويي ارتش عراق عدهاي از جوانان مظلوم و بيگناه را قتل عام كرده است. به همين دليل بر آن شديم تا ضمن مرور برخي اقدامات اين گروهك مزدور، گوشهاي از سبوعيت و وحشيگري آنان در مقابل جوانان مظلوم و انقلابي اين ديار را به افكار عمومي يادآوري شويم. اوايل دهه 60 و پس از ناكاميهاي متعدد منافقين در كشور، اين سازمان اقدام به انجام عملياتهايي با نام "عملياتهاي مهندسي " ميكند كه طي آن برخي افراد و جوانان مومن و گاها افراد عادي جامعه، توسط تيمهاي ترور آنها ربوده و پس از شكنجههاي فراوان به شهادت ميرسند. عمليات هايي كه به گفته خودشان در آن هر كس چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايستي كشته شود. يكي از اعضاي دستگيره شده منافقين در بازجويي خود در مورد اين عملياتها ميگويد: در پي ضربات شديد در اوايل سال 61 و لو رفتن بسياري از خانههاي تيمي، سازمان دستور داد افراد مشكوكي را كه در حوالي خانههاي تيمي مشاهده ميكردند، ربوده و سپس آنها را براي كسب اطلاعات مورد شكنجه قرار دهند. اين عمليات نو ظهور توسط سازمان، "عمليات مهندسي " نام گرفت و تحليل در مورد عمليات مهندسي نيز اين بود كه "كار مهندسي خيلي پيچيدهتر از كار عملياتي است و احتمال بريدن هست. ما شكنجه ميكنيم چون مجبوريم ولي وقتي كه حاكم شويم، نميكنيم! " در اين ميان قصد داريم به بررسي اجمالي يك از اين عملياتها بپردازيم كه طي آن سه پاسدار و يك كفاش توسط تيمهاي مزدور منافقين ربوده و به بدترين وجه كه حتي در قرون وسطي نيز سابقه نداشت، در خانههاي تيمي در همين شهر تهران شكنجه و در نهايت مظلومانه به شهادت رسيده و در اطراف شهر دفن ميشوند. اين مطلب كوتاه شاهدي است بر سبوعيت مزدوراني كه در برابر ملت خود ايستادند و امروز در ذلت، آخرين نفسهاي خود را ميكشند. * مسئولان و عوامل اصلي عمليات مهندسي 1- مسعود رجوي: رهبري 2- علي زركش يزدي؛ با نام مستعار "فرهاد رضوي ": عضو مركزيت - معاون رهبري 3- محمود عطايي؛ با نام هاي مستعار حسن كريمي و عسكر: عضو مركزيت - مسئول كل عمليات تروريستي و عمليات مهندسي 4- مهدي افتخاري؛ با نامهاي مستعار عباس اراكي و فتح الله: عضو شوراي مركزي - طراحي و هدايت كننده عمليات تروريستي و عمليات مهندسي 5- محمدمهدي كتيرايي؛ با نامهاي مستعار يدالله، رحيم و خليل: عضو شوراي مركزي - طراح و هدايت كننده عمليات تروريستي و عمليات مهندسي 6- حسين ابريشمچي؛ با نام هاي مستعار محمود، شيرزاد و رحمت: عضو مركزيت نهاد - مسئول اجرايي عمليات تروريستي و عمليات مهندسي 7- محمد شعباني؛ با نام هاي مستعار حميد و نادر: عضو مركزيت نهاد - مسئول اجرايي عمليات تروريستي و عمليات مهندسي * جزئيات ربودن و شكنجه شهيدان محسن ميرجليلي و طالب طاهري طالب طاهري؛ 16 ساله و محسن مير جليلي؛ 25 ساله / اتهام: عضويت در كميته [انقلاب] مهران اصدقي، عضو سازمان منافقين و فرمانده نظامي تهران اين سازمان پيرامون چگونگي شكنجه شهداي كميته انقلاب اسلامي ميگويد: خانه تيمي مركزيت بخش ويژه در خيابان كارون بود. مهدي كتيرايي و حسين ابريشمچي در آنجا حضور داشتند و جواد محمدي (طاهر) نيز مسئول حفاظت خانه بود. طاهر حين مراقبت از خانه مشاهده ميكند كه به جواني مشكوك شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسايي وي ميكند. روز بعد همان فرد را به همراه يك جوان ديگر در آنجا ديده و به افراد بالاي بخش ويژه گزارش ميدهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر ميكنند. طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هاديان، اقدام به ربودن اين دو جوان ميكنند. در خيابان با ماشين جلوي آنها پيچيده و به آنها ميگويند كه ما كميتهاي هستيم و بايد با ما بياييد. آنها به خانه خيابان بهار كه از قبل براي شكنجه آماده شده بود، برده ميشوند. حمام اين خانه براي شكنجه، به وسيله نايلونهاي كلفت صداگيري شده بود. ابزار اين خانه عبارت بود از طناب و كابل، نقاب، دستبند و ميلههاي سربي كه اگر به پشت گردن هر كس ميزدي بيهوش ميشد. زنجير، قفل و سيانور و ... طاهر به همراه مصطفي معدن پيشه و شهرام روشنتبار مسئول شكنجه آنها ميشوند و هدف از اين سرعت عمل اين بود كه ببينند آيا خانه تيمي خيابان كارون لو رفته است يا نه؟ پس از بازجويي از جيب آنها كارتها و مداركي كه نشان ميداد پاسدار هستند بيرون آورده ميشود. سپس آنها را روي صندلي با طناب بسته و صندلي را روي زمين ميخوابانند. با كابلهاي كلفت چند لايه به كف پا و ساير نقاط بدن آنها ميزنند و براي اينكه صداي آنها بيرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه ميبندند. همان روز مسعود قرباني به من ابلاغ كرد كه به دستور رحمت (حسين ابريشمچي)، مسئوليت بازجويي آنها با من است و به من گقت كه با هم سوال تهيه ميكنيم كه براي ما مشخص شود كه خانههاي تيمي چگونه لو ميرود. از اينجا بود كه من در راس اين جريان قرار گرفتم و به عنوان كسي كه خطوط مركزيت را اجرا ميكرد، عمل نمودم. براي ايجاد هراس نقاب به چهره ميزديم. همين كار را كردم و وارد حمام شدم. ديدم يك پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالي كه دستها و پاهايش با زنجير بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهري بود. ديدم پاهايش كبود شده و باد كرده و بدنش تاول زده بود. به اتاق رفتم تا فرد ديگر را كه محسن ميرجليلي نام داشت ببينم. فردي حدود 24-25 ساله در حاليكه دستها و پاهايش با زنجير بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نيز مانند بدن طالب با كابل شكنجه شده بود. مصطفي معدنپيشه به من گفت كه ما ديروز خيلي آنها را شكنجه كرديم تا معلوم شود كه آيا خانه را زير نظر داشتند يا نه، اما آنها انكار كردند و ظاهرا خانه را زير نظر نداشتند. سوالات را آماده كردم و كار شكنجه شروع شد. آنها را به نوبت داخل حمام مي برديم، در حالي كه پاهايشان تاول زده بود و حال نداشتند و فرياد ميزدند. مصطفي دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آنها را زدم كه تاولهاي پاي آنها تركيد و خونريزي كرد. وقتي پاهاي آنها خونريزي كرد مصطفي پايشان را باندپيچي كرده و آنها را براي شكنجه مجدد آماده كرد. سوالات من همگي از سوي آنها انكار ميشد و جوابي نمي دادند اما از بالا گفته بودند كه حتما آنها اطلاعاتي دارند. روز بعد كار را مجددا شروع كرديم. ابتدا جواد محمدي به جان آنها افتاد، سپس آنها را روي همان صندليها بستيم و روي پاهاي متورم و خون آلودشان آب جوش ريختيم، به طوري كه پوست بدن آن ترك خورد و تاولها ميتركيد. اين دو نفر بارها بيهوش ميشدند و باز هم به هوش ميآمدند. وقتي آب داغ روي سر و صورت آنها ميريختيم، سريعا تاول ميزد. خون زيادي از بدنشان رفته بود. طاهر (جواد محمدي) با نوك چاقو به بدنشان ميكشيد. طوري كه عضوي از بدن آنها نبود كه خون آلود نباشد. من و مسعود قرباني به داخل حمام و به سراغ محسن ميرجليلي رفتيم. مسعود به او گفت كه اگر اطلاعات ندي تو را ميپزيم. سپس به من گفت كه اتو را بياورم. بعد از آنكه اتو را به برق زد و كاملا گرم شد، ناگهان اتو را به كمر محسن ميرجليلي چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجيبي باز كرد و از هوش رفت. بوي سوختگي همه جا را گرفته بود، من خيلي ترسيده بودم، مسعود هم ترسيده بود، ولي سعي ميكرد خودش را مسلط به كاري كه ميكند نشان دهد. جواد محمدي و مصطفي معدنپيشه مشغول شكنجه طالب طاهري بودند، جواد به مصطفي گفت: برو چاقو بياور، مصطفي چاقو را كه آورد چاقو را چند بار بر روي بازوي طالب كشيد كه بار سوم خون بيرون زد و بر اثر درد شديد تكان خورد. طالب ميخواست حرف بزند كه جواد با مشت توي دهانش كوبيد، طوري كه دندانش شكست. جواد گفت حاليت ميكنم و سپس ميله سربي را برداشت و به دهان و فك و چانه او زد كه وقتي طالب دهانش را باز كرد، دندانهاي شكستهاش به همراه خون و آب دهان بر روي شلوارش ريخت، مصطفي با ميله سربي كه در دستش بود به جاهاي ديگري از بدن او ميزد. محسن ميرجليلي به هوش آمده بود كه مسعود قرباني به من گفت كه برو آب جوش بياور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت كه بر روي پاهايش بريز، من ميخواستم به يكباره خالي كنم كه مسعود اشاره كرد كه يواش يواش بريز تا بيشتر زجر بكشد، من نيز همين كار را كردم، طوري كه تمام تاولهاي پايش تركيد و شكل خيلي وحشتناكي پيدا كرد و پوست پاهايش از بدنش جدا مي شد. محسن بيهوش شد و بعد كه به هوش آمد به روي شلوارش پنجه ميكشيد. مسعود آب داغ روي دستهاي محسن ميريخت كه دستهاي محسن پف كرد و چروك شده و حالت پختگي داشت. به اتاق كه رفتم صحنه دلخراشي ديدم، پوست سمت راست سر طالب به همراه موهايش كنده شده بود و جواد محمدي در حالي كه چاقوي خون آلود دستش بود بالاي سر طالب كه بيهوش شده بود، ايستاده بود، وقتي طالب به هوش ميآمد حرف نميتوانست بزند، فقط در حالي كه دهانش را به سختي باز ميكرد نالههايي از او شنيده مي شد و جواد كه با حالت عصباني از او ميپرسيد: چرا حرف نمي زني؟، صداي ناله خود را شديدتر ميكرد و سر خود را به شدت تكان ميداد. مصطفي سر او را محكم گرفته بود و جواد با عصبانيت چاقو را بالاي گوش طالب گذاشت و آن را بريد، طوري كه خون زيادي از سر و صورت طالب جاري شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بيهوش شد. در همين حين كه طالب بيهوش بود، جواد چاقو را كنار چشم طالب گذاشت و فشار داد كه خون از چشمش بيرون زد. من با كابل به كف پا و بدن محسن زدم كه به هوش آمد. هنگامي كه دهانش را باز ميكرد بوي گنديدگي شديدي از دهانش ميآمد و لثههايش حالت پوسيدگي داشت، بدنش سست شده بود، يكبار كه مسعود موهايش را مي كشيد و من با كابل او را ميزدم يك دسته از موهايش در دست مسعود ماند. سپس محسن را كه ديگر رمقي در بدن نداشت به داخل اتاق ديگر برديم و با زنجير به ميز بستيم. طالب بيهوش، در حالي كه خون در جاهاي مختلف صورتش خشكيده بود، روي صندلي همچنان در حال شكنجه شدن بود و جواد محمدي با انبر دست مشغول كشيدن دندانهاي طالب بود كه از دهان او خون زيادي بيرون ميريخت و دهانش بوي بسيار بدي ميداد. جواد اطلاعات ميخواست و طالب جوابي نميداد. جواد گفت اين طوري نميشود بايد اين را كبابش كرد و مصطفي به آشپزخانه رفت و گاز پيك نيكي و سيخ را به همراه خود آورد. جواد سيخ را دو بار سرخ كرد و به ران طالب زد و بار سوم سيخ را سرخ كرد و به دكمه هاي جلوي شلوار طالب چسباند كه شلوار طالب سوخت و سيخ داغ به بدن و آلت مردانگي طالب اصابت كرد كه يك دفعه دچار شوك شد. تمام فضاي اتاق را بوي سوختگي و پارچه و گوشت پر كرده بود. تا عصر، آنها يكي، دوبار به هوش آمدند. حوالي عصر مصطفي معدنپيشه بر اثر دست پاچگي، وقتي محسن مير جليلي يك تكان خورده بود، تيري شليك كرد و مجبور به تخليه خانه شديم. با همان ميلههاي سربي آنها را بيهوش كرديم و سپس به بدن آنها سيانور تزريق كرديم و در حالي كه هنوز جان ميدادند، آنها را پتو پيچ كرديم و داخل صندوق عقب گذاشتيم. ساعت 9 شب ماشين را در خيابان نظام آباد تحويل خسرو زندي و محمد جعفر هاديان داديم تا آنها را براي دفن به بيابان هاي اطراف ببرند. * سازمان گفت به همه بگوييد اينها توسط رژيم (جمهوري اسلامي) شكنجه شدند وقتي جريان شكنجه لو رفت، سازمان فكر نمي كرد كه قضيه اين قدر برايش گران تمام شود و وقتي با انبوه شركت كنندگان در تشييع جنازه اينها و مسئله داري بچه ها در داخل تشكيلات مواجه شد به ما گفتند كه هيچ چيز به بچه ها نگوييد و اگر بچه ها سوال كردند بگوييد كه كار خود رژيم است. * جزئيات ربودن و شكنجه "عفتروش " عباس عفتروش/ متاهل/ شغل: كفاش/ جرم: حزب اللهي بودن همسر وي خسرو زندي در تشريح عمليات ربودن و شهادت عباس عفتروش ميگويد: از طرف مسئولان سازمان به تيم ما يك شناسايي داده شد كه فردي كه شغل كفاشي دارد بايد ربوده شود، فرمانده واحد، مصطفي معدنپيشه (رحمان) بود و من و فرد ديگري با نام جعفر، مسئوليت ربودن وي را داشتيم. ساعت 30:10 شب 17 مرداد 61 به مغازه وي مراجعه كرديم و با اين بهانه كه ما از طرف كميته آمدهايم و شما بايد براي پاسخ دادن به پارهاي از سوالات با ما بياييد، كفاش را از مغازه خارج كرديم و پس از انتقال به ماشين و بستن دستها و چشمهايش، وي را به خانه امني كه براي شكنجه آماده شده بود، منتقل كرديم. ادامه ماجراي از زبان مهران اصدقي: اين خانه مربوط به حسين ابريشمچي و در اختيار بخش ويژه بود. محل ساختمان در خيابان بهار و در كوچهاي بسيار خلوت قرار داشت. خانه 2 طبقه و جنوبي بود و داراي سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حياط و زيرزمين بود. قسمت حمام خانه را با پوشاندن نايلونهاي كلفت به در و ديوار طوري درست كرده بودند كه صدا بيرون نرود. اين فرد كفاش به اين خانه برده ميشود و جهت گرفتن اطلاعات در مورد فعاليتهاي همسرش تحت شكنجه قرار گرفته و با كابل به پاها و سر و صورت او ميزنند. اما از آنجا كه قضيه اساسا دروغ بود، هيچگونه اطلاعاتي در اين رابطه به دست نميآيد. پس از اين كه شكنجه وي بينتيجه ميماند، او كشته و در يكي از بيابانهاي اطراف تهران به همراه دو نفر ديگر مدفون ميگردد. با شكنجه بسياري كه روي او انجام شد، همان روز اول مشخص شد كه از همه چيز بياطلاع است و عليرغم اينكه كفاش التماس ميكرد كه من نميدانم شما چه چيزي از من ميخواهيد، به خاطر اينكه افراد بالا گفته بودند، او اطلاعات دارد، شكنجه ادامه مييافت. چند روزي وي تحت شكنجه قرار داشت تا اينكه مسعود گفت: ما اطلاعات كه نتوانستيم بگيريم ولي انتقام ميگيريم. از آنجا كه خط شكنجه نميبايست لو برود و هر كس را كه ما ميربوديم در نهايت چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايستي كشته ميشد و از قبل نيز چالهاي براي دفن اين افراد كنده شده بود. بايد فرد كفاش را ميكشتيم و همان روز كه پاسداران را كشتيم، وي را نيز بعد از شكنجه زيادي كه شده بود به همراه پاسداران كشتيم. كفاش را به همراه دو پاسدار روي صندلي بسته و چشمهايش را بستيم و با ميلههاي سربي او را بيهوش كرديم. سپس به وي آمپول سيانور تزريق كرديم كه از گلويشان صداي خُرخُر ميآمد و در حالي كه هنوز زنده و در حال جان دادند بودند، بدن آنها را طوري طناب پيچ كرديم كه داخل صندوق عقب ماشين جا شود. بستهها را داخل صندوق عقب ماشين گذاشتيم و ماشين حامل اجساد را تحويل خسرو زندي داديم و او به همراه محمدجعفرهاديان آنها را براي دفن برد. خسرو زندي: پس از اينكه اين سه نفر ربوده شدند و توسط تيمهاي عملياتي سازمان مورد شكنجه قرار گرفته و شهيد شدند، مسئله دفن آنها مطرح شد. اينكار توسط من و يكي ديگر از اعضاي تيم با نام مستعار جعفر (كه از واحد مسعود حريري بوديم) صورت گرفت. حدوداً ساعت 10:30 شب بود كه مسئول ما رحمان به خانه ما مراجعه كرد و گفت الان وقت اين حرفها نيست. خانهاي كه ما بوديم لو رفته و اين سه را با گلوله كشتيم اما معلوم شد واقعيت چيز ديگري بود و آنها را زير وحشيانهترين شكنجهها قرار داده بودند. در رابطه با مسئله دفن چند روز قبل به اتفاق جعفر به محلي كه تشكيلات نشان داده بود رفتيم و گودالي به اين منظور كنديم. همان شب به اتفاق جعفر از خانه تيمي كه واقع در نظامآباد بود با تسليحات كافي حركت كرديم و از مسيرهايي كه قبلاً تعيين شده بود به محل فوق كه واقع در باغ فيض بود رسيديم و اجساد را بهداخل گودال انداختيم، از يكي از پتوها صداي نفس ميآمد و بدن همه گرم بود و تمام شواهد حكايت از زنده بودن اين برادران داشت. بههر ترتيب با همان وضع آنها را دفن كرديم و از محل دور شديم. * جزئيات ربودن و شكنجه شاهرخ طهماسبي شاهرخ طهماسبي/ 28 ساله/ مجرد/ عضو كميته مركزي/ جرم: عضويت در كميته [انقلاب] مرداد ماه سال 1361 يكي از پاسداران كميته به نام شاهرخ طهماسبي كه وظايف شغلي او با كارهاي اطلاعاتي بي ارتباط بود، ربوده شده و طي 10 روز شكنجه، نهايتا به قتل ميرسد و جنازه او در منطقه عباسآباد تهران رها مي شود. محمدجواد بيگي يكي از اعضاي منافقين در اين باره ميگويد: بعد از 12 ارديبهشت كه در يك روز به حدود بيست خانه حمله شد و از ضربه 19 بهمن بسيار سنگينتر بود، تحليل سازمان اين شد كه كار بسيار دقيق و حساب شده بوده است. بعد سازمان گفت كه بايد اطلاعات كسب كنيم. در همين رابطه شناسايي شاهرخ طهماسبي به تيم ما داده شد. اعضاي تيم رباينده شاهرخ را رضا ميرمحمدي (فرهنگ)، حسين اسلامي (مجتبي)، جمال محمدي پيلهور (كمال) و علي عباسي دولتآبادي (هادي) تشكيل ميدادند. مرداد ماه 61 پس از ربودن وي، او را به خانه تيمي خيابان سهروردي، كوچه باغ انتقال دادند. از آنجا كه دست و پاي شاهرخ را بسته و پتويي بر رويش انداخته بودند، صاحبخانه مشكوك و با نيروهاي انتظامي تماس ميگيرد. بلافاصله ما وي را به خانه تيمي خيابان خواجه نظام برديم. خانه تيمي خيابان خواجه نظام را يك زوج تشكيلاتي به نام فريبا اسلامي (شهلا صالحي پور) و محمد قديري (منوچهر احمديانفر)، با همين اسامي مستعار اجاره كرده بودند. رابط اين خانه با بالا هم جواد محمدي با نام طاهر بود كه خود وي در تيم شكنجه مهران اصدقي قرار داشت. فريبا اسلامي: در بهمن سال 1360 با محمد قديري ازدواج كردم و در جريان ربودن و شكنجه شاهرخ طهماسبي به عنوان محمل همان خانه شكنجه بودم. در اين خانه حمام را براي شكنجه آماده كرده بودند و فردي به نام اكبر (محمد جوادبيگي) براي بازجويي از وي به اين خانه آمد و مرتب او را شكنجه ميداد. گاهي او را به حمام ميبردند و گاهي در گنجهاي كه در هال خانه قرار داشت و يك متر در يك متر بود و كاملا تاريك بود، با دهان بسته قرار ميدادند. در تمام اين مدت نيز نبايد از خانه بيرون ميرفتيم. من صداي شلاق خوردن و كتك خوردن او را ميشنيدم ولي چون دهانش بسته بود، فقط ناله ضعيفي داشت. علي عباسي (هادي) او را بسيار شكنجه ميكرد و با كابلهاي به هم بافته او را ميزد. يك شب ساعت 2 از خواب بيدار شده بودم، شنيدم كه او آب ميخواهد و صدايش خيلي ضعيف به گوش ميرسيد، ولي من به او آب ندادم و رفتم خوابيدم. شاهرخ طهماسبي را در همين خانه به قتل ميرسانند و براي اين كه كسي او را نبيند جسد وي را در يك كارتن بزرگ ميپيچند و با طناب بستهبندي ميكنند و با يك اتومبيل سوبارو، وي را به محلهاي در اطراف عباسآباد برده و دفن ميكنند. * مقدمه كيفر خواست مهران اصدقي: (عين متن آورده شده است) 1- پس از مفقود شدن برادر پاسدار كميته مركزي انقلاب اسلامي و برادر كفاش، ابتدا خسرو زندي يكي از عوامل شكنجه در تاريخ 22/05/1361 توسط مردم حزب اللهي، هنگام سرقت جهت انجام ترور، دستگير مي شود و با توجه به شواهد و مدارك به دست آمده از لانه تيمي وي، محل دفن و اختفاي اجساد شكنجه شده 3 تن از برادران كشف مي گردد. 2- بعد از يك سلسله پيگيري و با استفاده از اطلاعات قبلي، كليه عوامل شكنجه گر مورد شناسايي واقع و تحت تعقيب قرار مي گيرند و طي چند رشته عمليات، عده اي از آنان معدوم و برخي ديگر دستگير مي شوند. 3- از جمله افراد دستگير شده در اين رابطه، مهران اصدقي فرمانده اول نظامي گروهك تروريستي مجاهدين در تهران و يكي از عوامل اصلي شكنجه ميباشد، كه پس از دستگيري تا مدتها سعي در كتمان جزئيات و حقايق مربوط به اين جنايت سهمگين مينمايد. وي پس از بازداشت، با تني چند از تروريست هاي تحت مسئوليتش- از جمله محمدرضا نادري و خسرو زندي مواجه داده مي شود و جرايم و اتهاماتش به وي تفهيم مي گردد؛ ولي در جلسات اوليه بازجويي، صرفا به گوشه اي از جنايات بي شمار خود اعتراف مي نمايد و موذيانه از بيان جزييات شكنجه برادران پاسدار طفره مي رود و به بيان اكاذيب و مطالب ساختگي در رابطه با نحوه شكنجه اين برادران مي پردازد و اطلاعات خود را خصوصا در رابطه با جريان شكنجه اظهار نمي دارد. 4- ابتدا اصدقي اظهار مي دارد كه سه جسد كشف شده در بيابان هاي باغ فيض متعلق به سه برادر پاسدار مي باشد؛ ولي در تحقيقات بعدي، پس از گذشت يك سال و نيم، مشخص مي شود كه اين سه جسد شكنجه و مُثله شده متعلق به دو برادر پاسدار شهيد طالب طاهري و شهيد محسن مير جليلي و برادر كفاشي به نام شهيد عباس عفت روش بوده و پاسدار شهيد شاهرخ طهماسبي در لانه تيمي ديگر، توسط افراد همين شاخه از گروهك مجاهدين مورد شكنجه واقع شده و جسدش در محل ديگري در اطراف شهر تهران انداخته شده است. البته جسد مذكور ، كه به وسيله افراد اين گروهك شكنجه و مورد ضرب و جرح شديد قرار گرفته بود، در آن ايام توسط مامورين انتظامي كشف، و به عنوان مجهول الهويه به پزشك قانوني منتقل و در يكي از قطعات بهشت زهرا دفن شده بود. 5- در سال 1363، در مراحل بعدي بازجويي، مهران اصدقي پس از گذشت يك سال و نيم از بازداشت خود، با مشاهده تمام و كمال مدارك و شواهد مستدل جنايات خود و پس از تفهيم كليه جرايمي كه مستقيما در آن دست داشته؛ به ناچار به جزئيات كاملا جديدي از اعمال بسيار فجيع و ددمنشانه خود و ساير عوامل شكنجه اعتراف مي نمايد. برگه هاي بازجويي ارائه شده، سير تدريجي اقارير و همچنين جديدترين اعترافات وي را نشان مي دهد.