نقد شهيدآوينی بر فیلمهای ابراهيم حاتمی‌كيا

«از كرخه تا راين» تلخ است؛ به تلخي بمب‌هاي شيميايي، به تلخي از دست دادن فاو، به تلخي مظلوميت بسيجي. مي‌خواهم بگويم كه تلخ است، اما ذليلانه نيست. اين تلخي هم‌چون تلخي شهادت شيرين است.

کد خبر : 143576

فارس: «سيدمرتضي آويني» سيد شهيدان اهل قلم در بخشي از نقد فيلم «وصل نيكان» درباره «ابراهيم حاتمي‌كيا» نوشته است: من هيچ‎كس ديگر را نمي‌شناسم كه همچون حاتمي‌كيا فيلم بسازد. نمي‌دانم شايد ميان غربي‌ها و در وسعت اين نود و چند سالي كه از عمر سينما مي‌گذرد، فيلم‏ساز ديگري هم پيدا شود كه با همه وجود خود فيلم بسازد. اما ميان ايراني‌ها . . . من كس ديگري را سراغ ندارم. حاتمي‌كيا همه وجود خود را در فريم‌‌ها مي‌دمد و هربار خود را مي‌سوزاند تا از شعله آن چراغي برافروزد و هربار ققنوس‌وار از همان آتش، حيات دوباره مي‌گيرد. من توانسته‌ام كه «وصل نيكان» را مجرد از كارگردان آن ببينم و ديده‌ام كه اين فيلم را نمي‌توان در كنار «مهاجر» و «ديده‌بان» گذاشت، اما سخن اين است كه مگر ما انتظار داشتيم كه حاتمي‌كيا خود را در «وصل نيكان» تكرار كند كه اكنون بگوييم: نه، «مهاجر» چيز ديگري است؟ واقعيت اين است كه «وصل نيكان» را نيز حاتمي‌كيا ساخته است و هم‌چون ديگر موارد، اين فيلم هم عرصه حيات حاتمي‌كياست. فيلم‌هاي حاتمي‌كيا ثمره زندگي او نيستند بلكه او در فيلم‌هايش زندگي مي‌كند و آهنگ تحول فيلم‌ها، آهنگ تحول خود اوست. سينماي ايران اگرچه از لحاظ تكنيك رشد شگفت‌آوري داشته، اما گرفتار «بحران هويت» است و حاتمي‌كيا از تنها فيلم‏سازاني است كه منتزع از جامعه، زمان و هويت ملي خويش نيست. او از همان آغاز پا در عرصه‌هايي نهاده است كه جز او كسي جرأت ورود در آن را ندارد: جهان نامكشوف و غيرنمايشي درون آدم‌هاي درگير جنگ. در مقام بيان، هيچ موضوعي از اين دشوارتر وجود ندارد و صراحتاً بايد گفت كه در اين عرصه، به اعتبار فيلم‌هاي «ديده‌بان» و «مهاجر»، هيچ فيلم‏ساز موفقي جز حاتمي‌كيا نداريم. اگرچه او هويت اصيل خود را در فيلم‌هاي «ديده‌بان» و «مهاجر» پيدا كرده است، اما نخستين فيلم بلند او «هويت» نيز از اين خصيصه خالي نيست. تحول دروني يك امر غيرنمايشي است و فيلم ناگزير است از آنكه به آثار مشهود و نمايان يك تحول دروني توجه كند. براي حاتمي‌كيا وقايع بهانه وجود آدم‌ها هستند و بنابراين در فيلم‌هايش حتي اين آخري هيچ واقعه‌اي اتفاق نمي‌افتد مگر براي آنكه صفتي از صفات روحي آدم‌ها معرفي شود. عالم شبه‌روشنفكران عالمي انتزاعي است، چرا كه آنان خود را برتر از مردم مي‌بينند و از همراهي كردن با آنان شرم دارند و سينماي ايران نيز به تبع همين خصوصيت است كه به دامي چنين، فرو افتاده است. در فضاي بي‌هويت سينماي ايران مطمئناً هيچ فيلم‏سازي، جز حاتمي‌كيا جرأت نمي‌يافت كه پاي در چنين حريمي بگذارد كه هنرمندان را در جهتي خلاف آن مي‌كشاند. او همچنين در نقد «از كرخه تا راين»‌ نوشته است: دو بار «از كرخه تا راين» را ديدم و هر دو بار از آغاز تا انجام گريستم. دلم مي‌گريست، اما عقلم گواهي مي‌داد كه تو بر دامنه آتش‏فشان منزل گرفته‌اي. دلم مي‌دانست كه تو بر حكم عشق گردن نهاده‌اي و به همين علت، از عادات متعارف فاصله گرفته‌اي. عقلم مي‌پرسيد چگونه مي‌‌توان در اين روزگار سر به حكم عشق سپرد؟ «از كرخه تا راين» تلخ است؛ به تلخي بمب‌هاي شيميايي، به تلخي از دست دادن فاو، به تلخي مظلوميت بسيجي. مي‌خواهم بگويم كه تلخ است، اما ذليلانه نيست. اين تلخي هم‌چون تلخي شهادت شيرين است. «شهيد آويني»‌ در نقد فيلم «مهاجر» ساخته حاتمي‌كيا اين‌چنين مي نويسد: مخاطب اين فيلم فلاسفه و روشن‌فكرها نيستند، مردم هستند و اگر ما بخواهيم «سرزمين فلسفي» كنيم و مطلبي را با فشار فلسفه از درون فيلم بيرون بكشيم، به فيلم «مهاجر» ظلم كرده‌ايم‌ ـ اگرچه قابليت را دارد و مثلاً درباره نگاه فلسفي حاتمي‌كيا به «ابزار» و «تكنولوژي» مي‌‌توان مقاله‌ها نوشت، چرا كه او به پهباد مثل يك وسيله بي‌جان نگاه نمي‌كند؛ پهباد جان مي‌گيرد، روح اسد و علي و اصغر و غفور در آن مي‌دمد و اصلاً از همان آغاز كار زنده است. در تفكر حاتمي‌كيا نه‏تنها انسان‌ها مسيطر و ابزار تكنولوژي نيستند، بلكه «وسيله» جان دارد ‌در فيلم‌هاي حاتمي‌كيا همه چيز زنده است. في‌المثل ني محمود را به ياد بياورند كه زنده است. رابطه محمود با ني‌اش، رابطه انسان با يك وسيله بي‌جان نيست، رابطه غريب دورمانده‌اي است كه با همدم خويش راز مي‌گويد. حاتمي‌كيا با روح اشيا سر و كار دارد نه با جسم آنها، و اين مستلزم نحوي «رازداني و رازداري» است كه اصلاً مردم اين روزگار سيطره‎تكنيك و سلطنت‎ابزار سال‌هاست كه با آن غريبه‌اند و بگذاريد راستش را بگويم: سينما نيز چه دشوار قالب معرفتي چنين عارفانه واقع مي‌شود؛ اما شده است. حاتمي‌كيا توانسته است كه بر تكنيك پيچيده سينما غلبه كند، حجاب‌هاي تصنع و تكلف و صورت‌گرايي و انتلكتوئليسم را بدرد، از سطح عبور كند و به عمق برسد و با سينما همان حرفي را بزند كه «حزب‌الله» مي‌گويد. رودربايستي را كنار گذاشته‌ام؛ زدن اين حرف‌ها شجاعتي مي خواهد كه با عقل و عقل‎انديشي و حتي ژورناليسم جور در‌نمي‌آيد، چرا كه حزب‌الله حتي ميان دوستان خويش غريبند، چه برسد به دشمنان. اگرچه در عين گمنامي و مظلوميت، باز هم من به يقين رسيده‌ام كه خداوند لوح و قلم تاريخ را بدينان سپرده است. آويني در ادامه مطلب درخصوص شخصيت ابراهيم حاتمي‌كيا چنين مي‌نويسد: شايد باشند فيلم‎سازاني كه مهارت تكنيكي‌شان در سينما از حاتمي‏ كيا بيش‌تر باشد، اما هيچ‎كدام «بسيجي» نيستند . . . و من به بسيجيان اميد بسته‌ام؛ نه من تنها، همه آنان كه تقدير تاريخي انسان فردا را دريافته‌اند و مي‌دانند كه ما از آغاز قرن پانزدهم هجري پاي در «عصر معنويت» نهاده‌ايم. ظهور حاتمي‌كيا در سينماي انقلاب واقعه‌اي است نظير انقلاب. هركس سينما را بشناسد و آدم مغرضي هم نباشد، قدر حاتمي‌كيا را به مثابه يك فيلم‎ساز در خواهد يافت. اما حاتمي‌كيا فقط در اين حد توقف ندارد. او در عرصه سينما مظهر انسان‌هايي است كه با انقلاب اسلامي ايران در تاريخ ظهور كرده‌اند و آنان را بايد «طلايه‎داران عصر معنويت» خواند. او يك «بسيجي» است. در ميان كلمات، كلمه‌اي بدين زيبايي بسيار كم است: «بسيجي». نه از آن لحاظ كه سخن از موسيقي الفاظ مي‌رود و نه از لحاظ ايماژي كه در ذهن مي‌سازد؛ نه، جاي اين حرفها اين‌جا نيست. از آن روي كه اين كلمه بر مدلولي دلالت دارد كه تجسم كامل آن روحي است كه در «آوردگاه جهاد در راه خدا» تحقق يافته است. بگذار بگويند فلاني رمانتيك مي‌نويسد، اما من اگر بخواهم در بند اين حرف‌ها باشم، ديگر نمي‌توانم عاشق بسيجي‌ها بمانم. اما تو «ابراهيم‏جان»، بسيجي و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسيجي‌ها فيلم مساز، و هرگاه خسته شدي، اين شعرگونه را كه يك جانباز برايت نوشته است، بخوان: اي بلبل عاشق، جز براي گلها مخوان! دست دعاي دل‎سوختگان آن‎همه بلند است كه تا آسمان هفتم مي‎رسد. من پاهايم را بخشيده‌ام تا اين دل سوخته را به من بخشيده‌اند. اما اگر پاهايم را باز پس دهند تا اين دل سوخته را بازستانند آنچه را كه بخشيده‌ام باز پس نخواهم گرفت. دل من يك شقايق است، خونين و داغدار. اي بلبل عاشق، جز براي شقايق‌ها مخوان!

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: