بازخوانی / نظر هاشمی درباره فرزندانش
منبع: سايت آیت الله هاشمی رفسنجانی
محسن که در اروپا جزو انجمن اسلامی بود که زمینه سیاسی داشت. به ایران آمد، مشغول کار در موشکسازی شد. رشتهاش مربوط به بدنه موشکسازی بود و به همین خاطر تحصیلش را نیمهکاره رها کرد و آمد. چون به او نیاز داشتیم. کارش مخفی بود و بعد به بازرسی رئیس جمهوری آمد که آنهم کاری مخفی بود. کسی را میخواستیم که از اطلاعات سوء استفاده نکند. بعد به مترو رفت که الان هم هست. مهدی به صنعت علاقه داشت و فهمید که وضع ما در دریا ضعیف است. صنایع دریایی ما خیلی ضعیف بود. او دنبال سکوسازی و لولههای کف آب و حفاری در دریا رفت که وابسته بودیم. آخرش به پارس جنوبی و عسلویه رسید و الان به CNG رفت که برای صرفهجویی و محیطزیست خوب است. یاسر هم با آقای فروزش وزیر سابق جهاد سازندگی درباره خود کفایی پنیر کار میکرد. آن موقع مشکل ما در کشور این بود که کسی دنبال صنایع تبدیلی نمیرفت. دامداران مشکل داشتند و پنیر هم وارداتی بود. مشاور وزیر بود، ولی این سمت برای راهاندازی کارش بود. الان هم در دفتر من در مرکز تحقیقات است. پس بچههای ما در کار سیاست نیامدند. اما حُسن یا اشکالی وجود دارد که خیلی بیرودربایستی برخورد میکنند. مخفیکاری و ریاکاری نمیکنند و هر چه هستند، نشان میدهند. در کارهایی که به آنها مربوط نیست دخالت میکنند. این روش در جامعه ما باب نیست. به معنای مصطلح وارد سیاست نشدند، ولی وارد میدان شدند. البته یک بحث اساسی دارم که میتوانستم جلویشان را بگیرم که معلم شوید و یا درس بخوانید و اینکه پسر رئیسجمهور هستید، برایتان بس است. اگر این تفکر عام شود، بچههای شخصیتها نمیتوانند کار کنند که نوعاً دلسوز هستند. فرهنگ درستی نیست. البته شاید بعضیها سوء استفاده کنند. شاید بعضیها راضی باشند که بچههایشان هیچ کاری نکنند و نانی بخورند و بگردند. چرا باید این گونه باشند؟ حداقل باید مثل مردم عادی کار کنند. جرمشان این است که پدرشان مسئولیت بالایی دارد. هر مدیری در سطح خود میتواند این مشکل را داشته باشد. آن طرفش هم سخت است. دستشان به خاطر قدرت باز باشد و سوء استفاده کنند، که نقطه فسادانگیزی است. خودم مواظبت میکردم که آلوده نشوند. ضمن اینکه نمیخواستم جلویشان را بگیرم که برای مملکت کار نکنند. دلم برای مملکت میسوزد و هر کسی که کار میکند، خوشم میآید. مثلاً در ورزش بانوان شاید کسی جز فائزه من نمیتوانست این طلسم را بشکند. همین بنیاد بیماریهای خاص ده پانزده سال است دارد کار میکند، ولی هنوز در کشور فاجعه است. بیماریهای بد هموفیلی، تالاسمی، سرطان و کلیوی متولی مشخص نداشتند. در خانواده ما هیچ چیز تحمیلی نیست. در مورد خود من هم نبود. همیشه با انتخاب و آزادی کار کردیم. گاهی پدرم سختگیریهایی میکرد. ما سختگیری نمیکنیم که بچهها چه شغلی انتخاب میکنند. البته تا حدی که کار بدی نکنند و مباح و عادی باشد. از دور مواظبم که مسایل دینی و عقاید و اعمال عبادی را رها نکنند. مثلاً به گونهای ترتیب میدهم که صبحها برای نماز بیدار شوند. اما سعی میکنم خودشان انتخاب کنند. احتیاجی به اوقاتتلخی نداریم که فضای عاطفی خانواده را بهم بزنیم. میدانند که اگر خلافی از آنها ببینم، نمیگذرم. اینکه چگونه جبران کنند، بستگی به شرایط من دارد. لذا مجموعهای داریم که هم مواظبت مرئی و غیرمرئی در آن هست و هم آزاد میشوند و هر کاری که میخواهند - ولو با سلیقه من نسازد - دنبال میکنند. مثلاً دلم میخواست یکی از بچههایم طلبه شود. اما آنها انتخاب نکردند و من هم نگفتم حتماً بروید طلبه شوید. معمولاً روحانیون معروف یکی از بچههایشان را طلبه میکنند تا وارث آنها در آن بخش باشند. من به خودشان واگذار کردم.