خاطرات غلامرضا حسنی، امام جمعه ارومیه
آن موقع تعدادی مشروب فروشی هم در ارومیه بود که عمدتاً هم مال مسیحی ها بود. در ایام راهپیمایی ، هنگامی که انبوه مردم به مقابل مشروب فروشی ها می رسیدند ، خودم مقابل مغازه شان می ایستادم و مانع از تعرض مردم می شدم...
عصرایران: حجه الاسلام غلامرضا حسنی ، امام جمعه ارومیه پس از سال ها سکوت رسانه ای ، گفت و گو یی با "همشهری ماه" کرده و خاطراتی از ایام انقلاب را گفته است که بسیار خواندنی است. حسنی ، در زمان انقلاب ، بنیانگذار یک نبرد مسلحانه علیه رژیم شاه بود و هم از این روست که در تمام خاطرات او ، "اسلحه" نقشی ماندگار دارد. او که اینک 83 سالگی اش را می گذراند ، همچنان به عنوان یک چهره تاثیر گذار در شمال غرب کشور ایفای نقش می کند و نمازهای جمعه ارومیه را برپا می دارد. آنچه در زیر می آید ، بخش هایی از گفت و گوی او با همشهری ماه است که آغاز سخنش مربوط به نحوه مسلح کردن مردم ارومیه برای مقابله با رژیم شاه است: ...یادم هست که یک بار در مسجد اعظم ، برای مردم از لزوم نهضت مسلحانه گفتم و این که با نیروهای مسلح رژیم باید با سلاح گرم جنگید. در آن مجلس ، یکی ازاطرافیانم بلند شد و مردم را برای کمک به خرید اسلحه ترغیب کرد و گفت: حالا که آقای حسنی بر مسلح شدن مردم تاکید دارد ، آنهایی که تمکن مالی دارند ، برای خودشان سلاح تهیه کنند و بقیه هم پول جمع کنند تا بتوانیم برای سایرین سلاح بخریم. با تایید این سخن توسط مردم، شروع کردند به پول جمع کردن و یکی از انقلابیون ثروتمند هم گفت که هر چقدر جمع شد ، من هم به تنهایی همان قدر می دهم. پول ها را که شمردند ، 300 هزار تومان شد . ان فرد هم در همان مجلس 5 هزار تومان همراهش بود که پرداخت کرد ولی اجل مهلت نداد که در روزهای آینده ، الباقی پول رابدهد ؛ خدا رحمتش کند. البته همه سلاح ها را از طریق خرید و پول دادن تهیه نمی کردیم . بالاخره در حال جنگ بودیم و گاه می شد که سلاح هایی را از رژیم به غنیمت بگیریم. یک بار خبر دار شدیم که یکی از کلانتری ها اسباب کشی دارد و قرار است سلاح هایش به کلانتری مرکزی در میدان ایالت ارومیه منتقل شود. مسیر و ساعت حرکت آنهارا درآوردیم و متوجه شدیم که قبل از اذان صبح حرکت خواهند کرد. فوراً طرح کمینی را آماده کردیم و با 6-5 نفر از مسلحین ، در "پنج راه ارومیه" کمین کردیم و منتظر ماندیم تا این که یک گروه مسلح در تیر رس ما قرار گرفتند. در همین موقع با یک بلندگوی دستی و یک اسلحه پریدم وسط خیابان و خودم را معرفی کردم به آنها گفتم که شما در محاصره اید و اگر به آنچه می گویم عمل نکنید ، انقلابیون مسلح شما را به گلوله خواهند بست. خیلی ترسیده بودند و اصلاً انتظار چنین غافلگیری را آن هم در وسط شهر نداشتند. به ایشان دستور دادم سلاح هایشان را زمین بگذارند و فاصله بگیرند. از ترس این کار را کردند. فوراً نیروهای ما از کمین گاه هایشان بیرون آمدند و سلاح ها را جمع کردند. به اعضای خلع سلاح شده کلانتری گفتم حالا می توانید بروید. وحشت زده گفتند: حالا به مقامات بالاترمان چه بگوییم؟ مجازات سختی در پیش رو خواهیم داشت. گفتم: نیازی نیست به کلانتری برگردید، بروید به مردم ملحق شوید چون به زودی انقلاب پیروز می شود ولی اگر خواستید پیش فرماندهانتان بروید به ایشان بگویید آسیاب به نوبت ، سراغ آنها هم خواهیم رفت. در آن عملیات ، سلاح هایی به غنیمت گرفتیم که تا قبل از آن برایمان رویا بود ، اسلحه هایی مانند یوزی. در آستانه پیروزی انقلاب هم یکی از افسران متدین لشکر 64 پیش من آمد و گفت که می تواند فرمانده لشکر - که تیمسار هومان نام داشت - را می تواند تسلیم ما کند. استدلالش هم این بود که با سقوط پادگان های منطقه ، ممکن است سلاح های آنها به دست گروه های توده ای ها ، کومله ها و مجاهدین خلق و مانند این ها بیفتد. با طرحش موافقت کردم و نقشه او با همراهی چند نفر از مسلحین من اجرا شد و بدین ترتیب هومان وچند نفر از فرماندهان ارتش و سپس تعدادی از مقامات ارشد شهر مانند رئیس ساواک و فرماندهان ژاندارمری و شهربانی دستگیر شدند که پیروزی بزرگی برای انقلابیون بود و روحیه مضاعفی به آنها داد. دستگیر شدگان را به مدرسه محمدیه که یکی از پایگاه های ما بود بردیم . آن روزها ، مردم دسته دسته مقابل مدرسه جمع می شدند و شعار می دادند و اعدام انها را مطالبه می کردند. با این حال ، من در برابر این خواسته ها مقاومت کردم و گفتم باید یک قاضی شرع صلاحیت دار درباره آنها تصمیم بگیرد. تاکید داشتم که این ها تا دیروز دشمن ما بودند و امروز اسیر ما هستند و ما اجازه بدرفتار با آنها را نداریم . حتی یادم می آید یک بار یک از نگهبانان ، زخمی را بر گردن یکی از این ها زده بود ، عصبانی شدم و پیش جمع شخصاً تنبیهش کردم تا درس عبرتی باشد برای دیگران تا به خود اجازه ندهند با اسرا بدرفتاری کنند. سرانجام با مشورت دوستان به این نتیجه رسیدیم که بهتر است این ها را به تهران بفرستیم و تحویل کمیته های تازه تاسیس انقلاب بدهیم که آن زمان آیت الله مهدوی کنی ریاستش را بر عهده داشت و این کار را کردیم . چند سال بعد که نظام جمهوری اسلامی مستقر شده بود و من هم به عنوان نماینده مردم ارومیه در مجلس ، در تهران بودم ، هومان را دیدم که تازه از زندان آزاد شده بود. خودش به من گفت فلانی من زندگی ام را مدیون شما هستم ، آن زمان که ما را دستگیر کردید ، فکر کردم که کارمان تمام است و شما فوراً ما را دار خواهید زد! * رویکرد حرکت های مسلحانه شما چه بود؟ آیا فقط علیه نیروهای مسلح رژیم بود یا مراکز فساد و ادارات و بانک ها را هم هدف قرار می دادید؟ من به شدت مخالف هر گونه حرکت تخریبی علیه اماکن عمومی ، بانک ها سینماها و حتی مشروب فروشی ها بودم. ما فقط علیه نیروهای مسلح رژیم که علیه مردم دست به اسلحه می بردند ، از سلاح استفاده می کردیم. بارها به مردم گفتم که بانک ها و سینماها و کارخانه ها متعلق به خودشان است و با پیروزی انقلاب ،توسط خودشان و برای خودشان اداره خواهد شد. آن موقع تعدادی مشروب فروشی هم در ارومیه بود که عمدتاً هم مال مسیحی ها بود. در ایام راهپیمایی ، هنگامی که انبوه مردم به مقابل مشروب فروشی ها می رسیدند ، خودم مقابل مغازه شان می ایستادم و مانع از تعرض مردم می شدم و می گفتم: این ها همشهریان ما هستند و انشاء الله با برقراری نظام اسلامی ، شغل خودشان را تغییر خواهند داد که چنین هم شد. حتی درباره کارخانه پاکدیس هم که آن زمان از انگور ، مشروبات الکی تولید می کرد ، عده ای سراغ من آمدند که فلانی اجازه بدهید برویم و کار این کارخانه را یکسره کنیم که من به شدت مخالفت کردم و گفتم اگر این کارخانه امروز محصول حرام تولید می کند ، روزی خواهد رسید که بتوانیم در آن آب میوه های حلال تولید کنیم و اگر کسی متعرض کارخانه شود با من طرف است که مردم هم انصافا همراهی کردند و امروز این کارخانه ، یکی از خریداران محصولات باغی کشاورزان منطقه است.