ابتکار: ايرج افشار؛ مردي براي ايران
نامي آشناست و اين نيست جز آن که، آنچه نوشته است، آثاري است مقبول، مهم، روشنگر و در زمينه ايرانشناسي به ويژه اطلاع رساني در اين حوزه، بي همتا. افشار از خانداني شناخته شده است که به لحاظ فرهنگي خانداني است خدمتگزار، خانداني که کافي است سري به موقوفاتشان در تهران و ديگر نقاط و حتي خارج از کشور زده شود، موقوفاتي که همه براي آموزش و تعليم و تربيت و اعتبار و اهميت و اعتلاي زبان فارسي است.
ايرج افشار، نامي که در ميان ايرانشناسان خارج از کشور، چندين برابر آنچه در ايران شناخته شده است، نامي آشناست و اين نيست جز آن که، آنچه نوشته است، آثاري است مقبول، مهم، روشنگر و در زمينه ايرانشناسي به ويژه اطلاع رساني در اين حوزه، بي همتا. افشار از خانداني شناخته شده است که به لحاظ فرهنگي خانداني است خدمتگزار، خانداني که کافي است سري به موقوفاتشان در تهران و ديگر نقاط و حتي خارج از کشور زده شود، موقوفاتي که همه براي آموزش و تعليم و تربيت و اعتبار و اهميت و اعتلاي زبان فارسي است. کارنامه ايرج افشار در حوزه «کتاب" بدون اغراق، با هيچ کس ديگري در اين کشور قابل مقايسه نيست. آنچه اين مرد در حوزه «ايران» در قالب «کتاب» و «مقاله» عرضه کرده است، به حدي است که حتي ارائه فهرستي از آن، کار بسيار دشواري است. به جز آن کتابها، انتشار مجله راهنماي کتاب و مجله آينده براي سالهاي متمادي، و نگارش صدها مقاله و هزاران معرفي از آثار و کتب در نشريات مختلف، چنان وسعتي از کارهاي وي نشان ميدهد که انسان در حيرت ميماند. همه اين آثار در حوزه ايرانشناسي است و اين نشأت گرفته از عشق آقاي افشار به اين مرز و بوم دارد. نکته مهم آن است که آقاي افشار منهاي آن که يک ايراني و مسلمان است، هيچ نقطه سياهي در زندگي خود ندارد. تا آنجا که خاطرات و گفتهها و نوشتههاي موجود نشان ميدهد، وي در طول هشتاد سال زندگي، عضو هيچ گروه و دسته و حزبي به صورت پنهاني و آشکار نشد و يک سره، با هر کسي که رفت و آمد داشت، براي کتاب و ايران بود. خدمات وي در حوزه فهرست نويسي در انواع و اقسام زمينهها، نه تنها حاوي روشهاي ابتکاري است بلکه آنها هم از گستره قابل توجهي برخوردار است. صرف تأسيس نشريه نسخههاي خطي دانشگاه تهران کافي است که از وسعت آن کار و اهميت آن حيرت زده شويم. مشارکت در فهرست نويسي نسخ خطي در کتابخانه مجلس از ديگر فعاليتهاي اوست. همين طور کتابخانه ملک که به طور ضربتي به انجام رسيد و فهرستي از اندوختههاي ارزشمند آن در اختيار قرار گرفت. وي نزديک چهارده سال (44 ـ 58) رياست کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران را داشت، دوره اي که اين کتابخانه، کتابخانه شد و هزاران نسخه خطي و دهها هزار برگ سند و عکس در آن جاي گرفت. فهرست مقالات فارسي يکي از ارزشمندترين آثاري بود که از اين مرد منتشر شد و راهنماي مهمي براي دانش پژوهان براي هزاران مقاله اي بود که در نشريات و مجموعههاي مختلف چاپ شده بود.دست و دلبازي افشار براي کمک به مراجعين، از دانشجو گرفته تا اساتيد، از داخل کشور تا خارج، چندان بود که کمتر کسي را ميتوان يافت که از وي دلخور شده باشد.علاقهاش به هر کاري که به نوعي به ايران مربوط ميشد، بسيار جدي و حامي آن بود. نه خستي نداشت و نه چيزي را براي خود نگاه ميداشت و نه وقتي دست ديگران ميديد حسادت ميورزيد. اخلاق و منش او در چهارچوب نگاهي بود که به اين قبيل آثار داشت. همين امر سبب شده بود تا بسياري به او اعتماد کرده و اسناد خصوصي خود را در اختيارش قرار دادند.حافظه عجيب او يکي از شگفتيهاي زندگي وي بود. وقتي روز ششم اسفند در بيمارستان جم به ديدنش رفتم و صحبت از نسخه اي کردم، دقيقا به ياد داشت که اين کتاب، نسخه اي در لندن دارد. اين در حالي بود که ضعف زيادي بر وي مستولي بود.زماني شماري از نشريات شروع به تندروي عليه وي کرده و مطالبي منتشر کردند. افشار هيچ گاه وقعي به اين مطالب نگذاشت، نه پاسخ گفت و نه اعتراض کرد و نه ايران را ترک کرد. وي در حالي که بيشتر فرزندانش خارج از کشور بودند و از مکنت مالي زيادي هم برخوردار بود، در اوج همان حرفها و مطالب، حاضر به ترک ايران نشد. اين اواخر هم که احساس کرد مريضي او شدت پيدا کرده و ناعلاج است، خواسته بود تا به ايران باز گردد. گفته بود که در فضاي ايران بهتر ميتواند تنفس کند.آخرين نوشتههاي او را در بخاراي هشتاد ديشب خواندم. همانجا بود که راجع به خودش تأکيد کرده بود که هيچ گاه جزو هيچ فرقه و دسته اي نبوده و فقط راه پژوهشي خود را دنبال کرده است.افشار مردي بود براي ايران، دوستدار ايران، و از آنجايي که بخشي مهمي از اين فرهنگ، فرهنگ اسلامي بود، آثار فراواني را منتشر کرد که نه تنها در حوزه ايران شناسي بلکه اسلام شناسي هم بود.افشار يک تنه کار چندين مؤسسه را انجام ميداد، دست کسي را رد نميکرد، و تا آنجا که ميتوانست کمک ميکرد. هيچ فراموش نميکنم روزي را که زنگ زدم. حس کردم اندکي صدايش گرفته است. سؤالي پرسيدم جواب داد. پرسيدم چيزي شده؟ گفت: بابک پسرم درگذشته و الان جنازه اش اينجاست منتظريم بيايند و ببرند. من دست و پايم را گم کردم. گفت: چيزي نيست، به هر حال زندگي همين است، بايد راضي بود.افشار متعلق به همه ايرانيان بود و در اين حوزه يک افتخار پايدار است.