کیهان: سمفوني يغما
آن را كه واعظ وجدان خويش در بند كرده، چگونه مي توان موعظه كرد و هشدار داد؟ ديگري چه مي تواند بكند وقتي صاحب سرمايه در سماع سارقان و طرّاران، معركه گرفته و ميداندار باشد؟ در غلغله دف، كف مي زنند كف زنان. اي كه چنين غرقه اي! بهل تا ببرند.
تا همين چند وقت پيش خيال مي كرديم افسانه است داستاني كه مولوي حكايت مي كند. داستان مسافري كه شب هنگام خسته به خانقاهي رسيده و درازگوش خويش به خادم سپرده بود. مولوي مي گويد صوفيان مفلس خانقاه به غايت گرسنه بودند اما آن شب به افتخار مهمان تازه از راه رسيده، ضيافت بزرگي راه انداختند و او را گرامي داشتند و بساط دف و كف و سماع به راه انداختند. مجلس گل انداخت و ريتم دست افشاني مدام تندتر شد. «خر برفت و خر برفت و خر برفت». هيجان محفل چنان صاحب درازگوش را فراگرفت كه او نيز هم آواز شد. خواندند و خوردند و نوشيدند از اين سفره چرب و شيرين تا گرگ و ميش صبح. صبح كه شد درويشان رند، يك به يك رفتند. مسافر ماند و خادم خانقاه، فقط! درازگوش كو؟ درازگوش كه خرج همين ضيافت بود! فروختند و باهم خورديد. مجادله ميان آن دو افتاد و مسافر، شاكي از اينكه چرا دزديدن درازگوش را به من خبر ندادي؟ چه مي توانست بگويد خادم بيچاره؟ گفت والله آمدم من بارها تا تو را واقف كنم زين كارها تو همي گفتي كه خر رفت اي پسر از همه گويندگان با ذوق تر باز مي گشتم كه او خود واقف است زين قضا راضي است، مردي عارف است خلق را تقليدشان بر باد داد اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد تا همين چند وقت پيش خيال مي كرديم افسانه است داستاني كه مولوي حكايت كرده است. شايد اگر خود آن حكيم بزرگ امروز در قيد حيات بود باور نمي كرد كه ببيند جماعتي رند ورشكسته، «سرمايه» آبروي برخي رجال پرآوازه را به سرقت برده باشند و با اين حال همين چند رجل مال و آبرو باخته، با آنان اركستر سمفوني مشترك راه انداخته باشند. اما جناب مولوي- نور به قبرت ببارد!- آنچه را تو قرن ها پيش سروده بودي، مردم ما با حيرت و كنجكاوي به چشم ديدند كه چگونه تمام اعتبار و سرمايه برخي سياست پيشگان را مردرندها به يغما بردند و با اين همه سارق و مال باخته باهم بر سر خوان يغما نشستند. مولوي عزيز! قصه بيخ پيدا كرد. شايد اگر بودي، ابياتي به حكايت خويش مي افزودي و روايت مي كردي رنداني را كه نه تنها سرقت كردند، بلكه سواري گرفتند از برخي مالباخته هاي فتنه كه يادشان رفته بود نبايد به فتنه گران سواري داد، دوشيده شدن كه به جاي خود محفوظ! مالباخته هاي داستان ما به خيال زرنگي و مرد رندي، تاراج شدند و دوشيده شدند و سواري دادند، حتي به فرومايگاني كه آشكارا مي گفتند شير درازگوش خورده و پاي در عرصه سياست و صدارت گذاشته اند. جناب مولوي! اگر مرد مسافر قصه تو زودباور و ساده دل بود كه غارت شد اما در قصه ما غير از ساده دلي، برخي رفتارها بوي خيانت هم مي داد. خائنان حكمي دارند و ساده دلان حكمي ديگر و بدكاران خيال پرداز، حكم سوم. طايفه سوم جماعتي هستند كه با زحمت، عمل اندوختند و يكجا به آتش كشيدند چندان كه هيچ وزني برجاي نماند، به سان كافران! خداوند در آيات 103 تا 105 سوره كهف، اين طايفه را زيان كارترين مردم مي شمرد و مي فرمايد «قل هل انب ّئكم بالاخسرين اعمالاً الذين ضلّ سعيهم في الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعاً... اي پيامبر بگو آيا شما را از زيانكارترين مردم باخبر كنم كه چه كساني هستند؟ آنها كه كوششان در زندگي دنيا گم و نابود شد؛ با اين حال مي پندارند كه كار نيك انجام مي دهند. آنها كساني هستند كه به آيات پروردگارشان و ملاقات او كافر شدند. به همين جهت، اعمالشان نابود شد و از اين رو در روز قيامت، چيزي به عنوان وزن (ارزش و حقانيت) براي آنها برپا نخواهيم كرد». اميرمؤمنان(ع) درباره مصاديق اين آيات الهي به اصبغ بن نباته فرمود «منظور يهود و نصاري هستند كه در آغاز بر حق بودند سپس بدعت هايي در دين خود آوردند كه همين بدعت ها آنان را به انحراف كشانيد اما گمان مي كردند كار نيك انجام مي دهند.» امام همچنين فرمود كه خوارج نهروان نيز چندان از يهود و نصاري فاصله نداشتند. يعني كه در نظام ديني، سردمداران خروج عليه حاكميت به مرز كفر و نفاق وارد مي شوند ولو پيشاني پينه بسته داشته باشند و اداي زاهدان و صوفيان و درويشان را درآورند. گم كردن عمل و باختن اصل سرمايه در خانقاه شياطين، عمرو و زيد ندارد و كوچك و بزرگ نمي شناسد. وارد زمين شيطان كه شدي و در زمين او بازي كردي، لاجرم بازنده اي چه رسد به اينكه به ياري حريف هم بشتابي و به سوي دروازه خودي بتازي. آيا كسي يكبار ديده يا شنيده كه شياطين به غارت زدگان خود در وقت تنگنا ياري رسانده باشند؟ منافقين هم بر آيين شيطانند در تحميق و تحريك به انتحار و سپس پشت قرباني را خالي كردن. اين، خبري كاملاً سري است. «آيا آنها را كه نفاق ورزيدند، نديدي؟ پيوسته به برادران كافر خود از اهل كتاب مي گفتند اگر شما را بيرون كنند، همانا ما نيز با شما بيرون مي آييم و هرگز هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما بجنگند، ياري تان خواهيم كرد. خداوند شهادت مي دهد كه آنها دروغگو هستند. اگر آنها را بيرون كنند، با آنها بيرون نمي روند و اگر با آنها پيكار شود، ياري شان نخواهند كرد و اگر ياري شان كنند، پشت به ميدان كرده و فرار مي كنند، سپس كسي آنان را ياري نمي كند. وحشت از شما در دلهاي منافقان بيش از ترس از خداست، اين به خاطر آن است كه آنها گروهي نادانند... كار آنها مانند شيطان است كه به انسان گفت كافر شو اما هنگامي كه انسان كافر شد، گفت من از تو مبرّا و بيزارم، من از پروردگار جهانيان بيم دارم. سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ جاودانه خواهند بود.» (آيات 11 تا 71 سوره حشر). جاي دوري نرويم، همين خاورميانه بزرگ و شمال آفريقا به وسعت چند ده ميليون كيلومتر مربع شهادت مي دهد كه چگونه شياطين به هنگام تنگنا پشت نوكران خود را خالي مي كنند و آنان را زير پا مي گذارند، هر چند كه به زودي اين صحنه تحقير و برائت آشكارتر خواهد شد. راست مي گويد مشاور ارشد آقاي كروبي- عباس عبدي- كه «غربي ها بسيار بي شخصيت هستند و روي حمايت آنها نمي شود حساب باز كرد». دست اندركاران فتنه- تا آخرين مسافر قطار «شهر اسباب بازي»- همه خيانت هايشان را كه روي هم بگذارند، به اندازه يك سال نوكري 03 ساله حسني مبارك نمي شود. آيا كسي هست كه عبرت بگيرد از اين حقيقت؟ اينكه ديگر قصه مثنوي معنوي يا افسانه قطار سوار شدن و به شهر اسباب بازي رفتن پينوكيو و مسخ شدن وي در شمايل درازگوش نيست، واقعيت جاري پيش روي ماست كه آمريكايي ها نوكر 03 ساله را زير پا گذاشتند بلكه خود را نجات دهند. شما را به خدا گرفتاراني اين چنين در تله انفجاري زنجيره اي- حدفاصل مراكش در غرب آفريقا تا بحرين و يمن و عربستان در جنوب خاورميانه- يا نوكران ايراني پناهنده به لندن و پاريس و برلين و تل آويو و واشنگتن، مي آيند براي كروبي و موسوي و خاتمي «قيامت» كنند؟! شبي بود و شيطان و بساطي. رنداني دست افشان كردند و ريختند و پاشيدند و گريختند تا بساط سور و سات را اين بار با سر كيسه كردن انگليس و آلمان و فرانسه و آمريكا در پايتخت هاي اروپايي و آمريكا برپا كنند. قيامت كنند براي آنها كه سرمايه شان را غارت كردند؟! چرا بايد قيامت كنند براي آنها كه خودشان هم سرشان درد مي كرد براي غارت شدن. اصلا سر چهار سوق ايستاده بودند به اميد يك پارتي توهم. آفتاب كه برآمد و صحنه كه روشن شد، خيابان مانده بود و مالباخته ها. رندان ساعت ها بود كه گريخته بودند، كه اساساً براي بزم آمده بودند نه رزم. چهار سوق خيابان بود و چند مالباخته، انگار كه نه خري بوده و نه خانقاهي. انگار نه انگار كه پروژه هاي پي درپي درازگوش ترواي 1 و 2 را 22بهمن پارسال و 52 بهمن امسال، به خرج آبروي همين حضرات ساز كرده بودند. آنها در اين معامله فقط زيان نكردند، بلكه اصل سرمايه و همه چيز خود را باختند. آنان در اين قمار خود را باختند و شگفت آن كه دست كم همت نمي كنند تا خود را از گرو راهزنان به درآورند. آن وقت طنز تلخي خواهد بود اگر جماعتي چنين فاقد اراده و حركت، دم از جنبش و حركت هم بزنند. كو حركت؟! حالا همه حقه ها و تروكاژها هويدا شده است. اگر بشود با حقه هاي تصويري و سينمايي، به واسطه يك استخركوچك، اقيانوس را تصوير كرد يا چند ده نفر را جاي سياهي لشكر ده هزار نفري جا زد يا اگر بتوان دكور تك ديوار چوبين را جاي يك كاخ واقعي نشان داد، امكان ندارد پيش چشم ملتي حاضر و ناظر، بادكنكي از «جنبش» ساخت و فيل هوا كرد. آنها كه دهه 06 با سبيل هاي استاليني به روي ملت و حاكميت اسلحه كشيدند و از جنايت دريغ نكردند، به وقت تنگ آمدن قافيه از تراشيدن تمام آن سبيل مردي! دريغ نكردند و با لباس مبدل از كشور گريختند. حالا همان ها و مشابهان آنان پاي ماهواره و اينترنت در آمريكا و اروپا نشسته اند و خيال مي كنند با «كليك، كليك- بنگ، بنگ» مي توان ملتي ميدان ديده و سلحشور را واداشت تا دست بالا ببرند و سرمايه هاي ملي و ديني خويش را به حساب «مخملي» هاي آن طرف آب واريز كنند. بد عادت شدند از وقتي كه توانستند كلاه از سر «مهندس» بردارند و بر سر «شيخ» بگذارند. اما حال و روز مخملي هاي خارج نشين، بهتر از داخلي ها نيست. مگر با يك ترفند چند بار مي شود كلاهبرداري كرد؟ با مقامات ام آي6 انگليس، موساد اسرائيل و سازمان سيا تا كجا مي شود سورچراني مشترك كرد كه «جنبش است اين، جنبش است اين، جنبش است»؟! چه قدر مي توان ريتم تند داد و در فضاي مجازي «داغ» كرد؟ آنها اينك نزد سران خشمگين سرويس هاي جاسوسي غرب اگر نه به چشم خائن، دست كم به چشم متهم و سرمايه بر باد ده نگريسته مي شوند. هرچه خورده اند را بايد بالا بياورند. سران سرويس هاي غربي هرگز به اندازه امروز عصباني و به هم ريخته نبوده اند. خاورميانه بزرگ و شمال آفريقا يكجا سر به عصيان گذاشته است. فيس بوك و تويتر اگر در ايران معجزه نكرد اما گويا به كمك انقلابيون در فرو ريختن بنياد حاكميت هاي وابسته آمد. تامير پاردو، لئون پانتا و جان ساورز (رؤساي موساد، سيا و ام آي6) حق دارند جماعت اپوزيسيون نماي ايراني را تن پرور و كلاهبردار «برآورد» كنند، اگر كه به فضاي مجازي باور دارند. كافه به هم ريخته اي است اردوگاه معارضه با جمهوري اسلامي ايران. كدام طيف در اين كافه مالباخته ترند؟ آمريكا و انگليس و اسرائيل؟ اپوزيسيون 03سال مفت خوري كرده؟ منافقين جديد؟ يا گروه چهارمي كه نقطه ضعف هايشان باعث شده تا به امروز در نقشه دشمن رو به هزيمت و عقب نشيني، ايفاي نقش كنند؟ كسي نيست تا به دست اين گروه انگشت شمار آخر، چرتكه و ماشين حساب يا دست كم فهرست سرمايه غارت شده شان را بدهد؟ چرا از حساب و كتاب گريزانند، مگر خود را سياستمداراني تاجرمسلك و زيرك نمي پندارند؟! كسي كه نتواند سرمايه اعتبار و آبروي خود را از رندان راهزن بپايد، آيا مي توان امانتي به وي سپرد؟ آن را كه واعظ وجدان خويش در بند كرده، چگونه مي توان موعظه كرد و هشدار داد؟ ديگري چه مي تواند بكند وقتي صاحب سرمايه در سماع سارقان و طرّاران، معركه گرفته و ميداندار باشد؟ در غلغله دف، كف مي زنند كف زنان. اي كه چنين غرقه اي! بهل تا ببرند.