کیهان: مهر اسرائيل بر پيشاني سران فتنه
ويژگي اول اين پروژه اين بود كه براي آمريكايي ها روشن شده بود براي متوقف كردن حركت سيل آساي مردم منطقه هيچ راهي كوتاه تر و بهينه تر از به هم ريختن وضعيت داخلي ايران نيست و موسوي و كروبي هم اين آمادگي را دارند كه در چنين پروژه اي مشاركت كنند.
سياستگذاري امنيتي آمريكا درباره ايران پس از 25 بهمن 1388 مراحلي چنان جديد را تجربه مي كند كه مي توان آن را حقيقتا ورود به فازي نو خواند. تغيير فاز پي در پي، از اين شاخ به آن شاخ پريدن و خود را در گرداب اظهارنظرها و راهبردهاي متناقض افكندن البته خصلت ثابت و دائمي سياستگذاري آمريكا درباره ايران بويژه در دو سال گذشته بوده و از اين حيث هيچ تعجبي ندارد اگر دوباره مسير خود را عوض كرده باشند. آنچه اهميت دارد اين است كه ظاهرا آمريكايي ها اين بار درباره چگونگي رويارويي با تحولات داخلي ايران، تصميم هايي «واقعا» جديد گرفته اند و اگر اينطور باشد -كه اين يادداشت استدلال خواهد كرد هست- بسيار ضروري است در اين موضوع تامل كنيم كه علت اين امر و نتيجه آن چيست. ابتدا اجازه بدهيد ببينيم در 25 بهمن دقيقا چه اتفاقي افتاد و آمريكايي ها از «سفارش مستقيم بيانيه تجمع» به موسوي و كروبي چه هدفي را تعقيب مي كردند. اهداف آمريكايي ها از كليد زدن پروژه 25 بهمن به طور خلاصه چنين بوده است: 1- ويژگي اول اين پروژه اين بود كه براي آمريكايي ها روشن شده بود براي متوقف كردن حركت سيل آساي مردم منطقه هيچ راهي كوتاه تر و بهينه تر از به هم ريختن وضعيت داخلي ايران نيست و موسوي و كروبي هم اين آمادگي را دارند كه در چنين پروژه اي مشاركت كنند. 2- ويژگي دوم اين بود كه طرف خارجي از حدود يك هفته قبل از 25 بهمن يك عمليات رسانه اي بسيار سنگين براي به خيابان كشاندن تعداد هرچه بيشتري از افراد انجام داد. در اينجا نكته مهم اين است كه توجه كنيم آمريكايي ها و گروهك هاي مرتبط با آنها به خوبي مي دانند كه تعداد افرادي كه همچنان ممكن است انگيزه اي براي حمله به سطل هاي آشغال در خيابان هاي تهران داشته باشند، يك «عدد ثابت» است كه هر بار ناآرامي شكل مي گيرد بخشي از آنها دستگير مي شوند و از آن عدد ثابت يك «مقدار جايگزين ناپذير» كاسته مي شود. جلوگيري از گسترش بيشتر انقلاب هاي ضدآمريكايي منطقه كه به نحوي بي سابقه منافع حياتي آمريكا را به خطر انداخته آن قدر براي كاخ سفيد ضروري بود -و هست- كه حتي ريسك از دست رفتن برخي از كليدي ترين مهره هاي عملياتي خود در كف خيابان هاي تهران را هم پذيرفت. 3- و ويژگي آخر اين بود كه طرف خارجي نشان داد انتظار خود از آشوب خياباني در ايران را به «هدف گذاري هاي صرفا رسانه اي» تقليل داده و فعلا از جريان سبز در ايران جز «روشن نگهداشتن آتش اعتراضات» از طريق «ايجاد ناآرامي كاريكاتوري در چند خيابان تهران كاري ساخته نيست. تنها كاري كه گماشتگان آمريكا در داخل ايران بايد مي كردند اين بود كه تئاتري بازي كنند، از آن فيلم و عكس بگيرند و به عنوان مواد اوليه براي كارخانه دروغ سازي رسانه هاي غربي -كه البته ظاهرا مدتي است بدون مواد اوليه هم كار مي كند! - ارسال كنند. همين. بسيار مهم است كه در اينجا توجه كنيم آمريكايي ها بدون ترديد مي دانستند درخواست آنها از موسوي و كروبي براي راه انداختن راهپيمايي «نجات اسراييل» در تهران، نوعي انتحار سياسي غيرقابل جبران از جانب اين دو نفر است و احتمالا به مرگ هميشگي و ابدي آنها در ذهن جامعه ايراني منجر خواهد شد اما باز هم به همان دليل آشنا يعني اضطرار كشنده ناشي از ضرورت متوقف شدن حركت هاي ضدآمريكايي در منطقه حاضر شدند اين هزينه را هم بپردازند. وقتي آقاي نتانياهو كه زماني گفته بود موسوي و كروبي بزرگترين سرمايه هاي اسراييل در ايران هستند راضي به آتش افكندن در اين سرمايه ها مي شود ديگر بايد فهميدكه عمق كار تا كجاست و قصه چقدر بيخ پيدا كرده است. اما اين پايان كار نيست. بعد از 25 بهمن يك سلسله اتفاقات تقريبا پي درپي رخ داد كه توجه به آنها هم براي فراهم شدن امكان فهم «آنچه تغيير فاز واقعي در سياستگذاري امنيتي آمريكا درباره ايران» خوانديم، لازم است. اولا، نظام توانست با استفاده از فضاي بوجود آمده بعد از 25 بهمن، يك اجماع تقريبا كامل از خواص عليه جريان فتنه و سران آن بوجود بياورد. بعد از 25 بهمن براي اولين بار مطالبه برخورد با موسوي و كروبي علاوه بر توده هاي مردم به سطح خواص منتقل و در آن فراگير شد و بويژه با موضع گيري مجلس در روز 26 بهمن و همچنين مصاحبه هاي پي درپي چهره هاي بعضا داراي سابقه همراهي با فتنه عليه موسوي و كروبي در روزهاي بعد از آن، عمق قابل توجهي پيدا كرد. اين فرايند كه مي توان آن را «موج بازگشت خواص» و «يك دست شدن فضاي سياسي كشور عليه جريان فتنه» ناميد، داراي پيام هاي بسيار خطرناكي براي آمريكايي ها بود چرا كه آنها به خوبي مي دانستند و بارها در تحليل هاي راهبردي خود درباره اوضاع ايران بر آن تاكيد كرده اند كه اگر نظام بتواند ترك هاي موجود در ميان خواص را رفو كند، آن وقت بسيار آسان تر آنچه حتي فكرش را بتوان كرد قادر به كنترل كامل ابعاد سياسي و امنيت فتنه و مجازات قاطع عاملان آن خواهد بود. ثانياً، خبر بد بعدي براي آمريكايي ها اين بود كه فضاي بوجود آمده بعد از 25 بهمن آخرين گردوغبارهاي فتنه را براي ديرباورترين افراد هم فرو نشاند و فضا را كاملاً شفاف كرد. فتنه تا زماني عمر مي كند كه بتوان حق و باطل را به هم آميخت و ملغمه اي گيج كننده از آن فراهم كرد. اما وقتي حق يك طرف ايستاد و باطل طرف ديگر و وقتي جبهه ها شفاف شد ديگر سخن گفتن از فتنه بي معني است. فضايي كه در آن خواص مسئله (وسابقه) دار يك طرف ايستاده باشند و وفاداران به نظام طرف ديگر شايد فضاي فتنه باشد و در مقطعي واقعا بود، اما عرصه اي كه يك سوي آن منافقين اسلحه به دست و اسراييلي هاي كف بردهان آورده ايستاده اند و سوي ديگرش فرزندان خميني و خامنه اي ديگر به هيچ معنايي فضاي فتنه نيست. اينجا همه چيز روشن است واگر كسي اشتباه كرد اين دفعه مشكل از چشم و دل اوست نه گردوغبار فضا و لذا تكليف او هم روشن است. ضمن اينكه در اينجا ديگر اساساً كسي نمي تواند بهانه بياورد كه نفهميده و اشتباه كرده است. اينجا تنها جمله اي كه واقعا معنادار است اين است كه گفته شود فلاني و بهماني «تصميم گرفتند» اين سو يا آن سوي جبهه بايستند و وقتي تصميم مي گرفتند مي دانستند چه مي كنند پس تبعات آن را هم بي كم وكاست بايد بپذيرند. و ثالثاً، در اثر اين دو عامل، نظام پس از 25 بهمن به سادگي و با هزينه اجتماعي صفر گام اول برخورد با موسوي و كروبي را برداشت و آنها را در خانه شان محدود كرد. تعبير درست تر البته اين است كه بگوييم آنچه رخ داده قطع دسترسي هاي سرويس هاي اطلاعاتي و عوامل آنها به موسوي و كروبي است كه هر روز با استفاده از آنها توطئه اي جديد طراحي مي كردند و اكنون مجال اين كار به طور كامل از آنها سلب شده است. دقيقا در اينجا بود كه تغيير فاز اساسي كه روشن كردن ماهيت آن هدف اين يادداشت است رخ داد. آمريكايي ها يكي دو روز بعد از 25 بهمن كاملا متوجه شدند كه كار موسوي و كروبي تمام است: مهر اسراييل بر پيشاني آنها خورده، خواص عليه آنها بسيج شده اند، تنفر مردم و مطالبه مجازات هر لحظه شدت بيشتري مي گيرد و حصر خانگي هم هيچ واكنش منفي از جانب مردم در پي نداشته سهل است از آن به عنوان قدم اول در مجازات اين دو استقبال كرده اند و خواستار برداشته شدن هر چه زودتر قدم هاي بعدي هستند. نتيجه اين بود كه تغيير فاز بنيادين رخ داد و سناريويي كه برخي شواهد مي گويد از مدت ها پيش طراحي شده بود كليد خورد و آن سناريو هم اين بود كه موسوي و كروبي را كاملا به حال خود رها كنند و «هسته توليد بحران» را تا هر ميزان كه مي توانند به خارج از ايران منتقل نمايند. اينجا بود كه به سرعت چند اتفاق رخ داد: 1- تشكلي موسوم به شوراي هماهنگي راه سبز اميد با محوريت سازمان منافقين در اروپا اعلام موجوديت كرد 2- مانيفست جديد فتنه به امضاي اين به اصطلاح شورا نوشته و منتشر شد 3 - آمريكايي ها و اسراييلي ها همه ملاحظه هاي خود را كنار گذاشتند و به بي سابقه ترين شكل ممكن به حمايت از اين سازوكار جديد پرداختند و نهايتا 4- با امضاي اين شوراي كذايي بيانيه هايي منتشر شد كه مردم را به مزمن كردن تجمعات در ايران فرا مي خواند؛ و اين يعني پايان كار سران فتنه در داخل مرزهاي ايران و منتقل شدن كل پروژه به بيرون مرزها. براي اينكه مسئله بي جهت پيچيده نشود اجازه بدهيد اينطور جمع بندي كنيم. سرويس هاي غربي دريافته اند كه تمام ظرفيت هاي فتنه گري در داخل مرزهاي ايران در اثر تدبير حقيقتا هوشمندانه رهبري سوخته و هيچ ظرفيت قابل احيا يا سرمايه گذاري وجود ندارد. آخرين تير در تركش اين است كه تلاش كنند كاركردهاي موسوي و كروبي را به يك هسته جديد در بيرون از ايران منتقل كنند تا از اين به بعد آن هسته به جاي اين دو موضع بگيرد، بيانيه بدهد و... مثل هميشه منافقين جلو افتاده و عهده دار حمالي پروژه شده اند. انتقال به بيرون يعني نااميدي كامل از داخل و اين يعني آخر كار. تجربه 32 سال گذشته نشان مي دهد اتكا به گروهك هاي بيرون مرزها براي ايجاد ناآرامي در ايران ايده اي است كه فقط به درد تفريح مي خورد. منافقين اگر مي توانستند آب دماغشان را بالا بكشند در همان دهه 60 كاري از پيش مي بردند و به دريوزگي در اين مجلس و آن دربار، و آوارگي در اين بيابان و آن بيغوله نمي افتادند. آمريكا به جايي بازگشته كه در سراسر 32 سال گذشته قرار داشته است يعني اميد به براندازي از جانب موجوداتي بي مصرف در كشورهاي غربي كه فقط پشت ميكروفون يا هنگام گدايي مبارزند!