باکری ها؛برادران حماسه عشق
پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند
سال 1333، شاهد تولد نوزادی بود که در خانواده ای معتقد و شیفته ولایت، در شهر «میاندوآب» پا به عرصه وجود گذاشت. نامش را مهدی نهادند و کام او را با تربت مولایش حسین علیه السلام جلا بخشیدند. حدود یکسال بعد در آذر ماه 1334 برادر کوچکترش حمید به دنیا آمد در همان آغاز کودکی بود که ، مادرشان را از دست دادند ، ولی این مصیبت بزرگ ، آنها را از پاگذاشتن در راه علم و مبارزه دور نکرد و با وجود تمام سختی ها،هردو همیشه چون کوه استوار بودند. فرماندهان تحصيل كرده شهید مهدی باکری، دوران تحصیل در مقطع ابتدایی و دبیرستان را، با وجود دردهای روحی ناشی از فوت مادر و شهادت برادر بزرگوارش، علی باکری که از مبارزان انقلاب بود، با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اتمام دوره دبیرستان، با قبول شدن در رشته مهندسی مکانیک، مشغول تحصیل در دانشگاه شد. با ورود به دانشگاه، مرحله جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. او در دانشگاه، یک دانش پژوه موفق، و در کنار دیگر دانشجویان و بیرون از دانشگاه، دانشجویی پرشور و حال و آگاه به اوضاع و احوال زمان بود. شهید باکری پس از گرفتن مدرک مهندسی، دوستانش قصد ادامه تحصیل داشتند، ولی او معتقد بود که دیگر برای ادامه مبارزه، باید از محیط دانشگاه خارج شود و به همین جهت، برای انجام مبارزات سیاسی خود وارد میدان شد حمید باکری نیز بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازي رفت و در دوران سربازيش بيشتر با حقايق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازي به كمك مهدي و يكي ديگر از دوستانش به دانشگاه راه پيدا كرد . حمید فعاليتهاي انقلابي و مذهبي خود را گسترده كرد. او براي محكمتر كردن پايههاي اعتقاديش و به سبب مشكلاتي كه در ايران برايش به وجود آمده بود تصميم گرفت از كشور خارج شود، ابتدا به تركيه رفت اما با ديدن وضع آن جا و وضع دانشجويان دانشگاههاي تركيه شروع به مكاتبه با پسر دايياش در آلمان كرد. و بالاخره شهر «آخن« پذيراي حميد شد. بعد از مدتي شنيد كه امام خميني(ره) به پاريس تبعيد شدهاند، لذا پس تصميم گرفت كه بدون واسطه صحبتهاي امام را بشنود از این رو به پاریس سفر کرد. او كم كم شروع به حمل اسلحه كرد و سلاحها را تا مرز ايران و تركيه ميآورد و بقيه به عهده مهدي بود. باكري ها؛ سربازان روح الله شهید مهدی باکری، در سال 1356، به عنوان افسروظیفه برای انجام خدمت سربازی به تهران منتقل شد. در آن سال ها، حمید باکری، برادر کوچک تر مهدی، برای ادامه تحصیل از ایران خارج شد اما غرض اصلی مهدی از فرستادن برادرش حمید به یک کشور اروپایی، ارتباط با مسلمانان و مبارزان خارج از کشور و تهیه سلاح و مهمات بود و این هدف به قدری ظریف دنبال شد که حتی از خانواده آنان نیز پوشیده ماند و هممه تصور کرده بودند که حمید، فقط برای ادامه تحصیل به خارج رفته است. در آغاز و اوج انقلاب، مهدی به فرمان امام خمینی رحمه الله از پادگان فرارکرد و به ارومیه بازگشت. این دوران، آغاز زندگی مخفی او و تلاش برای سازمان دهی نیروهای جوان و تربیت آن ها برای یاری انقلاب بود . بعد از آن حميد براي پيروزي انقلاب به ايران آمد و در تظاهرات مردمي شركت ميكرد تا اينكه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد. بعد از پيروزي حميد به عضويت سپاه پاسداران اروميه درآمد و بعد از مدتي به فرمان امام كه مبني بر تشكيل بسيج بود، مسئول بسيج استان شد . مدتی در شهرداری بصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه 7 آبادان را بعهده گرفته و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت . وی در زمره خاطراتش که از بسیجی ها صحبت میکرد میگفت که دو سه تا نوجوان بودند هر قدر اصرار کردیم که پشت جبهه کار کنند قبول نکردند و شروع کردند به گریه کردن که باید ما در خط مقدم باشیم و میگفت : اینها به انسان نیرو می دهند و باعث تقویت ایمان در آدمی میشوند. فرماندهان مدرسه عشق مهدی باکری که فرمانده لشکر 31 عاشورا بود و حمید باکری برادرش را همه می شناختند، دوستشان داشتند و احترام خاصی برایشان قائل بودند ، در همان برخورد اول، مجذوب چهره معصومشان می شدند به خصوص مهدی باکری که با تمام تواضع « آقا مهدی » صدایش میکردند چهره ای با چشمان نافذ که نور الهی درآن موج می زد و لب هایی که وقتی گشوده می شد، کلماتش هر قلبی را اسیر خود می ساخت. آنها، با دشمنان اسلام سرسخت و مقاوم بودند ، ولی هنگامی که با دوستان و یاران خدا می نشستند، سیمای مهربان ترین انسان ها را هویدا می کردند . بزرگ مردانی که پیوسته آماده خدمت بودند ؛ مهدی چشمانش حکایت از بی خوابی های طولانی داشت.آنها فرماندهانب دلیر، با ساده ترین لباس ها بودند . سالهاي حماسه و ايثار شهید مهدی باکری، از جمله بزرگ مردانی بود که با حضور خود در چندین عملیات، یکی از حماسه سازان تاریخ قافله عشق گردید. او در عملیات فتح المبین، با مسؤولیت معاونت تیپ نجف اشرف، در منطقه رِقابیه با دشمن وارد میدان جنگ شد و از ناحیه چشم مجروح گردید. بعد در فاصله کم تر از یک ماه، در عملیات بزرگ بیت المقدس با همان مسؤولیت شرکت کرد و شاهد پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر بود. شهید باکری در مرحله دوم عملیات بیت المقدس، از ناحیه کمر مجروح شد و در مرحله سوم با وجود مجروح بودن، به هدایت و سازمان دهی برادران بسیجی پرداخت. همچنین در عملیات رمضان ـ که با رمز مبارک «یا صاحب الزمان ادرکنی» آغاز شده بود ـ با مسؤولیت فرمانده تیپ عاشورا، به نبرد خود در داخل خاک عراق ادامه داد و دوباره مجروح شد، ولی هر بار مصمم تر از قبل به جبهه باز می گشت. شهید باکری در عملیات های مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی و والفجر یک تا چهار، با سمت فرماندهی لشکر عاشورا، راه مولایش حسین بن علی علیه السلام را ادامه داد و برادران بسیجی اش را همراهی کرد . حمید باکری نیز مرتب از مزایای جنگ که بقول امام « این جنگ یک نعمت است که فرزندان این مملکت را الهی کرده و آنها را از زندگی دنیایی به معنویت کشانده است» یاد میکرد . حمید برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزاد شده کردنشین در منطقه سرو را عهده دار گردید که در آن شرایط کمتر کسی میتوانست چنان مسئولیتی را بپذیرد . پس از آن بعنوان مسئول کمیته برنامه ریزی جهاد استان تعییین شد و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلی میدانست و میاندیشید که در جبهه مفیدتر است حضور دائمیاش را در جبهه های نبرد با صدام متجاوز از عملیات فتحالمبین شروع نمود ، در عملیات بیتالمقدس فرمانده گردان تیپ نجف اشرف بود و با تلاشی که نمود نقش موثری در گشودن دژهای مستحکم صدامیان در ورود به خرمشهر را داشت و بالاخره با لشکر اسلام پیروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عملیات رمضان برای فعالیت دائمی در سپاه پاسدارن مصمم گردید . در عملیات موفقیتآمیز «مسلمبنعقیل» بعنوان مسئول خط تیپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار یادآور صبوری و شجاعت یاران امام حسین (ع) بود که چندین بار خودش در جنگ تن به تن و پرتاب نارنجک دستی به صدامیان شرکت نمود و از ناحیه دست مجروح شد و بر حسب شایستگی که کسب نمود از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل (ع) منصوب گردید . بعد از عملیات والفجر مقدماتی بعنوان معاون لشکر 31 عاشورا راه مولایش حسین بن علی (ع) را ادامه داد استقامت و تدابیرش در مقابل صدامیان همیشه برای یارانش الگو بود شرکت در عملیاتهای والفجر 1 و2 و4 از افتخاراتش بود که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجیاش در خطوط اول حمله شرکت داشت و با خونسردی زیادی که داشت همیشه فرماندهان زیر دستش را به استقامت و تحمل شدید صحنه های نبرد ترغیب مینمود و به آنها یاد میداد که چگونه با دست خالی از امکانات مادی در مقابل دشمن که سراپا پوشیده از زره و پیشرفته ترین امکانات جنگی عصر حاضر میباشد فقط بااتکاء به ایمان و روش حسینی باید جنگید. نماد خضوع فرمانده لشکر بود و فرصت چندانی نداشت. مجبور بود برای گرفتن حقوقش به کارگزینی قرارگاهِ خاتم الانبیا در کرمانشاه برود. آن روز صبح خودش رابه کارگزینی رساند و حقوقش را درخواست کرد. مسؤول کارگزینی لیست حقوق را بیرون آورد و گواهی خدمت خواست. فرمانده که هنوز غبار خاکِ راه بر روی لباسش بود، دست در جیب هایش کرد و گفت: گواهی خدمت ندارم. مسؤول کارگزینی در حالی که لیست را می بست گفت: باید گواهی بیاورید تا حقوقتان را پرداخت کنیم. او هم با کمال فروتنی برگشت، بدون این که خود را معرفی کند. فردای آن روز، در حالی که از فرماندهی سپاه گواهی گرفته بود، به کارگزینی رفت و آن را جلوی مسؤول کارگزینی روی میز گذاشت. مسؤول کارگزینی شگفت زده بود. او نمی توانست باور کند که این مرد، همان شیرمرد جبهه هاست که آوردن نامش، لرزه بر اندام دشمن می اندازد. لیست را برداشت و در صفحه دوم نامش را پیدا کرد؛ مهدی باکری، حقوق: سه هزار و چهارصد ریال . شهید مهدی باکری، در پیامی خطاب به ملت ایران می گوید: « پیام من به ملت مسلمان ایران، این است که از فرمان امام اطاعت کنند و شعار جنگ جنگ تا پیروزی را فراموش نکنند و همواره آماده باشند و آموزش نظامی ببینند برای فتح قدس. نباید خود را با مشکلات زندگی، کمبودها و اختلافات، مسائل سیاسی و امثال این ها درگیر کنیم. کمبودها و نارسایی ها، مسائل طبیعی است که در تمام جوامع وجود دارد و مسائل دنیایی است. رسالت ما، همان ادامه رسالت پیامبر خدا و ائمه اطهار است؛ چرا که دین اسلام، همان دین است. خدای ما، همان خداوند است. طرح کلی جبهه حق و باطل هم، همان است؛ منتها زمان و روش و طریقه ها تفاوت کرده است» . پر کشیدن برادران باکری حمید در والفجر یک از ناحیه پا و پشت زخمی و بستری گشت که پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی کردند . اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است ولی هیچوقت این را به زبان نیاورد و بالاخره در عملیات فاتحانه خیبر با اولین گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده میشدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف در میآوردند و کنترل منطقه را در دست میداشتند عازم گردید و در ساعت 11 شب چهارشنبه 3 اسفند 1362 شروع عملیات خیبر بود که با بی سیم خبر تصرف پل مجنون (که به افتخارش پل حمید نامیده شد) در عمق 60 کیلومتری عراق را اطلاع داد .
پلی که با تصرف کردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نیروههای موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای آنها بفرستد در نتیجه تمام نیروههایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجیهای شجاعش ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود و عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروههای زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپی جی و کلاش ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در همانجا به لقاءالله پیوسته و به آرزوی دیرینهاش دیدار سرور شهیدان امام حسین (علیه السلام ) نایل آمد. اما مهدي باكري بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند، سردار عاشورایی بدر را، دیگر یارای ماندن نبود. سیزده ماه بعد از شهادت حمید باکری بود که در 25 اسفندماه سال 1363 ، آن فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا، - که در حماسه بزرگ بدر زخمی شده بود ـ در راه انتقال به درمانگاه توسط قایق، بر اثر برخورد گلوله توپ به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش به دریا پیوست .
پس از شهادت سردار مهدی باکری، فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا، امام خمینی رحمه الله در پیامی از او به عنوان شهید اسلام یاد کردند. هم چنین رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای، به مناسبت شهادت این سردار بزرگ، در پیامی این گونه نوشتند: «درود بر روان پاک مؤمن صادق و انقلابی و فداکار و سردار شجاع که عهد پایدار خود را با خدا به سر آورد و خون پاک خود را نثار کرد و به فیض بی بدیل شهادت نائل آمد». آری، هنوز که هنوز است، بسیجیان دل سوخته لشکر عاشورا، چشم به آب های جنوب دارند که پیکر فرمانده دلاورشان کی باز می گردد؛ اما این آرزوی سردار عاشوراییِ حماسه بدر بود که حتی پیکرش، قطعه ای از خاک این زمین را اشغال نکند. هنوز جلگه های سرزمین خوزستان و قله های بلند کردستان، یادآور این فرمانده عاشورایی هستند و خاطره رشادت او را، تا آخرین روز گردش زمین تکرار خواهند کرد. وصیت نامه شهید مهدی باکری «خدایا! چگونه وصیت نامه بنویسم، در حالی که سراپا گناه و معصیت و سراپا تقصیر و نافرمانی ام. گرچه از رحمت تو ناامید نیستم، لیک می ترسم که نیامرزیده از این دنیا بروم. آه! چقدر لذت بخش است که انسان، آماده دیدار ربّش باشد، ولی چه کنم که تهی دستم. خدایا! تو قبولم کن»» سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش. عزیزانم! اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده، باز کم است. ای عاشقان اباعبداللّه ! بایستی شهادت را در آغوش گرفت و ضربان قلب باید از شوقش تندتر بزند. بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست. همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و مقلد امام باشید. به دعاها و مجالس اباعبداللّه علیه السلام و شهدا اهمیت بدهید که توشه آخرتِ شماست. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آن ها را رسالت خود بدانید. قسمتی از وصیتنامه شهید حمید باکری زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند: اول دسته ای خواهند بود که به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند دوم دسته ای هستند که راه بی تفاوت می گزینند و در زندگی مادی خود غرق می شوند و همه چیز را . فراموش می کنند و دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت . مصائب و غصه ها ، دق خواهند کرد پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید