روایتی تلخ از حواشی بازار شب عید

ظاهری آراسته و بیانی خوش داشت ، می گفت که تحصیلکرده هنرهای نمایشی است ، قبلا کار داشته ، ازدواج کرده ، اما حالا از کار بیکار شده و دارد دستفروشی می کند تا فقط بتواند زندگی کند . دوباره اصرارمان کرد « آقا التماستان می کنم عکس نگیرید» وقتی علت این همه اصرارش را پرسیدیم بهمان گفت : نمی خواهم کسی بفهمد بیکار شده ام .

کد خبر : 138793

تابناک: «این که شغل نشد ، کارمان شده است صبح تا شب ، فکر و ذکر نان بچه ها ، من از بچه ام خجالت می کشم که پول ندارم برایش یک دست لباس درست حسابی بخرم . اگر شما اینها را به گوش آقایان نرسانید ، کی برساند؟» اینها را خانمی چهل ساله در آستانه سبزه میدان بازار تهران بهمان می گفت ؛ وقتی که برای تهیه گزارشی از کم و کیف خرید شب عید تهرانی ها به بازار بزرگ تهران رفته بودیم . جوان بیست و شش ، هفت ساله دیگری که در آستانه در ورودی بازار ایستاده بود و داشت با لوازم آشپزی دست فروشی می کرد همین که دوربین مان را دید ، دست و پایش را گم کرد . آمد سمت تیم خبری مان و فقط یک جمله گفت : «آقا التماستان می کنم ، عکس من را جایی نزنید » . خیالش را راحت کردیم که تصویری از او نگرفته ایم . ظاهری آراسته و بیانی خوش داشت ، می گفت که تحصیلکرده هنرهای نمایشی است ، قبلا کار داشته ، ازدواج کرده ، اما حالا از کار بیکار شده و دارد دستفروشی می کند تا فقط بتواند زندگی کند . دوباره اصرارمان کرد « آقا التماستان می کنم عکس نگیرید» وقتی علت این همه اصرارش را پرسیدیم بهمان گفت : نمی خواهم کسی بفهمد بیکار شده ام . دیگر انگار راستی راستی رمقی برای آدم ، برای ورود به بازار نمی ماند . نگاه آدم های بازار تهران بر خلاف آنچه گاهی گزارشگران صدا و سیما نشان می دهند ، زیاد طعم اسکناس نمی دهند . تیم خبری مان از رفتن به داخل بازار تهران منصرف شد ، چرا که دست بسیاری از خریداران تهرانی چیزی به جز خرده ریز و خریدهای جزئی چیزی نمی دیدیم و تنها برخی شهرستانی ها بودند که خرید شب عیدشان را انجام داده بودند . بیرون بازار ، پیرمرد آلبوم فروشی انتظارمان را می کشید که نه از خبرنگارها دل خوشی داشت و نه از موبایل و بلوتوث ! «خیلی از معماری های حجره های این بازار رو من دست گرفتم (برای خودش یک پا معمار بود) ، همین رستوران مسلم بازار رو نیگا کنین ، اینو قدیم تر معماریش رو من دست گرفتم ، کل این راسته منو می شناسن ، بیا از هر کی می خوای بپرس برو بیای منو. حالا دیگه کارگر ارزون اومده ما رو تحویل نمی گیرن ، مجبوریم دستفروشی کنیم ، آلبوم عسک بفروشیم» بازار آلبوم هات شب عیدی چطوره ؟ مردم خرید می کنن؟ - آقا از وقتی این موبایل ها اومده ، دیگه کسی آلبوم نمی خره ، عسک نمی اندازه ، چه خریدی؟ کسی از ما خرید نمی کنه، انقدر جیبا خالیه کسی حال آلبوم خریدن نداره . دیگر راستی راستی حال و هوایی برای شب عیدمان نمانده است ، نه برای خرید حالی می ماند و نه حتی برای گرفتن گزارشی خبری از هوای عید تهرانی ها . راه افتادیم تا برگردیم ، که مردی که درون دهانش از همان سوت های معروف سیاه بازها گذاشته بود بهمان سلام کرد . از قیافه اش مشخص بود ، مرد 45 ساله ای روبرویم که با کت و شلوار ایستاده و سوت های مبارک می فروشد ، دستفروش نیست . وقتی فهیمد ما خبرنگاریم ، داغ دلش تازه شد . می گفت سال 81 پسر سیزده ساله اش از سرطان فوت شده و پول کافی برای مداوایش نداشته است . کارمند بیمه بوده و از آن سال کمر راست نکرده است . خودش مهندس است و دو دختر و یک پسر دارد که هر دو دخترش هم مهندسند . اما پسر بیست و شش ساله اش هفت ، هشت سالی هست که از داغ برادرش افسردگی گرفته و افتاده گوشه خانه و مرد چهل و پنج ساله مقابلم می بایست با درآمدی حدود چهارصد هزار تومان خرج 5 نفری شان را بدهد . نمی خواهم بگویم نگاهش را فهمیدم ، اما هر چه بود ، مرد بود ، غرور داشت و حالا مرد چهل و پنج ساله مقابلم داشت صدای مبارک از خود در می آورد تا برای زن و بچه اش پول حلال در بیاورد . دیگر دارد غروب می شود و گروه خبری ما در راه بازگشت از بازار شلوغ اما تلخ تهران است که آخرین محور گزارشمان خودش بهمان سلام می کند . «گل بیا ، گل عیده بیا ، گل سوسن اومده ، گل شب بو اومده ، گل بیا ، گل» نامش اکبر است . گلهای مصنوعی بیرون بازار ، دم ایستگاه مترو می فروشد . ساکن شهریار است و صبح به صبح می آید بازار تهران تا بلکه بتواند پول در بیاورد ؛ برای شب عید برای دخترش - اگر پولش برسد - یک دست لباس و یک کفش بخرد و برای زنش هم یک انگشتر . اکبر یکسال است برای کار از تبریز به تهران آمده ، می گوید بزرگترین آرزوی عید امسالش این است که مادرش از تبریز بیاید و مهمان سال نو اش باشد. سخنی با مسئولان من نمی توانم از طرف آدمهایی مثل اکبر ، آن مرد آلبوم فروش بد اخلاق ، آن سوت فروش بازار و یا حتی آن خانم خریدار بازار تهران موضوع را بیان کنم . این تنها نمونه هایی بود از آنچه در حاشیه بازار تهران رخ می دهد . اما حقیقت این است که اینها هیچ کدام قصه نبودند ، همین حالا اگر به بازار تهران بروید ، همه آدم های این گزارش یا آدم هایی با اوضاع بدتر و یا بهتر از اکبر و دیگران را می توانید بجویید ، اما از آنها که کاری می توانند بکنند ، تقاضا می کنم تا دیر نشده برای بهبود اوضاع کاری کنند . سمت و سوی توجه من ، درخواست مستقیم از رئیس جمهور برای ساماندهی اوضاع و احوال آدم های لیسانسه ای که دستفروشی می کنند ، نیست . چرا که از وظایف دولت ، سیاستگذاری های کلان است و توقعی از رئیس دولت نیست . فکر می کنم اکبر و امثال اکبر جایی لای آمار اشتغال و دست به دست شدن های متصدی اشتغال جوان ها گم شده اند و الا یک مهندس بیرون بازار تهران سوت فروشی نمی کرد . تیم خبری ما ، نتوانست بیش از این در بازار هزار رنگ تهران بماند .اما از تهرانی های خیر و آنها که می توانند برای اشتغال حاشیه نشینهای بازار تهران فکری بکنند ، تا دیر نشده کاری کنند . شب عید نزدیک است . مردم شهر من هفت سین می چینند . من بی قرارم . ماهی های قرمز هم .

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: