روایت معاون سابق وزیر از"درخت عرعر"
جهان: دکتر محسن پرویز نویسنده و منتقد ادبی که تا چندی پیش معاون فرهنگی وزیر ارشاد نیز بود در سایت رسمیاش، نوشتهای کوتاه و جالب را با عنوان "درخت عرعر" منتشر کرده است. نوشتهی مذکور کنایهای دارد به برخی افراد که ظاهر خوبی دارند، ولی هیچ نفعی از آنان به دیگران نمیرسد! این نوشته در ذیل میآید: نمیدانستیم این درخت بیبار از کجا آمده است. روزهای اولی که درخت را دیدیم، خوشحال شدیم؛ فکر کردیم بدون چک و چانه زدن، صاحب درختی شدهایم که تنهای نرم و خوشساخت دارد. به شش ماه نرسیده بود که درخت قد کشید و خودش را رساند به درختان میوهی چند سالهای که گوشه و کنار باغچه کاشته بودیم! خیلی عجیب بود؛ چقدر زحمت کشیده بودیم تا آن درختان گلابی و آلو و سیب و انار را به جایی برسانیم که میوه دهند و سر پای خودشان بایستند و نیاز به مراقبت ویژهای نداشته باشند، و حالا این درخت نوظهور، بی هیچ رسیدگی خاصی تنه به تنه آنها میزد و تازه هنوز هم داشت قد میکشید و روز به روز بلندتر و بلندتر میشد؛ و ما منتظر بودیم تا ببینیم میوهی آن چه خواهد بود! درخت سایه هم نداشت. البته خیلی از درختان میوه سایهی چندانی ندارند. توقعی هم نیست؛ کسی از درخت میوه توقع سایه انداختن ندارد. درخت میوه را میکارند و از آن مراقبت میکنند تا از میوهاش بهرهمند شوند. صد البته بعضی از درختانی که میوه ندارند، سایه دارند و از سایهشان میشود استفاده کرد. بعضی دیگر از درختان هم کاشته و بزرگ میشوند تا بریده شوند و از چوبشان استفاده کنند. بالاخره هر درختی استفادهای دارد. اثری از میوه و شکوفه در درخت دیده نمیشد؛ سایه هم که نداشت؛ ما مانده بودیم که چه استفادهای می شود از این درخت کرد! ********** به یک سال نرسیده، درخت داشت از درختان میوهی باغچهمان هم بالا میزد که روزی پدربزرگم از شهرستان به خانهمان آمد و با دیدن درخت گفت: «این را چرا ول کردهاید تا اینقدر بزرگ شود؟» گفتم: «چطور مگر؟ ما که این را نکاشتهایم؛ خودش در آمده است! چقدر هم تند تند قد میکشد؟» پدربزرگ گفت: «همین دیگر؛ این درخت عرعر است! هیچ خاصیتی هم ندارد؛ نه میوه دارد و نه سایه! نه زیبایی دارد و نه فایده! چوبش هم به درد هیچ کاری - حتی سوزاندن - نمیخورد! هر جا سر و کلهاش پیدا شود، شروع میکند به تکثیرکردن و همهجا را پر میکند از امثال خودش! مگر شانس آورده باشید و گردهاش باغچهتان را نگرفته باشد!» پرسیدم: «حالا باید چکار کنیم؟» پدربزرگ در حالی که کتش را در آورده بود و داشت آستینها را بالا میزد، گفت: «یک دقیقه هم نباید فرصت را از دست داد؛ اره دارید؟» ********** چند دقیقه بعد ما داشتیم فکر میکردیم با تنهی بلند بریدهشدهی درخت عرعر چه کنیم و پدربزرگ با بیل افتاده بود به جان زمین تا بلکه ریشهی آن را هم به طور کامل از زمین خارج کند! میگفت: «حتی اگر یک ذره از ریشهاش در زمین باقی مانده باشد، دوباره رشد میکند!» و از فردای آن روز تا مدتها کارمان شده بود جستجوی باغچه تا اگر اثری از «عرعرک»ها (درختان عرعر تازه سرک کشیده) پیدا شد، از ریشه در آوریم و دور بریزیم!