مجازات مرگ برای آنها که لبخند بزنند
کالیگولا سردار بزرگ رومیای بود که ظاهرا عقلاش پاره سنگ بر میداشته اما وقتی در سال 37 بعد از میلاد به امپراتوری رسید ...
سایت گروه مجلات همشهری: کالیگولا سردار بزرگ رومیای بود که ظاهرا عقلاش پاره سنگ بر میداشته اما وقتی در سال 37 بعد از میلاد به امپراتوری رسید کلا از ناحیه عقل تعطیل شد. او یک دیوانه تمامعیار بود. هر روز دست به کار احمقانهای میزد و همه را غافلگیر میکرد. هاکی؛ همان میدان جنگ این زره به رستم ربطی ندارد! اصلا هم با دوران باستان و جنگ و دلاوری رابطهای پیدا نمیکند بلکه به بازی هاکی روی یخ مربوط است! همان بازیای که پر از دعواست و تا کوچکترین اتفاقی در آن میافتد همه روی سر هم میریزند و حالا نزن کی بزن! اصلا اگر در بازی هاکی دعوا نشود جذابیتی ندارد. تمام فیلمهایی که ممکن است شما از این ورزش دیده باشید مربوط به سالهای اخیر هستند که در این دوره قوانین و محدودیتهایی برای تماس فیزیکی در بازی هاکی روی یخ وضع شده. حالا فکرش را بکنید در قرن نوزدهم و در اولین سالهایی که این بازی رواج پیدا کرده بود هیچ محدودیتی در زد و خورد وجود نداشت. «دیگر فکر کنید آن موقع چه خبر بود!» بازیکنان فقط به این فکر میکردند که توپ را وارد دروازه کنند. فقط همین! در آن سالها در رقابتهای هاکی چنان زد و خوردهایی اتفاق میافتاد که کشته میگرفت. وقتی در بازی دعوا میشد همه حتی تماشاگران بر سر هم میریختند و حسابی از خجالت هم درمیآمدند. در آن دوره برخی از بازیکنان و به ویژه دروازهبانهای بازی هاکی برای حفظ جانشان چنین لباسی به تن میکردند. دریانوردان کلاهبردار بیمه کردن وسایل چیز جدیدی نیست. در دوران باستان هم بیمه وجود داشت و مردم میتوانستند وسایلشان را بیمه کنند. درمورد کشتیها هم همینطور بود. البته روش این کار و قراردادی که بسته میشد با امروز تفاوت داشت. چندین سال قبل از میلاد مسیح، عدهای از کشتیداران ثروتمند را در مرکز شهر آتن اعدام کردند. جرم آنها کلاهبرداری و سوءاستفاده از بیمه حکومتی بود. قضیه از این قرار بود که این تجار شریف با دزدان دریایی قرار میگذاشتند و مسیر حرکتشان را به آنها خبر میدادند. دزدهای دریایی هم که با آنها همدست بودند بهطور نمایشی به کشتی آنها حمله میکردند و تمام بارشان را میبردند. سپس دریانوردان به دلیل خسارت از حکومت بیمه میگرفتند و کالایشان را هم طبق قرار قبلی در ازای پرداخت مبلغ کمی از دزدان دریایی تحویل میگرفتند و به پول تبدیل میکردند. یعنی هم کالایشان را میفروختند و هم به همان مقدار از حکومت پول میگرفتند. جواب این سوال را که چرا تجاری به این زیرکی سرانجام اعدام شدند، ما پس از یک کارشناسی دقیق یافتیم. تعجب نکنید ولی اعدام شدن آنها به آمریکای جهانخوار مربوط میشود! این روزها هرکس کلاهی بر میدارد و پولی به جیب میزند فلنگ را میبندد و به آمریکا فرار میکند و یک عمر در آنجا پولهایش را میشمارد و آب پرتغال میخورند. ولی خب چون در زمان آن بختبرگشتهها، آمریکا هنوز کشف نشده بود آنها هم به ناچار اعدام شدند! خواندنی، مثل کتابهای تزار الکساندر تزار دوم، پادشاه بافرهنگی بود و از هنرمندان و نویسندگان روس حمایت میکرد. البته کمی هم اهل تظاهر بود ولی به هر حال معمولا از او به نیکی یاد میکنند. یک بار او نویسندهای را دید که شنیده بود بسیار تنگدست است. نویسنده به او گفت: «قربان؛ کتابهای مرا خواندهاید؟ نظرتان درباره آنها چیست؟» و تزار گفت: «بله. آنها را دوست دارم. من هم به تازگی کتابی نوشتهام. آن را نخواندهاید؟» نویسنده متعجب گفت: «جدا شما کتاب نوشتهاید؟ آن را نخواندهام.» تزار گفت: «فردا آن را برایت میفرستم تا بخوانی.» فردای آن روز بستهای از دربار به منزل نویسنده فرستاده شد. وقتی همسر نویسنده بسته را دید و آن را باز کرد و تازه آنها متوجه شدند که تزار چه نویسنده زبردستی است! در جعبه کتابی چندصد صفحهای قرار داشت که تمام ورقهایش از اسکناس بود! پس از یک سال دوباره تزار و نویسنده با هم روبهرو شدند. تزار او را شناخت و گفت: «کتاب مرا خواندید؟ چطور بود؟» و نویسنده که عاشق کتابهای تزار شده بود گفت: «بله همه آن را خواندم! فوقالعاده بود. اما من دوست دارم جلد دوم آن را هم بخوانم.»فردایش دوباره بستهای به منزل نویسنده فرستاده شد که یکی دیگر از آن کتابهای هیجانانگیز در آن بود. اما روی آن نوشته شده بود: قسمت دوم و آخر! «تا نویسنده رویش را زیاد نکند!» هر کس تخممرغ گندیده بفروشد... در زمانی که تلفن رسیدگی به شکایات و سازمان حمایت از مصرفکنندگان و از این جور چیزها وجود نداشت و جامعه فرانسه مثل جامعه امروز ما جامعه سالمی نبود لوئی یازدهم برای تنبیه فروشندگان متقلب فرمان شماره 1481 را که شامل سه بند بود صادر کرد:1ـ هر شیرفروشی را که معلوم شود به شیرش آب مخلوط کرده باید به میدان شهر بیاورند، در گلویش قیفی قرار دهند و از همان شیر در حلقش بریزند. این کار را باید اینقدر ادامه دهند که طبیبی بگوید اگر کمی دیگر شیر در حلقش بریزید، میمیرد! 2ـ هر کس را که تخممرغ گندیده به مردم بفروشد باید دستگیر کرد. او را باید در مقابل مردم به چرخ شکنجه بست و به دست بچههای کوچک تخممرغ بدهید تا با خنده و مسخرهبازی به سر و کلهاش پرتاب کنند. 3ـ هرکس کرهای بفروشد که در آن شلغم یا سنگریزه یا چیز دیگری پیدا شود باید به چرخ شکنجه بسته شود. سپس مشتی کره روی سرش بگذارند تا آفتاب کره را به کلی آب کند و در این حین مردم حق دارند هر ناسزایی که خواستند به او بگویند. (ولی حق کفر گفتن ندارند) تبصره: اگر آفتاب اینقدر داغ نبود که کره را آب کند او را باید به سالن بزرگ زندان ببرند و درمقابل آتش قرار دهند و مردم حق دارند برای تماشایش به آنجا بیایند. نقاشی پیکاسو که فروخته نشد هر کدام از تابلوهای نقاشی پیکاسو - بنیانگذار سبک کوبیسم - را میلیونها دلار میخرند. در زمان حیاتش هم ملت برای تابلوهایش سر و دست میشکستند. پیکاسو دوست چاقی داشت که تابلوهایش را برای فروش به او میداد و او هم از اینکه مسؤول فروش تابلوهای پیکاسو بود به شدت لاف میزد و خودش را میگرفت. طوری رفتار میکرد که انگار تابلوها را خودش کشیده، در حالی که حتی سپردن تابلوها به او هم دلیلی جز رفاقتش با پیکاسو نداشت. ولی یکبار پیکاسو حالش را جا آورد و ناخواسته کاری کرد که این مرد ازخودراضی را تا مرز جنون پیش برد. یک روز در حالی که آن دو در منزل پیکاسو با هم گپ میزدند پیکاسو ماتیک همسرش را از روی میز برداشت و بدون اینکه دوستش را به دردسر بیندازد شروع به نقاشی روی بازوی او کرد. در ابتدا دوستش توجهی به کار او نداشت ولی بعد که دستش را دید از اینکه پیکاسو چگونه با ماتیک و آن هم روی پوست بدن چنین اثر فوقالعادهای خلق کرده شگفتزده شد. هر کاری کرد که پیکاسو آن را روی تابلو بیاورد قبول نکرد. این مرد خیلی مراقب بود که نقاشی پاک نشود. وقتی میخواست در خیابان راه برود بازویش را عریان میکرد. برخلاف میل او نقاشی رفتهرفته کمرنگ میشد و این موضوع مانند سوهان، روح او را میسایید و درنهایت هم نقاشی محو شد و او نتوانست آن را بفروشد! میگویند این دوست چاق اینقدر از این موضوع عذاب میکشید که کارش به دوا و دکتر کشید. «دم پیکاسو گرم!» هر کس بخندد اعدام میشود کالیگولا سردار بزرگ رومیای بود که ظاهرا عقلاش پاره سنگ بر میداشته اما وقتی در سال 37 بعد از میلاد به امپراتوری رسید کلا از ناحیه عقل تعطیل شد. او یک دیوانه تمامعیار بود. هر روز دست به کار احمقانهای میزد و همه را غافلگیر میکرد. مثلا اسم یکی از مشاهیر بزرگ روم را روی اسبش گذاشته بود!یکی دیگر از شاهکارهای او که توسط سیوتاتیوس - تاریخنگار رومی - ثبت شده این است که به ارتش بزرگ خود که متشکل از مردان جنگی بسیار آموزش دیده و قدرتمند بود دستور داد که در ساحل دریا به جمع کردن صدف حلزون مشغول شوند. شاهکار دیگرش این بود که عاشق خواهرش، دروسیلا شد و با او ازدواج کرد! ولی یک روز صبح بلند شد و دید از او متنفر است و او را به قتل رساند. سپس به دلیل ناراحتیاش از مرگ دروسیلا مدت بسیار کوتاهی، در حدود یک سال عزای عمومی اعلام کرد! به این ترتیب تا یک سال هر کس را که میخندید، مهمانی میگرفت یا در مهمانی شرکت میکرد، لباسش رنگی به جز سیاه داشت یا به حمام میرفت میگرفتند و اعدام میکردند. «چون وقتی دروسیلا مرده دیگر معنی ندارد کسی برود مهمانی یا لبخند بزند یا از همه توهینآمیزتر، بخواهد حمام کند.»