فتنه از سال 78 تا 88

جامعه همچون رود شامل انرژی خفته‌ای است که بهره‌گیری از آن به سد و توربین نیاز دارد و نهادهای جامعه مدنی در حقیقت دارای این خاصیت هستند. نیروهای نهفته در گروه‌های اجتماعی و به ویژه نیروهای جوان دانشجویی مولد قدرت سیاسی از قدرت اجتماعی هستند. از قدرت اجتماعی جمعیت‌های مختلف و اصناف گوناگون که دارای زمینه‌های مستعد هستند می‌توان برای رسیدن به قدرت سیاسی و مناصب حکومت بهره‌برداری کرد.

کد خبر : 123993

جوان: سعید حجاریان با هشدار به "هم‌رزمان " خود در "جبهه " دوم خرداد می‌نویسد، نباید گمان کرد با در دست گرفتن قوه مجریه کار تمام شده است. او توصیه می‌کند که "باید هر چه زودتر برای جنبش اجتماعی برخاسته در کوران انتخابات فکری کرد و ظرف سازمانی مناسب را برای نهادینه کردن این تحرک عظیم فراهم آورد. برای واکاوی حوادث و فتنه پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری 88، ملزم بر آنیم که ساختار، شاکله و اهداف مسببین این غائله که هزینه‌های گزاف مادی و معنوی برای نظام مقدس جمهور اسلامی در بر داشت، مورد بررسی قرار دهیم. از همین رو پس از بررسی " شکل‌گیری و برخی مؤلفه‌های ایدئولوژی تجدیدنظرطلبان " به موضوع "راهبردهای سیاسی تجدیدنظرطلبان و زمینه‌های تولید خشونت " می‌پردازیم: ایدئولوژی تجدیدنظرطلبانه اصلاحات گرچه در هویت متکثر و چند پاره‌ای داشت و از این جهت شاید نتوان وجود مستقلی برای آن در نظر گرفت، اما در دستیابی به اهداف سکولاریستی خود هر چند با تفسیرهای متفاوت، به یکپارچگی می‌رسید. این جبهه تلاش داشت در پرتو دشمن‌سازی از جبهه رقیب که در انتخابات 76 شکست خورده بود به وحدت جبهه خویش یاری رساند. راهبردهای جبهه دوم خرداد که از همان روزهای نخست طراحی و پیگیری شد، در شکل‌گیری ایدئولوژی اصلاحات مؤثر افتاد. ماجرای دوم خرداد از آن جا شروع شد که تئوریسین‌های این جریان بلافاصله پس از انتخابات در پی بهره‌گیری از نیروی مردمی در جهت خواست‌های جناحی و حزبی خود برآمدند. سعید حجاریان با هشدار به "هم‌رزمان " خود در "جبهه " دوم خرداد می‌نویسد، نباید گمان کرد با در دست گرفتن قوه مجریه کار تمام شده است. او توصیه می‌کند که "باید هر چه زودتر برای جنبش اجتماعی برخاسته در کوران انتخابات فکری کرد و ظرف سازمانی مناسب را برای نهادینه کردن این تحرک عظیم فراهم آورد. نباید تصور کنیم کار دیگر تمام شد و دنیا به کام شده است و لذا مردم باید به منزل رفته و به صورت تماشاچیانی منفعل تا چهار سال بعد منتظر رقابت‌های انتخاباتی و وعده‌های ما باقی بمانند. باید مردم را سیاسی و در صحنه نگاه داشت... مهم‌ترین گام در این زمینه تقویت نهادهای مدنی است، یعنی ایجاد و یا گسترش تشکل‌های صنفی، راه‌اندازی و حمایت مطبوعات منتقد و مستقل، تقویت احزاب و جمعیت‌های سیاسی و اجرای سریع قانون شوراها... انتخابات اخیر را به حق می‌توان میدان تحرک سیاسی جوانان نامید... انرژی سرشاری که از این طریق آزاد شد و پاره‌ای از مفاسد اجتماعی را با خود زایل کرد... غنیمتی است که نباید به آسانی از دست داد. " (1) نهادهای جامعه مدنی همانند سد و توربین برای رود این جملات اساس راهبردهای این جریان را در سال‌های بعد از دوم خرداد نشان می‌دهد. راهبردی که اندکی بعد با دو تئوری مهم "فتح سنگر به سنگر " و "فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا " تکمیل و عملیاتی شد. (2) این نظریه‌ها و راهبردها که بیش از هر چیز با پارادایم جامعه‌شناسی سیاسی مارکسیستی حسین بشیریه یعنی "نیروهای اجتماعی " انطباق داشت، تحولات سیاسی را از منظر نیروهای اجتماعی و سیاسی مشاهده می‌کرد. آنان برای تبیین پدیده‌های سیاسی آن روز ایران، پیش‌بینی تحولات آتی سیاسی و موفقیت‌های احتمالی و راه‌های رسیدن به آن، از پارادایم‌ "نیروهای اجتماعی " بهره می‌بردند. این دیدگاه به آنان می‌آموخت که قدرت سیاسی صرفاً از طریق نهادها و سازمان‌های حکومتی به دست نمی‌آید. قدرت سیاسی لزوماً به قدرت دولتی وابسته نیست و می‌توان از پتانسیل‌های اجتماعی، به قدرت سیاسی رسید. جامعه همچون رود شامل انرژی خفته‌ای است که بهره‌گیری از آن به سد و توربین نیاز دارد و نهادهای جامعه مدنی در حقیقت دارای این خاصیت هستند. نیروهای نهفته در گروه‌های اجتماعی و به ویژه نیروهای جوان دانشجویی مولد قدرت سیاسی از قدرت اجتماعی هستند. از قدرت اجتماعی جمعیت‌های مختلف و اصناف گوناگون که دارای زمینه‌های مستعد هستند می‌توان برای رسیدن به قدرت سیاسی و مناصب حکومت بهره‌برداری کرد. بر این اساس، توسعه سیاسی در یک دریافت انحصارطلبانه این‌گونه تلقی می‌شد که جامعه‌ای مدنی بر اساس ایدئولوژی آنها شکل بگیرد و نهادهای آن منافع جریان سکولاریستی مذکور را تأمین کند. به این ترتیب، آنان با هدف "فتح سنگر به سنگر " نهادهای قدرت در نظام جمهوری اسلامی ایران تلاش کردند از رهیافت "فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا " بهره ببرند. انتظار این بود که "فشار " از سوی نیروهای اجتماعی و با تحریک و جریان‌سازی نشریات و رسانه‌‌های آنها صورت گیرد و "چانه‌زنی " برای دستیابی به مطالبات هم از سوی فعالان سیاسی و مدیران داخل در مناصب حکومت انجام شود. حجاریان سیاست را میدان جنگ تلقی می‌‌کرد حجاریان که سیاست را میدان جنگ تلقی می‌‌کرد، تلاش داشت با ادبیات نظامی و جنگی این مفاهیم را تئوریزه کند. او در مصاحبه 19 آذر 1377 با روزنامه ایران چنین می‌گوید: "دوم خرداد، سنگر و جبهه مردم‌سالاری را تا حدود زیادی در خاک حریف پیش برده است و در افق بسیار بالایی خط جبهه را ترسیم کرده است و نیروها در دو طرف این خط صف‌آرایی کرده‌اند. نخستین وظیفه ما مثل هر استراتژیست نظامی این است که با ایجاد سنگرهای مستحکم مانع تک‌ و پیشروی حریف شویم و همچنین خطوط تدارکاتی، لجستیکی و مواصلاتی را تقویت بکنیم و اجازه ندهیم به سنگرهایمان حمله شود. در نبرد مردم‌سالاری و انحصارطلبی نیاز داریم نهادهای جامعه مدنی مستحکمی را در جبهه خودمان به وجود بیاوریم. همه روزنامه‌ها و نهادها سنگر مقاومت هستند و مطبوعات مهمترین معبر مواصلاتی محسوب می‌شوند. همه مطبوعات و نهادهای مدنی دوم خرداد باید متصل به ستاد فرماندهی مورد اطمینان باشند، چرا که اگر با کارهای پارتیزانی در اعماق استراتژیک حریف پیش بروند، بدون اینکه اتصال خود را با ستاد فرماندهی تعریف و ترسیم کرده باشند، گرفتار محاصره‌شدگی، غافل‌گیری و شبیخون می‌شوند. " (3) با این نگرش، اصناف، طبقات و گروه‌های متفاوت اجتماعی نظیر دانشجویان، معلمان، کارگران، جوانان، زنان و حتی مسایل قومی بیش از هر چیز "گروه فشار " تلقی می‌شدند که می‌توانستند به عنوان ابزاری کارآمد علیه دارندگان قدرت در بخش‌های دیگر حکومت به کار روند. نمونه‌ای از دستاوردهای این سیاست را شاید بتوان در رأی کاملی دید که مجلس پنجم به تمام وزرای دولت هفتم داد؛ آن هم در وضعیتی که مخالفت با برخی وزرای مطرح شده بسیار جدی بود. مجلس پنجم متعلق به اکثریت منتقد دولت در شرایطی به تمامی اعضای معرفی شده کابینه دولت هفتم رأی داد که مجلس هفتم متعلق به اکثریتِ موافقِ دولت به چهار وزیر معرفی شده دولت نهم رأی نداد. ایجاد منتقدانی تخصصی "، "اپوزیسیونی ایدئولوژیک " پی‌گیری این سیاست‌ها که مبتنی بر نگرش‌های دگرسازانه و برخاسته از فرهنگ "توطئه‌‌انگار " بود، برخلاف آن چه که ادعا می‌کرد که تلاش دارد "دشمن را به مخالف و مخالف را به دوست " تبدیل کند، از جریان‌های داخلی منتقد خود و پای‌بند به اندیشه‌های انقلاب و قانون اساسی، دشمن‌تراشی می‌کرد. آنها با پیگیری این سیاست‌ها حتی موجب شدند نقدهای پراکنده‌ای که به برخی پدیده‌های نامطلوب فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی وجود داشت و ناقدان آن هیچ‌گاه سیاست‌زده و ایدئولوژیک آنها را به کار نمی‌بردند و در زمینه‌های تخصصی خود به علت‌یابی آنها می‌پرداختند، در فضایی سیاست‌زده و با رسوخ ایدئولوژی سکولاریستی مورد نظر آنان به کلیت نظام سیاسی تعمیم پیدا کند. به عبارت دیگر، آنها از "منتقدانی تخصصی "، "اپوزیسیونی ایدئولوژیک " ساختند. پیشبرد راهبرد و سیاست‌های یاد شده بیش از هر چیز به "رمانتیسیسم سیاسی "، هیجان‌زدگی و تحریک عواطف عمومی نیاز داشت. عقلانیت سیاسی برای در صحنه نگاه داشتن مردم، آن چنان که حجاریان پیشنهاد می‌کرد، نیروی مناسبی نبود. عقلانیت سیاسی با هیجانات افراطی و عواطف تند تحریک شده اسطوره‌سازی شده نمی‌سازد و از گروه عقل‌مدار نمی‌توان گروه فشار ایجاد کرد. سیاست "فتح سنگر به سنگر " برخلاف اندیشه‌های دمکراسی‌خواهانه، هم مبتنی بر تمایلات تمامیت‌خواهانه و ارائه تصویری منجی‌گرایانه از خود بود و هم بر اساس راهبرد "فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا " که به بسیج گروه‌های مردمی می‌اندیشید نیاز به دشمن‌سازی از تمام منتقدان خویش داشت. این جریان به اقتضای دو راهبرد یاد شده و برای دست‌یابی به مقصود، به "پوپولیسم ژورنالیستی " پناه می‌برد تا از طریق آن با " اسطوره‌پردازی از خود " و "اهریمن‌سازی از منتقدان و رقبا " از تک تک آنان دیوی سیاسی بسازد که هر آن با "خشونت‌گرایی "، "انحصارطلبی " و "ارتجاع " در پی نابودی دستاوردهای صدساله آزادی‌خواهی و دمکراسی‌خواهی هستند. در این میان، دوم خرداد گاهی با مشروطه قیاس می‌شد و در تاریخ‌سازی که صورت می‌گرفت ریشه‌های آن را به جنبش مشروطیت می‌رسانیدند. البته آنها این حق را نیز برای خود قائل بودند که در "درس‌هایی از نهضت مشروطیت " این نقد را بر مشروطه وارد کنند که پس از انجام نهضت، راهبران از نیروهای مردمی در جهت بسط آن بهره نبردند و به عبارت دیگر از دو سیاست یاد شده استفاده نکردند. آنها پس از پیروزی، مردم را به خانه‌ها فرستادند و از پتانسیل آنها غافل ماندند، و همین از علل مهم شکست مشروطه بود. با این "درس‌آموزی " از مشروطه پیشنهاد این بود که مردم را با شیوه‌هایی که پیشتر گفته شد با سیاست‌زدگی وارد جریان‌های سیاسی و تنش‌زای خود کنند.(4) در نتیجه، اتخاذ آن رویکرد در جبهه دوم خرداد به معنی تداوم پارادوکس‌های این جریان در اهداف، شعارها و سیاست‌های اعلامی‌اش بود. تناقض‌نماهایی نظیر گسترش دمکراسی با تئوری‌های گروه فشار و تمایلات قدرت‌طلبانه؛ رها کردن گفتگو و تفاهم در داخل در عین سخن گفتن از گفتگوی تمدن‌ها در خارج؛ سخن از توسعه سیاسی و رقابت سیاسی بدون رعایت ثبات سیاسی؛ دعوت به تسامح و تحمل همدیگر به رغم طرد شدید رقیب؛ نقد جزم‌گرایی در عین جزم‌اندیشی و حق مطلق پنداشتن خویش؛ و اسطوره‌پردازی از شخصیت‌های دوم خردادی در عین ادعای افسون‌زدایی از قدرت و قداست‌زدایی از سیاست. این جریان گرچه ادعای تقدس‌زدایی از سیاست و افسون‌زدایی از قدرت را داشت اما در نتیجه نگاه ایدئولوژیک و پیگیری راهبردهای یادشده بیش از هر چیز به "اخلاق‌زدایی " انجامید. رواج کینه‌توزی، منفی‌انگاری، بی‌اعتمادی، سیاست‌زدگی، ترور شخصیت افراد حقیقی و حقوقی، برچسب زنی و شایعه‌پراکنی از رهاوردهای این ایدئولوژی و راهبردها بود که در فضای سیاسی و عمومی جامعه نمایان بود. حمله همه‌جانبه، بی‌کم و کاست برای تخریب حرمت‌ها از همان روزهای نخست، نهادهای بسیاری همچون شورای نگهبان، صدا و سیما، قوه قضائیه، مجلس، نیروی انتظامی، سپاه، بسیج و بسیاری از نهادهای دیگری که زیرنظر دولت قرار داشتند و باید به تدریج تسخیر می‌شدند، مخالف تلقی شده و به شیوه‌های مختلف با پروپاگاندای گسترده و متحد رسانه‌ای آن جریان مواجه شدند. افراد گوناگونی اعم از نمایندگان مجلس، شخصیت‌های روحانی، ائمه جمعه، مسئولان دستگاه قضایی، مدیران صدا وسیما، فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی، مسئولان نشریات منتقد، نویسندگان و اندیشمندان مستقلی که هر یک به دلایلی همسو با این جریان نبودند مورد حمله قدرت رسانه‌ای آنها قرار گرفتند. در این دوران استفاده از عکس‌های جهت‌دار، تیترهای جنجال‌برانگیز، حذف واژه‌های احترام‌آمیز، هجو سیاسی و رویکردهایی از این دست که پس از انقلاب اسلامی جدید تلقی می‌شد، به شدت رواج یافت؛ جدای از آنکه این کارها به قداست‌زدایی از قدرت انجامید یا نه، اما به بی‌حرمتی افراد کشیده شد. در واقع با راه‌اندازی نشریات جدید که هم از لحاظ سبک و شکل جدید بودند و هم از لحاظ محتوا، جنگ سیاسی برای فتح نهادهای قدرت آغاز شده بود. پی‌گیری آن راهبردها به طور جدی از پاییز سال 1377 آغاز شد. نخستین سنگر مهمی که باید فتح می‌شد، شوراهای شهر و روستا بود. این شوراها به لحاظ تشکیلاتی و از این جهت که سراسری بود و به طور گسترده در سراسر کشور احیا می‌شد و از طریق شوراهای عالی‌تر به یکدیگر پیوند می‌خورد و از نظارت و تأیید صلاحیت شورای نگهبان به دور بود، می‌توانست در نگاه نخست برای هماهنگی و بسیج نیروها و قدرت‌نمایی آنان مهم تلقی شود. در این دوره، همزمان با نزدیک شدن به انتخابات شوراها چندین رویداد مهم دیگر نیز رخ داد که به التهابات سیاسی کشور افزود. قتل‌های زنجیره‌ای، تأسیس "حزب مشارکت " و راه‌اندازی روزنامه‌های "صبح امروز " و "خرداد " سرعت تحولات سیاسی را آن‌گونه که مورد دلخواه این تئوری‌ها بود شتاب بخشید. قتل‌های زنجیره‌ای جدای از آن که عوامل آن چه کسانی بودند و با چه اهدافی آن را انجام دادند، حلقه مفقوده و گمشده آن راهبرد بود که می‌توانست زمینه مناسب را برای تهییج افکار عمومی فراهم سازد و با جهت‌دهی و تفسیر آن، به در صحنه نگاه داشتن برخی گروه‌ها در دفاع از دوم خرداد بینجامد. هنوز پیش از آن که متهمی مشخص شود، دادگاهی تشکیل شود، مجرمی شناخته شود، چنین القا می‌شد که مخالفان دوم خرداد در "تاریک‌خانه اشباح " برای نابودی آن تصمیم به این کار گرفته‌اند. نوشته‌های مربوط به قتل‌های زنجیره‌ای، حس کنجکاوی و عواطف عمومی را برمی‌انگیخت نوشته‌های مربوط به قتل‌های زنجیره‌ای در این نشریات که بیشتر به داستان‌های آگاتا کریستی شباهت داشت و از آن طریق حس کنجکاوی و عواطف عمومی را برمی‌انگیخت، حلقه گمشده راهبرد "فشار از پایین " بود و می‌توانست با پوشش قرار دادن فضای رسانه‌ای و تبلیغی شتاب و سرعت تحقق راهبرد یاد شده را به نحو چشمگیری افزایش دهد. مسئله قتل‌های زنجیره‌ای با تداوم این فضای رسانه‌ای آغاز همان راهی بود که به آشوب 18 تیر 78 انجامید. در واقع، زمینه‌های اجتماعی این حادثه در "پوپولیسم ژورنالیستی " این جبهه قرار داشت. این حادثه که یادآور تئوری "انقلاب‌های رنگی " و مدل ناقصی از آن بود نقطه عطف سیاست "فشار از پایین " محسوب می‌شد. هر چند که نظریه‌پردازان آن به این اندازه هم راضی نبودند و سال‌ها بعد حجاریان اظهار داشت که هیچگاه نظریه وی به طور کامل و آن گونه که مدنظر او بود جا نیفتاده است و او باید برای "اقناع دیگران " بیشتر بر روی این موضوع کار کند. وی حتی معتقد بود که اساساً در دوره حاکمیت این جریان هیچ فشاری وارد نشده است. او الگوی موردنظر خود در این نظریه را، کشورهای اسپانیا و لهستان می‌دانست و معتقد بود این تئوری در آن دو کشور به طور کامل اجرا شده است.(5) اما چنان که مشاهده خواهیم کرد این نظریه پس از انتخابات 88 به طور کامل اجرا شد و در این اجرا تجربه تیر 78 را سرمایه خود ساخته بود و به عبارتی حجاریان توانست "بیشتر بر روی این موضوع کار کند. " پس از تیر 78 گر چه سلسله "فتوحات " این جریان تا مدتی ادامه داشت و حتی آنها توانستند چند ماه بعد مجلس ششم را به دست آورند، اما تابستان 78 آغاز سرما و اختلافات درونی این جبهه بود که اندکی بعد نمود یافت. در واقع بخشی از آنها معتقد بودند که سرعت "اصلاحات " کم است و خاتمی از توان چانه‌زنی کافی برخوردار نیست. آنان به دنبال جایگزینی افراد دیگری برای رهبری "اصلاحات " بودند. این پدیده که در محافل سیاسی از آن با عنوان "گورباچفیزاسیون " یا "عبور از خاتمی " یاد می‌شد طریق پی‌گیری راهبردها و اهداف خود را در شخص دیگری می‌جست. کسی که تندتر بدود و بی‌ملاحظه مطالبه کند. تلقی این بود که چانه‌زنی خاتمی برای "فتح سنگر به سنگر " کافی نیست و سرعت مطلوبی ندارد. آنان هدف و رسالت خود را انجام "ایدئولوژی اصلاحات " می‌دانستند؛ گرچه در آن دوره به طور مشخص معنا و مراد از "اصلاحات " را به طور رسمی تعریف نکردند، اما در اعماق باور آنها میان اصلاحات و تئوری "فتح سنگر به سنگر " پیوند عمیقی وجود داشت. معنای واقعی و عینی اصلاحات اشغال مناصب قدرت توسط این جریان سکولار بود معنای واقعی و عینی اصلاحات از دید آنان اشغال مناصب قدرت توسط این جریان سکولار بود. وقتی هم که سخن از شکست اصلاحات به میان می‌آمد معنایش ناکامی جریان سکولار در پی‌گیری سیاست‌های "فتح سنگر به سنگر " نهادهای قدرت بود. "اصلاحات " گرچه در فرهنگ سیاسی عامه ایران معنایی مثبت، غیرایدئولوژیک و منعطف دارد و بیش از آن که بیان‌گر اندیشه‌ای خاص باشد نشانگر عزم و اراده برای رفع معایب و مشکلات است،‌ اما به دست آنان کارکردی ایدئولوژیک یافت که بیش از همه بیانگر مفهوم "رفرم " و مجموع اقدامات و فرایندی بود که در غرب رخ داد و در نهایت به عرفی شدن جامعه و سیاست انجامید. چنان که دیدیم "اصلاحات " از نگاه ایدئولوژیک این جریان بیش از آن که به حوزه اداره و عواطف و سطوح اقتصادی و معیشتی بازگردد به حوزه اندیشه و تمایل به مدرنیسم غربی معنا می‌شد که گاه تمایلات پست مدرنیستی نیز از خود بروز می‌داد. به بیان دیگر، "اصلاحات " ایدئولوژی مبارزاتی این جریان بود که استعداد پیوند با رفتارهای رادیکالیستی را داشت؛ و از این جهت حتی به معنای مقابله با رادیکالیسم هم نبود. اصلاحات، ایدئولوژی مبارزه برای بسیج توده و فتح سنگر به سنگر مناصب قدرت بود. از این جهت با مفاهیمی همچون رفرم، مدرنیسم غربی، لیبرالیسم و سکولاریسم هم‌‌خویشی داشت. با وجود این، ایدئولوژی یاد شده گرچه از لحاظ کارکردی یکپارچه بود، اما از لحاظ هویتی چند پاره بود و تفسیرهای متفاوتی از آن وجود داشت. از فعالیت برای فتنه 78 تا 88 اکبر گنجی که در آن روزها به طور مستقیم در آشوب‌های تیر 78 فعالیت داشت، پس از شکست این فتنه درباره طیف‌های متعدد جبهه دوم خرداد چنین می‌نویسد: "جبهه دوم خرداد متشکل از یک طیف وسیع است که در یک سر آن نیروهای معتقد به فرآیند "تغییر شکل " و در سر دیگر طیف نیروهای معتقد به فرایند "جابه‌جایی " قرار دارند. " او فرایند "تغییر شکل را این چنین معنا می‌کند که، ابتدا گروهی از رهبران اصلاح‌طلب در گام اول فضا را لیبرالیزه می‌کنند و سپس با اشغال مناصب کلیدی و ائتلاف گسترده حتی با مخالفان خارج از نظام روند جاری را تغییر می‌دهند. (کنفرانس برلین نمونه‌ای از تلاش‌ها برای این ائتلاف‌هاست.) وی تفاوت مهم این فرایند با براندازی و فروپاشی را در این می‌داند که "در حالی که در فرایند فروپاشی مقامات رژیم پیشین تقریباً همواره مجازات می‌شوند، در فرآیند تغییر شکل تقریباً هرگز مجازات نمی‌شوند. " او همچنین فرایند "جابه‌جایی " را این چنین معنا می‌کند که مطابق آن مخالفان درمی‌یابند که توانایی براندازی رژیم را ندارند و حکومت می‌فهمد که مخالفان قوی‌تر از آنند که بتوان نادیده‌شان گرفت. لذا چاره‌ای جز گفتگو باقی نمی‌ماند. " او گفتگوهای جابه‌جایی را شامل چهار مرحله می‌داند: "نخست، حکومت قدم‌هایی در جهت لیبرالی کردن برمی‌‌دارد و کم کم از اقتدار خود می‌کاهد. دوم، مخالفان با بهره‌گیری از این موقعیت و تضعیف حکومت به تقویت هواداران می‌پردازند و فعالیت خود را تشدید می‌کنند. بدین امید که به زودی خواهند توانست حکومت را براندازند. سوم، حکومت به جایی می‌رسد که به اجبار و از روی اضطرار در مقابل مخالفان بایستد و تحرک قدرت سیاسی آنان را محدود کند. چهارم، رهبران حکومت و مخالفان مشاهده می‌کنند که بی‌حرکت مانده‌اند. به فکر می‌افتند از امکانات برای گذار سود جویند. در این شرایط مذاکره و مصالحه به مقابله و ایجاد فاجعه ترجیح داده می‌شود. " (6) به این ترتیب، اختلاف در تاکتیک‌ها در میان طیف‌های مختلف جبهه دوم خرداد و عدم توافق بر سر معنای اصلاحات پس از مدتی موجب شد دو "تاکتیک " و "سناریو " در میان آنان برای تعیین بازی سیاسی در تحولات آینده کشور شکل بگیرد. نخست، تداوم وضعیت پیشین با رعایت این نکته که "سرعت اصلاحات " باید با "ظرفیت‌های ایجاد شده " متناسب باشد و دیگر، الگوگیری از شرایط اوت 1991 شوروی که طی آن یلتسین علیه گورباچف کودتا کرد و به قدرت رسید. طریق دوم در پی آن بود تا با کنارگذاری خاتمی روند موردنظر خویش را شتاب بیشتری بخشد.(7) روندی که می‌توان به تغییر ماهیت و استحاله جمهوری اسلامی از آن یاد کرد. در این مسیر، انقلابی رخ نمی‌دهد، قانون اساسی ملغی نمی‌شود و نظام سیاسی حفظ می‌شود اما ماهیت آن از حکومتی مذهبی به حکومتی عرفی و سکولار تغییر می‌یابد، و با جابه‌جایی سنگینی قدرت در ارکان نظام، اصل پنجم قانون اساسی یعنی "ولایت فقیه " که ماهیت دینی نظام به آن وابسته است بر فرض حضور دوباره، به اصلی نمادین و فرمالیته تبدیل می‌شود. آن چه که تکلیف این وضعیت را مشخص می‌کرد نظریه "حاکمیت دوگانه " بود، که بر اساس آن نهادهایی که "انتصابی " خوانده می‌شد باید در موازنه قدرت جای خود را به نهادهای "انتخابی " می‌داد.(8) اما گذشته از تاکتیک گورباچفیزاسیون مدل دیگری نیز بعد از حملات آمریکا به افغانستان در میان برخی ناظران سیاسی به طور جدی مطرح بود. به اعتقاد آنان، پیروان اندیشه "فتح سنگر به سنگر " و "فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا " اکنون با الگوگیری از نیروهای متحد شمال افغانستان به تئوری "فشار از بیرون و فروپاشی از درون " به عنوان مکملی برای دو راهبرد پیشین می‌اندیشند. مطابق این الگو که مقارن همان سالها رخ داد آمریکا با حمله هوایی به مرزهای طالبان و کمک به نیروهای متحد شمال زمینه را برای به قدرت رسیدن گروههای داخلی مخالف طالبان در افغانستان فراهم کرد. تلقی این بود که در ایران نیز در فضای نارضایتی‌ها، به یکباره ترس از تهدیدات خارجی و آغاز جنگ دوباره انگیزه را برای شکل‌گیری آشوب‌ها علیه نظام فراهم می‌سازد و با وجود آلترناتیو داخلی که زمینه‌های پیدایش آن با شعار "حاکمیت دوگانه " و "خروج از حاکمیت " فراهم شده بود. مردم به سوی بخشی از حاکمیت می‌روند که به گفته آنان انتصابی نیست و با غرب و آمریکا هم رابطه خوبی دارد. البته گرچه برخی افراد مانند مصطفی تاج‌زاده تلاش کردند ساحت رادیکالیست‌های دوم خرداد را از این نظریه‌ها پاک بدانند، (9) اما اعترافات عباس عبدی در دادگاه موضوعی را که نیاز به اعتراف نداشت روشن‌تر ساخت.(10) طیف‌های دیگر جبهه دوم خرداد به "انحصارطلبی " این جریان و مصادره کردن دوم خرداد توسط افرادی انتقاد داشتند به هر طریق، در طول دوران هشت ساله اصلاحات، این ایدئولوژی و راهبردهای وابسته به آن با فراز و نشیب‌هایی پیگیری می‌شد و این جریان در پی آن بود تا از فرصت‌هایی که پیش می‌آید برای رسیدن به اهداف خود بهره ببرد. اما نکته اینجا بود که راهبردهای این جبهه در درازمدت نتیجه معکوس بخشید و موجب شد این جبهه در انتخابات شوراهای اسلامی دوم، مجلس شورای اسلامی هفتم و در نهایت انتخابات نهم ریاست جمهوری عرصه را واگذار کند. پی‌گیری آن راهبردها از طرفی فضای عمومی را سیاست‌زده کرد و ضمن بستن فضای تفاهم و گفتگو میان نیروهای سیاسی به تغافل از مشکلات اساسی کشور نظیر بی‌کاری، بی‌عدالتی، مفاسد اجتماعی - اقتصادی و بیماری بیشتر نظام اقتصادی انجامید، و از سوی دیگر موجب نارضایتی طیف‌های دیگر جبهه دوم خرداد شد که به "انحصارطلبی " این جریان و مصادره کردن دوم خرداد به سوی خود انتقاد داشتند. به عبارت دیگر، "تز "های فتح سنگر به سنگر و فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا در درون "آنتی تز " شعارها و سیاست‌های اعلامی جبهه دوم خرداد را آفرید. قدرت‌طلبی، انحصارطلبی و جزم‌اندیشی؛ همگی واقعیت‌های عینی بود که پس از شعارهایی چون تساهل و تسامح، تکثرگرایی، تحمل یکدیگر و گفتگو سر برآورد. این نقدها را حتی در گفتارهای افرادی نظیر محمدرضا تاجیک، از دیگر نظریه‌پردازان جریان اصلاحات، نیز می‌توان یافت.(11) جبهه تجدیدنظرطلب گرچه در انتخابات 84 شکست خورد و تمام سنگرها را واگذار کرد، اما به یک فرصت تاریخی دست یافت. این فرصت تاریخی چیزی نبود جز ایجاد اختلاف و چنددستگی در میان جریان اصول‌گرای وفادار به گفتمان انقلاب اسلامی. ریشه این اختلاف‌ها نیز در انتخابات 84 بود. زیرا این جریان به دلیل نداشتن ساز و کار مناسب برای انتخاب نامزد فراگیر مشترک، با تعدد کاندیداها مواجه شد و چند پارگی که در ایام انتخابات پدیدار شد در سال‌های بعد نیز استمرار یافت. این اختلاف‌ها فرصت مناسبی در اختیار جبهه تجدیدنظرطلب قرار می‌داد تا با نام انتقاد از رئیس‌جمهور منتخب به سیاه‌نمایی از وضعیت کشور و زیر سئوال بردن گفتمان انقلاب اسلامی بپردازد. گذشته از برخی انتقادهایی که بر دولت نهم وارد بود و طبیعی نیز می‌نمود، فراتر از آن بسیاری از هجمه‌های تبلیغاتی این جبهه به گفتمان انقلاب اسلامی مربوط می‌شد. اما چون این بار آن نقدها با نام "احمدی‌نژاد " انجام می‌شد در میان جبهه اصول‌گرای انقلاب، به دلیل اختلاف‌های یاد شده واکنش مناسبی صورت نمی‌گرفت. استقامت در برابر نظام سلطه، رسیدگی به مناطق محروم، کنترل مفاسد اقتصادی، دوری از اشرافی‌گری، سیاست تهاجمی علیه رژیم صهیونیستی و نقطه ضعف آن (هولوکاست) در منطقه و توجه به جنبش‌های اسلامی همسو با ایران نظیر حزب‌الله و حماس نمونه‌هایی از این موارد یاد شده است. در این سالها با نام انتقاد از احمدی‌نژاد تخریب گسترده‌ای از وضعیت کشور صورت گرفت، سیاه‌نمایی چند برابر شد و اصول انقلاب اسلامی مورد تردید دوباره قرار گرفت. عدالت‌خواهی، گداپروری تفسیر شد؛ ایمان به اصول انقلاب ارتجاع معنا شد و مقاومت در برابر نظام سلطه برای استیفای حقوق ملی به ویژه در مسئله هسته‌ای، جنگ‌طلبی و ماجراجویی تبلیغ شد. در این میان گروهی از جبهه اصول‌گرا برای آن که دفاع از احمدی‌نژاد نکرده باشند، سکوت کردند و به این ترتیب فضا را برای میدان‌داری رسانه‌های تجدیدنظرطلب فراهم کردند. هر چه قدر دولت هفتم نظریه‌پرداز و نویسنده داشت و نیروی اجرایی نداشت، دولت نهم به نیروی اجرایی بها داد و از نظریه‌پرداز و نویسنده کم‌بهره بود. در چنین فضایی در چهار سال دولت نهم، گرچه دولت اصلاح‌طلب حضور نداشت اما همچنان ایدئولوژی اصلاح‌طلبی در میان بخش‌هایی که نفوذ کرده بود، حضور داشت. در آستانه انتخابات 88 امید جبهه تجدیدنظرطلب از یک سو به وجود اختلافات در میان اصول‌گرایان بود و از سوی دیگر به حضور ایدئولوژی اصلاحات در میان بخش‌هایی از جامعه شهری بود. چنان که خواهیم دید تلاش نظریه‌پردازان این جبهه جذب تمام خرده گفتمان‌های ناراضی در جامعه بود. ریزبدنه‌هایی که هر کدام قدرت‌های کوچک جامعه را تشکیل می‌دادند و با طراحی درست می‌شد آنها را به میدان وارد کرد و مانند سطحی موزائیک‌وار در نهایت به قدرتی بزرگ برای حاکمیت ایدئولوژی اصلاحات تبدیل کرد. به عبارت دیگر، اگر حیات ایدئولوژی اصلاحات و راهبردهای سیاسی وابسته به آن را طی سالهای 84 تا 88 بررسی کنیم و کاری به جابه‌جایی قدرت در ارکان دولت نداشته باشیم، باید بگوییم که ایدئولوژی اصلاحات به طور پیوسته حیات اجتماعی خود را ادامه داد و تلاش کرد در فرصت احتمالی که به دست می‌آید برای فتح سنگرهای قدرت خیز بردارد. چنان که خواهیم دید این اتفاق در انتخابات 88 رخ داد و جبهه اصلاحات ضمن بهره بردن از اختلافات اصول‌گرایان به طور مقطعی در یک صف واحد قرار گرفتند. البته در این میان نباید تفاوت‌های دو مقطع زمانی پیش از روز 22 خرداد و روزهای پس از آن را فراموش کرد. این دو مقطع تاریخی از دو شرایط متفاوت برخوردار بودند که به آنها پرداخته خواهد شد. در روزهای پس از انتخابات، شرایط دلخواه جبهه تجدیدنظرطلب به وجود آمد و رهبری فکری حوادث را بر عهده گرفت. در این شرایط زمینه برای عینیت بخشیدن به ایدئولوژی اصلاحات و تکمیل نواقص راهبردهای پیشین فراهم شد. پی نوشت: 1. حجاریان، سعید؛ عصر ما؛ ش 71؛ 1376.3.17. 2. درباره تئوری‌ها، راهبردها و تاکتیک‌های مطرح شده ازسوی این جریان بنگرید به: دارابی، علی؛ "جبهه دوم خرداد و خط تولید استراتژی "؛ هفته‌نامه سیاست؛ ش 125-127؛ سال 1379 3. حجاریان، سعید؛‌ "انتخابات شوراها بزرگ‌ترین جبهه مردم‌سالاری است "؛ روزنامه ایران؛ 19 آذر 1377؛ ش 1115؛ ص 3. 4. حجاریان، سعید؛‌ "درس‌هایی از نهضت مشروطیت "، هفته‌نامه عصر ما؛ ش 76؛ 22/5/1376. 5. "گفتگوی انتخاباتی سعید حجاریان، دفاع از ایده فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا "؛ روزنامه اعتماد؛ 11 دی 1386. 6. گنجی، اکبر؛ "نگاهی به حادثه حمله به کوی دانشگاه و پیامدهای آن 2 "؛ روزنامه صبح امروز؛ 1378.5.9. 7. حجاریان، سعید؛ "دو تاکتیک "؛ هفته‌نامه عصر ما؛ ش 143؛ 1378.10.1. 8. مصاحبه "عصرما " با "سعید حجاریان "؛ هفته‌نامه عصر ما؛ ش 109؛ 1377.9.11. 9. تاج‌زاده، مصطفی؛ "فشار از بیرون، فروپاشی از درون "؛ روزنامه آفتاب یزد؛ 1381.5.22. 10. درباره اعترافات عباس عبدی بنگرید به: روزنامه کیهان؛ 1381.10.4. 11. تاجیک، محمدرضا؛ "آری اینچنین شد برادر "؛ روزنامه اعتماد ملی؛ 1386.11.4. * منبع: کتاب شورش اشرافیت بر جمهوریت

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: