ناگفتههای رضایی از شهيد شوشتري
محسن رضایی به مناسبت سالگرد شهادت شهيد شوشتري، در دیدار با خانواده این شهید، ناگفتههایی از رشادتهای او را بیان کرده است.
تابناک: نورعلی شوشتری، انسانی وارسته و عاشق مردم بود که در آخرین سال های عمر با برکتش و با وجود سن و سال بالا پروانه وار، همچون پدری مهربان گرد مردم محروم جنوب شرق کشور می گشت تا بتواند گرهی از مشکلات آنان بگشاید... . دکتر محسن رضایی ـ که در ایام جنگ تحمیلی، فرماندهی کل سپاه پاسداران را به عهده داشت ـ از جمله افرادی است که ارتباط کاری و عاطفی با شهید شوشتری داشته است. وی به مناسبت سالگرد شهادت این سردار رشید اسلام، در دیدار با خانواده این شهید، ناگفتههایی از رشادتهای او را بیان کرده است که در زیر میخوانید: بسم الله الرحمن الرحيم معمولا حوادث بزرگ، معلول انسانهای بزرگ است، ولی خود حوادث بزرگ نیز در درون خود، انسانهای بزرگ را بار میآورد و به سوی خویش فرا میخواند. شهید شوشتری، انسان بزرگی بود که در اثر بزرگی و عظمت انقلاب، پیدا و کشف شد و میتوان گفت، انقلاب، شهید شوشتری را کشف کرد و به همین دلیل بود که از روزهای اول انقلاب و در حوادث پس از پیروزی انقلاب، ایشان یک رزمنده عاشق و فدایی بود که در خط اول انقلاب حاضر میشد. در رخدادهای کردستان (سالهای 58 و 59) و در غایله گنبد کاووس در سالهای (58 و 59) ایشان رزمندهای بود که کیلومترها از خانه خود مهاجرت کرده و در خط مقدم انقلاب حاضر میشد و از انقلاب و تمامیت ارضی کشورش دفاع میکرد و در حقیقت اوج بزرگی آقای شوشتری، در دفاع مقدس پیدا شد. جنگ که آغاز شد، بسیاری از مردم پنج استان کشورمان، خانه و کاشانههایشان را ترک کردند، ولی با ترک این جمعیت بزرگ از ملت ما، یک جمعیت دیگری میآمد جایگزین آنها میشد که از شهرهایشان دفاع کند. در اهواز روزهای اول جنگ که بسیاری از مردم و دانشآموزان، از خانهها و مدرسههایشان رفته بودند، مدارس اهواز محل تجمع رزمندگاني بود که از دیگر استانها ـ از جمله خراسان ـ میآمدند تا بلکه بتوانند اشغالگران صدامی را از ايران بیرون و آتشها را از خانهها و کاشانههای مردم دور کنند. شهید شوشتری را در این شرایط یافتم که با بچههای خراسان، در یکی از مدارس شهر اهواز ساکن شدند. من که تا آن موقع هنوز فرمانده سپاه نشده بودم، از شورای فرماندهی سپاه رفته بودم جنوب و روزهای اول جنگ وقتی که رزمندگان خراسان ـ که در چند مدرسه مستقر شده بودند ـ دیدم. در بین آنها، فرد شاخصی که قویهیکل بود و با یک چهره پرصلابت خودش را نشان میداد، وجود داشت. این شخص، شهید شوشتری بود که با او آشنا شدم. شهید شوشتری به پایگاه منتظران شهادت ـ که پیشتر باشگاه گلف آمریکاییهای پیش از انقلاب بود و در زمان جنگ تبدیل به پایگاه منتظران شهادت شده بود و محل تجهیزات و تدارک و فرماندهی هم آنجا قرار داشت ـ مراجعه کرد و با ایشان آشنا شدم و ارتباط ما ادامه پیدا کرد. در عملیات طریق القدس ـ که در آن زمان، چند ماهی میشد که فرمانده سپاه شده بودم ـ ایشان به عنوان فرمانده گردان از تیپ 25 کربلا، ظاهر شد. ایشان کارش با موفقیت همراه بود و در آن جنگ سخت، عبور عراقیها را از پل سابله ـ که میخواستند بیایند و عبور کنند و شهر آزاد شده را از دست ما پس بگيرند ـ ناممکن ساخت. نیروهای ما، شهر بستان را آزاد کرده بودند؛ عراقيها هم ميخواستند ما را دور بزنند و عقبه نیروهای ما را ببندند، در این هنگام، نبرد بسیار سنگینی روی پل سابله صورت گرفت و نقش شهيد شوشتري در آن شب، بسیار مهم بود. در آذر ماه سال 1360، آقاي شوشتري جزو آن رزمندگانی بود كه در آن ساعات بسيار حساس و خطرناك، نيروهاي عراقي را عقب زدند و جنگ تن به تن شديدي بين رزمندگان ما و ارتش عراق روي همين پل صورت گرفت. نيروهاي عراقي قصد داشتند پل را به تصرف خود درآورده و از روي پل عبور كنند و ما مصمم بوديم پل را حفظ كنيم تا فتوحاتي را كه در عمليات طريقالقدس به دست آورده بوديم، از دست ندهيم. بخشي از خاكمان را آزاد كرده بوديم، تعداد بسیاری روستا و شهرستان بستان آزاد شده بود و اين پل، پل سرنوشت اين عمليات بود. شهيد شوشتري، آن شب نبرد سنگيني داشتند. وی همين نقش را در عملياتهاي «فتحالمبين» و «بيتالمقدس» نیز داشت تا اينكه در عمليات والفجر مقدماتي، من، آقاي مرتضي قرباني را ـ که از اصفهان آمده بود ـ خواستم و گفتم كه در استان خراسان، فرماندهان و رزمندگان زيادي هستند، شما را مسئول ميكنيم كه برويد و يك لشکر عظيمي از استان خراسان درست بكنيد، اين استان شايستگي تشكيل يك لشکر را دارد. در همان ارتفاعاتي كه پیشتر عمليات والفجر مقدماتي بود، آقاي غزالي ـ که آن موقع فرمانده سپاه خراسان بود ـ و مسئولان استان را صدا كردم و آقاي قرباني را به آنها معرفي كردم. آقاي مرتضي قرباني، چهار، پنج نفر را پيش من آورد كه بیشتر آنها را ميشناختم. گفتم که ميخواهم هسته لشکر را از آن آقايان تشكيل بدهم. آقاي شوشتري يكي از آنها بود. آقايان قاليباف و قاآني تيمي بود كه ايشان انتخاب كرد و لشکر 5 نصر را با كمك آنها درست كرديم که در عمليات والفجر 1 و 2 و 3 شركت كردند. آقاي شوشتري به عنوان فرمانده تيپ موسيبنجعفر پيشنهاد شد و من حكم ايشان را صادر كردم و از فرماندهي گردان، به فرماندهي تيپ رسيدند. در عمليات والفجر 3 ـ كه در مهران انجام شد ـ جنگ بسيار سختي برای آزادسازي مهران صورت گرفت. دشمن براي نگهداري يك تپه، مقاومت بسياري از خود نشان ميداد و سرهنگي به نام جاسم ـ از نيروهاي عراقي ـ تلاش فراواني براي حفظ اين تپه از خود نشان ميداد و مدتها بود كه وقت نيروهاي ما گرفته شده بود. ما حملاتي را براي به دست آوردن این تپه آغاز كرديم، اما آنها مقاومت سختي نشان ميدادند. شهيد شوشتري، با يک دسته، خودش را بالاي تپه رساند و وارد سنگر دشمن شد اما متوجه شد كه مهماتش تمام شده است. در اين هنگام، جنگ سرنيزه و تن به تن آقاي شوشتري با سرهنگ جاسم صورت گرفت و با كشته شدن سرهنگ جاسم، اين تپه نيز آزاد شد و عمليات مهران، با موفقيت به پايان رسيد. در عمليات خيبر، ايشان باز رشد بيشتري يافتند؛ به اين معني كه آقاي شوشتري، فرمانده تيپ بودند، اما در آن زمان، جانشين لشکر نيز شدند. سال به سال به دليل قابليتها، استعدادها و تواناييهايي كه داشت، از رده پايين ـ يعني از رزمندگي ـ مدارج را به دست می آورد و روند رو به رشدش، به سرعت در حال پيشرفت بود. در سال هاي 66 و 67 كه ايشان را فرمانده قرارگاه گذاشتيم، به نتيجه رسيده بوديم كه اگر عمليات در جنوب قفل شود و نتوانيم كاري بكنيم، بايد در شمال غرب وارد عمل شويم اما به خاطر اهميت جنوب، نميتوانستيم قرارگاههاي پرنام و نشان و موجود را به سمت شمال غرب ببريم. به آنها در جنوب مأموريت داديم و يك قرارگاه جديد ساختيم كه از نظر مدیریت و فرماندهی، با آن قرارگاههاي قديمي، برابري كند. وقتي مروري بر فرماندهان كردم، به اين نتيجه رسيدم كه آقاي شوشتري، برای قرارگاه جديد مناسب است و ايشان را برگزیده و به شهر بانه برديم. به كمك ايشان، قرارگاه شهيد داودآبادي را ايجاد كرديم و عملياتهايي كه در شمال غرب ـ از ماموت گرفته تا والفجر 10 ـ اجرا شد، عملا با فرماندهي آقاي شوشتري بود. ايشان توانسته بود در يك رده بالاتر از گذشته، يك امكان و ظرفيت جديد فرماندهي و مديريتي براي سپاه ايجاد كند و در حقيقت، كمك مؤثري براي رزمندگان ما شد. پس از پایان جنگ نيز ايشان به دليل همان قابليتها، به رشد چشمگیري دست يافت و توانست به جانشيني نيروي زميني سپاه منصوب شود. پيش از آن، فرماندهي قرارگاه حمزه ـ در شمال غرب كشور ـ را عهدهدار و در ايجاد آرامش در آن منطقه، بسيار مؤثر بود. اين فرمانده لايق، پس از آنکه شهيد احمد كاظمي او را به جانشيني خود در نيروي زميني سپاه انتخاب كرد، تلاشهاي بسيار خوبي انجام داد. پس از شهادت کاظمی، وقتی قرار شد شهید شوشتری به جنوب شرق برود و در منطقه سیستان و بلوچستان، امنیت پایدار را پدید آورد ـ با وجود آنکه سال ها بود حضور مستمری در کنار خانواده نداشت و فرزند ایشان، بزرگ و مستقل شده بود و نیز با وجود سن بالا، پذیرفتن چنین مأموریتی کار سختی به نظر میآمد ـ درنگی کرد و سپس پذیرفت. بعدها وقتی از ایشان پرسیده بودند که تأمل شما برای چه بود، گفته بود: من به ذهنم آمد با این همه نیازی که خانوادهام به من دارند، باید چه کنم؟ آن لحظه چهره امام جلوی صورتم آمد و من دریافتم که باید این کار را قبول کنم... و به جنوب شرق بروم... . به هر روی، ایشان برادری فداکار و انسانی متواضع بود. از آنجا که هر یک از فرماندهان ما، یک خصلت اخلاقی مخصوص به خود داشتند، تواضع شهید شوشتری، ایشان را بسیار برجسته کرده بود. سن ایشان بالا بود و گاه فرماندهان شهید شوشتری، از خودش جوانتر بودند اما هیچ گاه به رویش نمیآورد که سنش از بقیه بالاتر است و نباید حرف کسی را گوش کند. به حرف فرماندهانش احترام میگذاشت و از مشورت آنها استفاده میکرد و هیچ گاه سن خود را به رخ کسی نمیکشید. شهید شوشتری بسیار خونسرد، آرام و با وقار بود. در عین حال، بسیار هشیار، زیرک و باهوش بود و میدانست که چه میکند و از ترفندهای مقابلش معمولا آگاه بود. آرامش و خونسردی، از مهمترین ویژگیهایی است که یک فرمانده در حوادث سخت جنگ، باید داشته باشد تا از سختیها گذر کند. اگر فرمانده بلرزد، همه نیروهای تابع او، دچار دلسردی و ناامیدی خواهند شد. از ديگر ويژگيهاي ايشان، صبر فوقالعادهاي بود كه داشت. او فرد بسيار صبوري بود به عبارتي، صبر در برابر او، زانو ميزد! گاه در اين سالهاي آخر، با من درد دل ميكرد ـ البته بعضا اگر من ميپرسیدم، سفره دلش را باز ميكرد ـ بعد متوجه ميشدم كه ايشان، چه تحمل بالاي دارد. شايد او بسياري از دغدغههاي خودش در چاه دل خویش ميريخت و هيچ كس جز خود و خداي او، از اين امور آگاهی نداشت. از سوی دیگر، شهید شوشتری بسیار شجاع و عملياتي بود؛ در درگيري با سرهنگ جاسم (پسر خاله صدام)، نه تسليم ميشد و نه اجازه ميداد كه سربازها و اطرافيانش، تسليم شوند. وقتي ديد كه هيچ راهي وجود ندارد، تصميم گرفت خودش به سنگر برود و مقاومت جاسم را در هم بشكند. این امر، حاكي از شجاعت و فداكاري اوست. اين اواخر نيز فوقالعاده به معنويت روي آورده بود؛ وقتي به مشهد مقدس ميرفت تا در كنار خانوادهاش باشد، چون از خادمين امام رضا(ع) بود، بخشی از وقت كوتاه خود را صرف خادمي آن بارگاه ملكوتي ميکرد. از آنجا که اگر كسي همواره دور از خانواده باشد، در صورت رسيدن به خانواده، میکوشد كه بيشتر در خدمت آنها باشد تا اين كه به كشيك حرم برود، اما او به كشيك كامل حرم ثامنالحجج ميرفت و با انجام عبادت خود در آن بارگاه، لذت و از حالات معنوي، كمال بهره را ميبرد. البته اين اواخر، كاملا اين معنويت در چهره او مشخص بود و موج مي زد. سرانجام شهيد شوشتري، خود را به قافله شهدا رساند و به كاروان آنها پيوست. شكر گزاريم كه امروز شهيد شوشتري در نزد پروردگار متعال و در جمع برادران شهيد خود هستند. خوشا به حال آنها و افسوس به حال ما كه ماندهايم و راه پرسنگلاخ و پرمشقت دنيوي را پيش روي داريم. اميدوارم كه ملت ايران و جوانان عزيز، اين راه را نگه دارند. حقيقتا براي اين انقلاب و كشور، زحمات بسیاری به دست انسانهاي بزرگ كشيده شده است و بايد همه اين فداكاريها را ادامه دهيم و خسته نشويم. بايد قدر گذشتهها را بدانيم و خداي ناكرده، ناسپاسي نكنيم.