شکستن یک کلیشه ذهنی
یک کلیشه ذهنی ثابت وجود دارد که قرار است هر فردی را با هر جایگاه حقوقی که دارد در زندگی حقیقیاش بشناسیم! ذهنیتی نادرست که حتی توضیح آن از بدیهی بودن ماجرا کم میکند.
یک کلیشه ذهنی ثابت وجود دارد که قرار است هر فردی را با هر جایگاه حقوقی که دارد در زندگی حقیقیاش بشناسیم! ذهنیتی نادرست که حتی توضیح آن از بدیهی بودن ماجرا کم میکند. به عنوان مثال پزشک مشهوری را اگر در خیابان دیدیم همان کلیشه ذهنی، باور ما را به این سمت میبرد که چرا لباس سفید پزشکی به تن ندارد! همین ماجرا برای دیپلماتها هم صدق میکند. این که علی باقری کنی در یک فراغت معمول شخصی راهی نمایشگاه بینالمللی کتاب شده است رسانهها تیتر زدهاند «پوشش متفاوت علی باقری کنی!» این تیترزنی یا نقد به کج بودن کاپشن او برآمده از همان کلیشهای است که ذهن مخاطب را عادت به یک قالب ثابت میکند. بدتر آنکه این انتقادهای عجیب آنقدر بالا میگیرد که آن را تبدیل به یک هنجار کرده است. به این معنا که اگر دیپلماتی در یک فضای عمومی کاپشن پوشید حتما دچار یک ناهنجاری پوشش شده است! جالب اینکه برخی از کاربران فضای مجازی با بازنشر تصویر این دیپلمات در نمایشگاه جمله انتقادیشان را با «عرف دیپلماتیک حکم میکند که ... » آغاز کردهاند! به این معنا که از اساس بر این باورند قرار است همه آدمها در شمایل حقوقی خود ظاهر شوند. اگرچه ماجرای علی باقری کنی از جایی میتواند مورد پذیرش منتقدانش قرار بگیرد که او پیش از این در دیدارهای رسمی هم به لحاظ پوشش مورد توجه نگاه تیزبین کاربران قرار گرفته بود، اینکه لباس او در چشم مخاطبان در دیدار با «مورا» نامناسب بوده احتمالا در شکل دهی چنین ذهنیتی موثر بوده است. به این معنا که نقد به او به واسطه کاپشن کج شدهاش در نمایشگاه کتاب احتمالا از تاثیر همان دیدارهایی است که به یاد کاربران مانده است وگرنه اگر از این ماجرا بگذریم میشود همان حکایت پزشک مشهور و لباس سفید پزشکی. تصور کنید پروفسور سمیعی مجبور باشد برای خرید معمولی لباس جراحی بپوشد تا مایحتاج معمولی زندگی خودش را تامین کند!