هيچكس براي 'واروژ' شمع تولد روشن نمي‌كند

حالا من جانباز 10 درصد شيميايي هستم، بيكار، مجرد، بدون خانه و زندگي همراه با پدر 87 ساله‌ام كه يك چشمش نابيناست زندگي مي‌كنم، خانه از برادرم است كه خدا خيرش دهد.

کد خبر : 121668

جهان: 8 سال جنگ تحميلي براي ايرانيان اعم از زن و مرد، مسلمان و غير مسلمان دفاع مقدس بود و «واروژ» جانباز شيميايي مسيحي جوان 18 ساله‌اي كه 2 سال خدمت سربازي‌اش را در نيروي زميني ارتش براي دفاع از كشورش به پايان رساند امروز 40‌ ساله شده ولي هيچكس برايش شمع تولد روشن نمي‌كند. در اوايل جنگ تحميلي در ميان جمعيت 39 ميليوني ايران بيش از يك صد هزار مسيحي زندگي مي‌كردند كه بيشترين آنها را ارامنه تشكيل مي‌دادند. ارامنه و ساير اقليت‌هاي مذهبي بر اساس قانون اساسي ايران از تمامي حق و حقوق دولتي به طور مساوي با ساير شهروندان مسلمان ايراني برخوردارند و اسامي بيش از 300 ايثارگر مسيحي نشان از اين همدلي و همبستگي دارد. "واروژ " جانباز شيميايي فراموش شده در خيابان جانبازان غربي نزديك چهار راه گلبرگ تهران خانه‌اي قديمي با ديوارهاي سيماني سال‌هاست جواني يك سرباز مسيحي ايراني را در خود محصور كرده است. اتاق‌هاي كوچك و تاريك خانه 50 متري "واروژ " را پير كرده‌اند. او ديگر جوان نيست، محاسنش سفيد شده و هنوز خواب آن روزهاي تلخ خطوط عمليات در منطقه ميمك را مي‌بيند. نمي‌تواني با واروژ خدابخشيان به درستي گفت‌وگو كنيد، پزشكان مي‌گويند او شيزوفرني گرفته است كه علت اصلي آن استشمام گاز خردل و گاز اعصاب و قرارداشتن در معرض بمباران‌هاي خطوط مقدم جنگ است. "واروژ " قرباني سلاح‌هاي شيميايي است، تنهاست و با خودش زندگي مي‌كند حتي برادران و خواهرانش "سروژ، روبيك، لوسيت، رافيك، آناهيت و ورژ هم نمي‌توانند براي او كاري انجام دهند. شايد پس از داغ مادر در سال 85، داغ برادرش "ورژ " كه هنوز خرماي روز چهلمش روي ميز نهارخوري قرار داشت تير خلاص را بر مغز خردلي سرباز ايراني شليك كرده است. سوالاتمان بي‌پاسخ بود و او براي پاسخ به هر سوال ساعت‌ها به چشمان من خيره مي‌شد و در آخر مي‌گفت: برادرم را خيلي دوست داشتم. جوان 18 ساله‌اي كه 2 سال خدمت سربازي‌اش را در نيروي زمين ارتش براي دفاع از كشورش به پايان رساند امروز 40‌ ساله شده ولي هيچكس برايش شمع تولد روشن نمي‌كند. واروژ پس از مدتي فكر كردن و تمركز بالاخره توانست گوشه‌اي از دوران دفاع مقدسي كه ديده بود را برايمان بازگو كند. "واروژ " : دوران جنگ برايم كابوس است توانا نوشت:"واروژ " مي‌گويد: 21 ديماه 1365بود كه به خدمت فراخوانده شدم، دوره آموزشي را با سلاح‌هاي سبك و سنگين در لشگر 84 خرم آباد پشت سر گذاشتم و به مناطق عملياتي غرب كشور اعزام شديم. نگهباني‌هاي شبانه، احتمال تك‌هاي دشمن، ترس از مرگ، تاريكي شب در دل كوهستان از يك سو و مسيحي بودن من از سوي ديگر بزرگترين مشكلاتم را در دوران جنگ رقم مي زد، هر چند كه من و خانواده‌ام سال‌ها در ايران زندگي مي‌كرديم ولي هنوز عده‌اي بودند كه بر خلاف دستورات ديني اسلام فكر مي‌كردند كه غذا خوردن يا دست دادن با من عذر شرعي دارد. "واروژ " : عامل اعصاب علت اصلي جانبازي من است "واروژ " مي‌گويد: اواخر جنگ بود، درست يادم نيست ولي سال 67 در اوج سرماي زمستان به همراه 40 نفر از گردان 749 مأموريت داشتيم تا دشت ميمك را به سمت عقب ترك كنيم. نزديك غروب آفتاب بود كه هواپيماهاي دشمن از بالاي سر ما گذشتند و بعد از چند دقيقه دوباره برگشتند و چند راكد به سمت ما شليك كردند، خيلي متعجب شديم زيرا اثابت راكدها انفجار يا تركشي همراه نداشت و تنها دود سفيد رنگي تمام فضاي منطقه را فرا گرفت. بچه‌هاي گروه كه اصلأ فكر حمله شيميايي را نكرده بودند هيچكدام ماسك شيميايي همراه نداشتند ولي نكته مبهم براي ما اين بود كه اين گاز نه بويي داشت و نه احساس خارش يا سوزش چشم مي‌كرديم، وقتي به مقصد رسيديم ما را داخل حمام كردند و لباس‌هاي‌مان را هم تعويض كرديم. "واروژ " : سكوتم 10 درصد جانبازي به همراه داشت "واروژ " مي‌گويد: چند ماهي از اتمام خدمتم نمي‌گذشت كه سر دردهاي شديد و عدم كنترل اعصاب امانم را بريده بود و هر روز از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي‌رفتم. مادرم كه خدا رحمتش كند تمام بار بيماري‌ام را به دوش مي‌كشيد و وقتي كه فهميديم اين همه مشكلات به دليل عامل گاز شيميايي اعصاب است پاتق هر روزمان نشستن روي صندلي‌هاي راهروي بنياد شهيد بود. "واروژ " اظهار مي‌دارد: مادرم آنقدر تلاش كرد و دويد تا آخر مرد، مرگي كه براي من از ده‌ها سال جانبازي و جنگ سخت‌تر بود، خجالتي و كم حرف بودن من موجب شد تا نتوانم از حق و حقوقم در كميسيون بنياد شهيد دفاع كنم، وقتي كه مسئول كميسيون گفت حالت چطور است من گفتم خوب هستم و اين جواب با 10 درصد جانبازي در پرونده همراه شد. "واروژ " مي‌گويد: حالا من جانباز 10 درصد شيميايي هستم، بيكار، مجرد، بدون خانه و زندگي همراه با پدر 87 ساله‌ام كه يك چشمش نابيناست زندگي مي‌كنم، خانه از برادرم است كه خدا خيرش دهد ولي بيماري شيزوفرني كه علت اصلي‌اش اختلالات عصبي ناشي از گازهاي شيميايي است. كليسا 30 هزار تومان مستمري مي‌دهد واروژ كه برادرش "رافيك " هم جانباز 30 درصد است هر هفته به كليسا مي‌رود و وقتي از او پرسيدم از كجا امرار معاش مي‌كني سرش را پايين انداخت و گفت: 30 هزار تومان كليسا مي‌دهد و برادرم هم كمك مي‌كند.‌ گفتم چرا كار نمي كني؟ گفت: نمي‌توانم چيزي ياد بگيرم زياد هم دقت كنم سردرد مي‌گيرم و تعادل اعصاب ندارم. گفتم: اگر رئيس بنياد شهيد بودي يا نماينده مجلس و يا رئيس جمهور چه كار مي كردي؟ سكوت كرد و گفت: برادرم را خيلي دوست داشتم. گفتم: فيلم و تلويزيون هم نگاه مي‌كني؟ گفت: 30 سال قبل سينما رفتم و بيشتر ماهواره شبكه مذهبي محبت (ارامنه) را مي‌بينم. گفتم: اگر ازواج مي‌كردي و صاحب فرزند مي‌شدي نام فرزندانت را چه مي‌گذاشتي؟ گفت: نام فرزندان برادرم (كوين و كارين) گفتم: چرا هدفت در زندگي چيست و آيا آرزويي داري؟ گفت: .... فقط سكوت كرد و هيچ نگفت ‌گفتم چرا اينقدر برادرت "وارژ " را دوست داشتي؟ گفت: چون مرا سر كار مي‌برد، با من مهربان بود، با هم مي‌خنديديم، با هم گريه مي‌كرديم و هميشه در كنارم بود. "واروژ " وقتي كه به آشپزخانه رفت تا برايم قوه درست كند ساعت‌ها در آشپزخانه ماند نمي‌دانم به چه چيز فكر مي‌كرد ولي انگار او آنقدر درد و دل و حرف دارد كه نمي‌داند بايد از كجا عقده گشايي كند. واروژ خدابخشيان همانند هزاران جانباز شيميايي كه با درصد پايين در مشكلات زندگي غوطه ورند از آلودگي هوا و صداي تهران گلايه مي‌كند كه اي كاش در منطقه‌اي آرام و خوش آب و هوا در كنار خانواده‌ام زندگي مي كردم. سال‌هاست ديگر كسي سراغ جانباز مسيحي را نمي‌گيرد حتي به نامه‌اي كه براي نهاد رياست جمهوري ارسال شده بود پاسخي داده نشده است، نمايندگان اقليت هم كاري از دستشان برنيامد و او همچنان در تنهايي از بيماري اعصاب و روان رنج مي‌برد و شب‌ها از كابوس جنگ و حملات شيميايي و بمباران‌هاي خط مقدم نمي‌تواند بخوابد. "واروژ " ياد مسيح اعصابم را آرام مي‌كند. واروژ هميشه بيدار است ولي مسئولان همچنان خوابند.

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: