ماجرای پناهندگی مشهورترین سربازمعلم
گاهی از شبکههای VOA و BBC فارسی برای مصاحبه تماس گرفتند. اما با هیج کدام مصاحبه نکردم و گفتم با کسانی که به آرمانهای کشورشان خیانت میکنند، حرفی ندارم. گفتم اگر حرفی داریم در کشور خودمان حلاش میکنیم.
برنا: متولد بندر دیر است و 24 ساله. عبدالمحمد شعرانی، یک روز وقتی سرباز معلم گمنامی بود تصمیم گرفت خاطرات مدرسه که نه، کلاس چهار نفرهاش را در وبلاگی بنویسد که نامش «دیرتش باد» بود و هست هنوز و او آنقدر نوشت و نوشت از مدرسه و خاطراتش که حالا همه دنیا او را و مدرسهاش را میشناسند. او هنوز هم معلم مدرسه روستای کالو است، قرار نبود آنجا بماند اما عبدالمحمد بعد از پایان خدمتش دیگر روستا را ترک نکرد، در کالو ماند و هر آنچه که توانست برای روستا انجام داد. با پیگیریهای او روستایی که حتی در بوشهر هم شناخته شده نبود جهانی شد. او در هنرستان درس خوانده. مدرک کاردانی آموزش ابتدایی دارد و حالا در مقطع کارشناسی علوم اجتماعی میخواند. او در بخش معلمین، مدرسین و مولفین جوان جشنواره ملی جوان ایرانی، نفر برگزیده شد. برای گفت و گو با او بهانههای زیادی داشتیم. * از خانواده ات بگو، چند نفره است؟ خانواده فرهنگی ای هستیم. هفت برادر و خواهر هستیم. سه برادر و دو خواهرم فرهنگی هستند. ششمین عضو خانواده ام هستم. * شاید پاسخ این سوال کمی تکراری باشد، اما برای کسانی که قصه مدرسه ات را نمیدانند، میگویی چطور شد به کالو رفتی؟ حدود 4- 5 سال پیش به عنوان سرباز معلم به روستای کالو رفتم، که دورترین نقطه در منطقه ماست و حدود 30 کیلومتر با شهرمان فاصله دارد. زمانی که رفتم آنجا کالو هیچ امکاناتی نداشت. بچهها در حسینیه درس میخوانند. تا اینکه آموزش و پرورش اتاقی خرید که پر از وسایل صیادی بود. سال اول گذشت. اتفاقات داخل مدرسه را در وبلاگم مینوشتم، تا ساکنان دهکده جهانی را جذب خود کنم. اولین بار کامران نجف زاده آن را دیده بود و گفته بود میخواهم بیایم کالو، گزارش بگیرم و آمد. البته خیلی از این گزارشها پخش میشود و بعد همه چیز تمام میشود. البته روال وبلاگ نویسی ام ادامه داشت. نه تنها ایرانیهای داخل، بلکه ایرانیهای خارج از کشور هم با مدرسه در ارتباط بودند. کلی ایمیل میزدند. نوشتههای وبلاگم به انگلیسی ترجمه شد. یک وبلاگ انگلیسی راه افتاد که خیلی تاثیرگذار بود. خانمی ایرانی که همراه شوهرش در استرالیا تحصیل میکرد، وبلاگم را ترجمه کرد و بعد رفت در" دویچه وله" آلمان به عنوان دومین وبلاگ برتر دنیا معرفی شد و وبلاگم باعث انجام کلی کار خیر در روستا شد. خیری بوشهری آمد و آنجا مدرسه ساخت. به دستور مستقیم ثمره هاشمی، دستیار ارشد رییس جمهور آسفالت شد. مشکل، آب، برق روستا حل شد. کتابخانه ساخته شد. کنار مدرسه مرکز فنی و حرفهای ساخته شده. * کتاب هم داری؟ کتابی نوشته ام به نام «کوچکترین مدرسه دنیا» که به چاپ چهارم رسید. کتابی جدید دارم که پاییز چاپ میشود. نامش «گیرنده: کالو» است که قصههای جدید مدرسه است، به اضافه نامهها و ایمیلهایی که از جاهای مختلف دنیا برای مدرسه آمده است. * هنوز هم میشود گفت «کالو» محروم است؟ نه، کالوی ما با 4-5 سال پیش خیلی فرق کرده. امیدوارم که روزی آنجا دانشگاه ساخته شود. خیلیها فکر میکنند مدرسه کالو به خاطر تعداد کم دانش آموزهایش معروف شد. شاید این هم باشد، اما فکر میکنم هزار تا مثل این مدرسه در کشور داریم، چرا آنها مطرح نمیشوند؟ به نظرم اینجا معجزه ارتباطات صورت گرفت. یک وبلاگ میتواند زندگی خیلیها را تغییر بدهد. روستایی که در بوشهر هم کسی آن را نمیشناخت، امروز به یک روستای بین المللی تبدیل شده، حتی توریستها هم به آنجا سرمی زنند. اگر همت مسوولین اینجا چند برابر شود، کالو میتواند قطب گردشگری بوشهر شود. در کنار این «CNN» هم گزارشی از این جا تهیه کرد. البته آنها همیشه مقاصد سیاسی خاص خودشان را دارند و خیلی دل خوشی از کشور ما ندارند. ولی موقعی که اتفاقات کالو را میبینند، مجبورند که بیایند و گزارش تهیه کنند. چون کالو نشان دهنده این است که آموزش و پرورش در دورترین نقاط کشور ادامه دارد، حتی برای 4 دانش آموز. * ایده جدیدی برای کالو در ذهنت داری؟ طرحی دارم به نام "بنیاد مدارس کوچک" که اجرایی شدنش به نظر و عنایت مسوولان آموزش و پرورش بستگی دارد. این طرح به کمک روستاهای کم جمعیت میآید. * چرا وبلاگت به چشم آمد و مطرح شد؟ هیچ وقت در وبلاگم از بدبختیها نمیگفتم. نمیآمدم از کسی چیزی بخواهم. حق مردم این است که بهترینها را داشته باشند و همه و همه این چیزهایی که به دست آمده به این راحتی نبوده، کلی مشقت و زحمت در کار بوده. * چرا کمک نمیخواستی؟ می توانید سطرسطر نوشتههای وبلاگم را بخوانید. شاید اگر میگفتم سقف کلاس ما چکه میکند، میخواستم بگویم داریم با آن زندگی میکنیم. بعضیها خوشبختی را در بهترین امکانات میبینند. ولی در این روستاها مردم با همه مشکلاتی که دارند، لذت زندگی کردن را میچشند. لذتی که شاید در کلان شهرهای بزرگ نباشد. * معلمی واقعا شغل انبیاء است؟ به این معتقدی؟ خیلی اعتقاد دارم. وقتی به این شغل به این چشم نگاه نکنی باید بگذاری و بروی. شهید جایی زیبا میگوید: معلمی شوق نیست، عشق است. اگر میخواهی به عنوان شغل به آن نگاه کنی بگذار و برو. من آنجا تنها معلم نبودم. شاید این گفتن اش تکراری باشد. اما برق کار و شهردار هم بودم. من رییس جمهور کالو بودم. * الان چی کم داری؟ هر چه از خدا خواستم به آن رسیده ام. مهم تر از اینکه امروز دنیا من و مدرسه ام را میشناسد. دعای یک روستا در زندگی به کمکم میآید، همراه من است. احترام و عزتی که مردم به من میگذارند برایم خیلی عظیم است. گرچه در اقیانوس معلمهای فداکار کشورم هیچ ام. حضرت علی(ع) در دعای کمیل خیلی زیبا میگوید که:" خدایا چقدر بدیها داریم و تو چشم پوشی میکنی و خوبیهای اندک ما را اینقدر بزرگ نشان میدهی" و اگرنه من که خوبی ای ندارم، همه اش لطف خداست. * وقتی فهمیدی نفر برگزیده جشنواره ملی جوان ایرانی شدی اولین چیزی که به ذهنت رسید چه بود؟ خوشحال بودم که انتخاب شدم و باور کنید، مهم تر از آن برایم این بود که با دیده شدنم ، جوانها برای کار انگیزه میگیرند. میگویند نسل ما نسل پاستوریزهای است. ولی مگر ما از کدام نسل ایم. ما همین نسل پاستوریزه ایم که این کارها را انجام میدهیم. گذشته خودمان را فراموش نمیکنیم. خیلیها فکر میکنند با جنگ، دفاع مقدس و آرمانهای انقلاب فاصله گرفته ایم. اما اینطور نیست. گاهی از شبکههای VOA وBBC فارسی برای مصاحبه تماس گرفتند. اما با هیج کدام مصاحبه نکردم و گفتم با کسانی که به آرمانهای کشورشان خیانت میکنند حرفی ندارم. گفتم اگر حرفی داریم در کشور خودمان حل اش میکنیم . * با چه عنوانی میخواستند با تو صحبت کنند؟ هفته معلم مرتب زنگ میزنند، میل میزنند. * به ادامه تحصیل فکر میکنی؟ بله. کارهایی که انجام شده ثمره داشته. هم روی بچههای مدرسه ام هم در مورد خودم. به شاگردانم گفته ام که مهم تر از دکتر مهندس شدن این است که انسانهای خوبی برای جامعه شان باشند. در هر لباسی که میخواهند باشد. * چه عیبی داری؟ من پر از عیب و ایرادم. اما گاهی فکر میکنم خیلی خوبم و این زیاد بودن خوبی گاهی به ضررم بوده. از آن سوءاستفاده شده. * مورد خاصی بوده که از تو سو استفاده شده؟ بله، مثلا مجلهای مطالب وبلاگ ام را بدون اجازه برمی داشت و چاپ میکرد. داشتم اینها را کتاب میکردم و بعد یک نویسنده مطلبم را برمی دارد و بدون اجازه آن را به نام خودش کار میکند. کسی که برای صدا و سیما مطلب مینویسد، نوشتههای وبلاگی ام را بدون اجازه استفاده کرده است. * جرقه راهانداختن این وبلاگ «وبلاگ دیرتش باد» از کجا آمده؟ که بعد به جایی رسید که دومین وبلاگ برتر دنیا شد؟ کتاب خیلی میخواندم. در زمینههای علوم اجتماعی و تاریخ مطالعه داشتم. خاطرات گذشته را زیاد میخواندم. این برایم خیلی جالب بود.سال اول سرباز معلمی ام خاطرات مدرسه را در دفتری مینوشتم،بعد گفتم به جای نوشتن برای مردم آینده برای مردم حالا مینویسم و نوشتم و کلی بازدیدکننده داشت. بیش از دوهزار وبلاگ به وبلاگ من لینک دادند. روزانه دو هزار نفر از طریق گوگل ریدر نوشتههای من را میخوانند. * اسمت را که در اینترنت جستجو کردم بعد از وبلاگت دومین چیزی که بالا میآید، نام و اطلاعاتی از تو در ویکی پدیاست، دیده ای؟ اطلاعاتش درست است؟ 6-7 ماه پیش بود که یکی از دوستان من تماس گرفت و گفت اطلاعاتی درباره تو را در ویکی پدیا گذاشته ام. من نگاه کردم و هر جا اشتباه بود را عوض کردم. چند تا از مصاحبه هایم را دیده بود و از آنها اطلاعات برداشته بود. اتفاقا چند تا ایراد هم داشت که برطرف شان کردم. * دیرتش باد یعنی چه؟ «دیر» که نام شهر ماست «تش» یعنی آتش، تش باد یعنی گرم باد «تش باد» باد گرمی است که در جنوب میآید. باد وحشتناکی است که آدم را میسوزاند. * تا به حال اسم خودت را در گوگل جستجو کردی؟ اسم خودم را نه، ولی اسم مدرسه را جستجو میکنم که اخبار مربوط به مدرسه را بررسی کنم. اما همین که پدرم که قبل ترها دریا میرفت و حالا بازنشسته است، وقتی میرود مسجد و همسایه و آشنا میگویند دیشب پسر فلانی را تلویزیون نشان داد و شادی او را که میبینم خیلی برایم لذت دارد. وقتی میبینم پدر و مادرم از من راضی اند کافی است. چون دعاشان خیلی تاثیرگذار است.صبح موقعی که میروم روستا نگران هستند. برای توریستی که یک روز یا شب در روستا بماند لذت بخش است. اما برای آدمی که یک سال این مسیر 30 کیلومتری را در گرما و سرما برود و بیاید سخت است. کتاب اولم را به پدر و مادرم تقدیم کردم. * چطور استخدام آموزش و پرورش شدی؟ با دستور مستقیم رییس جمهور. مرداد ماه سال گذشته در دیدار با رییس جمهور این اتفاق افتاد. آقای ثمره هاشمی من و مدرسه را میشناسد و خیلی به ما لطف دارد. چند بار تلفنی صحبت کرده ایم. پارسال بود زنگ زد و گفت: هر موقع آمدی تهران زنگ بزن که تو را پیش رییس جمهور ببرم. رفتم تهران و زنگ زدم و در نهاد ریاست جمهوری رییس جمهور را دیدم. آنجا که رفتیم از کارهایم گفتم. رییس جمهور گفت خوشحالم که در دولت من اینکارها انجام میشود و این افتخار من است. کلی نامه به رییس جمهور نشان دادم و گفتم اینها بروکراسی استخدام من است و جلوی فعالیت من را گرفته. هر چه حقوق معلمی میگرفتم، باید میدادم و میآمدم تهران. سریع دستور استخدام ام را دادند و مشکلم سه چهارماه بعد حل شد. آن موقع من کت ای پوشیده بودم که وقتی بلند شدم گفت: سرباز معلم کت ات هم احمدی نژادی است. *پیشنهاد کاری نداشتی؟ تا یکی دو هفته پیش تکلیف ماندنم در کالو مشخص نشده بود. دوستانی در آموزش و پرورش بوشهر از من خواسته بودند که آنجا بروم، اما فکر کردم اگر در یک جای کوچک بمانم و کارهای بزرگ انجام بدهم بهتر است تا به جای بزرگ بروم اما نتوانم کارهای کوچک هم انجام بدهم. بله. در کنار شرکتهای خصوصی جاهای دیگر هم بود. شرکت پارس جنوبی حقوقی میداد که معادل حقوق یک سال کار معلمی بود. اما نرفتم. چون افق نگاهم به سمت آموزش و پرورش است. گفتم دوست دارم نماینده شهرمان شوم و به مجلس بروم. نماینده شهرمان تا یک مدتی چپ چپ نگاهم میکرد. برای بازدید میهمانهای زیادی به کالو میآیند. سال گذشته مدیرعامل پارس جنوبی آمد. آن موقع یک کلاس بود و یک دفتر کتابخانه هم نداشتیم.گفتم آقای مهندس آدمهای بزرگ خواستههای بزرگ داریم دیگر به پاک کن و تراش قانع نیستیم. گفتم وضعیت این مدرسه که سمبلی برای کشور است نه در شأن ماست نه در شما. خیلی سریع دستور دادند حدود 50 میلیون آنجا هزینه شد؛ هزینه دیوارکشی و ساخت کتابخانه. گفتم آقای مهندس بچههایی که مدرسه راهنمایی میروند مشکل سرویس دارند. یک مینی بوس به خود مدرسه داد. تا بچههایی که برای مدرسه راهنمایی باید بروند شهر با سرویس بروند. * چند دانش آموز داری؟ 10 تا، 5 تا ابتدایی، 3 تا راهنمایی و 2 تا دبیرستان. این روستای 34 نفره 10 تا دانش آموز دارد. * دوران دانش آموزی چطور بودی؟ معلم انشایی داشتم همیشه میگفت شعرانی الهی خودت معلم شوی تا بفهمی ما چی میکشیم چون برای کل بچههای کلاس انشا مینوشتم. * از ماجرای پناهندگی و جایزه 200 هزار یورویی شرکت سوئدی بگو! تماس گرفتند و گفتند هر سال 200 هزار یورو به نفرات برگزیده که چهره فرهنگی سال هستند و گمنام هم هستند میدهند. پرسیدم شما من را از کجا شناختید، گفتند از کالو، کتابت را خوانده ایم، گزارش CNN و سایتهای مختلف را خواندیم. گفتم حاضرم به اسم شرکت شما با این پول چند مدرسه در مناطق محروم بسازم گفتند: نه این پول برای خود تو است خیریه نیست. بالاخره شماره حساب ایران ام را قبول نکردند و گفتند چون بانکهای ایران تحریم است یا باید در دبی یا در استانبول حساب داشته باشی. دبی فامیل داشتیم گفتند نه باید خودت بیایی دبی. مدتی گذشت و یک روز گفتند باید پاسپورتت را بفرستی. گفتند برای دادن این هدیه شرط داریم. شرط ما این است که تا یک مدتی پناهنده سیاسی سوئد شوی. گفتم این نهایت بی وجدانی است که آدم جایی را که پرورش یافته فراموش کند و دیگر جوابشان را ندادم. * سال 86 قهرمان اجتماعی سال شدی و سال 87سربلندترین چهره سال؟ روزنامه همشهری سال 86 انتخابم کرد و انتخاب بعدی از طرف رادیو ایران بود. * چه انگیزهای به حرکت کردن وادارت میکند ؟ طوری کار میکنم انگار صد سال دیگر آنجا هستم. از طرفی دیگر طوری کار میکنم انگار فقط همان روز آنجا هستم. اینها دو حس متضاد هستند که خیلی کمک میکنند. امروز کالو میتواند انگیزه خوبی برای آموزش و پرورش باشد. * سکههایی که از جشنواره ملی جوان ایرانی هدیه گرفتی چندتا بود ؟ سکهها را چه کردی؟ 6 سکه گرفتم، سکهها همین جاست توی بقچه! اگر موزه مدرسه مان راه بیفتد میگذارمشان در موزه مدرسه. * حرفی با مسوولی یا ارگانی داری؟ از مخابرات درخواستی دارم. کالو سمبل معجزه ارتباطات است، اما اینترنتی که در آن استفاده میشود Dial up است. فکر نمیکنم آوردن اینترنت وایرلس به روستا خرج آنچنانی برای مخابرات داشته باشد، اینقدر درآمد دارند که اصلا این چیزها به حساب نمیآید. دکل بزرگ مخابرات روبروی مدرسه هست که کلی هم ضرر دارد و بعد مدرسه اینترنت درست و حسابی ندارد. * خودت را جوان موفق میدانی؟ هر جوان ایرانی که قلبش به عشق ایران بتپد موفق است. * چقدر درآمد داری؟ 400، 500 هزار تومان حقوق میگیرم. کلی از حقوقم در دانشگاه خرج شد. بعضیها میگویند تو از زندگی عقبی. اما من اینطور فکر نمیکنم، مگر آدم از زندگی اش چه میخواهد. زیاد معتقد به زندگی کردن برای پول درآوردن نیستم. قانع هستم و بی دردسرترین آدم برای حسابداری آموزش و پرورش. * کلماتی دارم، احساست را در مقابل اینها میگویی؟ اینترنت: گاهی معجزه میکند وبلاگ: زندگی جدید من کالو: تمام زندگی ام معلم: عشق کت و شلوار: آنروی بچگی ام سکه: بی ارزش مخابرات: اینترنت دار کردن کالو احمدی نژاد: الگو ثمره هاشمی: دوست داشتنی، حق بر گردنم دارد مصاحبه: شیرین کامران نجف زاده: پر از فکر