اين 2 سال
مهدي محمدي
کیهان: در آستانه سفر رييس جمهور به نيويورك به نظر مي رسد امريكا نيازمند آن است كه مجموعه پروژه هايي را كه در دو سال گذشته عليه ايران اجرا كرده، يك بار جمع بندي كند. هدف اين جمع بندي قاعدتا اين است كه واشينگتن به يك ارزيابي نهايي درباره رويارويي استراتژيك خود با ايران دست پيدا كند و سپس بر مبناي آن تصميم بگيرد كه گزينه بعدي در مقابل ايران چه مي تواند باشد و آيا اساسا گزينه ديگري قابل ايجاد است يا نه. 1- در دو سال گذشته امريكايي ها بيش از هر چيز سعي كرده اند از طريق تحولات مربوط به سياست داخلي بر سياست خارجي و راهبردهاي امنيت ملي و ايران و بر نوع تعريف آن از منافع منطقه اي و فرامنطقه اي اش تاثير بگذارند. در واقع فرض بنيادي امريكا در اين مدت اين بوده است كه آسان ترين راه براي تغيير سياست خارجي ايران اين است كه داخل ايران اتفاقي بيفتد. اولين مشكلي كه امريكايي ها در اين زمينه با آن مواجه بوده اند اين بوده است كه فرضا اگر هم قرار باشد در داخل ايران تغييراتي شكل بگيرد، اين روند بسيار كند و زمان بر خواهد بود و در حالي كه تغييري كه امريكا در سياست خارجي ايران (سياست هسته اي و سياست منطقه اي) منتظر و پي گير آن است، امري اضطراري و فوري است. منابع غربي خود اين پارادوكس را به اين شكل تصوير كرده اند كه در ايران دو ساعت وجود دارد: ساعت اتمي و ساعت تحولات داخلي. حتي در دوران اوج فتنه 88 تحليل استراتژيست هاي غربي اين بود كه ساعت اتمي در ايران بسيار تندتر از ساعت تحولات داخلي كار مي كند و در نتيجه هرگونه استراتژي كه بخواهد فرايندهاي سياست خارجي در ايران را با استفاده از مكانيسم هاي مرتبط با سياست داخلي كنترل كند، همواره گرفتار نوعي تاخير فاز خواهد بود. مشكل بزرگتر اين نوع نگاه البته جاي ديگري است. برخي منابع و مخازن مطالعات استراتژيك در غرب اخيرا هشدار مي دهند كه گويا ساعت تغييرات داخلي در ايران -يا آنطور كه خانم كلينتون در ايام فتنه 88 مايل بود بگويد: «ساعت براندازي»- كاملا از كار افتاده و يا چرخشي معكوس را آغاز كرده است. يك جريان داخلي كه بتواند با استفاده از فشار اجتماعي براي نظام دردسر درست كند، آخرين گزينه اي بود كه غربي ها اميد داشتند با فعال كردن آن استراتژي مهار ايران به ثمر بنشيند. اين برگ اكنون كاملا سوخته است. ديگر نه فقط اميدي به اين نيست كه جريان اصلاح طلب در داخل ايران بتواند عصايي زير بغل سياست هاي غرب بگذارد، بلكه اساسا محل ترديد است كه ديگر چنين جرياني وجود داشته باشد. غرب اكنون بايد محاسبه كند كه آتش زدن چند سطل آشغال و به راه انداختن مختصري سر و صدا آيا ارزش آن را داشته است كه ارزشمندترين ذخيره هاي خود در ايران را كه بيش از 20 سال براي پرورش آنها زحمت كشيده بود، نيست و نابود كند؟ و حالا كه اين اتفاق نه به دست سيستم حكومتي بلكه به دست مردم ايران رخ داده، آيا جايگزني براي آن وجود دارد؟ 2- درون منطقه خاورميانه كه مهم ترين صحنه نزاع ايران و غرب است، پس از يك دوره بلاتكليفي و روزمرگي، اكنون نتايج منازعه راهبردي ايران و غرب در حال آشكار شدن است. در عراق، اگرچه امريكايي ها راهبرد خود را ايجاد بن بست در فرايند سياسي و جلوگيري از نخست وزير شدن مالكي به هر قيمت قرار داده بود، اما اكنون نشانه هاي واضحي وجود دارد كه كاخ سفيد نهايتا بايد نخست وزير گزينه مورد حمايت ايران را بپذيرد با اين تفاوت كه مالكي ظرف يك سال گذشته دوست و دشمن خود را به خوبي از هم بازشناخته و به ميزان صداقت طرفين بازي پي برده است. آنچه احتمالا اين فرايند را تسريع خواهد كرد، خروچ بخش اعظم نيروهاي رزمي ارتش امريكا از عراق است كه به طور طبيعي بر قدرت چانه زني آن در معادلات سياسي درون عراق تاثير جدي خواهد گذاشت. در افغانستان، امريكايي ها مدتهاست تاكيد مي كنند قبول دارند كه هيچ استراتژي به جز استراتژي منطقه اي كه ايران در مركزيت آن قرار داشته باشد، قادر به جمع و جور كردن مسئله نيست. با اين حال امريكا تا امروز به اين دليل كه نمي خواست اينطور به نظر برسد كه موضوع هسته اي ايران اولويت خود را از دست داده است از ارائه تقاضاي رسمي كمك از ايران خودداري مي كرد. اكنون گزارش هايي در دست است كه نشان مي دهد امريكايي ها به تدريج خود را ناچار مي بينند حركت به سمت ايران و درخواست كمك از آن را آغاز كنند و اين اتفاق به زودي رخ خواهد داد. اين گرايش احتمالا بيش از هر چيز ناشي از آن است كه امريكايي ها دريافته اند وضعيت در افغانستان اضطراري تر از آن است كه بتوان آن را به عنوان حاشيه اي بر بحث هسته اي ايران در نظر گرفت. اينكه متقابلا ايران چه واكنشي به اين درخواست نشان خواهد داد موضوع اين نوشته نيست، اما واضح است كه حاد شدن نيازهاي منطقه اي امريكا به زودي آرايش هاي ژئوپلتيك در منطقه خاورميانه را به نحوي دگرگون خواهد كرد كه امريكا به خوبي دريابد در اثر حوادث سال 88 اين گزاره كه ايران قدرت اول منطقه است، به هيچ وجه تغيير نكرده است. 3- صحنه سومي كه بررسي آن براي كامل شدن اين تصوير لازم است، مسئله هسته اي ايران است. امريكايي ها در يك و نيم سال گذشته، با اين فرض كه تنها راه خارج كردن ايران از وضعيت آستانه اي، تهي كردن انبار ايران از مواد هسته اي است -چرا كه دو جزء ديگر وضعيت آستانه اي يعني دانش و تجهيزات به هيچ شكلي قابل محدود شدن نيست- روي اين پروژه تمركز كردند. در اين مدت و با وجود فراز و نشيب هاي پيچيده ديپلماتيك و اطلاعاتي نه فقط اين هدف حاصل نشده بلكه ايران در دو حوزه توليد مواد هسته اي و مهارت غني سازي پيشرفت هاي بسيار قابل توجهي كرده كه شايد تا همين يك سال قبل در خود ايران هم به اين شكل پيش بيني نمي شد. ايران اكنون بر مبناي يك برنامه مدون از پيش تعيين شده حجم مواد كم غني شده خود در نطنز را افزايش مي دهد و فناوري هاي پيشرفته تر مربوط به ماشين هاي سانتريفيوژ را تست مي كند. مهم تر از اين، ايران در شرايط فعلي در تكنيك هاي غني سازي 20 درصد مهارت كاملي به دست آورده كه به لحاظ راهبردي بسيار ارزشمند است. البته همانطور كه به طور رسمي هم اعلام شده ايران قصد ندارد همه ذخيره مواد كم غني شده خود را به اورانيوم 20 درصد تبديل كند ولي نفس اين موضوع كه ايران اكنون تمام مشكلات مهندسي و فني مربوط به غني سازي 20 درصد را حل و در كنار آن بيش از 20 كيلو از اين مواد را هم ذخيره كرده است، تنگناهاي جدي براي غرب در هرگونه مذاكره آتي بوجود خواهد آورد. ايران هزينه غني سازي 20 درصد را پيشاپيش با قطعنامه 1929 و تحريم هاي يك جانبه ما بعد آن پرداخت كرده است وحالا نوبت غربي هاست كه راهي براي كنار آمدن با اين عرصه جديد كه پيش روي ايران گشوده شده بيابند. احتمالا به دليل پيش بيني همين تنگناهاست كه غربي ها اكنون قادر به تصميم گيري در مورد مذاكرات وين نيستند و دائما بر مذاكره هسته اي با گروه 6 تاكيد مي كنند كه مي دانند از نظر ايران تكليف آن روشن است. اگر مجموعه اين موارد يعني ارزيابي هاي داخلي، منطقه اي و هسته اي را كنار هم بگذاريم واضح است كه با وجود همه تلاش ها و توطئه هايي كه امريكايي ها در يك سال گذشته انجام داده اند، شاخص هاي امنيت ملي ايران بهبود يافته است. اين مستقيما به آن معناست كه طراحي هاي غرب عليه ايران با وجود همه ريزه كاري هايي كه در آن به كار رفته و ابزارهاي متعدد داخلي و خارجي كه براي اجراي آن در نظر گرفته شده بود، هيچ كدام حتي به كسري از نتايج تعيين شده نرسيده است. به عبارت ديگر مي توان گفت كه ايران يك بار ديگر يك نبرد تركيبي را كه در آن ابزارهاي سخت، نرم و نيمه سخت مخلوط شده بود، از امريكا برده است. طبيعي است كه اين گذشته، اثر خود را در آينده خواهد گذاشت و غربي ها از اين به بعد مجبورند در شرايطي با ايران مواجه شوند كه انبانشان از هميشه تهي تر است. اگر امريكا استراتژي خود در مقابل ايران در 2 سال گذشته را يك بار جمع بندي كنند، ارزيابي نهايي چيزي غير از اين نمي تواند باشد كه از ايران جا مانده اند. صرف نظر از اينكه گزينه بعدي چه باشد، اين ارزيابي تبعاتي غير قابل چشم پوشي در آينده مناسبات ايران و غرب خواهد داشت.