جنگ اوکراین؛ حق با کیست!؟
ترجمه/ به بهانه گذشت یک سال از جنگ اوکراین
سال را باید سال جنگ نامید، جنگی که این روزها بیش از یکسال از آن میگذرد، مدتزمانی که بدبینترینها هم گمان نمیکردند به آن برسد. در میانه یکسال جنگ و درگیری هم اتفاق بسیاری افتاد تا پایخ به یک سوال مهم را در این میان سختتر کند، اینکه در این درگیری حق با کیست؟ گیلبرت آچکار، استاد مطالعات توسعه و روابط بینالملل در دانشگاه لندن، در آستانه یکسالگی جنگ اوکراین اتفاقات و تاثیرات پیرامونی این درگیری را بررسی کرده است. آنچه در اینجا میخوانید مقاله تحلیلی آچکار است که درtheconversation منتشر شده است:
مترجم؛ آیسا اسدی: یک سال از دومین تهاجم روسیه به قلمرو شناختهشده بینالمللی همسایهاش میگذرد و روسیه همچنان بر موضعاش اصرار دارد. حملهای که به دلیل مقاومت اوکراینیها، بسیار خونینتر و ویرانکنندهتر از اولی است. بُعد بینالمللی این جنگ با سفر اخیر جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا به کشوری که در آن تمرکز نیروهای آمریکایی وجود ندارد، به طور چشمگیری مورد تاکید قرار گرفته است. کشورهای ناتو علیرغم همه گمانهزنیها، حمایت خود از اوکراین را افزایش میدهند. پکن نیز در شرف ارائه یک طرح صلح است. البته پیشاپیش مشورت مسکو در آن لحاظ شده است؛ زیرا آنها ظاهرا به دوستی بی حد و حصر مقید هستند. اما سخنرانی اخیر ولادیمیر پوتین چشماندازی از صلح ارائه نکرد، در مقابل غرب را مسئول درگیری دانست: «آنها [غربیها] جنگ را آغاز کردند و ما برای متوقف کردن آن از زور استفاده کردیم و میکنیم.»
برای کمک به درک چگونگی رسیدن جهان به این مقطع خطرناک و برای رسیدن به یک قضاوت منصفانه در مورد آن، ابتدا باید دیدگاههای تاریخی را در نظر بگیریم. اساسا دو توصیف متناقض از زنجیره رویدادهایی که منجر به درگیری روسیه و اوکراین در 24 فوریه 2022 شد، وجود دارد:
1. دیدگاه نخست – نسخه کرملین
در دیدگاه اول که ما آن را نسخه طرفدار روسیه مینامیم، این حمله به عنوان واکنش مسکو به سه دهه تجاوز غرب به رهبری آمریکا به حوزه سلطه سابق روسیه، به عنوان بخشی از حرکت ایالات متحده به سوی هژمونی جهانی در نظر گرفته شده است. دو دور اصلی گسترش ناتو به سمت شرق توسط روسیه به عنوان حرکاتی خصمانه و تحریک آمیز تلقی شد.
روسیه هرگز برای پیوستن به هیچ ائتلافی دعوت نشد که دلیل وجودی آن نیز دقیقا مقابله با این کشور پس از جنگ جهانی دوم بوده است. لهستان، مجارستان و جمهوری چک در سال 1999 به عنوان کشورهای عضو ناتو پذیرفته شدند، در حالی که اولین جنگ تحت رهبری ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد که شورای امنیت سازمان ملل را دور زد و در نتیجه قوانین بینالمللی را نقض کرد، جنگ در کوزوو بود.
شش کشور دیگر که در گذشته تحت سلطه روسیه بودند، در سال 2004 در ناتو ادغام شدند (به همراه هفتمین کشور که به یوگسلاوی سابق تعلق داشت). آنها شامل سه جمهوری شوروی سابق و سه کشور حوزه بالتیک یعنی لتونی، لیتوانی و استونی میشدند. پسزمینه بعدی، این بار حمله به عراق به رهبری ایالات متحده بود که از سال قبل (2003) آغاز شده بود. آمریکا بار دیگر شورای امنیت سازمان ملل را دور زد و نقض حقوق بینالملل به رهبری واشنگتن را فراهم ساخت.
یک سال قبل از حمله به عراق و در سال 2002 جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا به طور یکجانبه معاهده موشکهای بالستیک را لغو کرد تا مسکو بسیار ناراضی شود. بنابراین هنگامی که بوش در نشست بخارست ناتو در سال 2008 بر وعده دادن عضویت به گرجستان و اوکراین اصرار کرد، ولادیمیر پوتین قبل از اینکه روسیه خود را در مرز طولانی با یک اتحاد متخاصم آتلانتیک شمالی بیابد، احساس کرد که مجبور است وارد عمل شود.
رویدادهای گرجستان در سال 2008 و اوکراین در سال 2014 پیامد این امر بود. پوتین در نهایت دستور حمله به اوکراین را در تلاشی (شکست خورده) برای دستیابی به تغییر رژیم در آن کشور داد، همانطور که ایالات متحده در عراق تلاش کرده بود و با شکست مواجه شد.
2. دیدگاه دوم – نسخه ناتو
در توصیف مخالف که ما آن را نسخه ناتو مینامیم، تهاجم روسیه به اوکراین زاییده جاهطلبیهای پوتین برای بازسازی قلمرو امپراتوری روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی قلمداد میشود. پوتین از زمان ریاست جمهوری روسیه در آغاز قرن، به تدریج تمرکز قدرت را در دستان خود افزایش داده و بیش از پیش اقتدارگرا شده است. این روند پس از بازگشت او به ریاست جمهوری در سال 2012، پس از دوره موقتی که طی آن پوتین به طور رسمی توسط دیمیتری مدودف به عنوان نماینده خود جایگزین شد، سرعت گرفت.
پوتین در مواجهه با مخالفتهای گسترده با بازگشت خود، از چشم انداز یک «انقلاب رنگی» تحت حمایت غرب علیه حکومت خود احساس خطر کرد. او به منظور تقویت مشروعیت خود به کریمه حمله کرد و آن را ضمیمه خاک روسیه ساخت؛ زیرا میدانست که این الحاق در روسیه چقدر محبوب خواهد بود.
موفقیت او در این تلاش و تعدیل نسبی ارتجاع غرب، همراه با تاثیر انزوای طولانیمدت پوتین از ترس ابتلا به کووید، او را بر آن داشت تا گامی بیشتر در حمایت از ناسیونالیسم روسی با تسلیم ساختن اوکراین را متصور شود. پوتین با حمله به اوکراین تلاش کرد تا به این مهم دست یابد اما به دلیل مقاومت فراتر از حد انتظاری که اوکراین داشت، تاکنون با به هدفش نرسیده است.
کدام دیدگاه بر حق است؟
کدام یک از این دو روایت درست است؟ پاسخ عینی به این سوال این است: هر دو. هر دو درست هستند و هیچ تناقضی بین آنها وجود ندارد. در واقع آنها به طور همهجانبه یکدیگر را تکمیل میکنند. به این دلیل که رفتار واشنگتن پس از جنگ سرد، شرایط عالی را برای رشد رونشیسم (سیاست تلافیجویانه برای بازیابی سرزمینهای از دست رفته) روسی فراهم کرد که ولادیمیر پوتین تجسم آن است.
اما شناخت دو مجموعه حقایق فوق ما را در مورد ادامه جنگ در کجا قرار میدهد؟ شکی نیست که مسئولیت اصلی فاجعه کنونی بر عهده روسیه است. تهاجم این کشور به اوکراین بدون تحریک و آشکارا از پیش طراحی شده است.
با فرض اینکه پوتین معتقد بود که اکثر اوکراینیها از «عملیات ویژه» او استقبال میکنند، باید آن را لغو میکرد؛ و به محض اینکه مشخص شد اشتباه کرده است، نیروهایش را بیرون میکشید. در عوض، او ارتش کشورش را درگیر یک جنگ طولانی مرگبار و ویرانگر در شرق اوکراین کرد.
روسیه باید نیروهای خود را تا جایی که قبل از 24 فوریه 2022 بودند، خارج کند و عقب بکشد. در مورد کریمه و آن بخشهایی از دونباس که از سال 2014 تحت کنترل نیروهای ضد کیف تحت حمایت روسیه بودند، وضعیت آنها باید با روشهای مسالمتآمیز و دموکراتیک مطابق با منشور سازمان ملل متحد، همراه با استقرار نیروهای سازمان ملل در مناطق مورد مناقشه حل و فصل شود.
جهان نمیتواند جنگ جهانی جدیدی را برای بازگرداندن این قوانین تحمل کند. جنگ سرد جدید که توسط واشنگتن کمتر از یک دهه پس از پایان جنگ اول آغاز شد و اکنون با حمله روسیه به اوکراین و با تکان خوردن شمشیرهای خطرناک در اطراف تایوان تجسم یافته است، باید قبل از اینکه به آرماگدون منتهی شود پایان یابد.