اسلام هراسي مقدمه اسلام ستيزي است
در جهت پیاده كردن استراتژی مواجهه با تمدن اسلامی و تمدن چینی، ناتو را از اروپا و از خط برلین توسعه دادند تا به مرز چین رسیدند.
کد خبر :
120600
دكتر علي اكبر ولايتي عمده ترين محور پيام رهبر معظم انقلاب درباره قرآن سوزي را اين نكته دانست كه اين اقدام موهن را نبايد به حساب كليسا و مسيحيت بگذاريم. به گزارش سرويس سياسي «فردا» مشاور رهبر انقلاب در امور بين الملل در گفتگويي با پايگاه اطلاع رساني رهبري، عوامل صهيونيستي را پشت پرده اقدام موهن سوزاندن قرآن در آمريكا دانست و گفت كه اسلام هراسي مقدمه اي براي رسيدن به اسلام ستيزي است. متن كامل اين گفتگو در ادامه مي آيد؛
پس از حادثه 11 سپتامبر، آمریكا چه راهبردی را در برابر جهان اسلام دنبال میكند؟ برای دستیابی به این هدف از چه تاكتیكهایی بهره گرفته است؟ استراتژی آمریكا كه در پشت صحنه آن بدون تردید صهیونیستها نقش اساسی دارند، به نوعی پیاده كردن همان تئوری است كه چند سال پیش- بعد از فروپاشی شوروی سابق- ساموئل هانتینگتون در نظریهاش با عنوان «برخورد تمدنها» مطرح كرد. هانتینگتون در این تئوری كه در ابتدا به صورت یك مقاله مطرح شد و بعداً به صورت كتاب درآمد، میگوید كه امروز-یعنی بعد از فروپاشی شوروی و كمونیسم- جهان غرب با جهان اسلام و جهان كنفسیوسی مواجه است. بنابراین
برخورد آینده تمدن غرب با تمدن اسلامی و تمدن چینی است. این به این معنی نیست كه سیر قضایا به صورت جبری به آن سمت پیش میرود كه این سه تمدن با هم برخورد كنند و یك طرف تمدن غربی و طرف دیگر تمدن اسلامی و تمدن چینی باشد. بلكه قرائت دیگر این است كه باید اینطور بشود، نه این كه اینطور میشود! یعنی طراحی یك برخورد خشن نظامی و سیاسی- امنیتی با به كار گرفتن جنگ نرم تبلیغاتی و روانی. به عبارت دیگر، در گذشته تقابل ناتو با جهان كمونیسم مطرح بود و خط برلین تا كره - پرده آهنین- غرب را از آنها جدا میكرد (منظور از پرده آهنین جهان كمونیسم بود؛ اصطلاحی كه چرچیل به كار میبرد) و
امروزه با فروریختن دیوار برلین و از بین رفتن آن خط، ما با جهان اسلام و جهان كنفسیونیسم مواجه هستیم. آنها بر این اساس اقداماتی را انجام دادهاند كه به تدریج این تئوری را پیاده كنند؛ و در چگونگی پیاده كردن آن تاكتیكهایی را هم به كار بردند. در جهت پیاده كردن استراتژی مواجهه با تمدن اسلامی و تمدن چینی، ناتو را از اروپا و از خط برلین توسعه دادند تا به مرز چین رسیدند. امروز كه نیروهای آمریكایی و ناتو در افغانستان هستند، در باریكهای از افغانستان به نام «راخام» با چین هممرز هستند. با توجه به آنچه درباره برداشت از نظریه هانتینگتون گفته شد و تردیدهایی كه در
مورد صحت ادعای آمریكائیها مبنی بر اینكه مسلمانان برجهای دوقلو را منفجر كردند و نسبت دادن آن به بنلادن و القاعده هست، میتوان تصور كرد كه آنها از اساس این كار را كردند تا مسلمانان را متهم كنند و بهخصوص بگویند پایگاه این مسلمانان در افغانستان است و ما باید در آنجا باشیم تا از نفوذ مسلمانان به جهان غرب جلوگیری كنیم. زمانی یكی از تئوریسینهای غربی گفته بود كه «اگر ما در كابل و قندهار با این مسلمانان افراطی مواجه نشویم، فردا باید در پاریس و لندن و رم مواجه شویم! یعنی ما میدان جنگ را از پاریس و لندن و رم به كابل و قندهار بردهایم.» البته این ادعا قطعاً
درست نیست ولی آنها اینگونه مطرح میكنند كه اگر ما با مسلمانان و جهان اسلام برخورد نكنیم، اینها فردا در شهرهای اروپایی ما را غافلگیر میكنند. ملاحظه كردید كه فقط به 11 سپتامبر اكتفا نشد، بلكه توسط عوامل خود چندین بمب را هم در شهرهای دیگر لندن و... منفجر كردند تا مسلمانان را متهم و مردم را توجیه كنند كه ناتو باید نیروهای خود را تا مرز چین بفرستد و در سر راه خود كشورهای جهان اسلام را یا مطیع خود كند یا اشغال! همانگونه كه اشاره كردید، آنها از حربههای مختلفی استفاده كردهاند. اما تفاوتی كه قرآنسوزی با دیگر روشها و تكتیكها دارد این است كه تا كنون دشمن
سعی میكرد بین فرق مسلمانان اختلافافكنی كند اما قرآنسوزی در این فضا برای مسلمانان ـ با هر فكر و اندیشه و تفكری ـ دشمن واحدی ایجاد میكند. این تغییر تاكتیك را چگونه ارزیابی میكنید؟ اینها از انواع حربهها استفاده كردهاند؛ یعنی پشت صحنه جنگ شیعه و سنی و افراطی و میانهرو كه شعلههایش را در جهان اسلام روشن میكنند، عوامل صهیونیستی یا تركیبی از عوامل صلیبیهای افراطی و صهیونیستها هستند. اینها در پشتصحنه وجود دارند و فعالیت میكنند. لیكن بیداری اسلامی و هوشیاری مردم مسلمان و روشنگریهایی كه در ایران و دیگر كشورهای اسلامی میشود، كمكم این
سلاح (تفرقهافكنی بین شیعه و سنی و افراطی و میانهرو) را كند كرده و اینبار به این تاكتیك متوسل شدهاند كه كلیسا را پشت خودشان داشته باشند؛ لذا به تحریك مذهبی مسیحیت اقدام میكنند. مثل همان حرفی كه آن كشیش زده بود كه تحت تأثیر تعلیمات قرآن آمدهاند و برجهای دوقلو را در 11 سپتامبر منفجر كردهاند. او به این ترتیب خواسته به نوعی ایده مسیحیت ارتدوكس را تقویت كند. همانطور كه بعد از 11 سپتامبر بوش اعلام كرد كه جنگ صلیبی شروع شده، حالا در نقطهای و از كلیسایی، كشیشی برخاسته و این را گفته است. اگر به تاریخ مراجعه كنید، جنگهای صلیبی كه در نیمه دوم قرن پنجم
هجری شروع شد، در حقیقت با تحریك یك كشیش در شهری در فرانسه صورت گرفت. مردم را با این عنوان كه فلان كشیش در خواب حضرت عیسی(ع) را دیده كه گفته باید بیتالمقدس را از دست كفار (مسلمانان) نجات دهید، تحریك كردند! و آن قضایا را پیش آوردند كه در حدود 180 سال، 8 جنگ صلیبی بر مسلمانان تحمیل شد. جالب اینكه در آن جنگها، حركت از سوی كاتولیكها آغاز شده بود و آنها در مسیر خودشان ارتدوكسهای مسیحی را هم مانند مسلمانها مورد غارت قرار دادند. این نشان میدهند كه هدف، نجات مسیحیت نبود! هدف، سلطه سیاسیون غرب بود اما این آرمان و سخن، از دهان یك كشیش بیرون آمد و به آن تقدس
بخشیدند و آن همه جنایت كردند. «ریچارد شیردل» در نامهای نوشت كه: «در معبد سلیمان، خون مسلمانان تا زانوی ما میآمد!» یعنی قتلعام مسلمانان بیگناه آنقدر بوده كه خون آنها تا زانوی نیروهای مهاجم صلیبی آمده بود. در ماجرای اخیر نیز تئوری از مبنا صهیونیستیِ هانتینگتون را تا جایی رساندهاند كه كشیشی میخواهد قرآن را آتش بزند. در حقیقت اینها از تفرقهافكنی بین مسلمانان نتیجهای ندیدهاند و میخواهند تعصب صلیبیگری علیه مسلمانان را در جهان مسیحیت دامن بزنند تا پشت تهاجم ناتو و آمریكا، توجیه مذهبی را داشته باشند. پروژه اسلامهراسی كه به آن اشاره
كردید، تا چه اندازه موفق بوده است؟ به نظر شما این ماجراها و جریانها پس از این هم ادامه مییابد؟ اسلامهراسی مقدمه «اسلامستیزی» است. یعنی در جهان غرب مسیحیان را از مسلمانان بترسانند و اسلام را بهطور كاذب یك خطر جلوه دهند تا برای دفع این خطر، اقدامات نظامی، سیاسی، تبلیغاتی و روانی خود را توجیه مذهبی كنند. یعنی اگر مسیحیان به خودشان نیایند، مسلمانان عملاً جهان مسیحیت را هم تحت تأثیر خودشان قرار خواهند داد. این ترس از اسلام و بهخصوص پشتصحنه افراطیگریهایی كه با روح اسلام مغایرت دارد را شما در بعضی از كشورهای اسلامی و غیراسلامی و اروپایی
میبینید؛ كه البته هیچ توجیه منطقی ندارد و هیچ متفكر اسلامی از آن حمایت نمیكند. یكی از تئوریسینهای غربی گفته بود كه «اگر ما در كابل و قندهار با این مسلمانان افراطی مواجه نشویم، فردا باید در پاریس و لندن و رم مواجه شویم! یعنی ما میدان جنگ را از پاریس و لندن و رم به كابل و قندهار بردهایم.» آنها هر اتفاقی در جایی میافتد را به افراطیهای مسلمان و به اعتقادات اسلامی و خود قرآن نسبت میدهند. در حالیكه طی این سالها آنچه كه موجب پیشرفت اسلام شده، منطق اسلام است و نیز بنبستی كه غربیها در حوزههای مختلف فكری با آن مواجه شدهاند. بعد از بریدن از كلیسا،
تئوریهای مختلفی را برای بشریت مطرح كردند. مانند لیبرال دموكراسی كه با انقلاب كبیر فرانسه تحقق و توسعه پیدا كرد، سوسیالیسم و كمونیسم كه با انقلاب روسیه بیشتر مطرح شد و... اینها همه ابعاد مختلف تفكر غربی بعد از رنسانس است و اساس همه اینها "دینگریزی" است. همه اینها به نوعی با بنبست مواجه شد. از این طرف اسلام در جهان اسلام احیا شده و در مرزهای اسلام هم محدود نمانده و به كشورهای دیگر هم رفته است. زمانی وزیر خارجه وقت آمریكا در «دانشگاه جرج تاون» گفت كه اسلام بعد از مسیحیت، دین دوم در آمریكا است. مشابه این را در فرانسه، روسیه و ... هم میبینید. در
كشورهای مهم غربی اسلام بعد از مسیحیت، دین دوم است. طبیعی است كه آنها چنین جاذبهای كه در اسلام هست را به نوعی تخریب كنند. از این رو بعضی از كارهای افراطی را به صورت نفوذی در جهان اسلام انجام میدهند تا «اسلامگریزی» و اسلامهراسی بهوجود بیاورند و به دنبال آن اسلامستیزی را نتیجه بگیرند. با توجه به نكاتی كه در پیام رهبر انقلاب به آن اشاره شده، چه وظیفهای بر دوش مسلمانان است؟ این بنبستی است كه امروز در زندگی بشر رفاهزده و سرخورده كه هم محیطزیست خودش را خراب كرده و هم روابط درست بین انسانها را از بین برده و در جامعه و طبیعت هرج و مرج را حاكم كرده،
دیده میشود. دنیای مصرفی تخریبكننده، آن بهشتی نیست كه وعده میدادند و مردم طبیعتاً به معنویت رو آوردهاند. تمام قرائن نشان میدهد كه در شرق و غرب عالم و در بین پیروان همه ادیان، انسان به نوعی به سوی فطرت الهی خودش برمیگردد. اگر چنین برداشتی را بپذیریم، كسانی كه نفعشان در ادامه وضعیت قبلی كه صهیونیستها در آن نقش اساسی دارند، هست ـ یعنی حاكمیت یك گروه اقلیت پشت صحنه برخوردار از بخش اعظم منافع و مزایای مادی موجود در جهان و یك گروه اكثریت محروم از آن ـ باید هم چنین اختلالی را ایجاد كنند، ولی ما نباید این را به حساب كلیسا و مسیحیت بگذاریم. قرآنسوزی نشان
میدهد كه این «اسلامِ جمهوری اسلامی» و «اسلام انقلابی و سیاسی» نیست كه مورد مخالفت آنهاست؛ بلكه مخالفت آنها با اصل قرآن و دستورات اسلام است و حالا ناچارند كه نقاب از چهره بردارند و آنچه كه در قلبشان میگذشته را آشكار كنند.