ظهور کار چاقکنهای آشوب و تحریم
اینکه افرادی همچون مارک دوبوویتز، برایان هوک، جان بولتون و مایک پمپئو کیستند و چه کردند و میکنند در اینجا موضوعیت ندارد؛ آنچه ذکر آن ضروری مینماید این است که طبقه میانی جدیدی که مستقیماً با نهادها، دولتها و سرویسهای بیگانه علیه امنیت و تمامیت ایران کار میکند، در کنار پیاده نظام رسانههای لندنی-سعودی، یک تبار مشترک دارند و آن، وابستگی اولیه به محافل اصلاحطلبی است.
مفهوم «کار چاقکن» به طبقه یا طیفی از افراد گفته میشود که به واسطه جایگاه میانی خود دارای روابطی خارج از عرف و مقررات صنفی هستند و با دریافت پول و رشوه برای دیگران پروژه یا جایگاه کاری فراهم میکنند. پس از روی کارآمدن دولت دونالد ترامپ و در پیش گرفتن رویکرد موسوم به «فشار حداکثری» علیه ایران، شاهد ظهور طبقه جدیدی از گروههای ضدایرانی در خارج از کشور بودیم که دو کارویژه و مأموریت اصلی برایشان تعیین شده است؛ پیش از بیان مأموریتهای این طیف باید به جایگاه میانی آن اشاره کرد؛ این طبقه در حد واسط دو طبقه دیگر قرار گرفته است: در یک سوی طیف، دولتها، نهادها و سرویسهای بیگانه قرار دارند و در سوی دیگر، نیروهای آشوبطلب داخل کشور جای دارند و هویت این جریان سوم، مابین این دو طبقه تعریف میشود. این جریان نوظهور میانی، از یک طرف با پیاده نظام اغتشاش در داخل مرتبط است و دستورالعملها و شیوههای آموزشی و سازماندهی آشوب را به ایشان منتقل میکند و از سوی دیگر، با اطلاعاتی که از مراکز صنعتی و اقتصادی داخل کشور کسب کرده است، اولاً، شریانهای حیاتی اقتصاد کشور را برای اعمال تحریم یا ترور شخصیتهای مهم، به دولتهای متخاصم و سرویسهای اطلاعاتی بیگانه گزارش داده و ثانیاً، راهها و منافذی که ایران از طریق آنها مسیر تحریمها را به اصطلاح دور میزند، به همان نهادها و دولتها معرفی میکند. در ادامه به نقش دولتهای بیگانه در هویتبخشی به این لایه میانی جدید و برخی شیوههای عملیاتی این جریان و خاستگاه سیاسی ایشان پرداخته خواهد شد.
در طول تاریخ انقلاب اسلامی در هر مقطعی که در ایران ناآرامی ایجاد شده، رد پای دولتها و سفارتخانهها و سرویسهای جاسوسی بیگانه نیز قابل رؤیت بوده است. از غائلههای مسلحانه و تجزیهطلبانه اوایل انقلاب تا اغتشاشات دهههای بعد همگی محصول بسترها و بهانههای داخلی و دخالت خارجی بودهاند. با این حال، جبهه مقابل، به دلیل تبعات بینالمللی و پاسخگویی به افکار عمومی، همواره سعی داشت تا هرگونه حضور و ردّ پای خود در وقوع ناآرامیها را انکار کرده و نهایتاً به حمایت معنوی و صدور پیام «همراهی با معترضان» اکتفا کند، اما در آشوب 1401 در اتفاقی نادر، برخی مقامات رسمی دولتهای متخاصم مانند مشاور امنیت ملی رئیس جمهور سابق ایالات متحده (جان بولتون) صریحاً به برنامهریزی و انتقال سلاح برای گسترش و تعمیق آشوب اشاره کردند. از سوی دیگر و فارغ از اظهارات امثال بولتون، آنقدر نشانه و سند برای اثبات دخالت نیروهای خارجی در مراحل مختلف این آشوب موجود است که انکار آن عملی پرهزینه تلقی میشود؛ لذا سعی جبهه دشمن بیشتر معطوف به بایکوت کردن و مسکوت گذاشتن است تا انکار.
پروژهبگیران میانمایه
تا پیش از این، دولتهای متخاصم با جمهوری اسلامی سعی میکردند از شیوههای سنتی ایجاد آشوب استفاده کنند؛ از شیوههای تأمین مالی گرفته تا ارتباط با سرپلها و رابطین در کشورهای ثالث و... اما با شناسایی این شیوهها و مقابله با آنها ملاحظه میشود که این شیوهها نیز دستخوش تغییر شدند. یکی از تحولات ساختاری برای بازتولید گفتمان آشوب، ایجاد یک ساختار میانی است و همان طور که گفته شد، طبقه واسطی که خلأ و فاصله بین دولتهای بیگانه و اغتشاشگران داخلی را پر میکند، شبکهای از افراد یا جریانهای ایرانی خارج نشین است که کارکردها و مأموریتهای متفاوتی برایشان تعریف شده است. البته این بدین معنا نیست که این شبکه میانی به لحاظ ماهوی، هویت مستقلی دارد؛ بلکه ذاتاً وابسته به دولتهای بیگانه بوده، اما به لحاظ عملیاتی و کارکردی، در میانه این دو طیف تعریف میشود. کارکردهای مهمی برای این گروههای «تدارکاتچی» و «سفارشی کار» میتوان برشمرد، ازجمله تسهیل تحریم در تمام ابعاد آن مانند تحریمهای اقتصادی و حقوق بشری، شناسایی راههای دور زدن تحریم، ارتباط با وکلای داخلی برای آموزش حقوقی اغتشاشگران و خانوادههای ایشان، ارتباط با نهادهای بینالمللی مسئول فشار بر کشورهای مخالف نظام سلطه، آموزش شیوههای جدید و پیشبینی نشده نافرمانی مدنی و صحنه گردانی روانی و میدانی آشوب و چند کارویژه دیگر که بررسی مستقل و مبسوطی را میطلبد.
یکی از نقاط تمایز این آشوب از اغتشاشات ادوار گذشته نیز همین میزان وابستگی به خارج است که برآمده از شدت عمل دولتهای متخاصم و نقشآفرینی گروههای «واسطه» بود، و همان طور که ذکر شد، این میزان وابستگی در مقایسه با دورههای قبل هم به لحاظ کمّی و هم به لحاظ کیفی، بیشتر و عریانتر بود. ناگفته نماند که پیش از دوره «فشار حداکثری» نیز جریانها و چهرههای تأثیرگذاری در جریان ضدانقلاب بودند که مستقیماً یا با واسطه با دولتهای معاند مانند امریکا همکاری میکردند؛ اما کار با این ساختار پژوهشی، مالی و تشکیلاتی و راهبردی بی سابقه بوده است.
پژوهش با دست فرمان ترامپ
در بررسی درباره این طبقه میانی، از یک مسأله نباید غفلت کرد و آن، بحث «تداوم، تشدید و ترکیب سیاست فشار حداکثری ترامپ توسط دولت بایدن» است که در بند هشتم بیانیه مشترک دو نهاد امنیتی کشور یعنی وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه درمورد مقطع «پیش از آشوب» نیز به آن تصریح شده و نشان میدهد که همان ساختار تهاجمی و تحریمی حفظ شده است. در بخشی از بیانیه مشترک آمده است:
«این برنامه اساساً معطوف به بیثبات سازی محیط امنیتی داخل کشور، توسعه نفرت و خشونت و ایجاد ناامنی روانی در جامعه ایران است. در این راستا علاوه بر تقویت و توسعه ساختاری و مالی بخش ویژه در واحد NCS در سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، بودجه و منابع انسانی حوزههای شبه مدنی در وزارت خارجه در موضوع ایران مانند دفتر اطلاعات و تحقیق، دفتر امنیت بینالملل، دفتر مبارزه با تروریسم و دفتر امور خاور نزدیک را افزایش داده است که در واقع منابع مالی لایه میانی مذکور را تأمین کردهاند.»
نکته قابل ذکر درخصوص این فقرات اینکه عمده مواردی که در بند هشتم بیانیه مشترک ذکر شدند، بدون این لایه میانی تحقق پذیر نیستند و اندیشکدهها و بنیادهای متعددی در خارج از کشور با دریافت بودجه مستقیم از دولتهای متخاصم، طرحها و پروژههای سفارشی علیه امنیت اقتصادی و سیاسی ایران را عملیاتی میکنند. یکی از مهمترین نهادهای قابل ذکر مؤسسه «بنیاد دفاع از دموکراسیهاFDD » وابسته به لابی یهود (حزب لیکود) در امریکا است که این روزها نام آن را زیاد میشنویم. بنیاد مذکور به ریاست مارک دوبوویتز (طراح مشهور سیاستهای فشار حداکثری علیه ایران) و عضویت افرادی همچون سعید قاسمی نژاد، تبدیل به یک آشوبکده تمام عیار ضد امنیت ملی ایران شده است. مارک دوبوویتز در جایی با اشاره به دینامیسم «تحریم-براندازی» و لزوم حرکت موازی تحریمها درکنار تلاش برای ایجاد نافرمانی مدنی ادعا کرده بود «اگر تحریمها با طرحهای جدی برای تقویت جامعه مدنی ایران همراه نشود، آنگاه به هدفتان یعنی تضعیف حکومت (ایران) و تغییر سیاسی اجتماعی نخواهید رسید.» به عنوان نمونهای دیگر، قاسمینژاد عضو بنیاد مذکور در یادداشتی برای FDD با عنوان «تورم در ایران اوج میگیرد» نوشت: «استمرار کمپین حقیقی فشار حداکثری، تهران را به انتخاب میان بقای رژیم یا رها کردن برنامههایش برای سلطه بر منطقه وادار خواهد کرد. واشنگتن باید به فشار روی ایران و نیروهای نیابتی آن ادامه دهد و برای مذاکره عجله نکند. صبر، کلیدی برای پیروزی است.»
اصلاحطلبی؛ کریدور پیوستن به جریانهای ضدایرانی
اینکه افرادی همچون مارک دوبوویتز، برایان هوک، جان بولتون و مایک پمپئو کیستند و چه کردند و میکنند در اینجا موضوعیت ندارد؛ آنچه ذکر آن ضروری مینماید این است که طبقه میانی جدیدی که مستقیماً با نهادها، دولتها و سرویسهای بیگانه علیه امنیت و تمامیت ایران کار میکند، در کنار پیاده نظام رسانههای لندنی-سعودی، یک تبار مشترک دارند و آن، وابستگی اولیه به محافل اصلاحطلبی است. گویی این جریان، شاهراه اتصال به جریانهای ضدایرانی خارجنشین است، چراکه قاطبه افرادی که به رسانهها و سازمانهای ضدایرانی وابسته به دولتهای متخاصم میپیوندند، اغلب ریشه دوم خردادی دارند. اگر بنا باشد فهرستی از افرادی که به نهادها و رسانههای معاند پیوستند منتشر شود، با قطعیت میتوان گفت که عمده این افراد در ابتدا و پیش از خروج از کشور، در محافل و احزاب اصلاحطلب عضویت و ارتباط داشتهاند. افرادی مانند اکبر گنجی، محسن کدیور، محمدجواد اکبرین، فریبا داوودی مهاجر، فاطمه حقیقتجو، عبدالکریم سروش، مسعود بهنود، علی اصغر رمضانپور، حسین رسام، حسین باستانی، سینا مطلبی، سیاوش اردلان، مراد ویسی، رضا حقیقتنژاد، علی افشاری، نیکآهنگ کوثر، محسن سازگارا، کاملیا انتخابی فرد، نوشابه امیری، نیکی محجوب، سعیده هاشمی، معصومه علینژاد قمیکلایی (مشهور به مسیح علی نژاد)، نفیسه کوهنورد، مازیار بهاری و دهها نام دیگر جملگی از بستر کار و عضویت در محافل و شبکه زنجیرهای رسانههای اصلاحطلبی، هویت خود را برساختند و پس از چندی در ازای دریافت تابعیت موقت و پول بیشتر به خدمت دولتهای متخاصم درآمدند. البته برخی از این وابستگان جناحی جریان دوم خرداد هم هستند که هنوز از کشور خارج نشده، بر اثر مماشات بیش از حد حاکمیت با ایشان، در جرگه جریان ضدانقلاب وارد شدهاند و به صورت عملی و علنی، گفتار و رفتار گروههای معاند را تکرار میکنند.
روزنامه ایران