پایان روستانشینی؛ مرگ تولید است
چرا افزایش 300درصدی مهاجرت از روستا هولناک است؟
دیروز آماری منتشر شد که نشان میدهد طی 4 دهه گذشته میزان مهاجرت از روستا به شهرها 300 درصد افزایش داشته است؛ آنقدر که حالا میانگین جمعیتی ساکن در روستاهای ایران به تنها 300 نفر رسیده است. اما این دادهها فارغ از آنکه میدانیم به معنای شکست همه سیاستهای تمرکززدایی از شهرها بوده چه پیام دیگری دارد؟ اینکه جمعیت روستانشین ایران در اواخر دهه 50 به اندازه 70 درصد جمعیت کل ایران بوده و حالا به کمتر از 30 درصد رسیده به لحاظ اجتماعی چه پیامدهایی برای ما دارد. این آمار دیروز از زبان مشاور پیشین رئیسجمهور در مورد حاشیهنشینی و مهاجرت از روستاها عنوان شده است. آماری که پشت آن پیامهای تلخی نهفته است، پیامهایی که در گفتگو با مهرداد مالعزیز کارشناس شهری سعی کردیم بخشی از آن را واکاوی کنیم.
دیروز از سوی ریاست جمهوری اعلام شد در فاصله سالهای 55 تا 95 مهاجرت از روستاها 300 درصد افزایش داشته است. این داده چه پیامی برای ما دارد؟
آمار افزایش 300 درصدی از روستاها آن هم توسط نهاد ریاست چمهوری تلخی مضاعفی به همراه دارد. ریاست جمهوری در همه این چهار دهه خودش نهاد برنامهریزی و اجرایی است. این در حالی است که من به عنوان کارشناس این حوزه معتقدم باید آمار 300 ددرصدی را دوبرابر حساب کنیم! اساسا قبل از انقلاب جمعیت روستایی ما 70 درصد جمعیت 30 میلیونی سال 57 بود به این معنا که جمعیت شهری ما زیر 30 درصد بود. در این چهار دهه اما ما به یک آمار هولناک رسیدیم.
پشت این آمار هولناک چیست؟ چه چیزی این آمار را اینقدر تلخ کرده است؟
معنای آن این است که ما به دست خودمان نهادهای تولید را تبدیل کردیم به نهادهای مصرف. بحران جهانی مهاجرت معکوس این است که شما نهاد روستایی که منبع تولید است با یک سیاست گذاری اشتباه و مهاجرت معکوس تبدیلش میکنید به یک نهاد مصرف. ما حتی اگر قبول کنیم که دهه اول دچار بحرانهای سیاسی و اجتماعی بودیم اما در سه دهه بعدی چرا به خودمان نیامدیم تا این مهاجرت را برعکس کنیم.
چرا آمار 300 درصدی هم برای شما خوشبینانه است؟
ببنید تنها در یک حوزه آبریز دشت بسطام (که دو هزار کیلومتر مربع است) 300 آبادی خالی از سکنه شدهاند! یعنی چیزی نزدیک به دو سوم آبادیهای یک دشت آبریز شرق استان سمنان آبادیها خالی از سکنه شدهاند. امکان زیست معمولی برایشان فراهم نیست! اینها کجا رفتند. اینها دوست ندارند مهاجرت کنند. ناگزیر به مهاجرت هستند.
کجای این سیاستها اشتباه بوده است؟
همه این اشتباهات در برنامهریزیهای خودمان بوده است. نکته اصلی این اشتباه این است که از طرحهای آمایش سرزمین 40 سال است که غفلت کردیم. 40 سال است این طرحها انجام نشد و اگر هم خبری از اجرایی شدن آن در چند سال اخیر به گوش میرسد با بدترین کیفیت در حال اجرا شدن است. به این معنا که خروجی طرحهای آمایش سرزمین ما اصلا عملیاتی نیستند و یک ساختار فضایی به شما میدهد! طرحهای آمایش سرزمین ما یک ایدهپردازی در مقیاس بالای یکصدهزارم به شما میدهد. یعنی هیچ! یعنی عملا ما در برنامهریزی برای جمعیت شهری و روستایی خودمان غفلت بزرگی کردیم که امروز فاجعه مهاجرت معکوس را به گونهای میبینیم که خود نهاد ریاست جمهوری از آن آمار میدهد. آمارها قرار است چه کند؟ اگر دنبال مقصریم که خود نهاد ریاست جمهوری و سازمان برنامه و بودجه این کار را کردهاند. نه این دولت که مربوط به چندین دولت قبلی هم میشود. تمامی وزرای کشور، جهاد کشاورزی و روسای سازمان محیط این سالها اشتباه کردند! این کار مصداق این است که شما را به عنوان منبع تولید ثروت یک خانواده یا بهتر بگوییم نان آور خانواده مجبور به خانهنشینی کنند و امر کنند که فقط مصرف کن! چه کسی قرار است نان دربیاورد؟
تاثیر روستانشینی در تولید چیست که حالا نابودی آن چنین اتفاقی را رقم زده است؟
عشایر مالکین زمینند چرا که اساسا منابع تولید بشر هستند. منابع تولید توسعه پایدار افراد هستند. مگر میتوان به عشایر بگوییم بیا و بنشین در یک روستا! غفلت دوم ما همین بود، اینکه عشایر را یکجانشین کرد. به این معنا که علاوه بر اینکه روستائیان را مجبور به مهاجرت به شهرها کرد عشایری که منابع تولید اقلیم به اقلیم محسوب میشوند را هم وادار کرد روستانشین شوند. اینها پروسههای توسعه پایدار محسوب میشوند. توسعه پایدار میگوید جمعیت شما که میآید به شهر فاجعه تکمیل شده است، چرا که شما درد یک بحران هستید. طمانی شما موفق هستید که بیشترین جمعیت روستایی شما عشایر باشند، کوچ نشین باشند. به این معنا که بر اساس اقلیم تولیدشان را تطبیق میدهند.
نمونه روز این موضوع را شاید بتوانیم در آلودکی هوا ببینیم.
دقیقا. وقتی هوا آلوده میشود شما مجبورید در شهر بمانید و چه بسا همه پیامدهای سوء سلامتی آن را به جان بخرید. اما اگر شما امکان کوچ را داشته باشید وقتی میبینید تهران آلوده است به مکانی مهاجرت میکنید که هوای سالمی دارد. عشایر هم اساسا کوچ میکنند تا خودشان را با اقلیم وفق بدهند و تولیدشان کاهش پیدا نکند.
سوی دیگر ماجرا هم خود شهرها هستند. چقدر همین شهرها ظرفیت پذیرش جمعیت را دارند؟
ببینید جمعیتپذیری یکسری پارامترهای علمی دارد. چرا گفته میشود تهران فلان قدر ظرفیت دارد و شهری همچون اصفهان به آن اندازه؟ چون مبنایی علمی دارد، به این معنا که بر اساس الگوهای معیشت، درآمد و الگوهای منابع طبیعی این موضوع صورت میگیرد. الگوی موفق آن روستاییان قدیم بودهاند. چون آنها بالادست و پایین دست داشتهاند. این روستاها بر اساس آب چشمههای آن منطقه جمعیتی را در خود جا میداد. وقتی تعداد مصرفکنندگان آب آن چشمه بیشتر میشدند خانوادههای نسلهای بعدی مهاجرت میکردند به سمت روستای بالادست. بهترین الگوی توسعه پایدار که دولتهای ما طی سی سال فقط حرفش را زدهاند و هنوز ادبیات اولیه آن را انجام ندادهاند. به راحتی دریاچه ارومیه و زایندهرود را خشک میکنند. بر اساس همین ظرفیت منابع طبیعی و ظرفیتهای معیشتی الگوی جمعیتپذیری یک شهر یا روستا شکل پیدا میکند.
این موضوع هم در طرح آمایش سرزمین آمده است.
اساسا الگوی اصلی این طرحها جمعیت پذیری است. یعنی به توجه به همان مولفهها برنامهریزی میشود که شهرها و روستاها قابلیت سکونت چه تعداد افراد را دارند. اما نه طرح بالادست داریم، نه ریلگذاری برنامهریزی داریم و نه اهمیتی به همان طرح نیمبند آمایش داشتهایم. نتیجهاش شده است که تهرانی که به واسطه ظرفیت منابع طبیعیاش تنها ظرفیت گنجایش 5 میلیون نفر را دارد انباشته از جمعیت ساکن 10 میلیونی و شناور 17 میلیونی است. این جمعیت آب میخواهد که نیست، هوا میخواهد که نیست، معیشت میخواهد که نیست! ما باید بتوانیم جمعیت تهران را تثبیت کنیم تا بتوانیم الگوی معیشت را پیاده کنیم، چگونه میتوان درباره شهری که هنوز جمعیتش ثباتی ندارد الگوی معیشتی نوشت؟!