تحلیل از چپ و راست؛
از سیاست خارجی تا جنگ روانی
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
برای حراج آبروی مردم
محمد جواد اخوان در سرمقاله «جوان» نوشت: «در حوادث یک ماه گذشته موارد متعددی رخ داد که «امپراتوری دروغ» دشمن با دست گذاشتن روی مشکلات شخصی افراد و غیرمرتبط با رویدادهای جامعه، سعی در تشویش اذهان و تحریک عواطف عمومی کرد. دختر نوجوانی را که از خانه خود در شهرستان فرار کرده و به نزد خالهاش به تهران آمده و بعد با خالهاش دچار دعوا شده و نهایتاً از پشتبام خانهای نیمهساز سقوط کرده بود، به عنوان بازداشتی اغتشاشات و کشتهشده به دست نیروهای امنیتی معرفی کردند. دیگر دختری را که به اذعان مادرش خودکشی کرده و اصلاً در فضای مجازی نیز به تمایلش به خودکشی گفته بود، به عنوان کشتهشده در اغتشاشات معرفی کردند. دختر دیگری را که در اردبیل با قرص برنج خودکشی کرده بود، به عنوان کسی که در مدرسه از نیروهای انتظامی ضربه خورده معرفی کردند و....
البته این داستان تازهای نیست؛ در سال ۱۳۸۸ نیز دختری را که از خانه فرار کرده بود، به عنوان کشته آشوبهای فتنه معرفی کرده و مجلس ختمی هم برای او گرفته و حتی شخص میرحسین موسوی در این ختم خیالی شرکت کرد. اما این بار هم تعداد این سوژهها چندین برابر شده و هم سلبریتیهای هنری و ورزشی به کمک امپراتوری دروغ آمدهاند.
اما بیایید از وجه سیاسی ماجرا فاصله بگیریم و از زاویه دیگر به آن نگاه کنیم. همه انسانها حریمخصوصیای دارند که مایل نیستند دیگران و خصوصاً غریبهترها از آن مطلع شوند. در هر خانوادهای رویدادهایی رخ میدهد که فاش شدن آنها برای دیگران، باعث آزرده خاطر شدن اعضای خانواده میشود. در بسیاری از خانوادهها به دلایل مختلفی از جمله آسیبهای اجتماعی مصادیقی از رفتارهای غیرعادی برخی از منتسبین وجود دارد که مابقی بستگان مایل نیستند در محیط پیرامونی کسی از آنها مطلع شود.
چه بخواهیم و چه نخواهیم تأثیرات مخرب فرهنگ غربی بر جامعه ما اثرات خود را گذارده و گاه شاهد موارد تلخی همچون خودکشی و فرار فرزندان از خانه هستیم. در یک جامعه اصیل، چنین پدیدههایی نابهنجار تلقی میشوند و بسیاری دوست ندارند که مواردی از این دست اگر در میان بستگانشان رخ داده چندان در بوق و کرنا شده و موضوع کلام اغیار شود.
سعدی در گلستان داستانی را نقل میکند که «بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت:ای پدر! فرمان تو راست، نگویم، ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.» حال حتی شده دقایقی، خودمان را جای خانواده و بستگان این دختران نوجوان که سوژه فضای مجازی شدهاند، بگذاریم. هیچکدامشان مایل نبودهاند که عزیزشان از خانه فرار یا خودکشی کند، اما به هر حال این حادثه تلخ رخ داده، اما چه گناهی کردهاند که باید با ریختن آبرویشان مصیبتشان دوچندان شود؟
از پادوهای رسانهای غرب -که سیاست ماکیاولی در پیش دارند- انتظاری نیست، اما از سلبریتیهایی که اتفاقاً حفظ حریم خصوصی خودشان برایشان مهم است و از برملاشدن اسرارشان ابا دارند، باید پرسید چگونه بیمحابا یک دختر نوجوان را به سوژه شبکه اجتماعی تبدیل میکنند که آشکارشدن ماجرای آن دختر باعث رنجش مضاعف بازماندگانش شود؟ آن سلبریتیای که گاه ازدواجش را از هوادارانش پنهان میکند، چطور ریختن آبروی هموطنانش را چنین ساده میانگارد؟
از پیامبر اکرم منقول است: «مَن مَشی فی عَیبِ اَخیهِ و کشْفِ عَورَتِهِ کانَت اوّلُ خُطوَه خَطاها وضعها فیجَهَنّم! وَ کشَف اللهُ عَوَرَتَهُ عُلی رُؤوسِ الخَلائِقِ.» (هر کس برای عیبجویی و فاش کردن اسرار برادر دینیاش قدم بردارد، اولین قدم او ورود به جهنم خواهد بود! و خداوند اسرار و عیوب او را نزد همه خلایق فاش و علنی خواهد ساخت.) مهم نیست سلبریتیهایی که با مطرح کردن نام این دختران، رنجش خانوادههای آنان را سبب شده باشند، آگاهانه و عمداً یا ناخواسته این کار را کرده باشند؛ مهم نتیجه عمل آنهاست که در پیش روی ماست. با آبروی مردم نباید بازی کرد.»
دوره ما تمام شده است!
فیاض زاهد در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «نوشتن این روزها از سختترین کارهای ممکن است. مانند راه رفتن بر طناب. تعادل در میانه، انصاف، حقیقت، دانایی و البته راستگویی. همان سیلابی که از آن سخن گفته بودم. بازار مکاره مسگران در شهرمان را به خاطر میآورم. صدا به صدا نمیرسد. همه در حال کوبیدنند. حال بهتر آن کلام آندره مالرو را درمییابم که از زبان شارل دوگل گفته بود، گمانم البته: آندره! صدای مردم چون سیلاب گاهی بیصدا میآید.
باید گوشهای شنوایی برای شنیدن داشت. او خود چنین بود. با آن کارنامه درخشان در نهضت مقاومت و براندازی حکومت دستنشانده ویشی و عروسک خیمهشببازیش مارشال پتن، وقتی در میانه و کرانه اعتراضات 1968 خواست حق بیشتری از قدرت بستاند و از او دریغ شد، با همه قدرت و محبوبیتی که داشت به خانه بازگشت و با محبوب و عشق همه دورانش «ایوون واندرو» در روستای کولومبه-له-دو- اگلیز تا 80 سالگی زندگی کرد و به نوشتن خاطراتش مشغول شد. باید از خود پرسید چه میشود که برخی میتوانند این صدا را بشنوند و بسیاری از ما نه. در این روزهای سخت و مغموم وطن، تجربههای جالبی را پشت سر میگذاریم. اجازه دهید من به تعدادی از آنها اشاره کنم. من از زمانی که کلاب هاوس در ایران در آستانه انتخابات ریاستجمهوری مورد استفاده قرار گرفت از علاقهمندان این اپلیکیشن بودم. امکانی که بتوانی به راحتی با هموطنان داخلی و خارجی حرف بزنی و بهطور زنده و بیپرده با برخی منتقدان و حتی مخالفان به گفتوگو بنشینی، تجربه جالبی بود. به ما امکان سخن گفتن برابر میداد و نیل به یک فهم مشترک. یاد دادن گفتوگو و به رسمیت شناختن تفاوتها در عین مخالفتها. هر چند از دوماه قبل به دلایلی با ارزیابیهایی که از تصمیم و روش ایران در پرونده هستهای داشتم دیگر کمتر در آن برنامهها حضور یافتم، چون نه میخواستم به ناامیدیها دامن بزنم و نه توان دروغ گفتن را داشتم. گاهی آدمی در عین حال که از حقیقت مطلع است، دوست دارد خود را به کوچه علیچپ بزند و بگوید انشاءالله بادمجان است. برای من روشن بود که از رییسی و امیرعبداللهیان و علی باقری آبی برای مردم گرم نمیشود. اما من به خرد پشت صحنه باور داشتم. شرایط جنگ روسیه با اوکراین اما بازی را تغییر داد. بگذریم. در هفته گذشته فرصتی دست داد تا شبی به کلابهاوس بروم و با اصرار مدیران اتاق دقایق کوتاهی سخن گفتم. واکنشها برایم غیرقابل باور بود. من بهطور معمول طرفدارانی در ارایه نظراتم داشتم، اما اینبار عمده مخاطبان با فحاشی، خشم و نفرت از من استقبال کردند! موضوع آن همه تندی و پرخاش من نبوده و نیستم. موضوع حمله به اندیشه امکان مجدد گفتوگوی ملی است. شاید شما بگویید همه کامنتها به سایبریهای دوطرف بازمیگردد. من هم میگویم بله، برخی از آنها از ارتش سایبری داخلی و خارجی بودند. اما نیمه دیگر مردم چه؟ باورتان نمیشود که چقدر دعوت به آرامش، گفتوگو، اصلاح، مذاکره، منطق . . . سخت شده است. سخت نه؛ به اتمام رسیده است. این بزرگترین تهدید علیه ثبات روانی و سیاسی کشور است. از حکومت سخن نمیگویم که به تعبیر من خود را به دست باد داده است. از کلیت جریان ملی در داخل و خارج سخن میگویم. این رادیکالیسم افسارگسیخته اگر منجر به هر تحولی شود، قطعا یکی از آنها دموکراسی نخواهد بود. ما در زنجیره خشونتهای پی در پی همه خوب و بد خود را به تاراج مینهیم. باید برای این امر فکری کرد. اما اگر از من چاره بخواهید، پاسخی ندارم. من حتی امکان توجیه دختران خودم را نیز ندارم، چه برسد به دانشجویان یا نیروی مخاطب بیرونی. اگر منصفانه پاسخ دهم که مسوول این وضعیت کیست؟ پاسخ میدهم بیتردید سهم جمهوری اسلامی ایران بیش از بقیه است. این سیستم سیاسی که امثال من همه جوانیاش را در جبههها برای اعتلای آن صرف کرد، با بیتدبیری منحصربهفردی به نابودی خویش همت گماشته است! از من میپرسید چرا؟ میگویم نمیدانم. پنجشنبه به بانکی مراجعه کردم. کارمند بانک با همکارانش سخن میگفت. پسر جوانش موفق به کسب ویزای کانادا شده بود. پدر به همکارانش با افتخار میگفت که این بچه 18 سال دارد و زبان انگلیسیاش بینظیر است، اما میخواهد تا یک ماه بعد برای تحصیل برود. با صدای لرزان میگفت من هر روز که در این سالها به سرکار میآمدم حتما به اتاقش سر میزدم و نگاهش میکردم تا ببینم با آرامش خوابیده است؟ الان نمیدانم چطور باید رفتنش را تحمل کنم. اما بخش عجیب ماجرا آن بود که به همکارش میگفت: همه رویای من خریدن زمینی در شمال و ساختن کلبهای بود که در ایام بازنشستگی در آن استراحت کنم. دوست داشتم یک شاسیبلند بخرم. اما الان همه داروندارم را میفروشم تا او از این «خراب شده» برود! خراب شده، مثل پتک خورد بر سرم. راستش بدون آنکه کسی بفهمد شروع کردم به گریستن. یاد شبی افتادم که رفیق لنگرودی من گفت من روی سیمهای خاردار میخوابم و شما از من رد شوید. ما گریه کردیم. همدیگر را در آغوش کشیدیم و از روی جنازه او رد شدیم. ما دوستانمان را در بیابانهای تف کرده جاگذاشتیم. ما در اروندرود خوراک کوسهها شدیم... همه آنها از جلوی چشمانم گذشت. از اینکه دخترانم امثال مرا مسوول این وضعیت میدانند. اینکه کشوری ساختهایم که هیچکس از زندگی در آن شادمان نیست. در آن بانک هیچکس نفهمید کهنهسربازی از خجالت با چشمانی خیس آنجا را ترک کرده است. کاش برخی از ما هنر به موقع برخاستن را داشتیم. کاش داشته باشیم. در سال 88 برای فرار از وضعیت غریبی که گرفتارش بودم؛ یعنی رودربایستی با آیتالله کروبی و مهندس موسوی مدتی رفتم پاریس تا در دسترس نباشم. میزبانم مرحوم احسان نراقی بود. هر روز با هم به پیادهروی میرفتیم. حافظهاش مثل ساعت کار میکرد. میل وافرش به پیادهروی و سخن گفتن بلاانقطاع فرصتی بود برای آشنایی با فرانسه و پاریس و البته شنیدن خاطرات بسیار شنیدنی احسان نراقی. روزی از خیابان سن ژرمن به طرف سن میشل میآمدیم. به دانشگاه سوربون رسیدیم. محتملا دانشکده حقوق. احسان پیشنهاد کرد وارد دانشگاه شویم. او نشان دونور فرانسه داشت. دو بار هم این نشان را از روسای جمهور فرانسه دوگل یا شیراک و البته فرانسوا میتران دریافت کرده بود. لذا میتوانستیم هرجا دوست دارد وارد شویم. به سکویی اشاره کرد. سال 1968 دانشجویان فرانسوی یکی از مدرنترین اعتراضات تاریخ اروپا را شکل دادند. در تجمع دانشجویی از ژان پل سارتر دعوت میکنند تا برایشان صحبت کند. پس از مراسم سارتر سراغ دوست دیرینه و معشوقه خود سیمون دوبوار جامعهشناس برجسته و یکی از پیشگامان فیمینیسم جهان میرود. به سیمون دوبوار میگوید عصر ما تمام شده است! در چه سالی؟ 1968! این در حالی است که میدانیم جامعه بشری ژان پل سارتر را بزرگترین روشنفکر جهان در قرن بیستم میداند. پس از مرگ سارتر، سیمون در مصاحبه با یکی از روزنامههای فرانسوی گفته بود: آن شب ژان به من گفت عصر ما تمام شده است. چون وقتی خواستم برای دانشجوها صحبت کنم، دانشجویی تکه کاغذی به دستم داد که روی آن نوشته بود: «پروفسور؛ لطفا کوتاه سخن بگویید.» همانجا بود که فهمیدم عصر ما تمام شده است. تجربه این روزهای من در گفتوگوها، گعدهها، نوشتهها... آن است که جامعه جوان از ما گذر کرده است. دیگران را نمیدانم. اما من فهمیدهام که دوره ما تمام شده است.»
آقایان باید زمین بازی را تغییردهید
محمدعلی وکیلی در سرمقاله «ابتکار» نوشت: «سرِ بحران از کف خیابان به عریانترین شکل بیرون زد و لذا دیگر قابل انکار نیست. به همین سبب همه از بحران سخن میگویند. کسی نیست که موقعیت را عادی و غیربحرانی توصیف کند. همه از نارضایتی فراگیر حرف میزنند اما در مقدار بحران و عمق نارضایتیها اختلاف نظر وجود دارد. مقدار نارضایتی و بحران موضوعِ «علم مقدار» است.
علم مقدار در حقیقت علم ناشی از اشراف و درک درست مسئله بدور از هیجانات و تعلقات است. برآیند نظر مقامات حکایت از اختلاف در علم مقدار میکند. برخی معتقدند بحران محدود به چند نفر لیدر تشکیلاتی با رفتار چریکی و در حجم کمتر از پنجاه هزار نفر می باشدیابه قول دکترحدادعادل نهایت دویست هزار نفر. از نظر اینان این تظاهرات محدود به فعالیت رسانههای معاند، ساماندهی لیدرها در داخل و چند هزار نفر فریب خورده میباشد. اگر مقدار بحران را اینسان و اینگونه ببینیم حتماً دیگر اکنون بحران را پایان یافته تلقی میکنیم و معتقدیم این بحران محصول عملیاتی بود که دیگر اکنون شکست خورده است. طنز ماجرا آنجاست که این روایت ساده از ماجرا، توسط پارهای از امنیتیها ترویج میشود. مشهور است که امنیتیها همیشه چشمشان به لایه دیگر از اتفاقات است. همیشه لایههای عمیقتر را ورق میزنند و بحرانها را ریشهایتر از بقیه میبینند. نگاه امنیتی اصولاً باید نگاهی فراسوی روایتهای ساده و متعارف باشد و لایههای پیچیده واقعیت را کشف کنند. اما گاهی اینجا ساده و سرسریترین روایت را از پارهای از امنیتیها میشنویم. روایت ساده و سرسری، راه حل ساده و سرسری تولید میکند. تن دادن به این راه حلها قسمت خطرناک ماجراست.
البته در طرف دیگر نیز دولتهای حامی براندازان برآورد غلط از صحنه دارند. آنان نیز در علم مقدار نسبت به حجم بحران به خطا رفتند و کنتور سقوط نظام را نصب کردند. معتقدم اینان نیز بر اساس برآورد غلط، تصمیمات غلطی گرفتند.
اکنون به نظر میآید توافقی بر سر علم مقدار در نظام وجود ندارد. وقتی در برآورد حجم و عمق بحران اختلاف وجود دارد طبیعتاً در راهکار برون رفت نیز اختلاف وجود خواهد داشت.
از نظر نگارنده حجم عمیق بحران کنونی فراتر از همه بحرانهای پس از انقلاب است. هرچند به علت فقدان افق برای معترضین و البته قاعده اجتماعی هواداران نظام امید به سقوط و براندازی سرابی بیش نیست اما مهار بحران با رویه های کنونی نیزممکن نیست. یعنی جمهوری اسلامی با این رویه، یک نظام بحرانی باقی میماند. «نظام بحرانی» یک نظمِ سرمایه سوز است. هیچ دستاورد بزرگی جز اینکه سقوط نمی کند نمی تواند داشته باشد. مانند بنایی که به قدری دچار خیز و اضافه سربار است که ساکنان آن احساس امنیت نمی کنند هرچند فرو نمیریزد. لذا به گمانم حکومت نیازمند تغییر زمین بازی است. این زمین بازی فقط نظام را حفظ می کند اما توسعه به بار نمی آورد. اگر در جهت اعتماد ازدست رفته گام های بنیادین برندارد، اگر با تصمیمات سخت رویه های موجود را تغییر ندهد از باتلاق نظم بحرانی خارج نمیشود. اگر حکومت فروکش کردن اعتراضات خیابانی را مساوی حل مسئله به حساب آورد دچار همان خطای راهبردی بر اساس محاسبات غلط شده است. یکی از مختصات تغییرزمین بازی اعلان آشتی ملی و رفع محدودیت از شخصیتهای تاثیرگذار و برگرداندن آنها به مدار جمهوری اسلامی است، دیگر اینکه تا اطلاع ثانوی اجازه اظهارنظر را به غضنفرها ندهد، سوم بخشی از مطالبات تغییرطلبان از طریق تریبون تلویزیون توسط چهرهای باورپذیر مطرح گردد، چهارم اصلاح بخشی از سیاستهای که همچون موریانه روان مردم را پریشان کرده همچون اجازه واردات خودرو، اجرای بدون ابهام طرح رتبهبندی معلمان، اجرای لایحه یکسان سازی حقوقها و حذف بدون ملاحظه مقاماتی که فرزندانشان در خارج از کشور به سر میبرند.»
«دروغ» اسلحه بُرنده دشمن در جنگ روانی
عباس شمسعلی در یادداشتی برای «کیهان» نوشت: «پیروزی جمهوری اسلامی در جنگ تحمیلی 8ساله با ناکام گذاشتن رژیم بعث و حامیان جهانی و منطقهای آن درس عبرتی شد برای دشمن تا بداند راه نفوذ و تسلط بر ایران اقدام نظامی نیست. هرچه بیشتر گذشت آنها بر این واقعیت بیشتر مطمئن شدند؛ «وقتی ایرانی که دست خالی، 8 سال جلوی ابرقدرتهای شرق و غرب و پیشرفتهترین سلاحها و جنگ افزارهای اهدایی و کمکهای ماهوارهای آنها به صدام ایستادگی کرد، امروز تا حدی شگفتانگیز در حوزههای برجسته نظامی، صنایع موشکی و ماهوارهای و هوافضا پیشرفت کرده است فکر اقدام نظامی مجدد علیه ایران بازی با دُم شیر است.»
در واقع دشمن سالهاست برای ضربه زدن و باز کردن راه نفوذ و تسلط بر ایران جنگ نظامی را رها کرده و در کنار تلاش برای هجمه فرهنگی، بر جنگ تبلیغاتی و روانی پافشاری دارد. با گذشت سالها و ورود تکنولوژیهای جدیدتر همچون ماهواره و شبکههای مجازی و با استفاده از همه ابزارهای رسانهای این جنگ ابعاد تازهتر و پیچیدهتری پیدا کرده است.
رهبر انقلاب در همین زمینه تعبیر جالب و البته هشدارآمیزی دارند؛ ایشان سال 97 فرمودند: «دشمن از ابزار رسانه استفاده میکند برای اثرگذاری بر افکار عمومی. توجّه کنید! ابزار رسانه، ابزار مهم و اگر دست دشمن باشد، ابزار خطرناکی است. ابزار رسانه را تشبیه میکنند به سلاحهای شیمیایی در جنگ نظامی؛ سلاح شیمیایی را وقتی میزنند، سلاح شیمیایی تانک و تجهیزات را از بین نمیبرد؛ تجهیزات میماند و انسانها از بین میروند و از قدرت استفاده از ابزار میافتند؛ سلاح شیمیایی در جنگ نظامی اینجوری است؛ ابزار رسانه هم اینجور است. امروز از تلویزیون، از رادیو، از اینترنت، از شبکههای اجتماعی، از انواع و اقسام وسایل فضای مجازی، علیه افکار عمومی ما استفاده میشود؛ این را کسانی که مسئولیّت این بخش از کشور را- بخش ارتباطات را- دارند، درست توجه کنند. ما در جلسات حضوری هم به اینها تذکر دادهایم، تأکید کردهایم، حالا هم میگوییم؛ توجه کنند که آنها ابزاری نشوند برای اینکه دشمن راحت بتواند سلاح شیمیایی خودش را علیه این مردم به کار ببرد. وظیفه خودشان را بدانند و با جدیّت عمل کنند.»
طی سالهای گذشته بهخصوص در بیش از دو دهه اخیر، در کنار تلاش روزافزون رسانهای علیه کشورمان، برخی بازوهای داخلی از جمله طیفی از فعالان رسانهای و چهرههای سیاسی وابسته به اصلاحطلبان نیز در جنگ تبلیغاتی و روانی علیه ملت ایران به کمک دشمن آمدهاند و شاهد بدهبستانها و خدمات متعددی بین آنها بودهایم.
اما با نگاهی به برجستهترین یا حتی دمدستترین نمونههای جنگ روانی و تبلیغاتی علیه مردم ایران و جمهوری اسلامی در این سالها، یک نکته مهم به چشم میخورد و آن هم استفاده پرحجم از دروغپردازی و پمپاژ اخبار کذب توسط رسانههای متعدد دشمن در شبکههای ماهوارهای و اجتماعی برای اثرگذاری بر ذهن مردم ما و در مواقعی بهرهبرداری از این عملیات رسانهای مبتنی بر دروغ برای ایجاد آشوب و اغتشاش و بهزعم آنها براندازی است که هوشیاری مردم از یکسو و تلاش رسانه ملی و رسانههای دیگر انقلابی و مسئولان مربوطه برای خنثی کردن این عملیات فریب را میطلبد.
متاسفانه در این بین همانطور که اشاره شد برخی چهرههای سیاسی و فعالان رسانهای داخلی هم خواسته یا ناخواسته آب در آسیاب دشمن میریزند. از طرفی طیف دیگری که مدتهاست سرمایهگذاری بر روی آنها برای دشمن در جهت ایجاد جنگ روانی و تبلیغاتی علیه مردم ایران و جمهوری اسلامی جذابیت پیدا کرده است افراد موسوم به سلبریتیها هستند.
برای روشن شدن موضوع میتوان به برخی از عملیاتهای روانی مبتنی بر دروغ توسط دشمن و رسانهها و افراد وابسته به آن علیه جمهوری اسلامی در سطوح مختلف اشاره کرد.
1- تیرماه سال 1378 و در ماجرای موسوم به کوی دانشگاه، شاهد یکی از اولین جرقههای جنگ روانی دشمن در نوع جدیدتر بودیم. آنجا که شبکههای ماهوارهای با بضاعت آن روزشان با همراهی برخی روزنامههای زنجیرهای اصلاحطلب به دروغ مشغول انتشار خبر کشته شدن دانشجویان کوی دانشگاه تهران بودند تا ضربهای ویرانگر به حیثیت و اعتبار جمهوری اسلامی وارد کنند. آن روزها تیتر و عکس برخی از روزنامهها آه و ناله و سوگواری در رثای دانشجویان کشتهشدهای بود که اساساً یا وجود خارجی نداشتند یا زنده بودند. جالب آنکه چهره و تصویر فردی فرصتطلب با نمایش پیراهنی خونآلود و با القای اینکه این پیراهن مربوط به دانشجویی کشتهشده است در صفحه اول برخی از آن روزنامهها منتشرشد و بعدها همین فرد سر از آمریکا و کاخ سفید و دیدار با رئیسجمهور آن کشور درآورد در حالی که اعتراف کرده بود خون آن پیراهن اصلا خون انسان نبوده است!
آن غائله که چند روزی بیشتر دوام نیاورد با ورود مردم برچیده شد.
2- سال 1388 پس از مشارکت چشمگیر مردم در انتخابات ریاست جمهوری همانطور که برخی شواهد حکایت از توطئهای برنامهریزی شده داشت و حتی کیهان جلوتر درخصوص آشوبگری در کشور در صورت شکست کاندیدای اصلاحطلبان هشدار داده بود، برگ دیگری از استفاده دشمن از دروغ و فریبکاری علیه مردم ایران ورق خورد و در شرایطی که هنوز چند ساعتی تا پایان رأیگیری باقی مانده بود میرحسین موسوی در اقدامی عجیب خود را کاندیدای پیروز و رئیسجمهور منتخب معرفی کرد!
وقتی نتیجه انتخابات و نظر مردم چیزی غیر از پیشگویی نامتعارف موسوی شد، آتش فتنه که پیش از این برای شعلهور شدن آن در داخل و خارج برنامهریزی و تقسیم کار شده بود گُر گرفت و با جنگ گسترده تبلیغاتی و عملیات روانی و دروغپردازیهای رسانههای وابسته به دشمن در داخل و خارج و خوشخدمتی برخی از چهرههای سیاسی غربگرا برای بهرهبرداری از این دروغ بزرگ به مدت 8 ماه کشور درگیر فتنه شد.
آن روزها بازار دروغپردازی فتنهگران و رسانههای حامی آنها در داخل و خارج و دولتهای آمریکا و همپیمانانش بر علیه مردم ایران داغ بود؛ یک روز با صحنهسازی و ریختن خون «ندا آقاسلطان» دختر بیگناه در کف خیابان و انداختن آن به گردن نظام و روزی دیگر با کشتهسازی دروغین از افرادی که زنده بودند.
در این میان هر چه که میگذشت مردمی که فریب چهره موجه نخستوزیر زمان جنگ را خورده بودند و به اعتبار آن وارد صحنه اعتراض خیابانی شده بودند وقتی چهره واقعی وی را شناختند و متوجه نقشه و دروغ دشمن و اشتباه خود شدند صحنه را ترک کردند و در نهایت همین مردم در کنار سایر مردم کشور روز نهم دیماه 1388 پرونده فتنه را بستند و طومار فتنهگران را پیچیدند.
جالب اینکه برخی چهرههای حامی فتنه و کاندیدای متوهم آن انتخابات بعدها و پس از تحمیل خسارتها و تحریمها به مردم، ریاکارانه در محافل خصوصی خود به امکانناپذیر بودن تقلب در انتخابات ایران اعتراف کردند.
نکته عبرتآموز آنکه چندی قبل و پیش از اغتشاشات اخیر هم متنی سرشار از دروغ و حاوی برخی اتهامات علیه نظام و رهبری از طرف موسوی منتشر شد اما خاطره مردم از دروغپردازیهای سال 88 وی چیزی جز بیمحلی به این ورشکسته سیاسی در پی نداشت.
3- یک ماه گذشته نیز در کشورمان شاهد شعلهور شدن آتش آشوب و اغتشاش با همان فرمول قبلی دروغپردازی پرحجم رسانهای بودیم. رسانههای خارجی همچون بیبیسی فارسی و اینترنشنال و... با همراهی شبکههای مجازی رهاشده در کشور به دروغ کشته شدن دختر جوانی به نام مهسا امینی به دست پلیس گشت ارشاد را در صدر عملیات روانی خود علیه ایران قرار دادند. از طرفی باز هم ورود برخی چهرههای سیاسی اصلاحطلب و سلبریتیهای وابسته یا کماطلاع! به پازل طراحیشده دشمن به این ماجرا دامن زد. در این عملیات فریب تلاش شد فوت یک دختر جوان در اداره پلیس که هم در آن زمان شواهدی بر دخالت پلیس در وقوع آن وجود نداشت و هم گذشت زمان و انتشار فیلم لحظه بیهوشی، فیلم اذعان پدر وی در بیمارستان به نبود نشانهای از وارد آمدن ضربه به جسم دخترش، گزارش کامل پزشکی قانونی با انجام انواع آزمایشات و بررسیهای تخصصی ثابت کرد که مرگی طبیعی و بیارتباط با پلیس بوده است آتش تهیه فتنهای جدید را فراهم کند.
آمادگی و برنامه دقیق آشوبگران و ورود سریع و خشن آنها به کف خیابان که جنایتهای تاسف انگیزی همچون شهادت بیست و چند نفر از مدافعان امنیت و قربانی شدن برخی مردم بیگناه و وارد آمدن خسارتهای فراوان به اموال عمومی را در پی داشت نشان از مترصد بودن آنها برای سوار شدن بر موج ناشی از دروغی جدید داشت.
هرچند با گذشت چند روز مردمی هم که فریب این عملیات روانی و رسانهای دشمن را خورده بودند صف خود را از اغتشاشگران جدا کردند اما متاسفانه طیفی هرچند اندک از نوجوانان و جوانانی که از تجربه و قدرت تحلیل کمتری برخوردار بودند یا ذهنیتی از سابقه این دروغپردازیها در گذشته نداشتند و همچنین زیست مجازی بیشتری در شبکههای اجتماعی رهاشده بهعنوان میدان ایدهآل دشمن داشتند بیشترین تاثیر را از این عملیات گرفتند.
با روشن شدن ماجرای واقعی مرگ مهسا امینی دشمن و رسانههای آن که نمیخواستند شاهد فروکش کردن آشوب و هدررفت هزینهها و زحمات خود باشند سراغ پروژه کشتهسازی رفتند و به دروغ اما هدفمند مرگ دخترانی مثل نیکا، سارینا، اسرا و... را به اغتشاشات پیوند زدند و در نهایت هم بهطور مستند و مستدل دروغپردازی آنها در این زمینه مشخص شد.
نمونههای فراوان دیگری از عملیات دروغ برای فریب افکار عمومی توسط رسانههای خارجی یا برخی داخلیها وجود دارد از صحنهسازی لو رفته برای دروغ کتک زدن پیرزنی به نام «گوهر عشقی» توسط ماموران امنیتی تا گریم کردن یک محکوم امنیتی با سُس گوجه برای القای وارد آمدن شکنجه به وی که اسباب خنده کاربران و مردم را در پی داشت و نمونههای دیگر.
به نظر این خط و این حربه یعنی دروغپردازی پرحجم رسانهای علیه مردم ایران همچنان در دستورکار رسانههای معاند و وابسته به آلسعود و انگلیس و آمریکا و پادوهای داخلی آنها خواهد بود و چاره آن هوشیاری مردم و بهخصوص جوانان و بالا بردن سطح سواد رسانهای جامعه از طریق رسانهها از جمله رسانه ملی و آموزش و پرورش است.
یک نمونه جدید برای بالابردن سطح سواد رسانهای مردم و جوانها میتواند اشاره به دروغگو بودن و ریاکاری رسانههایی که خود را دلسوز مردم و طرفدار حقوق بشر میدانند باشد آنجا که در روزهای اخیر آنهایی که درخصوص آشوبهای اخیر ایران و دفاع از آشوبگرانی که گلوی پلیس دریدند و مدافعان امنیت را به آتش کشیدند سنگتمام گذاشتند، درخصوص آشوبهای این روزهای اروپا و ضرب و شتم مردمی که فقط معترضند سکوت محض در پیش گرفتهاند.»
اعتراض یعنی حق اعتراض
احمد غلامی در سرمقاله «شرق» نوشت: «اعتراضات اخیر نشان داد جامعه ایران هنوز زنده است و حیاتی پویا دارد و ازاینرو است که برای خود حق اعتراض قائل است. اعتراض هم نوعی از «وجه» وجود ما است و میتواند بر موجودیت موجود تأکید کند. نزد اسپینوزا موجودات وجود ندارند، مگر به دلیل وجه وجود. اگر اعتراض هم نوعی از وجه وجود باشد، پس بیانگر تمنای ما برای بودن و دیدهشدن است. هر موجود زندهای در برابر انکار موجودیت و نادیدهانگاشتن خود به پا میخیزد تا از بودنش دفاع کند. ما در هرچه برابر نباشیم به قول اسپینوزا در «موجود»بودن برابریم و تنها تفاوت در میزان فعلیت توان ما است. توانی که «حالمایههای» ما را شکل میدهد. حالمایهها همان فعلیت لحظه به لحظه فعالیت و حتی انفعال ما است که به سبب توان صورت میگیرد. ژیل دلوز در تفسیر «موجود» از نگاه اسپینوزا میگوید؛ موجود از آن حیث که هست، وجودش را فعلیت میبخشد. این اندیشه ضد سلسلهمراتب است. «همه موجودات همرتبهاند، از آن حیث که به یک معنا وجود دارند. سنگ، انسان دیوانه، انسان عاقل، حیوان، همه از منظری خاص یعنی از منظر وجود همرتبهاند. هرکس همانقدر وجود دارد که در خود وجود یا توان دارد». این هستیشناسی شگفتانگیز اسپینوزا که مغایر با سلسلهمراتب هستیشناسی افلاطونی است، به جهان سیاست شکل دیگری میدهد. معقول و نامعقول در وجود یکساناند. پس تفاوت صرفا در بهکارگیری و فعلیت در میزان توان است.
از دل این نگاه، سیاست دموکراتیکی خلق میشود که بسیار مترقیتر از سیاست پیشینیان اسپینوزا از جمله افلاطون است. اسپینوزا ارزشهای کهنه را دوباره نوارزشگذاری میکند و میگوید سلسلهمراتبی بین عالم و دانشمند، تاجر و کاسب، کارگر و کارفرما وجود ندارد و هر آنچه تفاوت است بر میزان توان آنهاست. در جهانی که نه کسی فرمان میدهد و نه فرمان میبرد، مسئله اصلی این است که چگونه میتوان آزاد بود و چگونه میتوان توان را در بهترین شرایط فعلیت بخشید. با این رویکرد اعتراضات اخیر را میتوان نوعی فعلیتبخشیدن به توان خود، برای ابراز وجود و موجودیت خود دانست. موجودیتی که در قوانین سلسلهمراتبیِ نفی و انکار نمیگنجد. اعتراض یعنی حق اعتراض به آنچه نمیگذارد توان ما به فعلیت درآید یا مخالفت با کسانی که درصددند فعلیت توان ما را احاطه کنند. با اینکه این اعتراضات یک منازعه طبقاتی نبود، اما طبقات مختلف به یک معنا در آن درگیر بودند و با اینکه این اعتراضات هویتی نبود اما معترضان در پی هویتبخشی هم بودند. شاید آنچه محور این اعتراضات بود تمنای بودن و بهرسمیتشناختن این بودن بود که هر چیز دیگر میتوانست در زیرمجموعه آن بگنجد. این تمنای بودن ما را همانگونه که همزمان به همراهی برمیانگیخت نگران میکرد و به مقابله وامیداشت، چراکه تعریف دقیقی از بودن این جماعت نداشتیم. بودنی که همه بودنهای پیش از خود را نفی میکرد. بودنی که لحظه به لحظه پیچیدهتر میشد و هرکس برای درک و هدایت آن یا بهسیطرهدرآوردن و انکارش تلاش میکرد. برخی برای بهسیطرهدرآوردن معترضان آنان را با عنوان «جوانان محلات تهران» کدگذاری کرده تا بر حق انحصاری خود تأکید کنند. عدهای هم برای انکار مجدد معترضان تلاش کرده و آنان را وابسته به جریانات خارج از کشور قلمداد کردند. برخی نیز برای فهم معترضان آنان را به شیوه نسلی، نسل Z یا دهههشتادیها کدگذاری کرده و از روی تجربه زیسته خود آنها نسلشان را با کدها و آیتمها صورتبندی کردند. آنچه عیان است ما با ناشناختهها روبهرو بودیم. ناشناختههایی که بودن خود را فریاد میزدند و مضطربمان میکردند. اضطراب از ناشناختهها و درک پیچیدگیای که فراتر از فهم کنونی ما است. پس باید طبق معمول دست به تقسیمبندی و سادهسازی میزدیم. برای حل پیچیدگی ناگزیریم مسائل را تقسیمبندی و هریک از اجزا را جداگانه تعریف کنیم. بیتردید این کار با خطر همراه است. خطر ازدسترفتن بنمایه پیچیدگی. یعنی همان اصلی که پیچیده است و در این سادهسازی از بین میرود. در تقسیمبندی اجزا و نسبت آنان با یکدیگر مرگ این اعتراضات رقم خواهد خورد. همانگونه که اسپینوزا باور دارد مرگ چیزی نیست جز ازبینرفتن نسبت و رابطه اعضای یک بدن با یکدیگر. مرگ یعنی از توان تهیشدن. اینک اگر بپذیریم اعتراض هم نوعی از وجه وجود ما است و ما از این راه هم میتوانیم بر موجودیت خود تأکید کنیم، پس نباید نادیده گذاشت که سادهسازی پیچیدگی اعتراضات (رخداد) خطر مرگ آن را در پی دارد.»
ضرورت تصحیح سیاست خارجی
روزنامه جمهور اسلامی نوشت: «حساسیتی که این روزها در مرزهای شمال غرب و جنوب کشورمان به لحاظ امنیت ملی احساس میشود، از اهمیت زیادی برخوردار است. علاوه بر این حساسیت، خط و نشانی که اتحادیه اروپا، آمریکا و شورای امنیت سازمان ملل با بهانه قرار دادن ادعای فروش پهپاد ایرانی به روسیه برای جمهوری اسلامی میکشند نیز دارای اهمیت زیادی است که دقت بیشتر در تنظیم سیاست خارجی کشورمان را الزامی میکند.
این موضوع بسیار مهم را در سه محور مورد توجه قرار میدهیم.
محور اول، رزمایش اقتدار توسط نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بخشهائی از شمال استانهای آذربایجان شرقی و اردبیل است که هفته گذشته برگزار شد. این رزمایش به سران جمهوری آذربایجان و حامیان آنها در منطقه فهماند که جمهوری اسلامی ایران هیچ تغییری را در مرزهای خود نخواهد پذیرفت و مسیر زمینی مستقیم میان ایران و ارمنستان باید مثل گذشته بدون کمترین تغییری پابرجا باشد. این خواسته قانونی کشورمان، از طریق دیپلماسی هم دنبال شده و میشود ولی مشاهده بعضی تحرکات نظامی توسط باکو که هدفی مغایر با این حق طبیعی ایران را دربردارد ایجاب کرد نیروهای مسلح ما عزم خود را برای جلوگیری از تحقق چنان هدفی که نوعی توطئه محسوب میشود، اقدام به برگزاری رزمایش نماید و به طرف مقابل بفهماند در صورتی که به زبان دیپلماسی تمکین نکند، با قدرت نظامی جمهوری اسلامی ایران مواجه خواهد شد.
این سیاست قاطع، که در سفر چندی قبل رئیس جمهور ترکیه به تهران از زبان رهبری به وی تذکر داده شد تا هم او و هم دیگر حامیان باکو و نیز سران جمهوری آذربایجان متوجه عزم جمهوری اسلامی ایران در این زمینه باشند، سیاست مورد نظر و حمایت آحاد مردم ایران است. در مدت یکماه اخیر، ناآرامیهائی که در تعدادی از شهرهای کشورمان رخ داد، طراحان پشت پرده توطئه ایجاد تغییر در مرزهای شمال غربی را دچار این وسوسه کرد که گویا شرایط برای اجرای این توطئه مناسب است، غافل از اینکه اولاً وجود نارضایتی و اعتراضات امری طبیعی است و سوءاستفاده فرصت طلبان از این قبیل وقایع هرگز موجب از دست رفتن وحدت نظر مردم ایران درباره حفاظت از تمامیت ارضی و دفاع از منافع ملی نخواهد شد و ثانیاً مسئولان نظام جمهوری اسلامی و عموم مردم به این نکته توجه دارند که در ماجرای درگیریهای نظامی میان باکو و ایروان در منطقه قرهباغ، سازمان جاسوسی «موساد» نقش موثری دارد و صهیونیستها اهدافی فراتر از منطقه قرهباغ دارند که محوریترین آنها ایجاد مزاحمتهائی برای جمهوری اسلامی ایران است برهمین اساس، خنثی ساختن توطئه صهیونیستها و شرکای منطقهای آنها سیاست قطعی آحاد ملت ایران است که در صورت لزوم برای عملی شدن آن از اقتدار نظامی خود نیز استفاده خواهد کرد.
محور دوم، به گسترش نفوذ رژیم صهیونیستی در جنوب، از خلیج فارس تا خلیج عدن مربوط میشود. صهیونیستها در خلیج عدن نیز مشغول توطئهای خطرناک علیه امنیت منطقه هستند. توطئه رژیم صهیونیستی و امارات برای ایجاد پایگاه اطلاعاتی – نظامی (بخوانید جاسوسی) در خلیج فارس که در ادامه عادی سازی روابط چند کشور عربی با رژیم غاصب صهیونیستی با حمایت ترامپ رئیس جمهور سابق آمریکا صورت گرفت، هماکنون به خلیج عدن نیز کشیده شده است. این توطئه، به معنای تقویت محاصره اطلاعاتی – امنیتی علیه ایران است و از گستردگی نقشه صهیونیستها و همدستان منطقهای و جهانی آنها برای بسط نفوذشان در منطقه حکایت دارد.
هرچند بعضی از صاحبنظران معتقدند گسترش نفوذ رژیم صهیونیستی در جهان عرب به ضعف دیپلماسی منطقهای جمهوری اسلامی ایران مربوط میشود ولی فارغ از صحت و سقم این نظریه، باید بپذیریم که این رژیم نامشروع و اشغالگر در حال تبدیل شدن به یک مزاحم جدی برای امنیت کشورمان است. حضور صهیونیستها در اطراف ایران را باید جدی گرفت و تقویت دیپلماسی منطقهای را باید در دستور کار قرار داد.
سومین محور، نوع تعامل جمهوری اسلامی ایران با دو بلوک شرق و غرب است. در اینکه آمریکا و غرب قابل اعتماد نیستند تردیدی نیست ولی همین عدم اعتماد نسبت به روسیه و چین نیز واقعیت دارد. سیاست «نه شرقی – نه غربی» که امام خمینی پایهگزار آن بود، باید در تعامل با هردو بلوک شرق و غرب جریان داشته باشد. براساس این سیاست، در عین حال که با هردو بلوک میتوانیم روابط داشته باشیم، نباید به هیچیک از آنها اعتماد کنیم. ما برخلاف این سیاست، اکنون به شرق به ویژه روسیه اعتماد کردهایم. روسیه، در برجام و در جنگ اوکراین، ما را دچار خسران کرده است. هم برجام و هم ماجرای پهپادها در عین حال که مسئولان ایرانی بارها فروش آنها به روسیه را تکذیب کردهاند، اکنون به دردسرهای بزرگی برای ما تبدیل شدهاند. این نشان میدهد سیاست خارجی ما از موازنه دقیقی برخوردار نیست. ما باید در سیاست خارجیمان تجدید نظر اساسی کنیم تا بتوانیم از تهدیدهائی که هماکنون متوجه ما هستند عبور نمائیم.»