تحلیل از چپ و راست؛
طبقه جدید
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
چرا تجزیه فرهنگی؟
عباس عبدی، در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «یکی از عادات رفتاری ما بحث فراوان و البته یکسویه پس از بروز هر رخداد بزرگ است و هنگامی که آن واقعه تمام شد، بحث نیز فراموش میشود. گویی که نه خانی آمد و نه خانی رفت! نمونه آن در قرآن آمده که: «و چون در دریا به شما خوف و خطری رسد در آن حال به جز خدا همه آنهایی که به خدایی میخوانید از یاد شما بروند و آنگاه که خدا شما را به ساحل سلامت رسانید باز از خدا روی میگردانید و انسان بسیار کفرکیش و ناسپاس است. (اسراء: ۶۷)» دقیقا مشابه رفتار ما در ایران است. دانشگاه تهران دهها نفر از استادان خود را دعوت کرده تا درباره اعتراضات اخیر سخن بگویند. مثل همه آن مواردی که پیشتر نیز انجام میشد و هیچ نتیجهای در برنداشت زیرا این در همچنان بر همان پاشنه پیشین میچرخد. آقای دکتر حداد عادل نیز یکی از سخنرانان بود که گفت: «متاسفانه جامعه ما به سرعت به سمت دوقطبی شدن پیش میرود؛ یک عده حزباللهی محض و یک عده ۱۰۰ درصد مخالف آنها. این درحالی است که در جامعه با طیفی از سلیقهها روبرو هستیم که در عین حال که باید این طیف را به سمت معنویت و اسلامیت سوق دهیم ولی نباید واقعیتش را انکار کنیم. اگر عقلانیت را از گفتمان انقلابی و اسلامی کنار بگذاریم یا آن را تضعیف کنیم، یعنی به دست خودمان داریم به دوگانگی و دوقطبی شدن جامعه کمک میکنیم. باید در دانشگاه اسلام را با گفتمان عقلانی بیان کنیم. در یکی از جلسات آینده، همین بحث حجاب را به بحث بگذاریم، ببینیم مدافع و مخالف چه میگویند؟» واقعیت این است که آقای حداد عادل فرهنگیترین چهره اصولگرایان است. از ابتدا نیز در همین حوزهها مشغول فعالیت بوده و اگر در مقطعی رییس مجلس بود از فعالیتهای فرهنگی خود در فرهنگستان و دایرهالمعارف و شورای فرهنگی کشور غفلت نکرده است. بنابراین انتظار میرود که به جای توصیف واقعه، قدری به تحلیل و تبیین و چرایی بروز این پدیده زیانبار نیز میپرداختند. این قطبیت امروز به وجود نیامده و چیز ناشناختهای هم نبوده است، چرا تاکنون به آن توجه رسمی نمیشد؟ آقای حداد عادل که نخبه فرهنگی و فکری اصولگرایان است و همواره در میان چند مقام بالای سیاسی و فرهنگی جای داشته است، چرا متوجه این مساله نشده بود؟ حکومتداری مستلزم رویکرد آیندهنگرانه هست. نمیتوان فقط پس از اتفاق تحلیل کرد. باید از پیش مطالعه میشد. در اینجا کلیتی از پژوهش با عنوان «تجزیه فرهنگی» خود که در کتاب «تحولات فرهنگی در ایران» منتشر شده را تقدیم میکنم. این پژوهش حدود سال ۱۳۷۳ یعنی ۲۸ سال پیش و به سفارش مرکز پژوهشی وزارت ارشاد و در زمان مدیریت آقای دکتر سبحانی انجام شد. طبعا آقای حداد عادل بر حسب وظیفه و حرفه خود باید نگاه اولیهای به همه این نوع پژوهشها میکردند، شاید یافتههای این مقاله یا پژوهشهای مشابه میتوانست تلنگری باشد برای اینکه اقدامی جدی صورت دهند و آنچه را که امروز به عنوان ضرورت التزام به گفتمان عقلانی نزد همفکرانشان مطرح میکنند، همان زمان میگفتند تا به وضع امروز دچار نشویم. پیشنهاد ایشان گرچه خوب است ولی دیرهنگام است هر چند متضمن نوعی اقرار است که تاکنون چنین عقلانیتی نزد آنان نبوده است. خلاصه پژوهش؛ مولفههای فرهنگی در جامعه بهطور معمول دارای توزیع طیف طبیعی هستند و اکثریت به میانه طیف گرایش دارند و قطبهای چپ و راست در اقلیت هستند. از سوی دیگر جامعه ما با فرآیند تحول در فرهنگ مواجه است که طیف فرهنگ را به سوی جلو سوق میدهد. حال اگر به هر دلیلی این تحول سریع یا نامتوازن شود یا قدرت سیاسی مداخله کند و موجب اختلال در فرآیند طبیعی تحول شود؛ با وضعیت دو قطبی فرهنگی مواجه خواهیم شد. این پژوهش به عوامل مثبت و منفی فرآیند تحول فرهنگی اشاره کرده است و با استناد به پژوهشهای گوناگون نشان داده است که دو حوزه دین و سیاست بیش از سایر حوزهها دچار وضعیت دو قطبی شدهاند. برای نمونه رویکرد به حجاب با ارجاع به مطالعهای دقیق نشان میدهد که در حالت دو قطبی و تجزیه قرار دارد. گرچه در آن زمان قطب و کفه گرایش به حجاب سنگینتر بود و برای حکومت موجب نگرانی نمیشد، ولی این مطالعه نشان میدهد که این وضعیت دو قطبی ناپایدار است و متغیرهای موثر نشان میدهند که وزن آن در آینده به سوی قطب مخالف حجاب خواهد شد. همچنین درباره رویکرد نسبت به دین و سیاست و حکومت شاهد این قطبیت و تجزیه بودیم. علت نیز روشن بود، دخالت مستقیم قدرت در فرآیند طبیعی تحول فرهنگی است که مانع از شکلگیری و قوام گروه میانه میشود، در نتیجه کمکم یک جامعه را به دو جامعه با دو نوع ارزشها، دو نوع رفتارها و... تقسیم میکند و جامعه را از شرایط همزیستی به سوی ستیز سوق میدهد. اگر همان زمان توجه میشد، قطعا امروز با چنین وضعی مواجه نبودیم.»
کشتهسازی بدون کنتور
محمدجواد اخوان در سرمقاله «جوان» نوشت: «هرچند اغتشاشات و آشوبهای اخیر ویژگیهای منحصربهفردی دارد که در فتنههای گذشته تاریخ انقلاب اسلامی بیسابقه بوده، اما در بسیاری از موارد از الگوهای گذشته پیروی کرده است که یکی از مهمترین آنها الگوهای تهییج عمومی برای بقای فتنه است. آشوب با هر منشأ اعتراضی اعم از سیاسی (همچون ۷۸ و ۸۸)، اقتصادی (۹۶ و ۹۸) و یا فرهنگی اجتماعی باشد، برای تداوم حضور در خیابان نیازمند «سوخت جدید» است که عمدتاً بر پایه سناریوی «کشتهسازی» یا اتهام جنایت شکل میگیرد. پیشینه سناریوی عملیات روانی مبتنی بر کشتهسازی در ایران به سالهای موسوم به دوم خرداد بازمیگردد. در ماجرای قتلهای زنجیرهای بعد از آنکه معلوم شد چهار نفر فعال سیاسی اپوزیسیون به دست تیمی از درون دستگاه امنیتی خود دولت دوم خرداد به قتل رسیدند، روزنامههای زنجیرهای انگشت اتهام را به سمت نیروهای انقلاب برده و تیم جنگ روانی کمیته x به انتشار فهرست طولانی و جعلی قربانیان قتلهای زنجیرهای روی آوردند. اکبر گنجی مدعی شد ۱۲۰ نفر قربانی این قتلها بودند و برای اثبات این ادعای موهوم به داستانپردازی نیز پرداخت. آنها تقریباً هر چهره شناختهشدهای را که سالها پیش به مرگ طبیعی یا در سانحهای عادی درگذشته بود، مقتول این قتلها معرفی کردند. یک سال بعد و در فتنه تیرماه ۱۳۷۸، هم روزنامههای زنجیرهای فهرستی بیانتها از دانشجویان کشتهشده در کوی دانشگاه را منتشر کردند که بعداً معلوم شد در آن شب ۱۸ تیر تنها یک نفر سرباز وظیفه جان باخته و هیچ دانشجویی کشته نشده است. پروژه کشتهسازی در فتنه ۸۸ معنا و مفهوم جدیتری یافت. در انتخابات ریاست جمهوری دهم هرچند با ادعای واهی «تقلب» بخشی از مردم را دچار تردید کرده و به کف خیابان کشاندند، اما با روشن شدن ماجرا کمکم از لشکر خیابانی فتنه کاسته شد و هادیان فتنه، استمرار آشوب را محتاج شوک جدید تهییجی میدیدند که قتل مشکوک «ندا آقاسلطان» این فضا را برای آنها فراهم کرد؛ اما این شوک نیز پایدار نبود و برای بقای خیابانی فتنه لازم بود فهرست کشتهسازیها طولانیتر باشد. جوان و دختر بودن گزینه ها، همه مؤلفههای لازم را برای تحریک افکار عمومی و مظلومنمایی جریان فتنه در اختیارشان قرار میداد. رسانههای فتنهگر از دختری به نام «سعیده پورآقایی» نام بردند که گفته میشد هنگامیکه برای شعاردادن به پشتبام منزل خویش رفته دستگیر میشود و دستگیرکنندگانش بعد از تجاوز و قتل وی برای از بین بردن مدارک تجاوز به عنف در نیمه پایین بدن او اسید ریختند. جالب اینجاست که ۷ شهریور ۸۸ در مسجد قلهک مجلس ختم هم برای این مقتول خیالی برگزار شد و حتی شخص میرحسین موسوی نیز در مجلس ترحیم این خانم شرکت کرد. فرزند مهدی کروبی نیز به منزل او رفت و به خانواده او تسلیت گفت. البته خیلی زود روشن شد که این خانم تنها دختری فراری بوده که چند روز منزل را ترک کرده و سرانجام توسط مأموران پیدا شده و به خانهاش بازگشت. ماجرای سعیده پورآقایی چندین روز به تیتر یک رسانهها تبدیل شد و برای روشن شدن وضعیت او کمیتههای رسیدگی تشکیل شد و تا زمانی که ماجرا روشن شود، یکسره نظام متهم به جنایت میشد! مورد بعدی «ترانه موسوی» بود که اصلاحطلبان مدعی شدند در تجمع غیرقانونی ۷ تیر ۸۸ در نزدیکی مسجد قبا به دست نیروهای لباس شخصی دستگیر شده و پس از آزار و اذیت جنسی او را به قتل رساندهاند. فتنهگران بهطور مشخص قتل او را به بسیج نسبت داده و حتی تصویر او توسط یک سناتور امریکایی در مجلس سنای امریکا به نمایش درآمد و نمادی بینالمللی برای مظلومنمایی فتنهگران شد. در اینجا لشکر رسانهای فتنه هم بیکار نشده و به داستانپردازی در مورد ماجرای تجاوز به وی و حتی نحوه قتل وی پرداختند. موسوی و کروبی هم تیمی برای پیگیری سرنوشت او تشکیل دادند. البته با بررسیهای نهادهای رسمی روشن شد که اساساً شخصی با این مشخصات و سن و سال در ایران وجود نداشته و داستان ترانه موسوی از بیخ و بن جعلی است. مورد دیگر نیز «عاطفه امام» دختر جواد امام از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب بود که ادعا شده بود بازداشت شده است. همسر جواد امام در گفتگو با رسانه ملکه (BBC) به ماجرا دامن زد و تأکید کرد که دخترش هنگام بازداشت کاملاً سالم بوده و خواست این واقعیت به آگاهی همگان برسد! سایت کلمه نیز به نقل از او مدعی شد دخترش تحت فشار شدیدی است و از او خواستهاند به ارتباط نامشروع با یکسری از افراد سیاسی که اکنون درون زندان هستند اعتراف نماید. اما با گذشت زمان کمکم پرده از این سناریوی دروغین هم برافتاد و معلوم شد که بازداشتی از اساس درکار نبوده و این دختر به دلیلی ماجراجویانه این داستان را ساختهوپرداخته و خانواده وی با طرح آن موجب تشویش افکار عمومی شدهاند. در همه این ماجراها دختر و جوان بودن ویژگی اصلی سوژه سناریو و ادعای تجاوز و آزار جنسی او از سوی مأموران وجه مشترک سناریوپردازی بود. با روشن شدن هر یک از این ماجراها، مورد بعدی وارد فاز اجرایی میشد؛ بهنحویکه قرار نبود افکار عمومی لحظهای آرامش یابد تا قدرت فکر کردن و فهم عمیق از آنچه بر کشور و جامعه میگذرد را بیابد. اینک نیز به نظر میرسد این سناریو با همان الگوهای قدیمی در حال تکرار است. هرچند اعتراضات و به دنبال آن اغتشاشات به بهانه خونخواهی برای خانم مهسا امینی رخ داده، اما بهتدریج و با روشن شدن ابعاد واقعی ماجرا، طراحان پشتصحنه آشوبها برای تحریک مجدد افکار عمومی به سراغ همان تاکتیک قدیمی رفتهاند، یعنی سوژه کردن دختران جوان و تأکید بر تجاوز و قتل فجیع! دختری جوان به نام «نیکا شاکرمی» در ساختمانی نیمهکاره در نیمهشب – به دلیلی که تاکنون معلوم نشده- از دنیا میرود، بیآنکه فوت او ربط روشنی به نیروهای امنیتی داشته باشد، اما داستانپردازان لندننشین او را از بازداشتیهای اطلاعات سپاه معرفی کردند که مورد تجاوز قرار گرفته است. البته مسائل زیادی در مورد وضعیت متوفی و خانواده او هست که اخلاق اسلامی و رعایت حقالناس مانع از طرح عمومی آن شده که ضدانقلاب را گستاخانه به سوءاستفاده از مشی اخلاقی نهادهای رسمی کشور ترغیب کرده است. در موردی دیگر دختر نوجوان دیگری در کرج با سقوط از ارتفاع در محل سکونت خود، خودکشی کرده، اما ضدانقلاب به دروغ مرگ او را به نیروهای امنیتی و در محل اغتشاشات نسبت دادهاند. جالب اینجاست که نام هر دو این دختران جوان از طریق رباتهای مجازی به موضوعات داغ فضای مجازی نیز تبدیلشده است. بازی همان بازی است، تهییج و تحریک مردم با اتهام جنایت، همیشه هم پای دختران جوان در میان است، دختران جوانی که در بازداشتگاهها مورد تجاوز قرارگرفته و بعد هم بهطور فجیعی به قتل رسیدهاند. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه در وصف منافقان میفرماید: «منافقان بر رفاه و آسایش مردم حسد میورزند و بر بلا و ناراحتی آنان میافزایند و پیوسته تخم ناامیدی بر دلها میپاشند. آنها در هر راهی کشتهای را به خاک افکندهاند و به هر دلی راهی دارند، و بر هر مصیبتی اشک دروغینی میریزند، پیوسته مدح و ثنا به هم وام میدهند، و انتظار پاداش و جزا میکشند، هرگاه چیزی را طلب کنند اصرار میورزند، اگر کسی را ملامت کنند پردهدری میکنند، ... در برابر هر حقی باطلی آماده ساختهاند، و در برابر هر دلیل محکمی شبههای، و برای هر زندهای قاتلی، و برای هر دری کلیدی، و برای هر شبی چراغی (تا به مقاصد شوم خود نائل شوند) .... آنان سخنانی میگویند و مردم را بهاشتباه میافکنند، و بیانات فریبندهای دارند تا دیگران را بفریبند.» این جملات امام چه زیبا رفتار اینان را به تصویر میکشند، اول به بهانهای مردم را مضطرب کرده و بعد با طرح شبهات و دروغپردازیها تلاش میکنند مردم را مداوم در تشویش نگاه دارند تا به مقصود خود برسند. اکنون گزارش رسمی پزشکی قانونی، دروغ بودن ادعای قتل مهسا امینی را آشکار کرد و نیز روشنشده که مرگ نیکا شاکرمی و سارینا اسماعیلزاده هیچ ربطی به اغتشاشات نداشته، چه رسد به آنکه به دست نیروهای امنیتی به قتل رسیده باشند. حال باید دروغپردازانی که بدون کنتور دروغ ساخته و نشر دادهاند و در مورد چگونگی فوت اینان داستانها سر دادهاند در برابر قانون پاسخگو باشند. اگر در فتنههای گذشته کسی بابت دروغسازیها و کشتهسازیها در پیشگاه قانون قرار میگرفت شاید به این سادگیها این بازی تکراری رخ نمیداد. هنوز هم دیر نشده است، با بانیان و دروغپردازان کشتهسازی بدون کنتور باید با ابزار قانون برخورد کرد.»
بحران طبقه جدید
احمد غلامی در سرمقاله «شرق» نوشت: «به باور مارکس، حتی یک دولت مداخلهگر هم قادر نخواهد بود که تضاد طبقاتی و نابرابریهای بنیادی را کاهش دهد. مارکس چون مارکسیست نبود، هرگز اسیر دگماتیسم نشد و مهمتر آنکه او در پی ایجاد طبقه جدید از مارکسیستهای خودکامه اقتصادی برنیامد اما آنچه اتحاد جماهیر شوروی بعد از مرگ لنین با آن مواجه شد، طبقهای جدید بود که اقتصاد را در انحصار خود داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی و رویکارآمدن دولتهای انقلابی، این رؤیا در جامعه قوت گرفت که طبقات کارگر و آسیبپذیر از حمایت حداکثری دولتها و نهادهای انقلابی برخوردار شده و در آیندهای نهچندان دور فقر از سیمای جامعه زدوده خواهد شد. این مطالبات چنان پرتوان بود که انتظار میرفت استراتژی همه دولتهای انقلابی زدودن فقر از جامعه باشد اما با گذشت دههها نهتنها این رؤیا محقق نشد بلکه چهره فقر عریانتر از پیش عیان شد. شاید آغاز جنگ هشتساله ایران و عراق یکی از دلایل مهم به فراموشی سپردهشدن این آرمان انقلابی بود؛ جنگی که در طول آن و پس از آن، طبقهای را به وجود آورد که بعید بود در شرایط دیگر متولد و تثبیت شود. ریشههای اجتماعی این طبقه جدید را باید در طبقه فرودست جستوجو کرد؛ همان طبقهای که با انقلاب روی کار آمد. همانگونه که آریستوکراتها از میان جامعه کشاورزان و بورژواها، از میان بازرگانان و پیشهوران پدید آمدند، طبقه جدید اقتصادی کنونی نیز از میان همین طبقات فرودست شکل گرفت. طبقهای که دیگر فرودست نیست و نسبتش را با این طبقه از دست داده و حتی اگر اغراق نباشد، میتوان گفت این طبقه جدید از طبقه فرودست کنونی سلب مالکیت هم کرده است. طبقه جدید که درصدد بود جامعهای بیطبقه، مولد و کارآمد ایجاد کند، بیش از هر چیز خود طبقهای قوی شد که دیگر طبقات جامعه را کنار گذاشت. این طبقه جدید در کنار دولتهایی که سر بر میآوردند، با حمایت نهادهای رسمی به یگانه طبقه اقتصادی تبدیل شد که از توانایی اثرگذاری بسیار بر مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جهت حفظ منافع خود برخوردار بود و گاه در تصمیمات مهم کشور نقش تعیینکنندهای داشت. اگر به تاریخ جمهوری اسلامی و سالهای آغازین آن بنگریم، خواهیم دید برای نویسندگان قانون اساسی، زدودنِ چهره فقر و مبارزه و مقابله با سرمایهداری تا چه میزان از جایگاه مهمی برخوردار بوده است و با اینکه بین این نویسندگان اختلافنظرهای شدیدی وجود داشته اما آنان در یک هدف همداستان بودند که آن مخالفت با سرمایهداری بود. البته در نگاه نویسندگان قانون اساسی تمایزی اساسی بین سرمایهداری و مالکیت خصوصی وجود داشته است. آنان سرمایهداری را مذموم و مالکیت خصوصی را مشروع قلمداد میکردند. این طرز تلقی یا اختلافنظر در اداره اقتصاد کشور به تعبیر «ایوا لیلا پسران» به دو نحله فکری متفاوت در اقتصاد سیاسی انجامید: بازارگرایان و دولتگرایان. دست بر قضا هر دو این نحلهها در یک چیز اشتراک نظر داشتند؛ پرهیز از سرمایهداری و حمایت از تودههای آسیبپذیر. دولتگرایان درصدد افزایش اقتدار دولت و نهادها و بنیادهای رسمی بودند و میپنداشتند این دولتها هستند که بدون رقیب، نهادها و بنیادها را مدیریت و سازماندهی خواهند کرد. این برداشت در روزهای آغازین انقلاب چندان دور از انتظار نبود اما واقعیت امر نشان داد اختلاف و رقابت بین دولتگرایان و بازارگرایان برای دستیابی به اریکه قدرت بود، وگرنه هیچکدام آنان مخالفت اساسی با سرمایهداری نداشتند. از طرف دیگر، ایده و سازوکار یا بدیلی برای مواجهه با سرمایهداری در نظر نگرفته بودند و گمان نمیکردند سرمایهداری مقتدرتر از آن است که با مخالفتهای افواهی و ظاهرسازانه آنان از میدان به در برود. درواقع دولتگرایان و بازارگرایان بیش از آنکه با سرمایهداری سر عناد داشته باشند، میخواستند دست دیگران را از منابع سرمایه و قدرت کوتاه کنند. از اینرو اوایل انقلاب سرمایهگذاری خارجی و واگذاری امتیازات به کشورهای قدرتمند غربی و شرقی، آماج تندترین انتقادات و حملات آنان با اسم رمز «استقلال اقتصادی» بود. اما دست آخر، هر دو جریان مقهورِ سرمایهداری شدند. به تعبیر مارکس «سرمایهداری نمیتواند بهگونهای عمل کند که منطق سرمایهداری را تضعیف کند. سرمایهداری نمیتواند برخلاف منافع بلندمدت طبقه سرمایهدار عمل کند. هر شکل نهادی که دولت تحت سرمایهداری ممکن است به خود بگیرد، در اصل یک دولت سرمایهداری باقی میماند. مهمتر از همه تأمین رفاه واقعی جمعیت گسترده کارگران و بیان نیازهای واقعی آنها با ساختار اقتصادی سرمایهداری ناسازگار است». آنچه امروز شاهد آن هستیم، پیروزی سرمایهداری است، گیرم از نوع و جنسی متفاوت؛ یعنی پیروزی سرمایهداری بر ایدههای انقلابی که قرار بود حامی تودههای ستمدیده باشد. با گذشت دههها دیگر عیان شده است که با سازوکارهای سرمایهداری وطنی، آنهم از جنس و جنم سرمایهداری رانتی و مافیایی نمیتوان به مقابله با سرمایهداری جهانی رفت. ماهی بزرگ، ماهیهای خُرد را میبلعد و مبارزه ماهیهای خُرد در شکم ماهی بزرگ مقابله با سرمایهداری نیست، بلکه یاریرساندن به قوای هاضمه جهان سرمایهداری است. اشتباه فاحش دولتگرایان و بازارگرایان که بعدها اصولگرایان و محافظهکاران سنتی شدند، این بود که سرمایهداری را جدی نگرفتند و بدیلی برای آن پیدا نکردند.
دیگر اینکه خود را در قامت دولتمردانی همیشگی میدیدند؛ تصوری که با دولتداریِ اصلاحطلبان و جریانهای نزدیک به آن که از قضا آنان نیز خصومتی با سرمایهداری نداشتند، مخدوش شد. دولت احمدینژاد جریان سومی از سرمایهداری پوپولیستی بود که فرصت مغتنمی در اختیار مافیای اقتصادی قرار داد تا هنگام افزایش بیسابقه قیمت نفت موقعیت خود را تثبیت کنند. این مافیای اقتصادی که در طول جنگ و دوره پساجنگ در بستر اقتصاد بالیده بود، در این دوره قوام یافت و به معنای واقعی بر سرنوشت کشور اثر گذاشت، طبقهای از جریانهای اقتصادی متفاوت اصولگرا، اصلاحطلب و سنتی که در یک چیز اشتراکنظر داشتند؛ صیانت از منافع طبقهای که کنترل اقتصاد ایران را در دست داشت اما این مافیای اقتصادی چنان سرگرم کار خود بود که متوجه صدای گامهای نسلی نشد که از خطوط ممنوعه گذشته و پشت دروازهها به کمین آنان نشسته بودند.»
۱۰ نکته در مورد فتنه اخیر
محمدکاظم انبارلویی، در سرمقاله «رسالت» نوشت: «۱- دشمن، دستش روی ماشه است، قلق گیری دقیق میکند. کف خیابان را نشانه گرفته است و در فرصت مناسب، شلیک میکند.
۲- زمان شلیک چه موقع است؟ سیبل مقابل چیست؟ تجربه سه فتنه گذشته نشان میدهد زمان شلیک، موقعی است که همهچیز آرام است! سیبل مقابل آنها:
الف: اقتدار ملّت ایران
ب: امنیت کشور ایران
ج: رفاه مردم ایران
د: پیشرفت ایران اسلامی است.
۳- مرکز توطئه علیه ایران، واشنگتن است. مجری توطئه علیه ایران در جهان، انگلیس است و عمله توطئه علیه ایران در منطقه، رژیم صهیونیستی است. یعنی همین سه کشوری که مردم ما در مساجد و در نمازهای یومیّه بر دولتمردان آن لعن و نفرین میفرستند و برای آنان آرزوی مرگ میکنند.
۴- خدا لعنت کند برنارد لوئیس، طراح تجزیه ایران را. او میگفت: «یک ایران وسیع و قوی، تهدیدی برای امنیت سرمایهداران غرب است. باید به ۶ قسمتِ ترک، کرد، لر، عرب، بلوچ و فارس تقسیم شود یا ضمیمه خاک همسایگان آن گردد تا خطر ایران دفع شود.» اینکه در فتنه اخیر، پرچمسوزی راه انداختند و تجزیهطلبان را هم وارد آشوب گری کردند، عمل به وصیت برنارد لوئیس انگلیسی بود.
۵- فلسفه پیدایش فتنه اخیر و تحلیل درست وقایع چند روز گذشته آن است که یک فرمان در واشنگتن صادر شد و به اتاق جنگ رسانهای لندن رسید. آن فرمان، این بود که؛ «بریزید بیرون، بی بهانه و با بهانه، همهچیز را به آتش بکشید.»
علت صدور این فرمان، آن بود که؛ انقلاب اسلامی در گام دوم با دولت رئیسی در حال چینش دکور یک تمدّن اسلامی است. بهسرعت، مناسبات خود را با جهان تعریف کرده، تحریمها را پشت سر گذاشته و پیشرفتهای روزافزون آن از شمارش خارجشده است. به هر قیمت شده این دکور را به هم بزنید و ویترین «امنیت»، «رفاه» و «اقتدار» ملت ایران را به آتش بکشید.
۶- صاحب فرمان «اغتشاش» و «آشوب» و «شورش» گفته بود؛ ایران نباید قدرت نرم خود را در ۸۰ کشور با جغرافیای سیاسی و فرهنگی، سرود امام زمانیِ «سلام فرمانده» و رژه ۲۰ میلیونی اربعین در نجف و کربلا به رخ استبداد جهانی بکشد. این تصویر را با آتش زدن قرآن، مساجد، پرچم ایران و کشتار بیرحمانه مردم کوچه و بازار، از بین ببرید.
ما طی ۱۰ روز گذشته وسط یک جنگ جهانی رسانهای قرار گرفتیم. فقط در اینستاگرام در هشت روز اوّل آشوب توسّط ۱۴ هزار فراخوان با ۳۴۰ دروغ، آنهم با ۱۵ میلیون نشر و بازنشر، روبهرو بودیم.
۷- مردم ایران در اجتماعات عظیم در جایجای کشور از روستاها گرفته تا شهرهای بزرگ و کوچک، چند بار به خیابانها آمدند و توطئه فتنهگری و آشوب سازی استکبار جهانی را خنثی کردند و این توطئه در نطفه با کمترین هزینه، خنثی شد.
۸- نیروهای امنیتی و قضائی، مزدوران دشمن را شناسایی و بازداشت نموده و کسانی را که فریبخوردهاند، آزاد کردند. سران پیادهنظام سرویسهای امنیتی سیا، موساد و ام آی ۶ اکنون در بند نیروی مقتدر پلیس، سپاه و بسیج هستند و ان شاء اللّه با مجازاتهای قانونی، با آنها برخورد خواهد شد.
۹- رهبر معظّم انقلاب در چند جمله از این توطئه رونمایی کردند و فرمودند: «اغتشاش، برنامهریزیشده بود. دشمنی با اصل ایران قوی و مستقل است. دشمن، پیشرفت کشور را نمیتواند تحمّل کند. دعوا سر استقلال، اقتدار و پیشرفت کشور است. اگر قصّه این دختر جوان هم نبود، بهانه دیگری به وجود میآوردند تا اوّل مهر، کشور را ناامن کنند.»
۱۰- دشمن با اصل نظام ایران یکپارچه و مستقل، با قرآن و اسلام، مسئله دارد و آن را هدف قرار داده است. راهحل پشیمان کردن دشمن چیست؟ ملّت ایران با حضور نیرومند خود درصحنه، چهار فتنه دشمن را در جنگ نرم، جنگ شناختی و جنگ ادراکی خنثی کرده و اهداف دشمن را به باد فنا داده است. وقتی دشمن، بیپروا، صریح و بیپرده میگوید:
– انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است
– مذاکرات هستهای بهانه است، اصل نظام نشانه است
– قیمت بنزین بهانه است، اصل نظام نشانه است
– مهسا بهانه است، اصل نظام نشانه است
ما هم به همین بهانه باید به دشمن تفهیم کنیم آشوب در ایران بهانه است، اصل نظام سلطه در منطقه و جهان، نشانه است.
این تفهیم نباید شعاری باشد. باید لباس عمل بپوشد. اصلا «اِعلامی» نباشد، باید حتماَ «اِعمالی» باشد.مجازات عاملان، آمران و مباشران این فتنه در یک پروسه حقوقی باید بهطورجدی، جامه عمل بپوشد تا پیادهنظام دشمن، هزینه مادّی و معنوی فتنهانگیزی و آشوب گری را یکجا پرداخت کند.»
انعطاف و تجدیدنظر
سید عطاءالله مهاجرانی در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: « ضربالمثلها، تاریخی از اندیشه و تجربه را بر دوش میکشانند. ضربالمثلی با دو شکل متفاوت روایت شده است:
یکم: «مرد آن است که بر سر حرفش بایستد!»
دوم: «مرد آن است که بر سر حرفش نایستد!»
بدیهی است که از واژه « مرد» در این ضربالمثلها مراد «انسان» است و نه جنس مذکر، چنانکه واژه «Man» در زبان انگلیسی نیز گاه همین معنا را داراست.
انسان بر اصول خود که برایش مدلّل است و میتواند با برهان و استدلال از آن اصول دفاع کند و به آن ایمان دارد، بر سر چنان اصولی میایستد و لحظهای تردید نمیکند و اندک تزلزلی نشان نمیدهد. چنانکه سعدی در وصف ایمان و باور موحدان سروده است:
موّحد چو در پایریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس
اما همان انسان موحد و مقاوم و استوار، اگر در موضوعات و مسائل دیگر متوجه شد که نظرش درست نبوده است، شرط انسانیت انسان جایزالخطا، تجدیدنظر است. سیاستهای فرهنگی و اقتصادی و تصمیمهای سیاسی و اجتماعی، در همین ساحت قرار میگیرد. به همین دلیل تجدیدنظر نهتنها مذموم نیست، بلکه پسندیده است. امام خمینی تجدیدنظر در مقوله فتوا را از همین سنخ تلقی کردهاند. امام در دیدار با فقیهان و حقوقدانان شورای نگهبان در تاریخ بیستم آذرماه سال ۱۳۶۲ گفتهاند: «آنچه مهم است، این است که ما میخواهیم مطابق شرع اسلام مسائل را پیاده کنیم. پس اگر قبلا اشتباه کرده باشیم باید صریحا بگوییم اشتباه کردهایم و عدول در بین فقها از فتوایی به فتوای دیگر درست همین معنا را دارد. وقتی فقیهی از فتوای خود برمیگردد یعنی من در این مساله اشتباه کردهام و به اشتباهم اقرار میکنم. فقهای شورای نگهبان و اعضای شورای عالی قضایی هم باید اینطور باشند که اگر در مسالهای اشتباه کردند صریحا بگویند اشتباه کردیم و حرف خود را پس بگیرند، ما که معصوم نیستیم.»
همین مضمون را امام در ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۲ در دیدار با خبرگان رهبری مطرح کردهاند: «الله،الله، در تعجیل تصمیمگیری، خصوصا در امور مهمه و باید بدانید و میدانید که انسان از اشتباه و خطا مأمون نیست. به مجرد احراز اشتباه و خطا از آن برگردید و اقرار به خطا کنید که آن کمال انسانی است و توجیه و پافشاری در امر خطا نقص و از شیطان است. در امور مهمه با کارشناسان مشورت کنید و جانب احتیاط را مراعات کنید.»
سخن رییسجمهور مبتنی بر موافقت رهبری با تجدیدنظر در سیاستهای کلی نظام، میتواند سرفصل مهمی محسوب شود. به عنوان نمونه موضوع حجاب و نسبت آن با گشت ارشاد، با هر بینه و برهانی که تاسیس شده باشد؛ جزء اصول دین نیست! تجربه نشان داده است که «از قضا سرکنگبین صفرا فزود!» این گشت موجب نفرت و انزجار از دین و آیین و حجاب شده است. میتوانیم تصور کنیم دختری که با اهانت و گاه هل دادن و گاه ضرب و شتم، قرار است امر به معروف شود و گاه مامور محترم دست و بازوی دختر را میگیرد و او را میکشاند تا او را به زور به درون ون بیندازد. (این تماس با نامحرم مشروع است؟!) برای همیشه تصویری سیاه از دین و ایمان و حجاب در ذهن آن دختر که «مادر» فردای این سرزمین است، نقش میشود. تصور کنید آن دختر مسیحی باشد. یا اساسا در خانوادهای که تقید و پایبندی و شناختی از احکام اسلامی ندارد، پرورده شده باشد؛ ما با آموزش و پرورش و مسجد و مدرسه و صدا و سیما، چه آموزشی به او دادهایم؟ تا او را مجذوب دین و آیین کرده باشیم؟ از او چه توقعی داریم؟
در محله خانه پدری و مادریام در اراک، در محله ابوذر، همسایهای داشتیم که کانون شادی و محبت در محله بود. مرحوم غلامرضا کفاش، خدا رحمتش کند، ستاره همه عروسیهای محله و نیز عزاداریها بود. در خدمت سر از پا نمیشناخت و صدای خندهاش خاموش نمیشد. همان اوایل انقلاب دخترش را به بهانه بدحجابی گرفته و شلاق زده بودند. آن دختر دیگر از خانهشان بیرون نمیآمد. مغموم و افسرده شده بود. مادرش برای مادرم تعریف کرده بود که وقتی مهمان هم به خانهشان میآید، دختر میرود در گوشه حمام مینشیند و بیرون نمیآید. شادی از خانه غلامرضا کفاش و محله رخت بربسته بود. خانهشان را عوض کردند. زندگی یک خانواده فدای فهم غلط و جهالتی شد که دختری را به بهانه بدحجابی شلاق زده بودند. مگر این تصویر تا ابد از ذهن و زندگی آن دختر و خانواده و دوستانش پاک میشود؟ مرحوم مادرم همیشه این قصه تلخ را با چشم پر از اشک روایت میکرد. به قول شهید حاج قاسم سلیمانی گمان کنیم که «این دختران، دختران ما و شما هستند.» قانون و روشها را اصلاح کنید.گشت ارشاد را تعطیل کنید. شاید فردا دیر باشد! و:
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش»
لطفاً بس کنید؛ ماجرا کف خیابان نیست...
محسن مهدیان؛ مدیرعامل موسسه همشهری نوشت: «برای تحلیل اغتشاشات اخیر اگر در کف خیابان متوقف شویم دچار یک خطای تودرتو و فاحش شدیم. ماجرای اغتشاشات اخیر با همه نمونههای گذشته متفاوت است و مهمترین تفاوت آن سهم و نقش پلتفرمهاست. شبکههای اجتماعی تنها آتشبیار و معرکهگیر نبودند، بلکه آتشساز بودند. شبکههای اجتماعی تنها محلی برای قرار و مدار اغتشاش نبوده و نیست. شبکههای اجتماعی تنها محلی برای پوشش گسترده اغتشاشات نیست. تنها برای اطلاعرسانی شبکه برانداز نیست. برای خبر راست و دروغ نیست؛ از این نگاههای سنتی و بسیط خارج شویم.
شبکههای اجتماعی، همه اغتشاشات است نه جزء وابسته و ضمیمه. گذشت روزگاری که رسانه صرفا جهت اطلاعرسانی بود.
در این دوره از اغتشاشات و برخلاف همه نمونههای مشابه گذشته، رسانه تنها پس از رویداد نبوده و نیست؛ پیش از رخداد است و نقش طراحی دارد. نقش کلیدی و نهایی رسانه، ساخت تصویر در ذهن است و برای ساخت تصویر، فراتر از هشتگسازی نیازمند رویدادسازی است و لذا رویداد را ساختند تا تصویر را بسازند.
هر کس در شبکههای اجتماعی میچرخید احساس میکرد شهر در کنترل تروریستهای وطنی است و حال آنکه در واقع خبری نبود جز گروههای کوچک پراکنده و محلی که دانسته و ندانسته آمده بودند تا حلقههای تصویر ذهنی را تکمیل و نهایی کنند.
متأسفانه هنوز یک نگاه سادهاندیشانه درباره عصر پلتفرم وجود دارد که سیستم حکمرانی در کشور ما را دچار برآوردهای کج و معوج کرده است. استقلال حاکمیتی و قدرت حکمرانی در حال صدمه دیدن جدی است؛ حداقل با این اغتشاشات آگاه شویم.
خیال میکنند پلتفرم یک ابزار اطلاعرسانی صرف است؛ خیال میکنند ابزار سرگرمی است؛ خیال میکنند جزئی و گوشهای از زندگی است. خیال میکنند مردم تنها اوقات فراغت را با پلتفرم میگذرانند.
آقایان مسئول؛ پلتفرم، همه زندگی است. خود زندگی است. مجاز نیست؛ واقعیت است. متوجه باشیم درباره چه چیز حرف میزنیم.
اراده انسانها از ذهن آغاز میشود و پلتفرم در نقطه شروع اراده انسانها قرار گرفته است. ذهن را دستکاری میکند. رفتارها را رها کنید و ببینید چه چیز رفتار را میسازد. جنگ در ذهن است نه در کف خیابان. کف خیابان نشانه است و آیت که بدانید در ذهنها چه خبر است.
پلتفرمها تنها در ایام اغتشاش فعال نبودند. اساسا پروژه اغتشاشات اخیر برای این روزها و چند روز پیشتر نیست. پروژه مستمر اهریمن است. یک سناریوی همیشگی که پایان نیز ندارد. بههوش نباشیم، زین پس چنین صحنههای کف خیابان را باید بیشتر بشماریم.
اما سناریویی که اهریمن بر پلتفرم سوار کرده است، چیست؟ این جنگ ذهنی باید چه تصویری بسازد؟
یکم. تعمیم شتابزده و استقرای ناقص از مشکلات کشور. یعنی چی؟ یعنی بهصورت مداوم و روزانه نقاط ضعف و ریز و درشت را به کل حاکمیت تعمیم دهد. چنانچه مخاطب در بلندمدت احساس کند با حاکمانی مواجه است که با او دشمنی دارند. این پروژه حس انتقاد او از وضع موجود را تبدیل به نفرت و خشم میکند. مشکلاتی که با هر فراز و نشیبی در حال اصلاح است و هرچه باشد ناشی از خیانت و عناد و مکر حاکمان نیست؛ چه آنکه حاکم کسی نیست جز مردم.
اما این گام فریبنده یک حلقه تکمیلی کم دارد. مخاطب باید در واقع نیز احساس کند این حس درونی آدمها در حال تبدیل به یک کنش بیرونی است؛ آنهم یک کنش همگانی.»