تحلیل از چپ و راست؛
تبار آشوب
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
غیبت نهادهای واسط بین مردم و حاکمیت
آذر منصوری دبیرکل حزب اتحاد ملت در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «1) خداوند در سوره آل عمران به پیامبر خود میفرماید که «اگر گفتار و رفتار تو با مردم توأم با خشونت باشد، از تو آنچه مامور ابلاغ آن هستی، گریزان خواهند شد.» این مفاهیم به نظرم یکی از مهمترین گزارههایی است که هر فرد و جریانی که ادعای دینداری و مسلمانی میکند باید به آن توجه کند. بالطبع وقتی نحوه هدایتگری جامعه و سیاستگذاریها در مواجهه با مسائل مختلف همراه با رویکردهای سلبی و افراطی باشد یا از بلندای هر تریبونی، شعارهای مرگ علیه این و مرگ بر آن سر داده شود و حتی در سیاستگذاریهای فرهنگی نیز رویکردهای سلبی و حذفی تئوریزه شود، این گزارهها به سطح عمومی جامعه کشیده میشود و شاهد رفتارهای خشن خواهیم بود، چراکه گفته شده الناس علی دین ملوکهم و رفتار جامعه بازتابی از رفتار جامعه است. نمیتوان انتظار داشت که تصمیمسازان و مدیران به گونهای رفتار کنند و مردم به گونهای متضاد. در این میان برای نسل من که پوشش اسلامی را به صورت اختیاری و با باور درونی برگزیدهاند، دیدن تصاویری که در آن نسلهای جوان روسریهای خود را آتش میزنند، معنادار است و حرفهای فراوانی برای گفتن دارد. نباید فراموش کرد نسلهای دهه 70 و 80 نسلی هستند که بهطور کامل در بستر سیاستهای حاکمیت، رشد کردهاند. هر روز ساعتها در مدارس ذیل آموزشهای رسمی سیستم قرار داشتهاند، صداوسیما مدام تلاش کرده، گفتمان مورد نظر را به آنها منتقل کند و...بنابراین اگر این نسل متفاوت رفتار میکنند، نشاندهنده کارآمد نبودن روشهایی است که در تمام این سالها به کار گرفته شده است. معتقدم نه جامعه و نه جوانان را نمیتوان سرزنش کرد، چراکه در میان تمام ناملایمات مانند فقر، نداشتن چشمانداز مناسب از آینده، مشکلات اجتماعی، محدودیتها و...تلاش میکنند، تغییر را مطالبه کنند.
2) شک نکنید حتی با وجود همین دشواریها نیز نسل جوان اگر فرصتی پیدا میکردند تا از طریق ابزارهای مدنی و قانونی مطالبات خود را پیگیری کنند و اطمینان به شنیدن صدای اعتراض خود داشتند، این بسترهای قانونی را دنبال میکردند. این نسل بهرغم همه تهمتهایی که به آنها زده میشود، نسلی آگاه، خشونتگریز و معتقد به قانون است. اما مسیر کنشگری در عرصههای سیاسی و انتخاباتی، فرهنگی، مدنی و...برای آنها مسدود شده است. هر زمان که نسلهای جوان تلاش کردند صدای خود را به گوش مسوولان برسانند یا مانند سال 98 با محدودیتهای میدانی مواجه یا مانند حوادث انتخابات 1400 با ردصلاحیتها، فیلترینگ و...روبهرو شدند و صدای آنها محدود شد.طبیعی است که این روند باعث شکلگیری یک دوقطبی خطرناک میشود که به اشکال گوناگون بروز میکند.
3) به میزانی که ظرفیتهای واسط بین حاکمیت و مردم وجود نداشته باشد، آنچه اتفاق میافتد منجر به تنشهای گسترده میشود، چراکه حلقه واسطی میان نظام سیاسی و مردم وجود دارد. این روند نه به نفع مردم است و نه دستاوردی برای حاکمیت خواهد داشت. سیستم تنها تلاش میکند، صورت مساله را در زمان بحرانها پاک کند، اما توجه نمیکند که این مطالبات به شکل و شمایلی خطرناک در آینده بروز میکند. سیستم باید از طریق توانمندسازی نهادهای مدنی، احزاب و تشکلها، فضایی را ایجاد کند که از دل آن بتوان به راهحلی توافقی دست پیدا کرد. البته این موارد راهحلهای کوتاهمدت است و در بلندمدت باید اصلاح شیوه حکمرانی در حوزه داخلی و خارجی مورد توجه قرار بگیرد تا همه شهروندان در نظام تصمیمسازی مشارکت داشته باشند و حس مشارکت نیز داشته باشند. اگر فکری به حال این ضرورتها نشود و تریبونهای رسمی مدام مردم را دو دسته شهروند درجه یک (خودی) و درجه (غیرخودی) تقسیم کنند، روز به روز بر حجم مشکلات افزوده میشود و موقعیت ایران در منطقه متزلزلتر میشود.
4) پس از فاجعه مرگ امینی سیستم بلافاصله باید فضای لازم برای اقناع افکار عمومی فراهم و شرایطی را ایجاد میکرد که مردم قبول کنند، سیستم از این حادثه ناراحت است و به دنبال عدم تکرار آن است. اما عدم توجه سیستم به این واقعیتها در کنار موجسواری برخی طیفهای فرصتطلب خارجی فضایی را ایجاد میکند که از یک طرف مقبولیت سیستم کاهش یابد و از سوی دیگر دستاوردهای جوانان مورد بیاعتنایی قرار گیرد.»
تبارشناسی آشوب و فرصت برآمده از آن
محمد ایمانی در «کیهان» نوشت: 1) شاید برای خیلیها سؤال باشد که چرا آشوبگران در ماجرای اخیر، به سرعت سراغ دو کار رفتند؛ یکی «آتشافروزی و اقدامات خشن و جنایتکارانه و ایجاد هیاهو»، و دیگری «حمله به حجاب و مساجد و حسینیهها و پرچمهای عزای سالار شهیدان»؟ یا این که چرا بلافاصله، گروهکهای تجزیهطلب و تکفیری در مرزهای شمال غرب و جنوب شرق فعال شدند؟ پاسخ این است که قاطبه مردم، کمترین همراهی با طراحان آشوب نکردند و بنابراین آشوبگران، ماموریت یافتند با صحنهسازیهای تند و خشن، خلأ بزرگ «حمایت مردم» را بپوشانند. در عین حال، پشتصحنه ماجرا، از برنامهریزی گسترده برای عقدهگشایی علیه مقدسات اسلامی حکایت میکند که سد راه یاغیگری غرب در منطقه و در مقابل ایران بوده است.
2) 13 سال قبل، هنگامی که فتنه سبز، کشور را درگیر «پیامدهای امنیتی» و سپس بیش از یک دهه «تحریم حداکثری» کرد، وزیر ارشاد دولت موسوم به اصلاحات، از تاسیس «اتاق فکر جنبش سبز در خارج کشور» خبر داد. هسته مرکزی این اتاق لندنی، شامل «عبدالکریم سروش، اکبر گنجی، محسن کدیور و عبدالعلی بازرگان» بود. اظهارات برخی از این افراد و مشابهان آنها، روشن میکند که آن فتنه پیچیده چرا شکست خورد و چرا به آشوب کور اخیر، تغییر ماهیت داد. شاید خیلیها به یاد نیاورند که «مجید محمدی» از اعضای فراری حلقه کیان (یکی از چند حلقه اصلی سازماندهنده آشوبهای 78 و 88، با حضور برخی اصلاحطلبان، و گروهک ملی- مذهبی) مهرماه 1388 در وبسایت رادیو فردا نوشت: «اعضای جنبش سبز اهل ریاضت نیستند. میخواهند با شورت کوتاه و تاپ بیرون بیایند. میخواهند سینه بزنند و اگر هوس کردند، لیوان شرابی بنوشند... آنها در ملأعام روزهخواری میکنند و نصر من الله و فتح قریب سر میدهند. در نماز جمعه با کفش و به صورتی مختلط پشتسر هاشمی نماز میخوانند و جای صلوات، سوت و کف میزنند»! طبیعی بود که نقاب انداختن تدریجی این جریان، مورد انزجار ملت ایران قرار گیرد و بانیان فتنه، سیلی اصلی را از خود ملت باورمند ایران بخورند. در همین روند قهقرایی بود که مجید محمدی، 4 آبان 1388 در رادیو فردا اعتراف کرد: «اسلامگرایی جدیترین مانع و مخاطرهبرانگیزترین مشکل در برابر جنبش سبز است. ریشههای فرهنگی و اجتماعی که به تأسیس و تداوم جمهوری اسلامی منجر شدند، هنوز در جامعه زندهاند. آنچه خطر جدی در برابر جنبش سبز است، نام جمهوری اسلامی نیست، بلکه اسلامگرایی است که در ایران قوی است. در ضرورت جدی گرفتن و اهمیت آن، همین بس که بیش از سه دهه، حکومت را سر پا نگه داشته است. این ایدئولوژی، از نفس نیفتاده و بر زمینزدن آن کاری است بس دشوار. نقطه حساس و بنیادین جمهوری اسلامی، نه مقام ولیفقیه یا شخص [آیتالله] خامنهای، بلکه اسلامگرایی است».
3) تحرکات وحشیانه و آمیخته با استیصالِ پیادهنظام دشمن در شرارتهای اخیر، بیسابقه و علت نیست. چنانکه عبدالکریم سروش 4 اسفند 88 در دانشگاه دلفت هلند گفته بود: «براساس تز سکولارها، جهان به سمت جدایی حکومت از دین پیش میرود، در حالی که این تز واژگونه شده. وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغربزمین میتوانیم ببینیم. آنچه گمان میرفت رو به احتضار میرود یا مُرده، تجدیدحیات کرده و دیگران را به نگرانی افکنده است. سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بیطرف باشد، اکنون ستیزهگر شده، رسما میستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل نمیکند». او همچنین 11 مرداد 86 در جمع عناصر ضدانقلاب در پاریس گفته بود: «رفتهرفته سکولاریسم، وارد دوره ستیزهگر و میلیتانت [نظامی] میشود و مدارا و هاضمه قوی پیشین را از دست داده است. پیشبینی ضعیف شدن تدریجی ادیان باطل از آب درآمده. در این 20، 30 سال از جامعهشناسان بزرگ میشنوید که ادیان در حال قوت گرفتن هستند. سکولاریسم و لیبرالیسم هاضمهاش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین قوی و فربه از گلویش پایین نمیرود و لذا ستیزهگر میشود... آمریکا حمله کرد به افغانستان و عراق، هر دو کشور در قانون اساسی تازه خود نوشتند ما باید قوانینمان را از شرع بگیریم، چیزی که در مخیله آمریکاییها نمیگنجید».
4) مستندات فراوان میگوید ایران قوی و قدرتمند، خار چشم رژیمهای یاغی مانند آمریکا و اسرائیل و انگلیس است و آنها، تجزیه ایران و به تحلیل بردن قدرت آن را همواره در دستور کار داشتهاند. اکبر گنجی هنگام حضور در ایران، از پیشقراولان یگان تخریب و ترور شخصیت در میان غربگرایان مدعی اصلاحات بود. او توسط کسانی مانند حجاریان و برخی عناصر امنیتی آلوده، در نشریات زنجیرهای فربه شد و با برچسب «عالیجناب سرخپوش قتلهای زنجیرهای»، به ترور شخصیت مرحوم هاشمی رفسنجانی در سال 1378 و 79 پرداخت؛ چرا که آن روز تصور میکردند او موی دماغشان خواهد شد. جماعت وحشی مدعی تساهل، حتی به هاشمی که نقش موثری در روی کار آمدن خاتمی داشت، رحم نکردند. دو دهه بعد، وقتی مصیبت کرونا وارد ایران شد و غربگرایان همسو با جریان تحریم، زبان به شماتت و جنگ اعصاب گشودند، اکبر گنجی اعتراف تلخی کرد. او اواخر اسفند 98، در حالی که چهار ماه از فتنه آبانماه نمیگذشت، از پروژه ایجاد جنگ و نزاع در میان مردم ایران خبر داد: «ما کارمندان دولتهای راست افراطی، از طریق کروناهراسی، ایران و ایرانیان را نابود خواهیم کرد. وظیفه ما کارمند رسمی بخش پروپاگاندای دولت ترامپ، بوریس جانسون، نتانیاهو و سعودی، وحشتافکنی است تا با فرو پاشاندن سازمان اجتماعی، مردم را به خشونت جمعی بکشانیم... گمان باطل نکنید که ما «مخالف سیاسی»، «مدافع حقوق بشر»، «فمینیست» و... هستیم؛ نه، ما فقط کارمند پروپاگاندای دولتهای راست افراطی هستیم. تلویزیون مال بنسلمان است و «منبع معتبر» هم کسی جز خود او نیست... ما تشنه مرگ و خون مردم ایرانیم. کاری را که شدیدترین تحریمهای تاریخ نتوانست انجام دهد، ما موظفیم با کروناهراسی انجام دهیم». سه سال بعد از این اعتراف مهیب، نمودهای میدانی آن ماموریت وطنفروشانه را میتوان در قالب جنایت و شرارت در کف خیابان و فعال کردن گروهکهای تروریستی تجزیهطلب دید؛ و مثل همیشه، هیزمکشان و تهییجکنندگان اصلی، برخی عناصر ورشکسته مدعی اصلاحطلبی بودهاند.
5) چرا آشوبگران به سرعت سراغ شرارت و آتشافروزی و اقدامات خشن رفتند؟ یک علت، نیاز غرب به تحریف واقعیت ایران قوی در نگاه ناظران جهانی است تا از اثرگذاری منحصربهفرد ایران در معادلات جهانی بکاهد. سیاستمداران ارشد غربی، بارها در چند سال اخیر گفتهاند پروژه «قرن جدید آمریکایی»، در میدان عمل جای خود را به «قرن جدید آسیایی» داده است و در این میان، مقاومت ایران توانسته به قدرتهایی مثل چین و روسیه، جرأت نقشآفرینی بیشتر در تغییر معادلات جهانی را بدهد. ایران بود که جبهه آمریکا و اسرائیل و ناتو را در دو جنگ موسوم به جنگ جهانی چهارم و سوم به هزیمت کشاند، هر چند که موضوع اصلی پروژه ویرانیطلبانه و تجزیهطلبانه «خاورمیانه جدید» بود. ایران نگذاشت سرنوشت رقتبار جنگ داخلی و تجزیه لیبی در لبنان و سوریه و عراق و یمن تکرار شود و از تحریمشدگی در جنگ تحمیلی صدام (در حد سیم خاردار)، به تولیدکننده و صادرکننده پهپادهای فوقمدرن و موشکهای دوربرد نقطهزن تبدیل شد. ایران نشان داد که بدون بستن با کدخدا و معطل ماندن در قبال عهدشکنی او، میتوان موانع تحریمی را به تدریج از پیش پا برداشت و به سمت رونق اقتصاد حرکت کرد.
6) تلاش برای ایجاد ناآرامی خشونتبار در ایران، رفتار از سر درماندگی غرب است، تا شاید به زور حُقّههای رسانهای و به خیابان آوردن چندهزار نفر در خیابان، «مردمربایی» کند و اشرار جنایتکار یا برخی عناصر فریبخورده را جای یک ملت 85 میلیونی، یا پایتخت هشت میلیون نفری جا بزند و تصور «ایران ضعیف» را جای حقیقت «ایران قوی» بنشاند. این جنگ روانی، همان واقعیتی است که «کیت کلارنبرگ» روزنامهنگار تحقیقی، تحت عنوان «رمزگشایی از جنگ آنلاین پنتاگون علیه ایران» منتشر کرده و در شماره امروز روزنامه هم بدان پرداخته شده است. درست در دورهای که دولت غربگرا و وزارت ارتباطات آلوده در ایران سرگرم واگذاری شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات به بیگانگان بود، جان کری وزیر خارجه وقت آمریکا، چهارم مرداد 1394 در شورای روابط خارجی آمریکا گفت: «به ایران امروز نگاه کنید... 25 درصد جوانان آنها بیکارند. اگر به تهران بروید- من نرفتم ولی دوستانم که رفتهاند به من گفتند که- جوانان بهدنبال گوشیهای هوشمند هستند و میخواهند بخشی از دنیا باشند». اما آیا «مالیا» و «ساشا»، دختران 10 و 14 ساله باراک اوباما حق نداشتند بخشی از همین دنیایی باشند که کری میگفت؟! پاسخ اوباما منفی بود. او اواخر آذر 1390 گفت «دخترانم را از استفاده از شبکه اجتماعی فیسبوک منع میکنم. این، مکانی امن برای گذران اوقات فراغت دخترم نیست. چرا باید بخواهیم با افرادی روبهرو شویم و از امور ما باخبر باشند، در حالی که آنها را نمیشناسیم. این عاقلانه نیست».
7) شهید سلیمانی میگفت «من با تجربه میگویم میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد، در خود فرصتها نیست. اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم». این، یک الگوی عملیاتی موفق است، به شرط اینکه تردید و تحیر و رودربایستی و انفعال کنار زده شود. هرقدر درباره روشنگری و بصیرت مردم تلاش کنیم جا دارد و باید هم انجام بشود. اما نباید درباره تروریستها و اشرار و تجزیهطلبان و ویرانیطلبان و بهویژه سیاسیون و سلبریتیهای جاده صافکن آنها در داخل، دچار خطای تحلیل و مسامحه شد. نباید اجازه داد جماعت ورشکسته وطنفروش، با گروگان گرفتن نام مردم، مرتکب جنایت و خیانت پیاپی شوند. فرصت تعقیب و مجازات جنایتکاران وطنفروش را باید مغتنم شمرد؛ همچنان که در انهدام مقر برخی گروهکهای تروریست آن سوی مرز انجام شد. منافذ و معابر نفوذ را باید بست و در انهدام شبکه داخلی نباید تاخیر به خرج داد. همچنین نباید اجازه داد معیشت و کسبوکار مردم در فضای واقعی و مجازی، گروگان معرکهگیری اشرار و اوباش سیاسی شود. باید بیمعطلی، نسبت به تامین شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات (سالم، امن، قانونمند و شفاف) به جای شبکه عاریتی دشمن اهتمام شود تا جان و مال و معیشت و ناموس مردم در امان بماند.
8) و بالاخره اینکه؛ همزمان با شکست فاحش نقشه دشمن و تودهنی خوردنش از ملت 85 میلیونی ایران، باید سرِ مار را در آن سوی مرزها کوبید. هیجانات تدریجا جمع میشود- و از ابتدا هم طبق برآورد طراحان پیش نرفت- اما جبهه مقاومت در منطقه، با بانیان ماجرا حسابی دارد که حتما تسویه خواهد کرد. بایستند و تماشا کنند و سپس همدیگر را لعنت کنند که چرا ایران را وادار به انتقام کردند. صدای لعنت همدیگر، احتمالا به زودی از تلآویو و ریاض و برخی مقرّهای آمریکایی شنیده خواهد شد؛ همچنان که در پایگاههای منهدمشده تروریستها شنیده میشود.»
روسیه و جنگ سوم جهانی
علی خرم استاد دانشگاه حقوق بینالملل در یادداشتی برای «آرمام ملی» نوشت: «در یک ماه اخیر مکررا از سوی مقامات روسیه شنیده شده که احتمال بهکارگیری سلاح هستهای و شروع جنگ سوم جهانی وجود دارد. این موضوع که بعد از جنگ دوم جهانی و آثار مخرب و غیرقابل جبران بهکارگیری دو بمب اتمی بر مردم بیگناه دو شهر ناکازاکی و هیروشیما بر همه جهانیان روشن شد، بهکلی کنار گذاشته شد زیرا علاوه بر آثار ضد انسانی بهکارگیری سلاحهای هستهای، هر قدرتی از این سلاح استفاده کند، خود و طرف مقابل را از بین میبرد. همین استدلال باعث شد نوعی بازدارندگی در مقابل بهکارگیری سلاحهای هستهای در جهان بهوجود آید و مردم کره زمین بعد از بحران موشکی 1962 کوبا تا به امروز از آرامشی اطمینان بخش برخوردار شوند. اکنون بعد از 60 سال این موازنه آرامش بههم خورده و روسیه نشان میدهد برای رسیدن به اهداف خود احتمالا از بهکارگیری سلاحهای هستهای ابایی ندارد. در واکنش به این موضوع، اکثر جهان آن را بلوف پوتین برای ترساندن غرب تلقی کرده اما برخی هم مانند خانم مرکل، صدراعظم سابق آلمان، آن را جدی پنداشته زیرا تصور دارند پوتین در موقعیتی قرار گرفته که برای وارونه کردن بازی از بهکارگیری احتمالی سلاحهای هستهای هم ابایی ندارد. اما موضوع مورد منازعه، تقابل روسیه و ناتو است که به این بهانه روسیه وارد خاک یک کشور مستقل و عضو سازمان ملل متحد گردید و با درگیریهای مختلف، بخشهایی از خاک اوکراین را تصرف کرد و اینک پوتین قصد دارد براساس همهپرسی در میان طرفداران روسیه در بخشهای اشغالی، این بخشها را رسما به خاک خود ضمیمه نماید. جامعه جهانی تصمیم خود را در قالب مخالفت با این رأی گیری روسیه در مناطق اشغالی، با صدور قطعنامهای در شورای امنیت سازمان ملل متحد نشان داد که با وتوی روسیه روبهرو گردید. اگرچه عدم تصویب قطعنامه چیزی از وزن حقوقی و پیام سیاسی آن نمیکاهد. اینکه جامعه جهانی با احتمال بهکارگیری سلاحهای هستهای توسط روسیه چه سیاستی اتخاذ خواهد کرد، موضوعی است که در جای خود قابل بحث است و یقینا غرب و ناتو و آمریکا متناسب با میزان تهدید روسیه، آمادگیهای لازم را بهوجود میآورند. اینکه جنگ سوم جهانی آیا شروع میشود و اگر شروع شود آیا قبل از بهکارگیری سلاح هستهای روسیه خواهد بود یا بعد از آن؟ اینهم موضوع پیچیدهای خواهد بود که بحثهای گوناگون از ابعاد مختلف میطلبد تا حدودی روشن شود. اما یک سوال باقی میماند و اینکه اگر برفرض بدون قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد، روسیه بخشهایی از خاک اوکراین را به خاک خود ضمیمه نماید، این انضمام قانونی و مستدام خواهد بود؟ پاسخ منفی است زیرا طبق مقررات حقوق بینالمللی و از جمله حقوق بشردوستانه، کشوری که سرزمینی را به هر دلیلی اشغال میکند، جنبه موقتی دارد، باید به تمامیت ارضی آن سرزمین احترام بگذارد، حقوق کامل مردم تحت اشغال را رعایت کرده و در اولین فرصت سرزمین آن کشور را ترک نماید. آیا آمریکا که عراق را اشغال نمود میتوانست عراق را به خاک خود ضمیمه نماید؟ بیشک جواب منفی است. روسیه هرچند سال یا چند دهسال طول بکشد در اوکراین یک اشغالگر محسوب میشود که علاوه براینکه باید بالاخره این سرزمین را تخلیه نماید. همین جا به کشورمان یادآوری کنم اینطور بیمهابا اخبار پهپادهای ایرانی در صحنههای جنگی اوکراین دارد در سطح جهان پخش میشود و بهصورت یک حقیقت غیرقابل انکار در آمده است. نپردازند. چرا پهپادهای چین و هند که روابط نزدیکتر و استراتژیک با روسیه دارند در صحنه جنگ اوکراین ظاهر نمیشوند؟ آیا تصور میشود پهپادهای چینی از قابلیت کمتری نسبت به نوع ایرانی برخوردارند؟ قطعا اینطور نیست ولی چینیها با اینکه میدانند هدف اول آمریکا هستند، خود را وارد این مسئله نمیکنند. بنابراین روسیه نباید به اشغال یک سرزمین مستقل و عضوسازمان ملل متحد با هر دلیل که روسیه وانمود کند، دلخوش باشد و بدتر از آن بساط همه پرسی در این سرزمینهایی که مردم آن رانده شدهاند و باقیمانده قدرت ابراز وجود ندارند، برگزار شود و تصور نمود تاریخ و جامعه جهانی این اقدام روسیه را میپذیرد.»
۸رویکرد در ۵دوره آشوب
علی حسن حیدری - کارشناس مسائل سیاسی در «جام جم» نوشت: « با مطالعه روند شعارهای آشوبگران در پنج دوره ناآرامیها در ۲۴سال گذشته (از ۷۸تا شهریور۱۴۰۱) و تطبیق آن به خواسته معترضان، متوجه نوعی تباین روشن میان آنها خواهیم شد. خواسته معترضان در هر پنج دوره ناآرامیها محدود به یک موضوع خاص و روشن بوده اما خواستههای آشوبگران نه تنها با مطالبات جناحهای سیاسی اصلاحطلب یا اصولگرا در تضاد بوده، بلکه فاصله نجومی با خواستههای معترضان دارد.
اعتراضات تیر۷۸ در اعتراض به تعطیلی یک روزنامه آغاز شد، اعتراضات ۸۸ شائبه تقلب در انتخابات بود، اعتراضات ۹۶ حول یک مطالبه اقتصادی شکل گرفت، اعتراضات ۹۸ بهدلیل گرانی بنزین بود و اعتراضات ۱۴۰۱ در اعتراض به فوت مرحوم مهسا امینی اتفاق افتاد. درحالیکه منظومه شعارهای آشوبگران علیه کلیت نظام سیاسی، وحدت ملی و امنیت ملی شیفت پیدا کرده و هیچ سنخیت با خواسته معترضان نداشته و ندارد. در تحلیل محتوای شعارهای آشوبگران در پنج دوره ناآرامیهای ذکر شده با توجه به اهداف، رویکرد و جهتگیری آنها چند شاخصه قابل احصاء و پردازش است که اختصارا به آنها میپردازیم:
۱- نفی کلیت نظام سیاسی برآمده از آرای مردمی: نفی شعار بنیادین انقلاب اسلامی «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و تقبیح انتخاب نسل گذشته درباره نظام سیاسی و قانون اساسی (شعار نه به جمهوری اسلامی، مرگ بر جمهوری اسلامی و رضاشاه معذرت معذرت) و تلاش برای نهادینه کردن این گزاره کلیدی که انقلاب مردم ایران در سال ۱۳۵۷ یک اشتباه بوده است.
۲- اعتبارزدایی از مدیریت کشور با نفی جناحهای فعال درون حاکمیت: دشمن در چارچوپ پروژه مشروعیتزدایی از شخصیتها و چهرههای مدیریتی با بهرهگیری از تکنیک تخریب و وجاهتزدایی از جریانهای داخلی، تمرکز خود را روی نهادینه کردن گزاره اصلاحناپذیر بودن نظام سیاسی قرار داده و با طرح این شعار که «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» میکوشد تا در افکارعمومی ضرورت وجود جریان سوم حکمرانی را به مرحله باورپذیری برساند.
۳- مشروعیتزدایی از ماهیت نظام اسلامی: طراحان آشوبها با طرح شعار و با کمک پروپاگاندای رسانهای اهتمام خود را روی معرفی نظام اسلامی بهعنوان نظام غیردموکراتیک و دیکتاتور فردی متمرکز کردهاند.
۴- طرح شعارهای ساختارشکنانه علیه راس حاکمیت و اصول بنیادین آن: دشمن در سناریوی چند لایه خود با استفاده از تکنیکهای تخریب، تحقیر و ترور شخصیت، تلاش دارد اصل ولایتفقیه بهعنوان ثقل نظام سیاسی و مصداق و مدافعان آنرا در دید افکارعمومی تحقیر کرده و توهین به اصول و راس نظام را در میان عامه مردم و رسانهها عادیسازی کند.
۵- زیر سؤال بردن کارآمدی حاکمیت دینی: بخش عمده شعارهای راهبردی دشمن متوجه زیر سؤال بردن کارآمدی حکمرانی دین در میان افکارعمومی و اذهان جامعه متمرکز بوده است. دشمن با طراحی و عمومیسازی این شعارها بهدنبال نهادینهسازی این گزاره منفی در افکارعمومی است که کارکرد نظام اسلامی در دو حوزه تمدنی و شرایط اقتصادی داخلی و بینالمللی فاجعه بوده است و حاکمیت دین را عامل تمامی مشکلات معرفی کند و این دوران را بهعنوان دوران سیاه حکمران در میان افکارعمومی باورپذیر کند.
۶- القای فساد سیستماتیک در حاکمیت دین: برخی شعارها، سلامت مدیریت نظام سیاسی را هدف قرار داده و آن را غیرقابل اعتماد معرفی میکند. دشمن با طراحی این شعارها تلاش دارد در عین فاسد معرفی کردن نظام سیاسی، وجود فساد سیستماتیک را در میان اقشار جامعه باورپذیر کند. طراحان این شعارها تلاش دارند در فضای رسانهای و شبکههای مجازی با نشر گسترده شعارها چنین القا کنند که میان حکمرانی دینی و بیکاری، فساد و معیشت مردم ارتباط حقیقی وجود دارد.
۷- ایجاد تقابل میان اسلامیت و ایرانیت: دشمن در طراحی شعارها تلاش دارد آشوبهای سازماندهی شده را یک حرکت مردمی ضدتمامیتخواهی معرفی کند که بر بنیاد یک ایدئولوژی معین ضدملی استوار است. در این شعارها به صراحت تلاش میشود عرفیگرایی و باستانگرایی را بهعنوان جایگزین اسلامگرایی معرفی کنند.
۸- ارجاع به گزینههای تاریخی و آلترناتیوسازیهای خیالی: دشمن در بخشی از شعارها با ارجاع افکارعمومی به تاریخ و معرفی مصادیق معین و متنوع از میان اپوزیسیون، تلاش دارد با بهرهگیری از تکنیک «امید و انتظار» چشمانداز بعد از آشوب و براندازی را روشن و مطمئن معرفی کند. سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی دشمن با طراحی این شعارها تلاش دارند با بردن اذهان معترضان به اعماق تاریخ، از ضعف حافظه تاریخی آنها سوءاستفاده کنند و با بهرهگیری از تکنیک قیاس، بازگشت به گذشته را بهعنوان یک آرمان فراگیر مطرح کرده و رسوبات خاندان آنها را بهعنوان آلترناتیو به خورد آنها دهند و آینده بعد از براندازی را روشن و امیدوارکننده معرفی کنند. این یعنی نفی انتخاب نسل انقلاب و تحقق خواسته نسل جدید بهعنوان خواهان بازگشت به حاکمیت غیردینی.
دشمن در جنگ روانی بهدنبال ایجاد شورشهای خیابانی در کشور بوده، هست و خواهد بود. روندشناسی عملکرد دشمن با نظام اسلامی در چهار دهه گذشته بهویژه دو دهه اخیر موید این مهم است که جبهه اپوزیسیون و حامیان خارجی آنها تلاش دارند ناکامیهای میادین جنگ سخت را با بهرهگیری از تکنیک عملیات روانی و ایجاد یأس و ناامیدی در میان افکارعمومی، در فضای جنگ نرم جبران کنند. شاید بتوان ادعا کرد در میان پنج دوره آشوبآفرینیها از تیرماه ۷۸ تاکنون، سناریویی که دشمن برای آشوب شهریور ۱۴۰۱ طراحی کرده از پیچیدگی بیشتری برخوردار است. از اینرو عبور از این سناریو مستلزم درایت ویژه سازمانها و نهادها و هوشیاری افکارعمومی است.»
این شکایت حکایت مظلومیت پلیس است
کبری آسوپار در روزنامه جوان نوشت: «آخرین جلسه دادگاهی فرهاد نظری بود. او در زمان درگیریهای سال ۷۸ کوی دانشگاه تهران فرمانده پلیس تهران بود که به همراه ۱۹ نفر دیگر از پرسنل ناحیه انتظامی تهران بزرگ در شعبه اول دادسرای نظامی تهران محاکمه شد. او در آخرین جلسه دادگاه جملاتی را گفت که برای هر ایرانیای که «ایران» برایش مهم است، چه شهروند معمولی، چه سیاستمدار، چه سلبریتی، چه اهل رسانه و صاحبان تریبون و چه حتی تکتک نیروهای فراجا آموزنده خواهد بود:
«سید عالیقدر، جناب آقای طباطبایی ریاست محترم دادگاه! به کدام روزنه امید، چشم انداز روشن فردا، دلخوشی امروز ما باشد؟ به سخره میگیرند غرور یک سردار را که همچون سردار فاتح سخن میگوید. دور باد خواری و ذلت از پاسداری که مرگ را به مبارزه میطلبد. حال از مبارزه با زندگی میترسانندش! اگر با گردنی کج و سرافکنده در این دادگاه حاضر میشدم، مطلوب بود؟ سربازان و سردارانی این چنین به چه درد این مردم و نظام میخورند؟ غرور و شخصیت امثال ما سربازان را نشکنید و شکسته نخواهید که این غرور روزی به کارتان آید.»
فرهاد نظری و نیروهایش در نهایت تبرئه شدند، اما اصل فشارهایی را که منجر به شکلگیری آن دادگاه شد، میتوان بر یک مبنا دانست؛ «تلاش برای شکستن اقتدار پلیس». حکم دادگاه هر چه بود، در این هدف و مبنا تغییری ایجاد نمیکرد، چه آنکه در جریان ماجرای کوی دانشگاه و سپس در جریان برگزاری جلسات متعدد دادگاه، رسانههایی بودند که بدبینی علیه پلیس را ایجاد و تشدید میکردند. اصل دستگیری این نیروها پیامی را به جامعه منتقل میکرد که با تبرئه هم از ذهنها نمیرود: پلیس مقصر است! و پلیس پس از آن، همه جا مقصر شد، همه بر سرش زدند و اقتدار و غرور و شخصیت و اعتماد به نفس آن را شکستند. این شد که پلیس همه جا متهم شد، همه جا باید در مقام دفاع از خود میبود، همه جا باید توضیح میداد مرتکب اشتباه نشده است. حال میتوان معنای جمله فرهاد نظری در دادگاه را دریافت: «این شکایت، حکایت مظلومیت پلیس است.»
آیا پلیس تقصیری نداشته است و همواره از اشتباه و گناه منزه بوده است؟ روشن است که خیر، و از آن هم نوشتهایم. اما مگر نیروی انتظامی تنها مقصر آن ماجرا بود؟ چرا همه مقصران محاکمه نشدند و بار ماجرا بر دوش نیرو افتاد؟ مگر نه آنکه محمد خاتمی –رئیسجمهور وقت- بعدها در نامه خصوصی به فرهاد نظری، از او دلجویی و اذعان کرد که «من هم معتقدم در حق شما که نماینده پلیس بودید، جفایی صورت گرفته است.»
همه نهادها اشتباه و تخلف و گناه دارند، اما برنامه طراحی شده برای «شکستن اقتدار» آنها وجود ندارد. نیروی انتظامی، اما سد راه اهل سیاست برای ایجاد بلوا و آشوب شده است. آنان کلی ظرفیت رسانهای و انرژی و حتی پول هزینه میکنند تا بتوانند کسانی را کف خیابان بکشانند و با ایجاد آشوب خیابانی، بتوانند از نظام امتیاز بگیرند یا به نظام ضربه بزنند، ولی نیروی انتظامی مقابل آنان میایستد و تلاش میکند همه آنچه را که هزینه کردهاند، بر باد دهد. آیا نباید این نیرو را زمین بزنند؟
«فشار از پایین، چانهزنی از بالا» صرفاً یک تئوری نبود که سعید حجاریان برای پر کردن فهرست تئوریپردازیهای سیاسی خود، آن را طرح کند، بلکه یک راهکار عملی اصلاحطلبان برای گرفتن امتیاز با فشار بر نظام بود و هنوز هم البته همین است. در همین روزهای اخیر احمد زیدآبادی، روزنامهنگار اصلاحطلب در گفتگو با روزنامه اعتماد به همین تئوری و امکان «خلق ارزش افزوده سیاسی» از وقایع اخیر کف خیابان رسید و در نهایت صحبت از استفاده اصلاحطلبان از این اتفاقات در انتخابات مجلس سال ۱۴۰۲ شد.
نیروی انتظامی مقابل آشوبی که برای اصلاحطلب و برانداز و تجزیهطلب و گروهگ رجوی و دارودسته پهلویها میتواند ارزش افزوده سیاسی داشته باشد، میایستد. طبیعی است برنامهریزی روشن برای شکستن اقتدار آن داشته باشند. البته این لیست الزاماً با هم هماهنگ نیستند و بدیهی است حساب جناحهای سیاسی ذیل نظام جداست، اما هشدار برای تعیین خط مرز با جماعت ضدانقلاب و ضدایران برای همین است که در بزنگاهها با دشمن مخرج مشترک نیابیم. علاوه بر این، اصلاحطلبان گاه به دلیل منافع و مطامع زودگذر سیاسی –همچون کنار زدن و تخطئه رقیب انتخاباتی، نظیر آنچه در مناظرات انتخاباتی سال ۹۲ حسن روحانی علیه محمدباقر قالیباف برای دوران مسئولیتش در نیروی انتظامی رقم خورد- از هیچ تخریبی علیه نیروی حافظ امنیت جامعه دریغ نمیورزند و اهمیت نمیدهند که چه بلایی سر امنیت جامعه میآورند. از سویی دیگر، نیروی انتظامی - درست یا غلط- ویترین تعامل نظام با معترضان است؛ هم سیبل حملات مستقیم است و هم ابزار برخورد با آشوب طلبی معترضان. او را که بزنند، یعنی نظام را زدهاند. هم از این رو، هدف حمله قرار میگیرد. ضمن آنکه برخی قدرت زدن نظام را ندارند یا به دلیل ملاحظاتی برای حفظ منفعت خود، نمیخواهند صریحاً اپوزیسیون باشند، لذاست که پایینیها را مشت میزنند تا بالاییها ضربه بخورند.
این میان نیروی انتظامی، هم گاه چنان منفی عمل کرده که جای دفاع باقی نمیگذارد، بی اعتنایی به اطلاعرسانی به موقع در مواقع ضروری یا نبود نظارت کافی روی نحوه تعامل نیروها با مردم عادی دو مورد اصلی هستند که مصداقهای بسیار دارند. فرهاد نظری در دادگاه میگوید که استطاعت مالی برای تأمین هزینه وکیل را نداشته است. نیروی انتظامی هم به دلیل دوری از فضای اطلاعرسانی و البته با اشتباهات نیروهایش، خود را بی وکیل کرده است! ۲۳ سال از واقعه کوی دانشگاه میگذرد و همه فکر میکنند دادگاه نیروی انتظامی یک سال پس از آن تمام شد و آنها تبرئه شدهاند. حال آنکه همه این سالها نیروی انتظامی در رسانههای اصلاحطلب و ضدانقلاب، به عناوین مختلف در حال محاکمه بوده و انگشت اتهام به سمت او بوده است و همیشه به جای نیرویی مقتدر، باید، چون متهمی بی وکیل از خود دفاع میکرده است.
۲۳ سال تیربار رسانهای آن سو فعال بوده و اینسو گویی با رسانه قهر است و فقط گاه مظلومنمایی میکند که آن هم نمایش ضعف است. نیروی انتظامی باید نظارت بر نیروهایش را بیشتر کند، از فضای رباتیک نظامی خارج شود و آموزش مراوده با مردم و انعطافپذیری به آنان بیاموزد، رسانه و اطلاعرسانی سریع و مستند را جدی بگیرد (همین روزها انتشار فیلمهایی که دوربینهای فراجا از اهل آشوب ضبط کردهاند، کمککننده است)، با تخلف نیروهایش صریح و علنی برخورد کند، توجیه و پنهانکاری نکند و حساب یک نیروی متخلف را از کل نیرو و بلکه کل نظام جدا کند. اینگونه هم مقابل این ذهنیت که همه نیروی انتظامی یک کل متخلف است، بایستد و هم راه تخریب نیرو به دلیل تخلف و گناه یک بخش را ببندد. حفاظت نامعقول و افراطی یا بر مبنای تحلیلهای نادرست از اطلاعات باعث شده وظیفه ذاتی حفاظت از حیثیت پلیس فراموش شود یا به گونهای انجام شود که در نهایت، نه حفاظت از حیثیت پلیس، بلکه ضربه بر آن باشد. بسیاری از این اطلاعات، نه تنها لزومی به محرمانه تلقی شدن ندارد، بلکه انتشار برنامهریزی شده آن کمککننده به بازگشت اقتدار و خنثی کردن توطئهها علیه فراجاست. عدم اطلاع رسانی در مورد مهسا امینی قبل از نشر موضوع در رسانههای ضدانقلاب، تأخیر در انتشار فیلم لحظه بیهوشی او و عدم اطلاعرسانی در مورد واقعه مورد ادعا در زاهدان در مورد یک دختر، فقط مثالهای همین هفتههای اخیر است. سطح رسانه نابلدی آن قدر بالاست که عملاً تاوانش را با آشوب در کشور میدهیم!
روایت نیروی انتظامی همیشه حکایت همان شکایت سال ۷۸ است، «حکایت مظلومیت»، ظلمی که اصلاحطلبان و ضدانقلاب روا میدارند و ظلمی که فراجا خود به خود روا میدارد. تبریک هفته نیروی انتظامی ساده است، اما بازگرداندن اقتدار فراجا برنامه طولانی مدت رسانهای و مدیریتی میخواهد، چنانکه با برنامه طولانی مدت، آن اقتدار را لکهدار کردند.»