تحلیل از چپ و راست؛
از سلبریتی سطحی تا دیپلماسی التماسی
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
سطحی مثل سلبریتی
محمد جواد اخوان در سرمقاله «جوان» نوشت: «پدیده موضعگیریهای چهرههای هنری یا ورزشی (که سلبریتی نیز خوانده میشوند) در مسائل مرتبط یا غیرمرتبط هر از چندگاهی در جامعه چالش میآفریند. طبیعی است که سلبریتی ها، مانند همه افراد جامعه در چارچوب قانون از آزادی بیان بهرهمندند، اما چهرههای مشهور به دلیل توجه مردم به نوعی در حکم رسانه هستند و اظهارنظرهای حتی جزئی آنان در جامعه بازتاب جدی مییابد. واقعیت آن است که سلبریتیها عموماً به دلیل مهارتشان در یک رشته هنری یا ورزشی، توجه جامعه را به خود جلب کردهاند، اما این مهارت تخصصی لزوماً به این معنا نیست که از دانش و مطالعه کافی در حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار باشند که اظهارنظرشان متکی به این عقبه علمی دارای عمق کافی باشد.
بارها دیده و شنیدهایم که فلان سلبریتی که فرق روایات معصومین با جملات جعلی منسوب به شاهان هخامنشی (که در فضای مجازی بهوفور یافت میشود) را نمیداند، به صرف دیدن جملهای که به گمانش زیبا آمده فوراً آن را بازنشر میدهد. طبیعی است این فرد از کژتابیها یا ایهامات منفی نهفته در این عبارات مطلع نیست و ممکن است از عمق ذهنی کافی برای درک تأثیرات مخرب حتی یک جمله ساده بهرهمند نباشد. از یک سلبریتی کماطلاع نباید انتظار چندانی داشت، اما آیا این کماطلاعی مجوزی برای رها کردن این عرصه و بیمسئولیتی در برابر جوانب مخرب آن است؟
پدیده سلبریتیپروری و سلبریتیسازی از واردات فرهنگی- اجتماعی دنیای غرب به ایران است و اساساً سلبریتیها بخشی از اجزای پیچیده نظام سرمایهسالاری غرب هستند. در جهان غرب سلبریتی به صورت مجزا از جریان قدرت و ثروت تعریفنشده و در چارچوب کلی کنترل ابرسرمایهداران بر جامعه معنا مییابند. سلبریتیها از طریق بنگاههای هنری یا ورزشی و شبکه وسیع صنایع فرهنگی در کنترل سرمایهداران هستند و اینان هستند که خطمشی عمومی و جهت حرکت سلبریتیها را از طریق ریلگذاری کلان و با بهرهگیری از قدرت پول مشخص میکنند. هنر، سینما، ورزش و تفریحات بخشی از ابزارهای کنترل بشر در اختیار جریان سرمایهداری است و سلبریتیها مهرههای این بازی بزرگ در اختیار ابربازیگردانان هستند.
در جامعه ما، اما عملاً سلبریتیها روند متفاوتی دارند و عملاً در ساختار کلی فرهنگی جامعه جایگاه مشخصی ندارند، گاه ابزار افزایش فروش کالاهای هنری هستند و گاه در خدمت تبلیغات عموم کالاها و خدمات قرار میگیرند. با شیطنت برخی جریانات گاه در خدمت احزاب سیاسی درمیآیند و به زینتالمجالس میتینگهای انتخاباتی تبدیل میشوند. بهجز اینها بخش زیادیشان از قبل دستمزدهای نجومی یا شهرت اجتماعی از زندگی مرفهی نیز برخوردار شدهاند. نکته عجیب ماجرا تناقضات بسیار میان رفتار و گفتار و حتی ابتلای آنان به آلزایمرهای اجتماعی و سیاسی است. بارها مشاهدهشده که روزی از خودرو، منزل و حتی قبض برق نجومی خود رونمایی کردهاند و فردا برای فقرای جامعه آه و ناله سر دادهاند. در انتخاباتی از نامزدی تمامعیار حمایت کردهاند و چند صباح بعد خود از مردم بهخاطر عملکرد همان نامزد طلبکار شدهاند.
بهنظر میرسد این رفتار منفعتطلبانه متناقض و نازل سلبریتیها بیش از آنکه عمدی باشد، ناشی از کمعمقی و سطحی بودن آنهاست. انتظار ما و جامعه از این سلبریتیها باید به اندازه دانش و مطالعه آنان باشد، یعنی یا باید سطح سواد و مطالعه آنان را افزایش داد یا آنکه انتظار مردم از رفتار و گفتار اینان را تنزل داد. نمیتوان از فردی با مهارت محدود، انتظار کنش حکیمانه و جامعالاطراف داشت. البته نهادهای مسئول در حوزه فرهنگ و ورزش نیز در این زمینه مسئولاند. فرایند برجستهسازی و چهرهسازی عملاً در اختیار این نهادها بوده و بسیاری از همین هنرمندان با پول بیتالمال مشهور شدهاند. باید به ورزشکاران، هنرمندان و چهرههای موردتوجه جامعه کمک کرد تا سطح درک و دانش خود از مسائل پیرامونی را بالا ببرند. علاوه بر اینها ابزارهای تشویقی و تنبیهی در اختیار نهادهای حاکمیتی نیز میتواند به اصلاح رفتار و گفتار چهرههای مشهور کمک کند. از سویی برای مردم نیز باید روشنگری و آنها را از مخاطره الگوگیری از افراد سطحی مطلع کرد. چنانکه امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید: «أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَه سَادَاتِکمْ وَ کبَرَائِکمْ الَّذِینَ تَکبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ»؛ آگاه شوید، برحذر و بیمناک باشید از اطاعت آن دسته از بزرگانتان که خود را بالاتر از ارزشهای واقعیشان تلقی کردند و بالاتر از جایگاهشان [در جامعه]سر بلند نمودهاند.
افزایش سواد رسانه در جامعه میتواند در اصلاح انتظارات از سلبریتیها و نیز واکنش متناسب در برابر اظهارنظرهای بیپایه آنان مؤثر باشد.»
درباره گفتوگوی لیلاز
عباس عبدی در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «گفتوگوی هفته گذشته آقای لیلاز با روزنامه اعتماد بازتاب گستردهای، حداقل در میان جریان اصلاحطلبی داشت. در این یادداشت جز مختصری به محتوای مطالب آقای لیلاز نمیپردازم، به این علت که آقای لیلاز صرفا یک تحلیلگر است...
نظرات وی همچون نظرات دیگر کارشناسان ارزش شنیدن و خواندن دارد، او مقام صاحب قدرت نیست که نظرات وی مستقیما منشا اثر رسمی باشد فقط ارزش تحلیلی دارد. به نظرم فارغ از جزییات این مصاحبه که در برخی موارد و به نظر بنده متناقض یا نادرست است با رویکرد کلی و روح گفتوگوی او میتوان موافق بود، اتفاقا یکی از ویژگیهای گفتارهای وی این است که روح کلی سخنان خود را با طرح مسائل جزیی و چالشبرانگیز به حاشیه میبرد. این یادداشت درصدد است که نقدی را همزمان به شیوههای گفتاری آقای لیلاز و از آن مهمتر به مخالفتهایی که با این مصاحبه او شده است، وارد کند و مساله اصلی این موضوع دوم است. آقای لیلاز در مقام تحلیل خیلی قاطع حرف میزند و این درست نیست. به ویژه آنکه تحلیل قرص مُسکن نیست که به خواننده داده تا آن را بخورد و دردش کم شود. تحلیل باید زمینه فکر کردن و اطلاعات لازم را نیز در اختیار مخاطب قرار دهد تا او نیز با نتایج تحلیل موافق شود، برای سیاستمدار قاطعانه حرف زدن خوب است ولی در مقام تحلیلگر ایراد است. آقای لیلاز در سخنان خود مرز شوخی و جدی را به هم میریزد. این ایراد در مصاحبه با آقای ظریف نمایان بود، هر چند پس از آن ترسیده و قدری احتیاط میکند ولی هنوز عادت است و ترک آن موجب مرض. همچنین خیلی قاطعانه حرف میزند و اغلب در یک سوی قطب قرار میگیرد و به صورت مطلق، قطب مقابل را نفی و ایده خود را به عنوان حقیقت روشن و واحد مطرح میکند. اکستریم به تعبیری قطبی حرف میزند، در نتیجه روی قطبهای تحلیلی تمرکز و دقت در جزییات را فدای آنها میکند، ولی مخاطب با رد جزییات، اصل سخن او را مخدوش میکند. این نحوه اظهارنظر انتظاراتی را نزد مخاطب ایجاد میکند که معمولا برآورده نمیشود. به ویژه هنگامی که تحلیلگر نمیتواند علت محقق نشدن تحلیلهای قاطعانه قبلی خود را توضیح دهد. آقای لیلاز با قاطعیت میگفت که بورس از ۱۵۰۰ کمتر نمیآید که آمد، آن هم نه الان که ۱۸ ماه پیش میگفت، ولی هیچگاه توضیح نداد که چرا چنین نشد؟ چنین پیشبینیهای محقق نشدهای در سخنان ایشان بارها دیده شده است بدون آنکه توضیحی درباره علل آن و مبانی تحلیل خود بدهد. از این بخش که بگذریم، آنچه پس از این سخنان مهم بود، واکنش بخشهایی از اصلاحطلبان است که موجب تاسف شد. برخی انگیزهشناسی کردند، برخی جزءنگری کردند، برخی مسخره کردند و متلک پراندند، برخی هم که نقد کردند به اصل محتوای گفتوگو نپرداختند و به جزییات حاشیهای اعم از مهم یا غیرمهم اشاره کردند یا اصلا پیام را نگرفتند، به ویژه در مورد لوله توپ. هنگامی که یک متن را نقد میکنیم، باید متوجه اصل پیام آن باشیم، لزومی ندارد جزییات درست یا نادرست دیگر را برجسته کنیم، اینکه کسی بگوید: «هیچ چیزی جز لوله توپ نمیتواند ضامن ثبات شما باشد.» بالطبع غلط است، ولی عکس آن هم درست نیست. به علاوه با شناختی که از وی وجود دارد، میتوان گفت که منظور او نیز نفی ابعاد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قدرت به عنوان تضمینکننده ثبات نیست. پیام اصلی گفتوگوی او این است که روابط ایران و امریکا را ساده نکنیم، تحتتاثیر افراد و دولتها نیست، موضوعی ژئوپلیتیک است و مهمتر از این مساله اصلی ما برجام نیست، فقدان حکمرانی کارآمد و مبارزه با فساد است. هر کس که بخواهد این گفتوگو را نقد کند، باید این گزاره کلی را نقد کند. بقیه جزییات است که حتی اگر غلط هم باشند، لزوما این گزاره را رد نمیکنند. به نظر من اگر هم برخی درست باشند، لزوما این گزاره تایید نمیشود. این گزاره را باید به صورت کلی تایید یا رد و براساس شواهد آن را تقویت یا تضعیف کرد. نکته بعدی اینکه انگیزهشناسی در نقد نظرات یک تحلیلگر کار غیراخلاقی و نادرست است. نه اینکه افراد در بیان تحلیل خود فاقد انگیزههای شخصی هستند، اگر هم باشند، ربطی به درستی یا غلطی تحلیل ندارد. اتفاقا هنگامی که در رد گفتوگو به انگیزهشناسی متوسل شویم، یعنی حرفی برای رد و نقد آن نداریم. برای نمونه کسی چه میداند که انگیزه من از نوشتن این متن چیست؟ حدس میزنم که در اکثر موارد اشتباه برداشت میشود. ولی فرض کنیم که کسی هم درست حدس بزند، انگیزه را مثبت هم بداند، دلیلی بر درستی گزارههای من نیست، انگیزه را منفی و ناروا هم بداند، معرف نادرستی گزارههای این یادداشت نیست، پس نقد نوشته با ارجاع به انگیزههای خیالی یا حتی واقعی نشانه ضعف است و نه قوت. ارجاع اینکه سخنان لیلاز مربوط به جریان اصلی اصلاحطلبها هست یا نیست نیز حرف زایدی است. مگر او موضعگیری سیاسی کرده؟ او تحلیل کرده، تحلیل ربطی به موضعگیری ندارد. تحلیل ربطی به اصولگرا، اصلاحطلب و برانداز ندارد. هر تحلیلی از یک چارچوب منطقی تبعیت میکند. اینگونه نمیتوان تحلیل را بیاعتبار کرد و اگر منسوب به جریان اصلی!! اصلاحات هم باشد معتبر نخواهد شد. این چه انتظاری است که گمان میکنیم تحلیلگران باید در چارچوب گرایشها حرف بزنند؟ نکته بعدی اینکه یک جریان اگر اعتماد به نفس داشته باشد از حرفهای متفاوت نمیترسد. حتی استقبال میکند، چون اگر تحلیل جریان را قبول داشته باشد، از شنیدن حرفهای متضاد با خودش استقبال میکند نه آنکه آن را تخطئه کند. نوآوریهای فکری بعضا محصول این تفاوت نظرهاست و آخرین نکته اینکه دست انداختن و لودهبازی و مسخره کردن و متلک گفتن، هیچگاه، تاکید کنم، هیچگاه جای نقد منطقی و روشمند را نمیگیرد، پس لازم است در دام فرهنگ عناصر بیمایه برخی نواصولگرایان نیفتیم.»
بازندههای بزرگ
احمد غلامی در سرمقاله «شرق» نوشت: «این روزها بسیاری از چهرههای فرهنگی چپ و راست، روشنفکران دولتی و مستقل درباره چگونگی وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سخن گفته و هر یک از دیدگاه خود این کودتا را نقد و تحلیل کردهاند. اما این تحلیلها اثر چندانی در عملکرد این چهرههای سیاسی و فرهنگی نداشته و در جامعه هم تغییر جدی ایجاد نکرده و نمیکند، چراکه هر تجربه تاریخی زمانی مؤثر و ارزشمند است که به بخشی از تجربه زیسته بدل شود، یعنی غیاب ما در آن تاریخ تنها یک نقص نباشد بلکه این غیاب فرصتی باشد برای فاصلهگیری از وقایع روزمره آن زمان، تا با این فاصلهگیری و نگاه انتقادی جهلهای ایدئولوژیک خود را کدگذاری کنیم و به درک و دریافتی عمیقتر از تاریخ و جریانهای سیاسی آن دوران دست یابیم که بهندرت اتفاق میافتد. شاید علت محبوبیت و مقبولیت تاریخنگارانی همچون یرواند آبراهامیان در همین نکته باشد که آثارش را فصلالخطاب این دوره تاریخی نمیداند، همانگونه که فریدون آدمیت خود را پایان تاریخ نمیدانست. به یک معنا ما در عرصه روشنفکری از دو جهت از دوره جنبش مشروطه و پسامشروطه عقبتریم. روشنفکران دوره مشروطه همچون میرزا ملکمخان، یوسفخان مستشارالدوله و دیگران، ایده و نظراتی داشتند که توانستند آن را در بطن جنبش مشروطه به کار گیرند، گیرم که بسیاری از این ایدهها وارداتی بوده باشد و دوم اینکه تضارب آرا در آن دوران امری رایج بوده است اگرچه این تضارب آرا گاه به مواجهههای فیزیکی نیز کشیده میشده است. این مواجههها در کنار عصبیت حاکی از نوعی وفاداری و پایبندی به ایده بوده است. اگر این دوران یعنی مشروطه و پسامشروطه را دوره نوپایی تئوریپردازی و عملگرایی وابسته به این شیوه بدانیم، بسیاری از این نقیصهها اجتنابناپذیر جلوه خواهند کرد. اگر بخواهیم برای تبیین این شرایط دلیلی کانونی بیابیم، تعبیری بهتر از این نیست که بگوییم سیاست در این دوران با همه فقر و فلاکتی که بر جامعه ایران مستولی بود، علائم حیاتی داشت، همان علائم حیاتی که اینک در سیاست موجود ایران وجود ندارد. در جامعهای که سیاست مرده باشد همه بازندهاند. بازندهها بازندهاند و برندهها هم نوعی دیگر از بازندهها هستند. نه شکست معنا دارد و نه پیروزی، نه قهرمان و نه ضدقهرمان. جامعه بدون سیاست، جامعهای بدون معیار است و از اینرو همه در جامعه بدون سیاست یک معنا را بازتولید میکنند: بیاعتمادی. یک جامعه بدون سیاست حتی به قهرمانان خود باور ندارد چه برسد به ناکامان خود. دکتر محمد مصدق در ماجرای کودتای 28 مرداد شکست خورد و ناکام ماند، اما جامعه آن زمان و این زمان، هنوز او را در قامت یک پیروز و قهرمان میبیند. پس باید به این باور کلیشهای شک کرد که مردم ایران قهرمانپرورند و همواره دنبال کسی هستند که از راه برسد و آنها را نجات دهد. قهرمانها و ضدقهرمانها زاده سیاستاند. در یک جامعه دراماتیک سیاسی، مردم درک و دریافتی درست از چهرههای سیاسی خود دارند. ضدقهرمانانی همچون قوامالسلطنه و قهرمانانی مثل محمد مصدق، نمونههای بارز این طرز تفکرند. با اینکه این دو به لحاظ رویکرد سیاسی نسبتی با یکدیگر ندارند، اما هر یک در بستر سیاست قرار دارند. نسبت مصدق با قوام، قوام با رزمآرا، رزمآرا با ارتشبد زاهدی در یک چیز خلاصه میشود و آن این است که اینها جملگی در بستر سیاستاند. و بیش از آنکه سودای فتح دولت را داشته باشند سودای تغییر در سر دارند، حتی بدون فتح دولت. به تعبیر آلن بدیو، «سیاست را در بادی امر باید طوری دید که پای دولت فورا به میان کشیده نشود. اگر دولتزده باشیم فورا میگوییم: سیاست به منزله فتح دولت است چون بدون تسلط بر دولت کاری نمیتوان کرد». بیتردید تلقی بدیو از دولتزدگی، ما را یاد تئوریپردازیهای اصلاحطلبان میاندازد، در صورتی که آنچه سیاست را میسازد فتح دولت نیست، ایدهای برای ساختن آینده است. ایدهای خلاقانه که مردمساز باشد و مقبولیت مردمی پیدا کند، همان خصیصهای که جریانهای سیاسی داخلی و خارجی کنونی فاقد آن هستند. بدون سیاست نه جامعه ساخته میشود و نه چشماندازی برای آینده وجود دارد، و مهمتر از همه، سیاست در چنین اوضاعی تاریخی نمیشود. به تعبیر بدیو: «ملاقات میان سیاست و تاریخ موضوع مهمی است. سیاست به معنای واقعی کلمه تاریخی نمیشود مگر در وضعیتهای استثنایی، در چیزی که من وقایع سیاسی مینامم، وقایعی که در مقیاس بزرگ برای مردم امکانات جدید میآفریند... ولی اگر هم در اوضاع و احوالی خاص چنین امکاناتی وجود نداشت، خوب باید به کار در مقیاسی کوچکتر نظر کرد. باور سیاسی باید وجود داشته باشد و میدانیم که اگر در مقیاس کوچک وجود داشته باشد، وجودش در مقیاس بزرگ، به محض اینکه واقعهای برای بسیج بخش بزرگی از جامعه پدید آید، بسیار تقویت میشود. من به این فکر میکنم که سیاست سبب موجودیت اندیشهای در یک وضعیت میشود».
میتوان تأکید کرد که اگر سیاست وجود نداشته باشد نطفه اندیشه خلاقانه هم بسته نخواهد شد. اینک اگر به جنبش مشروطه یا کودتای 28 مرداد 1332 برگردیم خواهیم دید که حتی در آن فضای یأسآلود متأثر از شکست مصدق، سیاست بهوضوح قابل رؤیت بود. در این شرایط باز کمتر چهره سیاسیای خواهیم یافت که دغدغه تغییر نداشته باشد، تغییر برای آیندهای بهتر. اما در رجوع چهرههای سیاسی و فرهنگی کنونی ما به این دوران، با نوعی سرخوردگی در روایتها و تخریب چهرههای سیاسی و بیش از همه تئوری توطئه روبهرو هستیم. تئوری توطئه، نه حتی نسبت به دخالت و حضور انگلیس، آمریکا و روسیه، بلکه سوءظن به چهرههایی همچون دکتر محمد مصدق و قوامالسلطنه که در هر چیز آنان بتوان تردید داشت، در وطندوستیشان هرگز نمیتوان شک کرد. جامعهای که در سیطره بیسیاستی است، به دشواری میتواند تاریخ را احضار و به تجربه زیسته خود بدل کند. رابطه جامعهای اینچنینی با تاریخ بر مبنای سوءتفاهم شکل خواهد گرفت و جامعهای که نسبت به تاریخ خود دچار سوءتفاهم باشد، قادر نخواهد بود آیندهای بسازد. از این منظر است که در یک جامعه بیسیاست همه بازنده خواهند بود.»
تصویرسازی برای دیپلماسی التماسی!
حسامالدین برومند در یادداشتی برای «وطن امروز» نوشت: «این روزها خط رسانهای مدعیان اصلاحطلبی درباره مذاکرات، بار دیگر نگاه دوپهلو و کاسبکارانه آنها را که هیچ سنخیتی با منافع ملی ندارد، برملا کرد.
اکنون که مذاکرات به نقطهای رسیده که احتمال آن وجود دارد به سرانجام برسد، مدعیان اصلاحطلبی در تکاپو و تقلا هستند که جا بیندازند و اینگونه القا کنند که بله، این جناب ظریف و دوستان بودند که گزینه مذاکره را سر راه دولت سیزدهم گذاشتند و امروز همه از مذاکره میگویند! یعنی خیلی ظریف و پیشاپیش، دارند فاکتور میکنند که اگر مذاکرات به توافق رسید این نتیجه نگاه ما بوده است چون ما دیپلماسی را ارج نهادیم و به اوج رساندیم و موج ایجاد کردیم!
جالب اینجاست که پیش از این، خط رسانهای مدعیان اصلاحطلبی بر این مدار متمرکز بود که دولت سیزدهم زبان دیپلماسی را بلد نیست و اصلا فن مذاکره را نمیداند. اعتماد به سقف مدعیان اعتدال و اصلاحات این بود که ما زبان دنیا را بلدیم و باید با کدخدا بست!
در واقع مدعیان اصلاحطلبی به زعم خودشان یک بازی برد - برد را طراحی کردهاند و این دستفرمان رسانهای را پیش گرفتهاند که اگر مذاکرات در دولت سیزدهم به سرانجام رسید باید به افکار عمومی بگوییم این زحمت و نتیجه دولت قبل و اعتدال بوده و اگر مذاکرات به نتیجه نرسید باید این تصویر را برای مردم ایجاد کنیم که اساسا دولت سیزدهم و مذاکرهکنندگان فعلی، دیپلماسی بلد نبودهاند و گزینه مذاکره را حیف کردند!
فارغ از این بازی رسانهای و خط جناحی و مشی قبیلگی مدعیان دیپلماسی، باید دید چه اتفاق و تحولی در حوزه دیپلماسی و سیاست خارجی افتاده است که یک جریان مرموز سیاسی به عملیات روانی و ترفندهای رسانهای روی آورده است تا با لطایفالحیل چهره خود را ترمیم کند. اولین نکتهای که باید یادآور شد این است که مدعیان اعتدال و اصلاحطلبی در حکمرانی هشتساله خود همه ظرفیتها و توان کشور را به دیپلماسی و مذاکره گره زدند. گویی تمام کابینه به وزارت امور خارجه تبدیل و تجمیع شده و تمام دستور کار وزارت امور خارجه هم برجام است! اما نتیجه چه شد؟ تحریمها لغو نشد و همان برجام به اهرم فشاری تبدیل شد که طرف مقابل به بهانه لغو تحریمها، صدها تحریم به تحریمهای قبلی افزود. این در حالی بود که آقای ظریف، حرف منتقدان را با لبخند و ژست اشراف به عمق روابط بینالملل پاسخ میداد که هم تحریمها لغو خواهد شد و هم آمریکا نمیتواند از برجام خارج شود. به عنوان نمونه، ویدئویی از نشست بررسی برجام در شورای راهبردی روابط خارجی که ۲۳ روز قبل از تصویب اجرای برجام در مجلس برگزار شد موجود است که دکتر فؤاد ایزدی از کارشناسان سیاست خارجی، در آن نشست از آقای ظریف میپرسد فردی به نام ترامپ نامزد انتخابات آمریکاست، اگر انتخاب شود برجام را پاره خواهد کرد. ظریف با خنده پاسخ میدهد: «نمیتونه این کار رو بکنه آقای دکتر ایزدی! من به شما اطمینان میدم. ترامپ تحریمها رو برگردونه، کیه توی دنیا اجرا کنه!»
نکته دیگر این است که مدعیان اعتدال و اصلاحطلبی، «دیپلماسی انقلابی» را به نگاه آرمانگرایی و ایدهآلیسم تفسیر و تحدید میکردند تا بگویند و جا بیندازند که خودشان واقعگرا و رئالیست هستند و راه کسب منافع ملی در سیاست خارجی از مسیر واقعگرایی میگذرد. طرفه آنکه این تصویرسازی هم با واقعیت فاصله داشت و معلوم شد آقای ظریف اصلا به رئالیسم اعتقادی ندارد. فیلم ویدئویی ایشان موجود است که در قسمتی از گفتوگوی خود با سعید لیلاز میگوید هیچگاه رئالیسم و واقعگرایی در روابط بینالملل را قبول نداشته و منتقد «هانس مورگنتا» و «کنت والتز» بوده است. یعنی حتی با خطکش و معیار آن چیزی که دم میزدند هم بیگانه بودند. اما نکته اصلی این است که در دوره جدید، دیپلماسی انفعالی و التماسی به دیپلماسی ابتکاری و انقلابی، شیفت پیدا کرد. به جای اینکه اقتصاد کشور به توافق گره زده شود، سیاست توسعه روابط با همسایگان در میدان عمل کلید خورد. به جای اینکه منتظر اخم و لبخند غرب باشیم، اینک جمهوری اسلامی مسیر تعامل راهبردی با دنیا را از طریق شانگهای و بریکس دنبال میکند. سیاست تن دادن به یکجانبهگرایی آمریکا از دستور کار خارج شده و دیپلماسی فعلی در مسیر موازنه قدرت قرار گرفته است.
آنچه عیان و نمایان شده این است که برخلاف مدعیان دیپلماسی، امروز سیاست خارجی جمهوری اسلامی علاوه بر اصول خود از نظریات روابط بینالملل از ایدهآلیسم و رئالیسم تا سازهانگاری هم بهره میبرد و عملا در میدان دیپلماسی، تولید قدرت کرده است. این تحولات غیرقابل انکار، جریان و جماعتی مدعی دیپلماسی را آشفته و عصبانی کرده که گذر زمان مشت توخالی آنها را باز کرده است. اینجاست که عملیاتهای روانی و رسانهای مدعیان اصلاحطلبی در حوزه دیپلماسی را باید برای افکار عمومی برملا کرد.»
خوانش فرااقتصادی از برجام!
عبدالله گنجی در «همشهری» نوشت: «بدون تردید شروع برجام که متأثر از رأی ملت در سال1392 بود یک هدف اساسی داشت و آن کمکردن آلام اقتصادی مردم درقبال کند کردن توسعه هستهای ایران بود. هدف نظام جمهوری اسلامی از برجام، گشایش اقتصادی از طریق مذاکره بود ولاغیر. در خارج از پوسته قدرت و قدری هم در داخل حکومت 3نگاه به برجام شکل گرفت.
1- دستهای میگفتند تلاش نماییم با برجام فشار اقتصادی دشمن را کم کنیم این دسته معتقد بودند که مشکل غرب با ما بر سر وجود (ماهیت) انقلاب اسلامی نیست بلکه سر حدود است بنابراین چیزی میدهیم و چیزی میگیریم و مشکل حل میشود.
2- دسته دوم معتقد بودند با مذاکره مخالف نیستیم اما مشکل غرب با ما بر سر اساس و ماهیت جمهوری اسلامی است و هستهای و موشکی و غیره بهانه است. مگر زمان امام که همین فشارها بود هستهای و موشکی و منطقهای داشتیم؟ و مگر غرب احمق است اجازه دهد کشوری که سلطه فرهنگی- سیاسی جریان هژمون را نمیپذیرد تقویت شود؟ هنوز فضای رسانهای و اجتماعی-سیاسی کشور بهظاهر در این دو نگاه متمرکز است و نگاه بدبینانه این است که پس از توافق هم بسیاری از محدودیتهای خرید و فروش و سرمایهگذاری باقی خواهد ماند. اما اثر روانی توافق ممکن است به تثبیت قیمتها بینجامد که برخی آنرا «ارزش جنازه برجام» میگویند.
3- اما از سال دوم دولت روحانی دسته سومی بودهاند که تاکنون، بدون توجه به محتوا و دادهها و ستاندههای برجام بر توافق اصرار داشتهاند تا حدی که اصطلاح «بدهبره» هشتگ انتقاد نسبت به آنان شد. برخی تا همین اخیرا صریح میگفتند که مسئولیت عدم توافق بهعهده رهبری است و معیشت مردم را یا به رهبری یا سپاه ارجاع میدادند تا هر طور شده توافق امضا شود. این جماعت عمدتا کسانی بودند که در 25سال گذشته هیچگاه حرف و مطالبهشان اقتصادی و معیشت نبوده است و گفتمان معیشت همیشه از محفظه گفتمانی آنان خارج بوده است. دمکراسیخواهی، توسعه سیاسی، انتخابات آزاد، کوتاه آمدن در سیاست خارجی، کاهش سهم دین و نهادهای دینی در نظام، حرف اساسی و ثابت آنان بوده است. این دسته هدف از برجام را «تبدیل ایران از یک کشور انقلابی به کشوری عادی» اعلام کردند. نام این عمل را نرمالیزاسیون گذاشتند و به روحانی نوشتند که وظیفه داری ایران را از حالت استثنایی به حالت عادی تبدیل کنی. از نیکوس پولاتزاس جامعهشناس یونانی-فرانسوی برای تئوریزه کردن موضوع الهام گرفتند و نوشتند که او میگوید: 2نوع دولت داریم. دولت استثنایی و دولت نرمال. دولت نرمال دولت سرمایهداری پیشرفته را معرفی و دولت استثنایی را دولت اقتدارگرا، توتالیتر، بناپارتی، الیگارشی نظامی و بیسمارکی معرفی کردند و از روحانی میخواستند که در ذیل شعار اعتدال، ایران را از حالت انقلابی خارج و به کشوری عادی تبدیل کند. روحانی گرچه گرایش اقتصادی را در برجام مد نظر داشت اما حکم 90 به 100 بود و از بازتولید ادبیات برای فراسوی برجام فروگذار نکرد. روحانی هنوز برجام امضا و اجرا نشده بود از برجام 2 و 3 سخن میگفت و از «ایران جدید» نام میبرد. در روز 12بهمن در حرم امام به انقلابی بودن حمله کرد که یکسال، 2سال ، 3سال تمامش کنید و بهرغم اینکه امام مهمترین دستاورد دفاع مقدس را «استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ» میدانست صریح اعلام کرد که «اسلام انقلابی» حرف منافقین است. در آنسوی ماجرا پمپئو وزیر خارجه وقت آمریکا در جمع سلطنتطلبان در شهر لسآنجلس اعلام کرد: هدف از فشارهای اقتصادی بر ایران تبدیل ایران از یک کشور انقلابی به یک کشور عادی است و پیش از آن اوباما اعلام کرد: «ایرانیان باید بدانند شعار مرگ بر آمریکا برای آنان اشتغال ایجاد نمیکند.» و اینچنین دوگانه انقلاب- معیشت را مقابل ملت بهتصویر میکشیدند که یکی از این دو راه را باید انتخاب کنید یا انقلاب یا معیشت، و این دو با هم جمع نمیشود.
این نگاه در کشور طرفدارانی داشت که از هجمه به برنامههای فرهنگی و بودجههای آن تا روابط عاطفی در حین مذاکرات را دربرداشت. این جماعت به بازی سهسر برد فکر میکردند. معتقد بودند اگر فشار دشمن موجب تقابل مردم و حاکمیت شود، چه حاکمیت مستقر برود و چه تغییر رفتار دهد در هر صورت آنچه ما میخواهیم در سقف و کف آن محقق میشود و اگر به مذاکره تن بدهد عادی شدن رابطه با غرب موجب فروپاشی عصبیت انقلابی (منظور عصبیت در ادبیات ابنخلدون) فرومیپاشد و باز ما با ایران عادی مواجه میشویم. عادی شدن رابطه با غرب و برجام 2 و 3 (موشکی، منطقهای) را زمینههایی برای تهی کردن روح انقلابی از کشور میدانستند و هنوز هم به این فکر میکنند. در همه این سالها رهبری بر گفتمان انقلابیگری تأکید میکردند و هوشمندانه متوجه صحنه بودند. تعابیری مانند «دولت انقلابی»، «مجلس انقلابی»، «حوزه انقلابی» و حتی استاد و معلم و کارگر انقلابی را گوشزد میکردند و قواعد انقلابیگری را یادآور میشدند و هشدار میدادند: جوانان انقلابی را افراطی معرفی نکنید و... حال در آستانه توافق احتمالی باید یادمان باشد هدف مذاکره گشایش اقتصادی برای ملتی است که تحمل کرد و تسلیم نشد. برجام ربطی به ماهیت حقیقی نظام جمهوری اسلامی ندارد. این دولت برجام را فقط برای معیشت میخواهد اما آن دولت برای معیشت هم میخواست. ممکن است ما با غرب به زیست مسالمتآمیز راضی شویم. اما آنان هضم شدن ما در هاضمه خود را میخواهند که طبیعی است ما بر هویت تمدنی و ماهیت نظام خود اصرار داریم و خواهیم داشت».