تحلیل از چپ و راست؛

بازی خطرناک

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

کد خبر : 1142651

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

سرانجام انتقام سخت

محمدجواد اخوان در سرمقاله امروز «جوان» نوشت: «رسانه‌های غربی چنین وانمود می‌کنند که دلیل به درازا کشیده شدن مذاکرات موسوم به احیای برجام، اختلاف بر سر تروریستی خوانده شدن سپاه از سوی امریکا است و مدعی شده‌اند که عقب‌نشینی واشنگتن از این تصمیم، منوط به انصراف ایران از خونخواهی سردار دل‌ها است. آیا واقعاً موضوع انتقام‌گیری از قاتلان حاج قاسم مانع از تحقق توافق شده است؟

برای پاسخ ابتدا ببینیم دقیقاً منظور از انتقام سخت چه بوده است؟ آیا انتقام سخت صرفاً یک یا چند عملیات ویژه برای برخورد با چند نفر است یا عمق بیشتری برای آن باید متصور بود؟ انتقام سخت، قطعاً شامل چند رشته عملیات خواهد بود، اما در آن منحصر نخواهد ماند. تعبیر عمیق سید حسن نصرالله را به یاد داریم که «ارزش سر ترامپ از کفش حاج قاسم کمتر است.» بی‌تردید آمران و عاملان ترور شهید سلیمانی باید تقاص این کارشان را پس دهند، اما حتی اگر تمام آن‌ها به مجازات اعمالشان برسند، آرمانی که حاج قاسم شبانه‌روز در منطقه به دنبال آن بود تحقق می‌یابد؟ خلاصه کردن انتقام سخت در چند رشته عملیات ویژه – که دیر یا زود رخ خواهد داد- ظلم بزرگی در حق راه و آرمان شهید سلیمانی است.

انتقام سخت به‌معنای عمیق آن همان «اخراج امریکا از منطقه» و «غلبه نرم‌افزاری بر نظام سلطه» است که چندین بار در بیان رهبر معظم انقلاب به آن‌ها اشاره شده است. این‌ها مبنای جهد و جهاد سردار دل‌ها در زمان حیات زمینی‌اش بود و اینک که آسمانی شده وظیفه همه رهروانش پیگیری این آرمان‌هاست. همان زمان که دشمن نابه‌کار حاج قاسم را از ما نگرفته بود، ذره‌ای در این اهداف تردید نداشتیم، اکنون‌که او را چنین ناجوانمردانه از ما گرفته‌اند، این‌ها را فراموش کنیم؟

بی‌شک خود امریکایی‌ها نیز بهتر از هرکسی می‌دانند که پرونده انتقام سخت -چه به‌معنای تاکتیکی و چه راهبردی- مختومه شدنی نیست. آن‌ها که بهتر از خیلی‌ها شیعه را می‌شناسند که گرچه مختار انتقام قتل حضرت اباعبدالله (ع) را گرفت، اما شیعیان و محبانش ۱۴ قرن همچنان خود را خونخواه حضرتش می‌دانند و همین جوشش هرساله محرم است که اسلام را به پیش برده است. حاج قاسم مدافع حرم سیدالشهدا (ع) بود و همین افتخار نصیبش شده که خونش همچون ثارالله از جوشش نمی‌افتد. خونخواهی برای حاج قاسم یک بازی سیاسی نیست که در معامله‌ای دیپلماتیک پایان پذیرد و این را خود امریکایی‌ها بهتر از هر کسی می‌دانند. اکنون میلیون‌ها نفر در منطقه اسلامی خونخواه مرد میدان هستند و هرشب ساعت ۱:۲۰ نیمه‌شب را به کابوسی تکرارشونده برای کاخ سفید بدل کرده‌اند، کابوسی که آرامش را از سنتکام و نیروهایش ربوده است.

پس چرا همچنان زلف مذاکرات را به پرونده انتقام گره می‌زنند؟ به سال‌های مذاکرات هسته‌ای منتهی به برجام برگردیم. یادمان هست که غربی‌ها مذاکرات هسته‌ای را آغاز مسیری برای توافقی در مورد مسائل منطقه و موشکی و... معرفی می‌کردند و در طرف مقابل هم برخی دولتمردان وقت در داخل از برجام ۲ و ۳ و... سخن می‌گفتند. آنان که خواب برجام‌های چندگانه را می‌دیدند اینک بر سر کار نیستند، اما دشمن ناامید نشده است. طرف غربی به‌خوبی می‌داند حساب مذاکره‌کنندگان فعلی از تیم قبلی جدا و آرزوی برجام منطقه‌ای دور از انتظار است. حتی همان زمان هم که کار دست کدخداباوران بود، این آرزوی کاخ‌سفید تحقق نیافت، اکنون چگونه می‌تواند همچنان امیدوار باشد؟

به‌نظر می‌رسد طرف غربی در کوتاه‌مدت برای تحقق آنچه پروژه نرمالیزاسیون ایران در منطقه می‌خواند، امید چندانی ندارد، اما از نشاکاری برای آن مأیوس نشده است. دشمن که می‌داند مردم ایران از خون شهید سلیمانی نمی‌گذرند، امیدوار است با دوقطبی‌سازی زمینه‌ای برای بدعهدی‌ها و خلف‌وعده در اجرای تعهداتش در آینده وجود داشته باشد و هزینه خلف وعده امریکا از جیب مؤلفه‌های قدرت منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران پرداخت شود. بی‌تردید سران واشنگتن به‌خوبی می‌دانند مقاومت و راه شهید سلیمانی دیگر منحصر به ایران نبوده و عدول جمهوری اسلامی از تقاص قاتلان شهید سلیمانی و تداوم راهبرد‌های او ممکن نیست و نهایتاً به چنین امتیازی در جریان مذاکرات دست نخواهند یافت، اما امیدوارند بعد از توافق احتمالی از همین روزنه برای باج‌خواهی بیشتر استفاده کنند. واقعیت آن است که حتی اگر – بر فرض محال- ما نیز از پیگیری فرمان رهبر انقلاب در انتقام سخت از قاتلان شهید سلیمانی خسته شویم – که ان‌شاءالله چنین نخواهدشد- میلیون‌ها نفر در محور مقاومت و جهان اسلام به وظیفه انقلابی و اسلامی خود عمل خواهند کرد و «انتقام سخت» وارد مرحله بازگشت‌ناپذیری شده است؛ گذر زمان تنها موجب عادی‌سازی ظاهری و غفلت دشمن خواهد شد و ازاین‌جهت کار برایشان سخت‌تر خواهد بود.»

 

هشدار! این بازی بسیار خطرناک است

حنیف غفاری در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت: «وقوع فجایع اخیر در مزار شریف و قندوز که منجر به شهادت ده‌ها تن از مسلمانان روزه‌دار شیعه و اهل تسنن گردید، نقطه آشکارساز بحران سازی بی‌حدوحصر تروریسم تکفیری وابسته به غرب در افغانستان و شبه‌قاره هند محسوب می‌شود. به نظر می‌رسد استراتژی بازتعریف تروریسم تکفیری و فراتر از آن، بازتولید خشونت بر اساس اهداف میان‌مدت و بلندمدت منطقه‌ای آمریکا و رژیم صهیونیستی ، وارد فاز اجرایی شده است. البته در دوران ریاست جمهوری اشرف غنی، سرویس‌های اطلاعاتی کشورمان و روسیه بارها در خصوص جابه‌جایی هدفمند تروریست‌های تکفیری از سوریه، عراق، بخش‌هایی از شرق چین و مناطق قبایلی پاکستان به چندین نقطه در افغانستان هشدار داده بودند. 

درست درزمانی که داعش سلسله عملیات جدید خود را در افغانستان آغاز کرده است، شاهد آتش زدن قرآن کریم، کتاب مقدس مسلمانان در کشور سوئد و حمایت ضمنی برخی سران غربی از این اقدام( به بهانه آزادی بیان!) هستیم. برهم‌کنش «تروریسم تکفیری»و« اسلام‌ستیزی سیستماتیک» موضوعی نیست که بتوان در تحلیل وقایع جاری در نظام بین‌الملل آن‌ها را نادیده انگاشت.به عبارت بهتر، نمی‌توان اقدامات اخیر تروریست‌های تکفیری در افغانستان و تشدید اسلام‌ستیزی در غرب توسط گروه‌های ملی‌گرای افراطی و نژادپرست را دو پدیده مجزا با مصادری تفکیک‌شده دانست.

دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی غرب در راستای  تنظیم این برهم‌کنش دوطرفه، محاسباتی را صورت داده‌اند.از یک‌سو، آن‌ها هر بار با تنفس مصنوعی خود به جریان تروریسم تکفیری ساخته‌وپرداخته دست خود، مانع از اضمحلال و نابودی کامل آن شده‌اند. پس از انهدام خلافت داعش در سوریه و عراق که به برکت خون شهدای مقاومت و برخلاف محاسبات قطعی غرب و رژیم صهیونیستی صورت گرفت، پروسه بازتعریف و بازتولید تروریسم تکفیری از سوی دستگاه‌های امنیتی غرب آغاز شد. انتقال بخشی از تروریست‌ها به  قاره آفریقا، باقی نگاه‌داشتن بخشی از اعضای داعش در مناطق تحت سیطره آمریکا در منطقه و هدایت افراد باقیمانده به افغانستان ،  نقشه راه غرب در مواجهه با بقایای تروریست‌های موردحمایت خود در منطقه غرب آسیا محسوب می‌شد. 

همزمان با همین روند، دستگاه‌های امنیتی غرب تلاش کردند تا ملی‌گرایی افراطی و نژادپرستی را از یک « قبح ذاتی» به یک « گرایش فکری» تقلیل دهند! بسیاری از نئونازیست ها و نئوفاشیست‌ها و اسلام‌ستیزان در اروپا که تا سال‌هایی نه‌چندان دور از ابراز عقاید خود به دلیل نفرت عمومی جامعه اجتناب می‌کردند، به ناگهان خود را در آستانه ورود به پارلمان و دولت دیدند! اسلام‌ستیزان در ذیل احزاب ملی‌گرای افراطی و با برخی تحفظ‌های ظاهری تجمیع شدند. نتیجه این روند، افزایش حملات اسلام ستیزانه در غرب و وقوع هزاران اقدام نژادپرستانه علیه پناه‌جویان بود. 

صورت‌بندی این پروسه چندان دشوار نیست: غرب از یک‌سو تروریسم تکفیری را ایجاد و آن را مدام در راستای «ارائه تصویری مخدوش از اسلام» بازتولید می‌کند و از سوی دیگر، ملی‌گرایی افراطی و اسلام‌ستیزی سیستماتیک را به چرخه حاکمیتی خود الحاق کرده است. برهم‌کنش تروریسم تکفیری و اسلام‌ستیزی نژادپرستانه، از یک مصدر یعنی آمریکا و اروپا هدایت می‌شود. در این میان احزاب سنتی و ظاهرا میانه‌رو ( اعم از سوسیال‌دموکرات‌ها و محافظه‌کاران ) در غرب نیز چشمان خود را عامدانه یا غیر عامدانه بر روی این بازی خطرناک بسته‌اند.هرچند بانیان این روند تصور می‌کنند  قدرت هدایت این بازی خونین و وقیحانه  را برای همیشه خواهند داشت، اما این تصور پوچ و اشتباه، قطعا تبعات  خطرناک و جبران‌ناپذیری برای  غرب و دستگاه‌های امنیتی آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به دنبال خواهد داشت».

 

ابن ملجم، انفجارهای تروریستی افغانستان و چند نکته

جعفر بلوری در یادداشتی برای «کیهان» نوشت: «طی کمتر از یکسالی که از حاکمیت گروه طالبان بر افغانستان می‌گذرد، این گروه که به دنبال رسمیت یافتن در میان کشورهای مختلف است بارها وعده داده که، خود را ملزم به تامین امنیت تمام مردم افغانستان از جمله شیعیان آن می‌داند. طالبان بارها نیز مدعی شده که، بر اوضاع مسلط شده و داعش را مهار کرده است. اگر چه پیش از ایام ماه مبارک نیز شیعیان و صدالبته سنی‌های این کشور مورد حملات تروریست‌های تکفیری قرار می‌گرفتند. این حملات در دوران حاکمیت «اشرف غنی احمد زی»، رئیس‌جمهور فراری افغانستان نیز صورت می‌گرفت. اما به ندرت این حملات به این شکل و با این سرعت و به‌صورت پی‌در‌پی اتفاق افتاده است.

اولین سؤالی که به ذهن می‌رسد این است که «آیا اتفاق تازه‌ای در این کشورها رخ داده که با این جنایات در ارتباط است؟» و سریع ترین پاسخی که به ذهن می‌رسد، مرتبط است با همین ایام و ماه مبارک و لیالی قدر و... ذات گروه‌های تروریستی تکفیری مثل داعش که «آدم‌کش» است؛ چرا که طبق آموزه‌های وهابیون کشتن به ویژه شیعیان، مسیر بهشت را برایشان هموار می‌کند! کاری که در دوران تسلط‌شان بر عراق و سوریه با حجم و توحش بسیار بالاتری انجام می‌شد. به هر حال آنها از اولاد و احفاد «ابن ملجم» هستند؛ ابن‌ملجمی که برای اینکه ثواب ترور امیر مومنان علی‌(ع) زیادتر شود، ماه مبارک و شب نوزدهم را انتخاب کرد!

دیگر کمتر کسی است که نداند، گروه‌های تکفیری، ایدئولوژی خود را از وهابیون و آل‌سعود می‌گیرند. ... اما اگر بخواهیم کمی عمیق تر، به ریشه‌های وقوع چنین جنایتی در افغانستان بپردازیم، باید به ساختاری که طی دهه‌ها جنگ و اِشغال بر افغانستان تحمیل شده توجه کرد. یک لحظه تصورش را بکنید: این کشور فقط 20 سال گذشته را در تسخیر آمریکا بوده و شاید روزی را بدون جنگ و خونریزی نگذرانده است. چنین کشوری چرا باید توسعه (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی) پیدا کند؟ کشوری که اولین و آخرین دغدغه مردمان مظلومش، امنیت جانی و تامین غذاست، آیا می‌تواند به توسعه زیر ساخت‌هایش حتی بیندیشد؟! کشوری با این مختصات پس از مدت‌ها از تسلط آمریکا خارج و به تسلط طالبان درآمده است، طالبانی که هیچ تجربه‌ای درباره حکومت‌داری و تشکیل دولت ندارد. طبیعی است چنین شرایطی زمینه مناسبی را برای عرض‌اندام گروه‌های تکفیری مهیا کند. به‌دلیل نابودی کامل زیر ساخت‌ها و فقر گسترده حاکم بر برخی از این کشورها‌، تفکرات سعودی وهابی فرصت سوءاستفاده می‌یابند. ظرفیت وقوع چنین حملاتی همیشه در چنین شرایطی مهیاست و حملاتی که در روزهای گذشته در افغانستان رخ داد، به فعلیت رسیدن همین ظرفیت‌هاست.

 ضعف مفرط طالبان در اداره امورکشور افغانستان می‌تواند از مهمترین دلایل به فعلیت رسیدن این ظرفیت‌ها باشد. طالبان اگر خواستار تشکیل دولت آن هم در چارچوب قوانین پذیرفته شده بین‌المللی است بداند، با این شکل اداره کشور، چیزی از افغانستان نخواهد ماند و به رسمیت نیز شناخته نخواهد شد!

اما اگر بخواهیم کمی «بدبینانه» تحلیل کنیم، با توجه به اینکه طالبان گروهی یکدست و یک شکل نیست، می‌توان گفت چه بسا، بخشی از بدنه طالبان که تفکراتش، تفاوت چندانی با تفکرات داعش ندارد، در این جنایات نقش دارند. گزارش‌های متعددی طی ماه‌هایی که طالبان امور را در این کشور به دست گرفته منتشر شده است که نشان می‌دهد، دولت طالبان اعلام کرده مشغول پاکسازی بدنه خود و اخراج یا زندانی کردن اعضای «غیرهمراه» است. این یعنی، طالبان یکدست نیست و شکاف در بین آنها جدی است.

کشتار «شیعه و سنی» به شکل توامان توسط این گروه‌های تکفیری، نکته مهم دیگری است که نباید از آن غافل ماند. این یعنی، تروریست‌ها، نه شیعه‌اند نه سنی و این، مشخصه بارز وهابیونی است که از آل‌سعود خط می‌گیرند. داعش مسئولیت کشتار شیعیان را برعهده گرفت اما تا لحظه تنظیم این وجیزه حاضر نشده مسئولیت کشتار برادران

اهل سنت را بر عهده بگیرد! شاید با این تفکر که، شیعیان و سنی‌ها را به جان هم بیندازد! 

حالا «شیعه‌کشی» در افغانستان را بگذارید کنار «شیعه آزاری» در هند آن هم به طور رسمی از سوی دولت این کشور. درست در همان ایامی که انتحاری‌های داعش مشغول کشتار دانش‌آموزان، معلمان و زنان و کودکان شیعه در افغانستان بودند، از هند نیز خبرهای نگران‌کننده‌ای از آزار و اذیت شیعیان توسط دولت منتشر می‌شد. ... رژیم صهیونیستی روابط نزدیکی با «نارندرا مودی» نخست‌وزیر هند دارد. ... اما مقابله جدی با این روند به‌ویژه در افغانستان که جنایت در آن فجیع‌تر و عیان‌تر است «ضروری» است، هم برای جلوگیری از تکرار آن و هم برای اینکه ادامه این روند در نهایت، خود طالبان را در مظان اتهام قرار خواهد داد. طالبان در صورتی که نتواند یا نخواهد جلوی این روند را بگیرد، شاید از سوی سعودی‌ها به رسمیت شناخته شود اما، هرگز از سوی کشورهای دیگر به رسمیت شناخته نخواهد شد ضمن اینکه، «تامین امنیت مردم» جزو ابتدایی ترین و اولویت‌های اول دولت‌هایی است که قدرت را در یک کشور به دست می‌گیرند.

کم نیستند رژیم‌هایی که آمال و آرزویشان، ایجاد فتنه و جنگ مذهبی در منطقه به‌ویژه اطراف ایران عزیز است. اصولا داعش، پروژه‌ای ساخته شده از سوی همین رژیم‌ها برای رسیدن به همین آمال و آرزوهاست. دوباره تاکید می‌شود، نباید فراموش کرد که شاید، مهمترین کارویژه‌های داعش ایجاد جنگ مذهبی است که با اتحاد ادیان و اقوام مختلف با محوریت شیعه، پوزه اش در عراق و سوریه و لبنان به خاک مالیده شد. اینجا در افغانستان نیز اتحاد بین دولت و مردم و تمام ادیان و اقوام، راز موفقیت و اولین گام برای حرکت به سمت امنیت و توسعه در همه زمینه‌هاست. »

 

 قدرت موشکی

کیومرث اشتریان در سرمقاله امروز «شرق» نوشت: « 1- هر نقدی که به سیاست‌های ما وارد باشد، نمی‌توان انکار کرد که قدرت موشکی در وضعیت ژئواستراتژیک کنونی، تنها ابزار بازدارندگی سیاست جنگی اسرائیل علیه ایران است. راه‌حل‌های دیپلماتیک در جای خود ارزشمندند، اما مهم‌ترین ابزار که صلح و راه‌حل‌های دیپلماتیک را ممکن می‌‌کند، وجود قدرت موشکی است. امید است این قدرت موشکی کارساز باشد و بتواند دشمنان ایران را از اعمال جنگ‌طلبانه بازدارد. امروزه و تا اطلاع ثانوی، قدرت موشکی ابزار صلح پایدار است. اسرائیل در تاریخ خود نشان داده است آنگاه که دست برتر نظامی داشته باشد، به قواعد بین‌المللی وقعی نمی‌نهد.

2- قدرت موشکی جای راه‌حل‌های دیپلماتیک را نمی‌گیرد. در این میان به‌ویژه نباید ائتلاف غربی شکل گیرد. شکستن این ائتلاف می‌تواند در بازدارندگی از جنگ اثری کم‌وبیش مؤثر داشته باشد. رژیم‌های غربی در هر حال فرایندهایی تمدنی و بین‌المللی را برای جنگ پذیرفته‌اند. البته تاریخ نشان می‌دهد اسرائیل را در این حوزه رها گذاشته‌اند و هنگامی‌ که دست برتر را داشته باشند، پایبندی به همین فرایند‌ها و تعهدات بین‌المللی کم‌اثر می‌شود. اما همه اینها به آن معنا نیست که از این ابزارها استفاده نشود. تجربه دکتر ظریف و تیم دیپلماسی ایران در کاهش دامنه بحران ارزشمند، کارآمد و کارساز بوده است و نادیده انگاشتن آن به‌ دلیل ناآگاهی یا رقابت‌های داخلی، نابخشودنی‌ است.

3- از برجام انتظار حداکثری نداشته باشید؛ همین که رخنه‌ای در ائتلاف آنان پدید آید، کافی‌ است. البته این به معنای کوتاه‌آمدن از حذف سپاه از فهرست سازمان‌های تروریستی نیست. باید برای آن راه‌حلی مبتنی بر حقوق بین‌الملل یافت. راه‌حل‌‌هایی از سوی کارشناسان این حوزه ارائه شده است که باید از آنها بهره برد. آنان می‌خواهند با قراردادن نیروی رسمی نظامی کشور در این فهرست، حفره‌ای امنیتی را باز نگه دارند تا زمینه‌ای برای تهاجم نظامی آتی فراهم کنند.

4- استراتژی توسعه اقتصادی در سایه قدرت نظامی قرار نمی‌گیرد. استراتژی توسعه اقتصادی ما برای تحریم هنوز روشن نیست. این مشکل دولت قبل هم بود. دولت فعلی هم هنوز شعار می‌دهد اقتصاد را به تحریم گره نمی‌زند. بسیار خب! چند پروژه اصلی را نام ببرید که این مهم را دنبال می‌کنید. دولت به‌زودی یک‌ساله می‌شود و پروژه‌های نفت و گاز، پروژه سواحل مکران، پروژه توسعه کشاورزی، پروژه صنعتی و بلکه هیچ پروژه بزرگ دیگری به‌صورت جدی هنوز آغاز نشده است. بماند که در مجموع، نظریه توسعه ما هم روشن نیست. افزایش فروش نفت و پروژه مسکن، همواره پروژه‌هایی تقلبی برای توسعه پایدار کشور بوده‌اند؛ هوشیار باشید! از افراد باتجربه استفاده کنید و چرخ را از اول اختراع نکنید. بانیان وضع موجود همه ما هستیم؛ بدون استثنا.

5- در کنار قدرت موشکی، باید به این مهم توجه کرد که قدرت اصلی در آن است که سیاست داخلی با اجماع شکل گیرد. حذف نیروهای سیاسی در داخل، مغایر با امنیت ملی است. دشمنان در پی تجزیه ایران هستند. دامن‌زدن به اختلافات داخلی و حذف «سیستماتیک» نیروهای سیاسی که هر‌یک اسباب دلبستگی گروه‌هایی از مردمان به این آب و خاک‌اند، جز خسران، نتیجه دیگری ندارد. مهم‌ترین دلیل حذف «سیستماتیک» این نیروها به باور من ناآگاهی و ساده‌‌لوحی افراطیونی است که روز به روز قدرت می‌گیرند. مقامات نظام و دفاتر آنان را باید به این مهم توجه داد که نسبت به میدان‌داری ساده‌لوحان و تفرقه‌افکنان هوشیار باشند. این وضعیت به سود خود آنان هم نیست.

6- نباید حفظ و تقویت قدرت موشکی به معنای سبکسری و بی‌پروایی در منطقه و در روابط بین‌الملل باشد. این روزها برخی افراد ساده‌لوح که تجربه اجرائی کشورداری ندارند یا نمی‌توانند کوچک‌ترین واحد اداری را مدیریت کنند، بر مرکب مدیریت و مشاوره سوارند. اینان‌ روی صفحات کاغذ یا در سخن‌سرایی‌های پوچ، طرح‌های به‌ظاهر شجاعانه می‌دهند. هیهات که دولت بر بیراهه اینان برود. فرصتی برای آزمودن بی‌تجربگان نیست و دشمن در کمین است.

7- نظامیان باید بر بازدارندگی و تجهیز قوای خود متمرکز باشند. سخنرانی‌های گاه‌و‌بیگاه آنان درباره امور مدیریتی و اقتصادی کشور، آنان را به گرداب انتقادهای اجتماعی و چالش‌های سیاسی می‌کشاند. رجزخوانی‌های نظامی آنان در چارچوب سیاست‌های اصلی نظام می‌تواند برای عموم مردم امید‌بخش، دلگرم‌کننده و مفید باشد؛ اما در غیر از حوزه نظامی و امنیتی، کسی انتظار کنترل قیمت‌ها یا کاهش بیماری‌ها یا اصلاح مدیریتی یا تولید خودروی سواری از آنان ندارد. خود نمی‌دانند که این کار از آنان برنمی‌آید؛ اساسا فخری هم در این راه برای آنان نیست. بازدارندگی و تجهیز قوا و دستیابی به جدیدترین فناوری‌های دفاعی، کار اصلی آنان است. در نظر بگیرید اگر دشمن توان موشکی ما را با فناوری‌های خود ناکام و ناکار کند، چه فاجعه‌ای در انتظار ماست. جنگ شش‌روزه را همگان به خاطر دارند که چگونه قدرت هوایی اسرائیل توانست نیروهای اعراب را زمین‌گیر کند.

 8- از‌جمله تناقض‌های استراتژیک این است، هم شکست و هم پیروزی روسیه در جنگ اوکراین برای ایران مفید نیست. خود را نباید به استراتژی روس‌ها یا غربی‌ها گره بزنیم. خوشبختانه موضع رسمی ایران تا حدودی بی‌طرفی را حفظ کرده است؛ هرچند بیش از این انتظار می‌رفت. در هر صورت، شکست روسیه زمینه را برای هجمه به ایران و تضعیف چین فراهم می‌کند. این جنگ، جنگ استراتژیک قرن حاضر است و باید با حزم و احتیاط فراوان در آن موضع‌گیری کرد. به یاد آورید حمایت رضاشاه از آلمان در جنگ جهانی دوم را که به تحقیر و زبونی وی انجامید.

9- ظاهرا «موضع رسمی» ایران در برابر رژیم اسرائیل، برگزاری انتخابات با حضور همه فلسطینیان و ساکنان سرزمین‌های اشغالی‌ است. اگر واقعا موضع رسمی جمهوری اسلامی چنین است، چرا در رسانه‌های رسمی و در عرصه‌های بین‌المللی به‌صورت واضح تشریح و حتی بیان نمی‌شود و به جای این موضع رسمی، ده‌ها نقل‌قول غیررسمی در بوق و کرنا می‌رود. این «موضع رسمی»، قابل ارائه از سوی خود فلسطینیان نیز هست، از اعتبار بین‌المللی بیشتری برخوردار است، ظرفیت توسعه حقوقی دارد و بهانه‌های جنگ‌افروزی را تا حدودی کم‌اثر می‌کند. پس از پایان جنگ ایران و عراق سال‌هاست که رژیم صهیونیستی اسرائیل موضع تهاجمی علیه ایران داشته و در پی جنگ‌افروزی‌ است. اینکه گفته می‌شود اسرائیل حمله نخواهد کرد و این را مبنایی برای استراتژی‌های سیاسی خود قرار دهیم، خطاست. سناریوی حمله همه‌جانبه، کوتاه‌مدت و سریع این رژیم باید همواره مد‌نظر باشد و برای آن تدابیر لازم اندیشیده شود.

10- حملات ایذایی، ادعای دستبرد به اسناد دفاعی، وارد‌کردن ضربه به نیروهای نظامی –به‌ویژه سپاه پاسداران- و ترور دانشمندان ایرانی که هرازگاهی اتفاق می‌افتد، همه و همه در راستای بی‌اعتبار‌کردن نیروهای نظامی ایران و کاهش پرستیژ این نیروها و خواندن دست ایران است به اینکه تا چه حد به توان بازدارندگی خود باورمند و متکی است. از این‌رو است که مجددا باید تأکید کرد ابزارهای دیپلماتیک باید مبتنی بر قدرت سخت موشکی باشد. کوتاه‌آمدن از این سیاست یا تضعیف آن، یعنی خلع سلاح خود در برابر کسانی که اسلحه را به سوی مغز شما نشانه رفته‌اند.»

 

پیش‌شرط گفت‌وگو

عباس عبدی در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «این روزها شاهد آن هستیم که برخی افراد، نمایندگان، مدیران و فعالان اصولگرا، سخنان عجیبی درباره مسائل و امور جاری و گوناگون می‌گویند که حتی مخاطبان عادی را هم عصبانی می‌کند و این تصور را ایجاد می‌نماید که آگاهانه و از روی عمد و برای اذیت کردن مخاطبان چنین سخنان بی‌پایه‌ای را می‌گویند، زیرا قابل تصور نیست که کسانی در موقعیت‌های رسمی باشند و تا این اندازه سخنان نامعقول بگویند. این واقعیت موجب طرح این پرسش می‌شود که آیا امکان رسیدن به تفاهم با چنین مجموعه‌ای وجود دارد؟ چگونه و در چه شرایطی با چنین افرادی که از بدیهیات منطقی نیز غافل هستند، می‌توان به تفاهم رسید؟  به‌طور طبیعی دو راهی تقابل یا گفت‌وگو، برجسته‌تر از هر امکان دیگری پیش‌روی ما خودنمایی می‌کند. در عوارض و بی‌فایدگی تقابل جداگانه باید نوشت ولی راه موثرتر و مدنی برای حل این مشکل، «گفت‌وگو» است. مناسب است که در همین زمینه یادی کنیم از دوست عزیز و صاحب‌نظرمان آقای دکتر هادی خانیکی که این روزها مشغول شیمی درمانی است و به معنای دقیق کلمه بیش از هر کس دیگری در این سال‌ها بر مساله گفت‌وگو به عنوان یک شیوه و یک ضرورت برای برون‌رفت از این وضعیت تاکید کرده‌ است و این مساله را به بهترین شکلی در ربع قرن گذشته شرح و بسط داده‌اند. چه آن زمان که گفت‌وگوی تمدن‌ها مورد بحث بود و چه پس از آنکه برخی طرفداران گفت‌وگو، این روش و امکان را به فراموشی سپردند. در همه این ربع قرن خانیکی به صورت مستمر و دقیق در ضرورت تن دادن به گفت‌وگو تاکید کرده و سود آن را برشمرده و در این زمینه بدون تردید بی‌رقیب است. مهم‌تر از ترویج نظری و نوشتاری، ترویج عملی و سلوکی او است، چراکه خانیکی به رویکردش در عمل نیز ملتزم بوده و این ویژگی رفتاری و اخلاقی او نایاب‌تر است. امیدواریم و دعا می‌کنیم که سلامتی کامل خود را در جریان درمان این بیماری به دست آورد، چراکه جامعه ما مثل همیشه نیازمند وجود چنین نیروهایی است. به نظر بنده خانیکی میان مجموعه اصلاح‌طلبان یک شخصیت ویژه محسوب می‌شود. بگذریم.  

آیا گفت‌وگو به تنهایی راهگشاست؟ اکنون که رسانه‌های مجازی در دسترس همه است و هر کس می‌تواند حرف خود را بزند و حرف هر کس دیگر را بشنود و بخواند، پس چرا تفاهم شکل نمی‌گیرد؟ سهل است که از یکدیگر دورتر هم می‌شویم. آیا این به منزله امتناع و نفی کارایی گفت‌وگو نیست؟ به نظرم خیر. گفت‌وگو لوازمی دارد که شرط لازم نتیجه‌بخش بودن آن است. موازنه قوای اجتماعی و سیاسی و رسیدن به نقطه‌ای که کسی نتواند دیگری را حذف کند، پیش‌شرط لازم گفت‌وگو است. اگر بتوان دیگری را حذف کرد، چه نیازی به شنیدن نظرات او وجود دارد؟ تحولات و پیشرفت اجتماعی به گونه‌ای است که همه نیروها اعم از حاکم و محکوم را در موقعیتی قرار می‌دهد که باید گفت‌وگو را به عنوان یک روش برای کم کردن تنش و رسیدن به تفاهم بپذیرند. البته ورود به فرآیند گفت‌وگو در رسیدن ما به این نقطه نیز کمک می‌کند. ضمن اینکه گفت‌وگو کردن یک هنر و تخصص است و باید آن را تمرین کرد و یاد گرفت تا در زمان مناسب آن را به کار برد. در سطح بین‌المللی هم این واقعیت وجود دارد. در ماجرای اوکراین طرفین هنگامی گفت‌وگو می‌کنند که راه را در میدان جنگ بسته می‌بینند و به موازنه قوا می‌رسند و هزینه ادامه کار برای‌شان بیشتر از تفاهم و سازش می‌شود. 

البته این پیش‌شرط در رویکرد آقای خانیکی نسبت به گفت‌وگو نیز مورد توجه بوده است. ولی آنچه مورد نظر این یادداشت است، تاکید بر این نکته است که در حوزه سیاست و در سطح ملی، ما در مرحله پیشاگفت‌وگو هستیم، زیرا نیروهای سیاسی در عین حال که به توازن قوا رسیده‌اند ولی یکدیگر را به معنای کامل به رسمیت نمی‌شناسند، گمان دارند که در مرحله موازنه قوا نیستند، حداقل ذهنیت جناح غالب چنین است. البته در میان جناح‌های دیگر و منتقدین باید رویکرد گفت‌وگو را برای رسیدن به تفاهم تقویت کرد. هدف چنین تفاهمی باید رسیدن به شیوه‌ای باشد که در نهایت جناح غالب را به این نتیجه رساند که ادامه این مسیر و تقسیم بر دو شدن نیروها بی‌نتیجه است و پایانی ندارد. تنها راه برای برون‌رفت از این وضعیت، احترام گذاشتن و به رسمیت شناختن یکدیگر است و برای این کار چاره‌ای جز گفت‌وگوی ملی نیست. در یادداشتی دیگر علت اجتماعی گریزناپذیری این تفاهم را توضیح خواهم داد.»

 


 

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: