تحلیل از چپ و راست؛

عادی‌سازی شکست

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

کد خبر : 1139639

گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیل‌گران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود می‌نگرند و می‌نویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیل‌ها ، مسائل را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بررسی کنیم.

 

در بسته پیش‌رو تحلیل‌های سیاسی را فارغ از جناح‌بندی‌های سیاسی بخوانید.

 

تکنیک عادی‌سازی شکست در غرب!

حنیف غفاری در یادداشتی برای «وطن امروز» نوشت: طی روزهای اخیر، ولودیمیر زلنسکی رئیس‌جمهور اوکراین و دیگر مقامات این کشور بارها اعلام کرده‌اند در صورت پایان یافتن جنگ و انعقاد قرارداد صلح میان مسکو و کی‌یف، سیاست «بی‌طرفی» را در حوزه امنیتی و بین‌المللی خود پیش خواهند گرفت و نه‌تنها به ناتو، بلکه به هیچ ائتلاف نظامی دیگری علیه روسیه نخواهند پیوست. فراتر از آن، مقامات کشور مولداوی که یکی دیگر از کانون‌های گسترش ناتو به شرق محسوب می‌شود نیز از انصراف دائم خود از پیوستن به پیمان آتلانتیک شمالی خبر داده‌اند. در چنین شرایطی، همزمان با نبرد در شهرها و خیابان‌های اوکراین، تلاش‌های بین‌المللی و منطقه‌ای برای حصول توافق آتش‌بس میان ۲ کشور نیز در جریان است. عدم پیوستن اوکراین به ناتو، به قدر متیقن هر گونه قرارداد صلح میان مسکو و کی‌یف تبدیل شده و مذاکرات بر سر موضوعاتی مانند به رسمیت شناختن استقلال لوهانسک و دونتسک و موافقت رسمی اوکراین با الحاق شبه‌جزیره کریمه به روسیه ادامه دارد. 

ژانویه سال 2022 حدود یک ماه قبل از وقوع جنگ اوکراین، وندی شرمن، معاون وزیر خارجه آمریکا گسترش ناتو به شرق را اجتناب‌ناپذیر دانسته بود:

«ما در رابطه با ایستادگی در برابر پیشنهادهای امنیتی که ایالات متحده حاضر نیست حتی آنها را مد نظر قرار دهد، قاطع بودیم. ما به هیچ کس اجازه نخواهیم داد سیاست «درهای باز» ناتو را - که همیشه برای ائتلاف ناتو بسیار مهم بوده است- به چالش بکشد. ما حاضر نیستیم بدون اوکراین درباره اوکراین، بدون اروپا درباره اروپا، یا بدون ناتو درباره ناتو تصمیم بگیریم!»

دولت بوریس جانسون در انگلیس نیز عضویت اوکراین در پیمان آتلانتیک شمالی را حق مسلم این کشور دانسته بود و از روسیه خواسته بود بدون هیچ گونه قید و شرطی، گسترش ناتو را به مثابه یک حقیقت جاری در حوزه روابط بین‌الملل بپذیرد اما اکنون ماجرا به گونه دیگری رقم خورده است! اکثریت قریب به اتفاق تحلیلگران حوزه روابط بین‌الملل معتقدند گسترش ناتو به شرق و پیشگیری مسکو از محاصره راهبردی توسط غرب، منجر به وقوع جنگ اوکراین شد. ولادیمیر پوتین دریافته بود اگر در مقابل پیوستن اوکراین به ناتو اقدامی صورت ندهد، پیوستن کشورهایی مانند گرجستان، مولداوی و حتی آذربایجان به این پیمان در آینده اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. 

تحقق این موضوع، مترادف با ایزوله‌سازی مسکو در حوزه‌های امنیتی - بین‌المللی بوده و بر همین اساس، پوتین و همراهانش تصمیم گرفتند یک بار برای همیشه ریسک ناشی از حمله نظامی به اوکراین را بپذیرند. 

اکنون بیش از یک ماه است نبرد در مناطق شرقی، اطراف کی‌یف، خارکف، ماریوپل و خرسون جریان دارد. حتی تحریم‌های وضع‌شده غرب علیه روسیه در جریان جنگ اوکراین به صورت مطلق اجرایی نشده است! به عنوان مثال بانک‌های انگلیسی می‌گویند منع کردن همه شهروندان روسیه از داشتن بیش از ۵۰ هزار پوند (۶۵۴۳۰ دلار) در حساب‌های‌شان، اقدامی غیرقانونی و در عین حال غیرعملی است. پس از حمله روسیه به اوکراین دولت جانسون اعلام کرد همه اتباع روسیه از این پس مجاز به سپرده‌گذاری در بانک‌های بریتانیا بیش از سقف ۵۰ هزار پوند نیستند. جانسون این تصمیم را بخشی از استراتژی کلان لندن برای منزوی کردن مسکو ارزیابی کرده بود. فراتر از آن، عدم توانایی اروپا در اعمال تحریم‌ها علیه بخش انرژی روسیه و فراتر از آن، عدم توانایی ناتو درباره ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز اوکراین، قدرت مانور غرب را در این آوردگاه کاهش داده است. 

در چنین شرایطی رسانه‌ها و سیاستمداران غربی رو به یک تاکتیک رسانه‌ای مشخص آورده‌اند: «عادی‌سازی شکست!». 

موافقت قطعی مقامات اوکراینی با عدم عضویت در پیمان آتلانتیک شمالی و اتخاذ سیاست بی‌طرفی نه تنها سیاست درهای باز ناتو را رسما به چالش کشیده است، بلکه منجر به از بین رفتن یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های امنیتی مسکو در حوزه پیرامونی و حتی فرامحیطی خود شده است. با این حال چنین موضوع مهمی به صورت عامدانه از سوی دولتمردان غربی و شبکه‌های رسانه‌ای آشکار و نامرئی وابسته به آنها سانسور شده یا بی‌اهمیت جلوه داده می‌شود! گویا اصرار ناتو بر گسترش به شرق نقشی در شکل‌گیری نبرد اوکراین نداشته و اکنون ادعای مهلک امثال بایدن و جانسون درباره قطعیت پیوستن اوکراین به ناتو به چالش کشیده نشده است! اکنون رسانه‌های غربی تلاش می‌کنند به هر نحو ممکن از ترسیم مختصات راهبردی کلان میدان نبرد در اوکراین اجتناب کرده و صرفا بر توصیف هدفمند وقایع جاری در میدان نبرد متمرکز شوند. آنچه در این میان باقی خواهد ماند، تعهد رسمی دولت اوکراین مبنی بر عدم پیوستن به ناتو و تحمل میلیاردها دلار خسارت ناشی از جنگ است! در این صورت، قطعا خبری از رجزخوانی‌های قبل از جنگ توسط نخست‌وزیر انگلیس و رئیس‌جمهور آمریکا نخواهد بود.

 

هزار خنجری که غده سرطانی را از پای درمی‌آورد

محمدجواد اخوان در یادداشتی برای «جوان» نوشت: «هنوز یک سال از زمانی که «نفتالی بنت» از استراتژی رژیم صهیونیستی برای واردکردن هزار خنجر به جمهوری اسلامی ایران سخن گفت، نگذشته است، هزار خنجری که امید داشتند مرگ ایران را در پی داشته باشد، اما اکنون معلوم شده که خنجر‌ها کمانه کرده و بر صهیونیست‌ها وارد می‌شود. ... هرچند راهبرد صهیونیست‌ها طی این سال‌ها، خاموش کردن شعله‌های مقاومت در فلسطین و گسترش محور سازش بود، اما نه‌تن‌ها چنین نشد، بلکه مقاومت از غزه فراتر رفته و هم کرانه باختری رود اردن و هم داخل سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸ را درنوردیده است. سال‌های سال صهیونیست‌ها خیال می‌کردند حضور سازشکاران ساف در کرانه، باعث تضعیف روحیه مقاومت در این بخش از فلسطین شده و تصورشان از فلسطینیان داخل سرزمین‌های ۴۸ آن بود که از گذشته و هویت خود منقطع شده و جسارت و روحیه‌ای برای اقدام ندارند. شاید به همین دلیل بود با صراحت رژیم اسرائیل را یهودی معرفی کرده و به رویکرد نمایشی پیشین در پذیرش اقلیت عرب در داخل ۱۹۴۸ نیز پایان دادند.

هنگامی‌که موشک‌های مقاومت در جنگ رمضان سال ۲۰۱۴، سراسر سرزمین‌های اشغالی را می‌لرزاند، صهیونیست‌ها بی‌نتیجه بودن ۱۵ سال محاصره غزه را به چشم خویش می‌دیدند، اما رهبر معظم انقلاب اسلامی با بیان جمله صریح «کرانه باختری باید مسلح شود»، راهبرد آینده مقاومت در فلسطین را مشخص کردند. سران تل‌آویو به این خیال خام که کرانه در محاصره ۳۶۰ درجه‌ای اشغالگران است، چندان از این بابت احساس خطر نکردند و بدین‌ترتیب یکی از بزرگ‌ترین شکست‌های اطلاعاتی تاریخ اشغال فلسطین رخ داد و آن گسترش مویرگی مقاومت در گوشه‌گوشه کرانه باختری است.

نکته پیچیده این ماجرا آنجاست که این راهبرد، لایه‌ای پنهان نیز داشته و آن اینکه تسلیح پشت دیوار‌های حائل نماند و در جریان نبرد سیف‌القدس مشخص شد که مقاومت مسلحانه تا درون اعراب ساکن در سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸، رسوخ کرده است؛ رخدادی که در تاریخ اشغال فلسطین تقریباً بی‌نظیر است. اینک صهیونیست‌ها با یک غافلگیری بی‌سابقه و بزرگ در حوزه امنیتی مواجه‌اند و آن وجود هزاران گروه مقاومت نه‌تن‌ها در کرانه، بلکه در سرزمین‌های ۴۸ است که کلیت شاکله امنیتی این رژیم را با مخاطرات بزرگ مواجه می‌سازند. چند عملیات اخیر در شیخ جراح، نقب و اکنون تل‌آویو، آغاز رونمایی از هزاران خنجری است که از درون، غده سرطانی اسرائیل را به کام مرگ خواهد کشاند.

آیا این آخرین برگ برنده مقاومت خواهد بود؟ مسلماً خیر. در درون جامعه چندپاره صهیونیستی، فرصت‌های بی‌شماری وجود دارد که روز‌های تلخ‌تری را برای اشغالگران ترسیم می‌کند. بعد از فلسطینیان مظلوم، شاید خنجر در دستان افرادی از فلاشه‌ها، حریدی‌ها و ده‌ها گروهک ریزودرشت قومی مذهبی در درون جامعه صهیونیستی قرار گیرد. کسی چه می‌داند، شاید روزی تل‌آویو شاهد عملیات کسانی در لباس نظامیان اسرائیلی و در درون نیرو‌های امنیتی این رژیم باشد!»

 

توافق بر سر بی‌توافقی!

جعفر گلابی در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «از قرائن چنین بر می‌آید که امریکا از سختگیری‌های عملی خود در تحریم‌ها کاسته است و ایران هم علاوه بر دور زدن تحریم‌ها از منافذ ایجاد شده استفاده می‌کند و در قبال این گشایش‌ها دیگر خبری از سروصدای غربیان پیرامون سرعت گرفتن و پیشرفت‌های ایران در امور هسته‌ای خصوصا درصد بالای غنی‌سازی اورانیوم نیست.البته همین گشایش‌های محدود و توقف تنش‌ها هم برای اقتصاد ایران مثبت است ولی قطعا کافی نیست و به درازا کشیدن این وضعیت ممکن است هر آن التهابات گسترده اقتصادی را رقم زند و فشارها به معیشت مردم را از این هم که هست بیشتر کند. به عبارت دیگر حتی اگر ایران بتواند به‌طور غیررسمی نفت خود را بفروشد و پول آن را به دست آورد فقط برای مدت کوتاهی از بحرانی شدن وضعیت اقتصادی جلوگیری می‌کند و رضایت دادن به چنین وضعی حتی در میان‌مدت قطعا به صلاح کشور نیست و اقتصاد ایران را زیر ضربه‌های منفی و بعضا بدون بازگشت نگه می‌دارد.سال‌های طولانی است که اقتصاد کشور دچار بی‌ثباتی است و تورم به عنوان بلایی سرطانی که در همه زوایای اقتصادی و از همه مهم‌تر سرمایه‌گذاری، اثرهای عظیم منفی می‌گذارد مثل یک بختک بر سر کشور افتاده و راه رشد متوازن را مسدود کرده است. 

کاملا مشهود است که رقیبان منطقه‌ای ایران با سرعت در حال جلو افتادن از ایران هستند و هرروز فاصله خود را از ما بیشتر می‌کنند و ایران تمام تلاش خود را معطوف کرده است که فقط روی پا بایستد و به آن افتخار کند! افزون بر آن فرصت‌های اقتصادی بزرگ یکی پس از دیگری از دست می‌روند و بدتر از آن ادامه تحریم‌ها روزانه خسارت‌های بزرگی متوجه کشور می‌کند.مدعیان مبارزه با امریکا چگونه رضایت می‌دهند که این کشور روزانه خسارت‌های میلیون دلاری به ما بزند و ما این ستم اساسی که متوجه نان شب مردم است را تحمل می‌کنیم! ضدیت با امریکا حداقل در شرایط کنونی ایجاب می‌کند که یک روز را برای لغو تحریم‌ها از دست ندهیم.

خنثی‌سازی تحریم‌ها حتی اگر با موفقیت توام باشد البته لازم است ولی مثل این می‌ماند که دشمنی هرروز به طرف ما موشک شلیک کند و ما به جای توقف این شلیک‌ها با هر روش ممکن همه تلاش خود را به انهدام موشک‌ها در آسمان کشور معطوف کنیم و همواره در شرایط قرمز به سر ببریم.

درحالت کنونی گویی توافقی بر سر عدم توافق صورت گرفته است و رضایت نسبی از این وضع مشاهده می‌شود، چراکه هیچ تحرکی برای رفع تحریم‌ها دیده نمی‌شود! چنین شرایطی قطعا به نفع ایران نیست، چراکه واشنگتن از ادامه تحریم ضرری نمی‌کند و این مردم ایران هستند که هر روز با جهش انواع قیمت‌ها روبه‌رو می‌شوند و زندگی‌شان دستخوش بی‌ثباتی و حتی بی‌آیندگی می‌شود.

کاملا روشن است که توافق‌های نانوشته احتمالی هرگز امتیازات اقتصادی لازم را متوجه کشور نمی‌کند، چنانچه حتی فروش غیررسمی نفت هم ارزش واقعی آن را به سیستم مالی کشور تزریق نخواهد کرد.ما باید بتوانیم مثل همه کشورها به فعالیت رسمی و قانونی و بدون مزاحمت اقتصادی بپردازیم تا جلو خسارت‌های عظیم مالی را بگیریم و تازه به فکر رشد اقتصادی بیفتیم.

نکته بسیار مهم اینکه متاسفانه حتی در دولت قبل یک گزاره به عنوان یک اصل مورد پذیرش همه طرف‌های مذاکره‌کننده قرار گرفت که یا بر سر همه‌ چیز توافق صورت می‌گیرد یا هیچ توافقی حاصل نخواهد شد!پذیرش این معنا تاکنون باعث شده است که حتی در مسائل توافق شده طرفین، اقدامی صورت ندهند و کوچک‌ترین مسائل توانسته‌اند بزرگ‌ترین توافقات را هم مسکوت بگذارند! اگر توافق همه‌جانبه به دست آید مسلما بهتر است ولی اگر چنین اراده‌ای در طرفین نیست چه اشکالی دارد که توافق‌ها مرحله به مرحله به اجرا درآیند تا از ضررهای مستمر به اقتصاد ایران جلوگیری به عمل آید؟مثلا در قبال توقف غنی‌سازی 60 درصد، فروش نفت و پرداخت رسمی پول آن محقق شود، در برابر عدم نصب سانتریفیوژهای پیشرفته تحریم بانک مرکزی لغو شود و قدم به قدم پیش رویم تا آخرین مسائل نتوانند اولین مسائل را هم در تعلیق نگه دارند.اگر استراتژی مخرب «یا هیچ یا همه ‌چیز» کنار گذاشته شود کارشناسان به دقت می‌توانند موارد مورد توافق اولویت‌دار برای طرفین را مشخص کنند و مرحله به مرحله پیش روند تا همه بندهای برجام یکی پس از دیگری عملا احیا شوند.اکنون زمان نقش مخربی برای نفع ایران پیدا کرده است و هر روز تاخیر در لغو انواع تحریم‌ها بعضا ضررهای جبران‌ناپذیر را متوجه کشور می‌کند.مسلما عده‌ای از این وضع منتفع هستند و عده دیگری زیستن در بحران‌های دایمی را تجویز می‌کنند ولی بدون تردید این حالت معلق، برای اقتصاد کشور و معیشت و روح و روان مردم سم مهلک است.»

 

تاریخ انقضای روشنفکران دولتی

احمد  غلامی در یادداشتی برای «شرق» نوشته: «در آخرین هفته سال، پیش از سال نو در یادداشتی از روشنگری گفتیم و اینکه ما یک روشنگری تاریخی به خود بدهکاریم. حالا اگر بخواهیم آن بحث را از زوایای دیگر ادامه بدهیم تا این فرایند کامل شود، ناگزیریم باز تعریف روشنی از روشنگری نزد کانت بیاوریم: «روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. و نابالغی ناتوانی در به‌کارگرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری. به تقصیر خویشتن است این نابالغی، وقتی که علت آن نه کمبود فهم، بلکه کمبود اراده و دلیری در به‌کار‌گرفتن آن باشد، بدون هدایت دیگری. دلیر باش در به‌کار‌گرفتن فهم خویش؛ این است شعار روشنگری». به‌ نظرم این تعریف از روشنگری بسیار روشن است، خاصه آنکه کانت تأکیدی جدی دارد بر روی دلیری؛ یعنی دلیر باش در به‌کار‌گرفتن فهم خویش. مسئله اصلی دلیر‌بودن است. اگر برای فهمیدن دلیر باشیم، یعنی در به‌کارگیری عقل خود کوشا باشیم، ناچار به آگاهی خواهیم رسید. آدمی که به آگاهی دست پیدا کند، آدم گذشته خود نیست و حتی نمی‌تواند به آنچه در گذشته بوده است، تظاهر کند. در این چهار دهه این سیر تطور در آگاهی را در دولت‌های انقلاب اسلامی و چهره‌های آن به‌وضوح می‌بینیم. بدیهی است روی سخن با کسانی نیست که آگاهانه خود را به ناآگاهی زده‌اند، از برای حفظ منفعت خویشتن. درصدد آن نیستم تا توصیفی دقیق به‌ دست بدهم از چهره‌هایی مانند هاشمی‌رفسنجانی، میرحسین موسوی، سیدمحمد خاتمی و بسیار بسیار چهره‌های ریز و درشت که این سیر تطور را پشت‌ سر گذاشته‌اند. کسانی که شجاع بودند در به‌کارگیری فهم خویش و تاوان آن را نیز در انزوا پرداخته‌اند. اما نکته اصلی مقایسه این آگاهی و دلیر‌بودنِ چهره‌ها در استفاده از عقل با چهره‌های مستقلی است که وابستگی دولتی نداشته‌اند. بیش از آنکه آگاهی و آگاهی‌بخشیدن دولتمردان مذکور از جنس «پارسیا» (حقیقت‌گویی) باشد، از جنس آگاهی ابزاری است؛ یعنی آگاهی ابزاری است برای کسب قدرت و منزلت یا آگاهی برای صیانت و ادامه قدرت یا آگاهی و بخشیدن آگاهی در محدوده و در چارچوب معین برای دفاع از حق سیاسی خود و مردم. هر سه این آگاهی‌ها و آگاهی‌بخشی‌ها کنشی سیاسی بوده است، در زمانی معین در جغرافیایی معین و مهم‌تر از همه در چارچوب معینی به‌ نام مصلحت دولت. پس بسیار طبیعی است که توان این آگاهی و آگاهی‌بخشی محدود به زمان و مکان باشد و با تغییر اوضاع، این چهره‌های سیاسی جایگاه سخن خویش را از دست داده یا اثرگذاری‌شان به حداقل برسد. اگر امروز می‌بینیم اصلاح‌طلبان جملگی اثرگذاری سیاسی خود را از دست داده‌اند، عجیب نیست؛ چراکه جنس آگاهی و آگاهی‌بخشی چهره‌هایی که اصلاح‌طلبان به آن منتسب بوده‌اند، از جنس آگاهی و آگاهی‌بخشی ابزاری بوده و در طول زمان کارکردش را از دست داده است. اگر این تحلیل را بپذیریم، ناگزیریم این را هم بپذیریم که سخن از احیای چهره‌های اصلاح‌طلب و جریان اصلاح‌طلبی دیگر بعید به‌ نظر می‌رسد؛ مگر در شکل و شمایل دیگر، در زمان و مکان دیگر. بگذریم.

برای اینکه بحث به مدار خویش بازگردد و تفاوت حقیقت‌گویی از جنس «پارسیا» و «حقیقت‌گویی ابزاری» عیان شود، باید داستان دیونیزوس، دیون و افلاطون را پی بگیریم. دیون از نزدیکان دیونیزوس است. خواهرش همسر حاکم سیراکوز، دیونیزوس است. او همچنین شاگرد افلاطون است. دیون مشاور حاکم ‌‌و تنها کسی است که قادر است حقیقت را به او بگوید حتی اگر خلاف میل او باشد. به تعبیر فوکو، دیون فیگورِ گفتمان مشاور است. صراحت و حقیقت‌گویی دیون در جایگاه، زمان و محدوده معینی است. او اگر با رک‌گویی خویش دیونیزوس را آگاه می‌سازد، آگاهی و آگاهی‌بخشی‌اش از جنس پارسیا نیست؛ چراکه او با دادن آگاهی بیم جان خود را ندارد و مهم‌تر از همه در محدوده مصلحت دولت به نصیحت می‌پردازد؛ نصیحتی که خود نیز از آن منتفع خواهد شد. این حقیقت‌گویی از جنس پارسیا نیست، اگر هم باشد از جنس گفتمان حقیقت در نزد مشاور است؛ اما حقیقت‌گویی افلاطون در برابر دیونیزوس از جنس پارسیا است؛ چرا‌که او نه از بقای حکومت منتفع می‌شود و نه از زوال آن، حتی در این حقیقت‌گویی بیم جان هم در آن درج است؛ اما برای کسی که مفتون حقیقت است و هیچ انگیزه‌ای جز آگاهی‌بخشی ندارد، این کار، کار دشواری نیست. افلاطون پس از مکالمه‌ای طولانی با دیونیزوس در باب شجاعت و فضیلت به پرسش او که «چرا به سیسیل آمده‌ای؟» این‌گونه پاسخ می‌دهد: «در پی مردی نیک می‌گشتم که نیافتم». این حقیقت‌گویی و جایگاه آن بسیار متفاوت از حقیقت‌گویی دیون است. در مقایسه بین این دو فیگور یعنی افلاطون و دیون، چهره روشنفکر مستقل (ارگانیک ایرانی) و روشنفکر دولتی عیان می‌شود. روشنفکر مستقل، توان کنش سیاسی را در محدوده وسیع‌تری دارد و قادر است مردم را در ایجاد رخدادهای بزرگ سیاسی تهییج و همراهی کند؛ اما روشنفکر دولتی در قاب مصلحت دولت دست به اصلاحات می‌زند و توان کنش سیاسی و خلق مردم و سیاست در محدوده زمان خاص و معین را دارد که با تغییر زمان و مکان تاریخ انقضای حقیقت‌گویی‌اش به سر می‌آید؛ آنچه اینک برای همه روشنفکران دولتی رخ داده است.»

 

بومرنگ تبلیغات سیاسی

عباس عبدی در یادداشتی برای «اعتماد» نوشت: «همیشه میان سیاستمداران قدری از بزرگنمایی نسبت به عملکرد یا وعده‌های خود و کوچک‌انگاری نسبت به کارنامه رقیب وجود دارد. بخشی از این رفتار کارکرد تبلیغاتی دارد. ولی مثل هر تبلیغ دیگر اگر بیش از اندازه از واقعیت دور شود، نتیجه معکوس و منفی خواهد داشت. ... از زمانی که انتخابات انجام شد، به‌طور عادی محبوبیت سکانداران جدید یا به تعبیر دیگری امید مردم نیز در وضعیت به نسبت خوبی قرار گرفت. با اتفاقی که برای واکسن کرونا افتاد این امید و رویکردِ مثبت، بیشتر هم شد. فارغ از اینکه چه سهمی از تامین واکسن مربوط به دولت پیش بود، ولی در هر حال مردم آن را در دولت جدید تجربه کردند و به پای این دولت نوشته شد و این یک شوک مثبت بود. در همان زمان نوشتم که باید صبر کرد، تا پایان سال ۱۴۰۰ فرصت هست که آثار اولیه دولت را ببینیم. نه به این معنا که همه مشکلات را حل کنند، این شدنی نیست و هیچگاه تا سال‌های سال نیز مشکلات به‌طور کامل حل نمی‌شوند. آنچه مورد انتظار بود، شواهدی از بهبود امور است که به صورت بازگشت‌ناپذیر رخ دهد. ما با دو دسته از شواهد عملکردی مواجه هستیم. دسته اول که عموما برای نخبگان مهم است، شامل اقدامات سیاسی کارآمد و انتخاب مدیران خبره برای تحقق آن اقدامات است. دسته دوم که برای مردم مهم است، نتایج این اقدامات است که شامل افزایش درآمد، کاهش گرانی، رشد اشتغال، بهبود خدمات دولتی و... است. درباره اقدامات دسته اول باید گفت که به‌طور معمول در همه دولت‌ها کارهایی انجام می‌شود که منظور ما نیست، بلکه منظور خطوط برنامه جدیدی است که دولت فعلی را از سیاست‌های دولت قبلی متمایز می‌کند. تعیین این خطوط حتی نیازمند زمان نبود، بلکه در همان مقطع انتخابات باید برای همگان روشن می‌شد. متاسفانه باید گفت که به عنوان کسی که علاقه‌مند بودم این خطوط را بشناسم و کارهای دولت را براساس آن ارزیابی و تحلیل کنم، هنوز هم نمی‌دانم که سیاست‌های مورد نظر دولت چیست؟ این ایراد بسیار مهم است. در فقدان چنین رویکرد مشخصی، اقدامات دولت کاملا اقتضایی خواهد شد و هیچ دستاورد روشن و پایداری نخواهد داشت. شاید مدیریت کلی دولت این نقد را وارد نداند، در این صورت پاسخ روشنی می‌توان به آن داد، اینکه یک متن کوتاه و نه ده‌ها و صدها صفحه؛ از این رویکرد به‌طور رسمی ارایه شود. البته نه آنچنان کلی که همه دولت‌ها و همه افراد با هر گرایشی نیز آن را قبول داشته باشند. اگر چنین متنی آمد، آنگاه می‌توان عملکردهای موجود را با آن محک زد. اگر درباره شواهد دسته اول بتوان چون و چرا کرد، درباره دسته دوم چه باید گفت؟ کافی است که به وضع قیمت‌ها به ویژه در حوزه خوراکی‌ها نگاهی بیندازیم. تنها قلمی که هنوز از نردبان تند گرانی بالا نرفت، نان است. کیست که نداند شکاف قیمتی میان نان و سایر اقلام چه عوارض شدیدی خواهد داشت و چه هزینه‌هایی را از جیب دولت بر جامعه تحمیل می‌کند. بنابراین چاره‌ای ندارند جز اینکه در اولین فرصت، جلوی اتلاف منابع مزبور در عرضه نان را هم بگیرند و این مشکل جدیدی ایجاد خواهد کرد. گذشته از نان همه اقلام جهش قیمتی عجیبی داشته‌اند. نه فقط اقلام خوراکی که وعده‌های داده‌شده درباره خودرو و تغییر سیاست‌های آن، مساله بورس، سیاست‌های مالیاتی و قیمت‌گذاری روی کالا و... و بسیاری دیگر از امور نشان می‌دهد که همه آن تبلیغات و وعده‌های غیر متعارف به صورت بومرنگ عمل کرده و به سوی وعده‌دهنده بازگشته است.  در این میان مساله برجام بیش از سایر امور به چشم می‌آید. البته نمی‌خواهم بگویم که به نتیجه نرسیدن آن تقصیر ایران است. قطعا امریکایی‌ها زیاده‌خواهی‌های خود را دارند ولی این طبیعت روابط بین‌الملل است. 

در هر حال خوب است قدری تامل شود که اگر رسانه‌های رسمی و اصولگرا بخواهند اکنون نیز مثل سال گذشته عمل کنند، چه هجوم تبلیغاتی درباره قیمت‌های برنج، روغن، مرغ، تخم‌مرغ، حبوبات، گوشت، تر‌بار و میوه و اخیرا مخابرات و اینترنت، گاز و برق، بهداشت و درمان و دارو و... به راه می‌انداختند؟ روشن است که منتقدان وضع موجود نباید مثل آنان رفتار کنند، ولی مردم در عرصه عمومی داوری‌های خود را دارند.»

عملیات ترکیبی در تل‌آویو با اسرائیل چه می‌کند؟ 

محمد ایمانی در یادداشتی برای «کیهان» نوشت: «1-«رعد فتحی عازم»، مهندس کامپیوتر ۲۹ ساله، پنج شنبه شب ضمن انجام عملیاتی شهادت‌طلبانه در تل‌آویو، چند صهیونیست را به هلاکت رساند. رادیو اسرائیل آمار کشته‌ها را سه نفر و مجروحان را ۱۵ نفر اعلام کرد؛ اما برخی منابع رسانه‌ای شمار کشته‌ها را بالای چهار نفر و حال مجروحان را وخیم گزارش کرده‌اند. ... 2- عملیات پنج شنبه شب، در خیابان «دزنگوف» -یکی از خیابان‌های اصلی تل‌آویو- انجام شد و پس از وقوع آن، یگان‌های ویژه ارتش به تل ‌آویو فرا خوانده شدند. با تصمیم نفتالی بنت نخست‌وزیر، 100 ایست بازرسی جدید در تقاطع‌ها برقرار شده است. .... 3- وقوع چهار عملیات مشابه ظرف دو هفته، نشان می‌دهد که ماجرا، نه اتفاق هیجانی محدود به چند نفر، بلکه جنبشی سازمان یافته بر مبنای مقاومت مردمی و عملیات پارتیزانی علیه اشغالگران است. اسرائیل، از سوی شبکه عملیاتی پیچیده‌ای غافلگیر شده که هم مهارت برنامه‌ریزی و اجرایی بالایی دارد، هم باورمند و مصمم است، و هم به سلاح گرم در مناطق اشغالی 1948 دسترسی پیدا کرده است. به تعبیر «بن کاسبت» تحلیلگر معروف صهیونیست، «عملیات‌‌های اخیر ثابت کرد دیوار حائل که گمان می‌‌رفت راه نجات ماست، هیچ فایده‌‌ای ندارد». بی‌تردید سلسله عملیات فرسایشی، عقبه انسانی سرهم‌بندی شده در رژیم صهیونیستی برای ایجاد «ملت جعلی» را با گسیختگی بیشتر مواجه می‌کند و این رژیم جعلی، با فرار گسترده صهیونیست‌هایی مواجه خواهد شد که از کشورهای دیگر به فلسطین اشغالی منتقل شده بودند.

4- تکرار زنجیره‌وار عملیات مقاومت، افزایش استفاده از سلاح گرم، و دقت بالا در تلفات‌گیری، فروپاشی نظم امنیتی-سیاسی رژیم صهیونیستی را برجسته می‌کند. «ضربات امنیتی ترکیبی» در حالی بر پیکره رژیم صهیونیستی وارد می‌شود که سران تل‌آویو طی یکی دو سال کوشیدند با برگزاری شوهای سیاسی مانند «توافق ابراهیم» و «نشست نقب» (با مشارکت برخی مقامات خودفروخته عرب)، شرایط سیاسی خود را عادی و با ثبات وانمود کنند. ... 5- دقت و مرگباری سلسله عملیات چند هفته اخیر، با وجود حاکمیت شرایط امنیتی ویژه، آن هم با فاصله‌های زمانی‌ اندک و در یک منطقه جغرافیایی محدود، از استقرار و فعالیت سازمان عملیاتی خبره حکایت می‌کند. امنیت پادگانی و حکومت بر مبنای ترس، همه چیز اسرائیل برای برقرار ماندن بوده؛ اما حالا این تار عنکبوت امنیتی فرو ریخته است. ضربات پیاپی مقاومت در کف خیابان‌های تل‌آویو، بیت‌المقدس، بئرالسبع و...، صد برابر کاری‌تر و دردناک‌تر از اثر موشک‌هایی است که در آخرین جنگ، سپر موشکی «گنبد آهنین» را از اعتبار ‌انداخت و به عمق مراکز صهیونیست‌نشین رسید. به اینها، ضربات چند لایه یک سال گذشته را علاوه کنید که نشان می‌دهد جای سالم (رخنه نشده) در پیکره نظامی- امنیتی اسرائیل باقی نمانده است. ...

6- اخبار تحلیل‌های منتشر شده ظرف ماه‌های گذشته، از شیرازه از هم گسیخته و آسیب پذیر رژیم اسرائیل خبر می‌دهند. انبوه گزارش‌ها، اسرائیل را در وضعیت احتضار ترسیم می‌کند... 7- ضربه مهم دیگری که در جنگ ترکیبی چند ماه اخیر به صهیونیست‌ها وارد آمد، حملات سایبری گسترده بود. سازمان امنیت سایبری، از نخستین اهداف حمله مذکور بود. خبرنگار فاکس‌نیوز و روزنامه ‌هاآرتص به نقل از مقامات دفاعی گزارش دادند «این بزرگ‌ترین حمله سایبری است که تاکنون علیه اسرائیل و زیرساخت‌های آن اتفاق افتاده است». ... 8- اگر اطلاعات سرّی مراکز حکومتی اسرائیل در سلسله عملیات سایبری یک سال اخیر هک شده باشد که شده، به احتمال قوی این نفوذ اطلاعاتی می‌تواند مبنای طراحی عملیات‌های بی‌سابقه در دوره جدید باشد. به نظر می‌رسد آنچه طی عملیات

دو هفته اخیر در سرزمین‌های اشغالی شاهد بوده‌ایم، با همه اهمیت، دست گرمی باشد. این روند، بیشتر به طلیعه فوران آتشفشانی می‌ماند که تازه، دود آن به هوا برخاسته است.»

ره‌آورد ائتلاف عربی-اسرائیلی

محمدعلی وکیلی در سرمقاله ابتکار نوشت: «تحولات منطقه بر مدار ملت های منطقه نمی‌چرخد. پاره ای از دولت‌ها هویت و منافع ملت خود را به مسلخ معاملات زودگذر و کم منفعت قدرت ها می برند. این دولت ها بدون داشتن درکی درست از منافع بلند مدت و استراتژیک به آغوش اسرائیل غلتیدند. اینان متوجه نیستند که معارضت اسرائیل با کشورهای منطقه تنها ایدئولوژیک نیست بلکه پای رقابتی بنیادین استراتژیک و ژئوپلتیک نیز درمیان است. اساساً آمریکا از این رژیم برای بالانس قدرت های منطقه استفاده می کند لذا کارویژه آن جلوگیری از ایجاد قدرت بزرگ در منطقه ماست. اصلاً نمی‌دانند که اسرائیل بر هیچ اتحاد بلند مدت با اینان نمی‌تواند وفادار بماند. مدتی است که تعدادی از کشورهای عربی به علت ضعف در بنیان‌های داخلی و خلاء تکیه گاهی بصورت ماراتن ابتدا اقدام به عادی سازی رابطه با رژیم صهیونیستی نمودند و اکنون نیز به توهم صید امنیت وارد ائتلاف امنیتی با آن کشور شده اند. این وجیزه مختصر مجال پرداختن به چرایی انتخاب چنین سیاست هایی را نمی‌دهد؛ اما به لحاظ ارزیابی دستاوردهای چنین ائتلاف هایی باید گفت اعراب حاضر در ائتلاف فاقد هرگونه ابزار برای هم افزایی هستند. مضافاً ائتلاف با اسرائیل برای اینان ابداً امنیت نمی آورد. بلکه با این کار حساسیت ملت های منطقه و گروه های مقاومت را برمی انگیزد. حضور در ائتلاف با اسرائیل، برای اعراب نه مشروعیت می آورد و نه امنیت و نه منافع اقتصادی. اینان همان کشورهایی بودند که سال ها میزبان پایگاه های نظامی آمریکا بودند؛ اما این میزبانی قادر به ایجاد امنیت برای آنان نبود. شاهد آن نیز اصابت موشک های یمنی ها به امارات و عربستان و بی خوابی و دریوزگی حاکمان خودباخته بحرین در طول سالیان گذشته است. اگر اسرائیل قادر به حفاظت و امنیت آفرینی برای اعراب بود می بایست ابتدا این خیر را به خودش برساند ولی وحشت اصابت موشک های ایرانی و نفوذ پهبادها خواب را بر آنان حرام کرده است. حضور اسرائیل در هر منطقه‌ای به ایجاد بحران می انجامد. چراکه این رژیم از این ائتلاف‌ها هدفی جز استفاده های شوم علیه امنیت ملت های منطقه ندارد. از همین روی گشودن پای اسرائیل به هر منطقه جز ناامنی هیچ دستاورد دیگری برای آن منطقه نخواهد داشت. هرقدر این رژیم نامشروع تاکنون همسایه خوبی برای اعراب فلسطینی بوده، برای سایر اعراب نیز شریک خوبی خواهد شد!»

 

نه به فرصت‌طلبی نژادپرستان

بابک خطی ‪در یادداشتی برای «آفتاب یزد» نوشت: « قتل و جنایت و سایر مظاهر خشونت آسیب‌های متعددی بر روح و جسم جامعه وارد می‌کند. به همین خاطر در مذموم بودن و آسیب‌زایی خشونت هر چه گفته شود کم است.

اما در بستر محکوم کردن خشونت و مقابله‌ی مقتدرانه با آن نژاد، قوم، زبان، کشور و... در یک کلمه مردمی که از سر اتفاق خاستگاه فرد یا افراد خاطی هستند را زیر سوال بردن نه شرط انصاف و نه شرط عقل است و در التهاب پس از چنین بحران‌هایی رواداری منصفانه بیش از هرچیز لازم است تا این دو موضوع مختلف و متفاوت از هم با هم مخلوط نگردد.

چنانچه به طور مثال مردم ایران در مورد کودک آزاری و قتل‌های دردناک ناشی از آن که در نقاط و استان‌های مختلفی از کشور رخ داد به اصل موضوع، محکومیت و مقابله و سعی در پیشگیری از آن تمرکز نمودند و به درستی و شایستگی قضاوتی در مورد مردم در این خطه‌های مختلف نپرداختند.

در این میان قتل دو شهروند ایرانی در مشهد که توسط افرادی با هویت کاملا مشخص و افراطی از لحاظ مذهبی و سیاسی رخ داده است، فرصت را برای گروههای ضد حقوق بشری و ضد پناهندگان فراهم آورده است تا از این آب گل‌آلود ماهی بگیرند و زشتی کار این گروه با سابقه‌ی مشخص را به پای کل مردم افغانستان بنویسند و آن‌ها را مقصر در این مسئله مقصر قلمداد کنند و بی‌رحمانه خواهان خروج آنان از کشور شوند.

پناهندگانی که با گذاشتن همه چیز در کشوری بحران زده و درگیر جنگ -که آخرین آن تصرف توسط طالبان بوده‌است - جان خود را برداشته و به ایران پناه آورده‌اند و اکثریت آن‌ها در کشور ما در صلح و صفا با سایر ایرانیان زندگی می‌کنند و در واقع جزیی از مردم ایران محسوب می‌شوند.

این دولتمردان و ما مردم معمولی هستیم که باید با هوشیاری، ضمن توجه به اصل مسئله و تمرکز بر بستن راه تکرار بر خطر چنین موارد سلفی‌گرانه‌ی تکفیری، با به خرج دادن تفکر، صبوری و رواداری در دام افکار ضدحقوق بشری فرصت‌طلبانه و بیرون آمده از پستوها و مخفیگاه‌های نژادپرستانه نیفتیم و کلیت مردم افغانستان را به خاطر آن زیر سوال نبریم.»

 


 

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: