سازمان حمایت از کدام مصرف‌کننده؟

ناصر بزرگمهر - مدیرمسئول موسسه فرهنگی مطبوعاتی صمت

کد خبر : 1132230

ناصر بزرگمهر - مدیرمسئول موسسه فرهنگی مطبوعاتی صمت

به‌نام او که هرچه بخواهد همان می‌شود

شیری را داخل قفس می‎اندازند و به او سوسیس می‌دهند تا بخورد.

شیر می‌گوید: من آهو می‌خورم، این چیه به من دادین؟

می‌گویند: آنقدر گرسنه می‌مونی تا همین را بخوری!

شیر بعدِ مدتی از شدت گرسنگی شروع به سوسیس خوردن می‎کند.

بعد از چند روز به‌جای سوسیس، استخوان می‎اندازند جلوش!

‌شیر می‎گوید: بابا، من به سوسیس خوردن عادت کردم، این دیگه چیه؟

می‎گویند: آنقدر گرسنه می‌مونی تا استخوان را بخوری!

شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخوان را می‌خورد.

بعد از مدتی به‌جای استخوان، یونجه می‌ریزند جلوش!

شیر می‌گوید: بی‎انصاف‎ها، من یه وقتی الاغی که یونجه می‎خورد را درسته قورت می‎دادم، حالا چطور یونجه بخورم، من دیگه این را نمی‎خورم!

‌می‎گویند: آنقدر گرسنگی می‎کشی تا یونجه را هم بخوری!

شیر مدتی مقاومت می‎کند اما بالاخره یونجه را هم می‎خورد!

مدتی چیزی برای خوردن به شیر نمی‌دهند!

شیر داد می‎زند: بابا، من به یونجه خوردن عادت کردم، این را دیگر چرا نمی‎دهید، بخورم؟

می‎گویند: یونجه مفت نداریم! باید صدای الاغ در بیاوری تا به تو یونجه بدهیم.

و این داستان خُرد کردن تدریجی شیر جنگل و عادت به کمتر از حق خود، آنقدر ادامه پیدا کرد تا اینکه شیر نابود شد.

این قصه پرغصه، قصه حقوق مصرف‎کننده‎‎هایی است که در بازار مصرف باید مثل شیر بمانند و قرار است در پایان قرن چهاردهم هجری بتوانند از حقوق شهروندی و مشتری‌مداری خود در بازار رقابت بهر‎‎ه‌مند شوند که متاسفانه به‎دلیل سیاست‎های نادرست و وجود سازمان‎های بی‎خاصیت، نه‌تنها از شیر بودن مشتری سخنی نیست، بلکه مشتری را تبدیل به مصرف‌کننده‎ای بی‌خاصیت و محکوم به استفاده از هر کالای نامرغوب و آشغالی کرده‎اند.

مصرف‎کننده یا به‌عبارت بهتر مشتری، براساس قوانین امروز بازار و علم تبلیغات و روابط عمومی و تجربه فروش کالا در جهان، قرار است نقش اصلی فیلم سینمایی ما را ایفا کند و نقطه ثقل رابطه تولیدکننده، فروشنده و برگشت سرمایه به زنجیره مصرف باشد.

مشتری که قرار است به زبان ساده تاج سر بازار مصرف و تاج سر تولیدکننده و فروشنده باشد و بدون او کالاها معنا و مفهوم خود را از دست می‎دهند، در شرایط نامساعد اقتصادی و در نبودن اهرم‎های کنترل از سوی دولت و نهادهای نظارتی، تبدیل به شیر بی‎یال و دم و اشکمی شده که هر فروشنده خرد و کلان و هرکس و ناکسی، هر گونه که دلش می‌خواهد برای دو ریال پولی که ته جیب او باقی مانده، نقشه می‌کشد.

نبود انسجام اجتماعی بین مردم و نداشتن فرهنگ مبارزه با گرانفروشی، احتکار و سرمایه‎داران از خدا بی‎خبر، سرنوشت کارگر و کارمندی که هر روز ریال‎شان بی‎ارزش‎تر و پول ملی‎شان بی‎رونق‎تر می‎شود را به ورطه چه کنم و نابودی کامل کشانده است.

سازمانی که در نام و عنوان قرار بوده از مصرف‎کننده حمایت کند، در دام حمایت از دنیای سرمایه‎داری و اعضای اتاق‎های تهران و ایران و تولیدکنندگان و کم‎فروشان و احتکارکنندگان و صادرکنندگان و واردکنندگان کالای‌های بُنجل چینی و سازمان‎های دولتی افتاده و فقط سالی یک بار به کمک خود آنها، مراسم دورهمی برای اعطای چند لوح و گرفتن عکس یادگاری برگزار می‎کند؛ در حالی که اصلا کاری از این سازمان برنمی‎آید و نقشی در گرانفروشی صدها قلم کالا با موضوع دولتی و خصوصی ندارد.

حقوق شهروندی هر مشتری، در بازار تولید تا مصرف، حلقه گمشده‌ای است و معلوم نیست چه کسی باید از مشتری حمایت کند؟ البته ناگزیرم تاکید کنم که این حقوق گمشده فقط در فرآیند آموزش و رشد فرهنگی هر مشتری و مصرف‎کننده می‎تواند به‌وجود آید.

وقتی می‎شنویم در فلان کشور با کمی افزایش نرخ شیر، همه مردم از خرید شیر خودداری می‎کنند و تولیدکنندگان مجبور می‌شوند شیر خریداری‌نشده و فاسدشده را به زباله‌دان‎ها بریزند و سریعا قیمت‎ محصول‌شان را اصلاح کنند، نقش مصرف‎کننده در انسجام و اتحاد مردم، خود را به نمایش می‎گذارد.

اما وقتی نرخ یک اتومبیل کم‎ارزش و غیرایمن بعد از سال‌ها به یکباره از ۱۰ میلیون تومان به بیش از ۱۰۰ میلیون تومان می‎رسد و مردم در صف می‎ایستند تا آن را بخرند، در بر همان پاشنه بی‎اعتنایی تولیدکننده به حقوق مشتری می‎چرخد.

گویند:

مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه‎گر شوهر داد.

چندی بعد همسرش به او گفت: ‌ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا شو.

مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال دخترش شد. دخترک گفت: زمین را شخم زده و بذر پاشیده‎ایم، اگر باران ببارد خیلی خوب است اما اگر نبارد، بدبخت می‌شویم.

مرد به خانه کوزه‎گر رفت. دختر دوم گفت: کوزه‎ها را ساخته‎ و در آفتاب چیده‌ایم، اگر باران ببارد بدبخت می‌شویم و اگر نبارد خوب است.

مرد به خانه خود برگشت. همسرش از اوضاع دخترانش پرسید. مرد گفت: چه باران ببارد وچه نبارد، ما بدبختیم.

و حالا، حکایت امروز ما است. مدت‌هاست به‌بهانه تحریم، به‌بهانه مبارزه با استکبار جهانی، به‌بهانه حمایت از تولید داخل، به‌بهانه بی‎تدبیری بانک مرکزی و به هزار دلیل واقعی و خیالی و دروغی، مشتری و مصرف‎کننده در یک کلام چپاول می‎شوند.

چه دلار بالا برود و چه پایین بیاید، چه رابطه ما با خارجی‎ها بهبود پیدا کند و چه رابطه ما قطع باشد، چه برجام داشته باشیم و چه نداشته باشیم، چه سازمان حمایت از مصرف‎کننده باشد یا نباشد و چه اتحادیه‎ها و اصناف دورهم جمع شوند یا نشوند، فرقی برای ما مردم نمی‎کند و مثل همان مرد قصه، ما مشتریان محترم و مصرف‎کننده‌های عزیز بدبخت هستیم.

شرایط ویژه اقتصادی و بی‎توجهی دولت‎ها به حقوق مردم و گرانفروشی آب و برق و بنزین و نفت و گاز و تلفن و موبایل و اینترنت و پسماند و زباله و ده‎ها نوع عوارض دولتی و شهرداری و مالیات و بیمه‌ و... شرایط مصرف‎کننده؛ یعنی همین مردم عزیز، گرانقدر و شرافتمند را روز به روز بدتر خواهد کرد.

نویسنده: ناصر بزرگمهر
لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: