روایت ترسناک از گودالخوابی در تهران
« دیوار گودال، خیس و سرد بود. زمین گودال، خیس و سرد بود. رضا میگفت بعضی شبها، داخل گودال چوب میسوزانند که یخ نزنند. هیچکدام نمیخواستند به اردوگاه اجباری برگردند.
« دیوار گودال، خیس و سرد بود. زمین گودال، خیس و سرد بود. رضا میگفت بعضی شبها، داخل گودال چوب میسوزانند که یخ نزنند. هیچکدام نمیخواستند به اردوگاه اجباری برگردند. رضا را پنج بار به زور فرستادهاند ترک اجباری، مجید را سه بار. تجربه طولانی تزریق، رگهایشان را خشکانده بود. هر دو پیر شده بودند. یاد دو برادری افتادم که زیر پل زندگی میکردند، لابهلای موشها و دود. بار آخر، برادر بزرگتر، دلدرد شدید داشت، حدس میزد موش به غذایش ناخنک زده باشد. چند ماه است که زیر پل، خالی است. آشغالها هستند، هیچ آدمی نیست. شاید مرده باشند.» این فقط قسمتی از گزارش تکان دهنده روزنامه اعتماد است که خبرنگار برای نوشتن آن سراغ آدم های معتادی می رود که هرکدام قصه پرغصه و عجیبی دارند و شب ها را در گودال هایی شبیه قبر سپری می کنند و هیچ کدام حاضر نیستند به کمپ های اجباری ترک اعتیاد یا گرمخانه های شهرداری بروند. کاربری نوشته: «چه روایت تلخی. کاش نهادها و آدم های نیکوکار فکری برای این آسیب های اجتماعی بکنند.»/ خراسان