ماجرای تماس «حاج قاسم» با ظریف پس از سفر بشار اسد به تهران چه بود؟
جانشین رئیس سازمان عقیدتی وزارت دفاع با بیان اینکه «حاج قاسم» در تمام ۲۲ سالی که در نیروی قدس بود، آمریکاییها را در دنیا خُرد کرد،گفت: انتقام اصلی ما ذلت آمریکاییها است.
آشناییاش با حاج قاسم به اوایل سال ۱۳۶۱ در دوران دفاع مقدس و در اردوگاه حمیدیه در اهواز بر میگردد، زمانی که قاسم سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله بود. در فروردین سال ۱۳۶۵ دوستی، شکل همکاری آنها را تغییر داد و حاج قاسم مسئولیت تبلیغات لشکر را به او سپرد. از آن پس شیرازی به عنوان مسئول تبلیغات لشکر با حاج قاسم سلیمانی حشر و نشر داشت.
پس از پایان جنگ، این ارتباط ادامه داشت، حجت الاسلام علی شیرازی دی ماه ۱۳۸۱ مسئول نماینده ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه شد؛ اما ارتباطش با سردار سلیمانی همچنان برقرار بود تا اینکه در شهریور سال ۱۳۹۰ تغییراتی در نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس سپاه پیش آمد و به خواست سردار سلیمانی، حجت الاسلام شیرازی مسئول نمایندگی ولی فقیه در نیروی قدس شد.
شیرازی ۸ سال با این مسئولیت در کنار حاج قاسم در نیروی قدس بود و به قول خودش مثل زمان جنگ همچنان خود را نیروی حاج قاسم میدانست.
شیرازی معتقد است: «حاج قاسم یک انسان مثل سایر انسانها بود و در زمان اوج قدرتش در روستای خودش با مردم روستا نشست و برخاست میکرد، با آنها غذا میخورد، با آنها بازی محلی انجام میداد و مثل همان حاج قاسمی بود که سال ۵۷ بود. در خانه با نوههای خود بازی میکرد، نوهها را نگه میداشت و نوهها با او بازی میکردند».
وی با اشاره به نگاه حاج قاسم به جامعه و توجه او به جذب حداکثری گفت: «حاج قاسم در دفاع مقدس و در دوران فرماندهی خود دیده بود که چپ و راست، تندرو و کُندرو، سیستانی، بندرعباسی و کرمانی همگی یک مسیر را طی میکنند و همه میخواهند جلوی تجاوز دشمن به خاک را بگیرند، جمهوری اسلامی را حفظ کنند و حاج قاسم کاری به جناح ندارد، میبیند همه تا پای شهادت ایستادهاند. بعضیها شهید شدند و بعضیها ماندند و مجروح شدند».
حجت الاسلام شیری ادامه داد: «حاج قاسم میگوید من دیدم دوران جنگ اینها برای حفظ کشور، انقلاب و اسلام چه کردند، کاری به این جناح و آن جناح ندارم و فردا هم اگر یک اتفاقی در کشور بیفتد، بازهم از کشور دفاع میکنند، حالا پس من باید او را طرد کنم و کنار بگذارم! وقتی با این عینک نگاه کنیم میبینیم همه به سمت او میآیند. حالا گاهی یک نفر اشتباه میکند اما حاج قاسم دستش را میگیرد و او را در مسیر حفظ میکند».
وی بابیان اینکه حاج قاسم هیچ گاه گذشته خود را فراموش نکرده بود، افزود: «مردم کرمان همه از اقشار مختلف به جبهه آمدند. حاج قاسم میگوید این مردم به من اعتماد کردند و بچههایشان را به من سپردهاند. بچههایشان و خودشان این زمینه را ایجاد کردند که من فرمانده لشکر ثارالله شدم. اگر مردم نبودند حاج قاسم برای چه کسی فرماندهی میکرد. حاج قاسم میگوید اینها جنگیدند و من حاج قاسم شدم، آنها خون دادند و من حاج قاسم شدم، من با این مردم آوازهام در دنیا پیچید. حالا هم همین مردم، زینبیون، فاطمیون، عراقی، سوری، ایرانی، اینها در سوریه و عراق جمع شدند و زیر پرچم حاج قاسم آمدند و داعش را شکست دادند».
برای آشنایی بیشتر با حاج قاسم سلیمانی با حجت الاسلام علی شیرازی، جانشین رئیس سازمان عقیدتی وزارت دفاع به گفتگو نشستیم.
مشروح این گفتگو به شرح زیر است:
بهنظر شما حاج قاسم چه ویژگیهایی داشت که او را از سایرین متمایز میکرد و موجب شده بود که در سوریه، عراق، افغانستان و سایر کشورها چهرهای محبوب و دوست داشتنی باشند؟
حاج قاسم یک انسان مثل سایر انسانها بود. او از یک روستای اطراف رابر، کرمان به نام «قنات ملک» به کرمان آمد و از کرمان هم به جنگ رفت و هشت سال هم در دفاع مقدس بود. بعد به جنوب شرق و سپس به سوریه، لبنان و عراق رفت و در همه این دوران، روز به روز تلاش کرد اوصافی که یک انسان وارسته و وابسته به خدا باید در وجودش ایجاد کند، این اوصاف را ایجاد کرد و روز به روز این اوصاف را تقویت کرد و خودش را به خدا نزدیکتر کرد.
مسیری که حاج قاسم انتخاب کرد یک مسیر درست بود
این مقدمه را برای این عرض کردم که بگویم حاج قاسم دست یافتنی است. ما معمولاً در تعریف از بزرگان و شهدا طوری حرف میزنیم که جوانهای جامعه فکر میکنند ما نمیتوانیم حاج قاسم بشویم، خیر. مسیری که حاج قاسم انتخاب کرد یک مسیر درست بود. هرکس در همین مسیر حرکت کند میتواند حاج قاسم بشود، اما به قول ما طلبهها به شرطها و شروطها. اراده کنیم و پای اراده مان بایستیم، راه را درست انتخاب کنیم و بر اساس انتخاب صحیح رفتارمان را شکل دهیم.
حاج قاسم در زمان اوج قدرتش در روستای خودش با مردم روستا نشست و برخاست میکرد. در سال ۹۸ که ایشان شهید شدند، وقتی به روستای قنات ملک میرفت مثل مردم روستا بود، با آنها مینشست، با آنها غذا میخورد، با آنها بازی محلی انجام میداد و مثل همان حاج قاسمی بود که سال ۵۷ بود. در خانه با نوههای خود بازی میکرد، نوهها را نگه میداشت و نوهها با او بازی میکردند.
ما یک الگو به نام پیامبر (ص) و امیر مؤمنان (ع) داریم. علی بن ابی طالب (ع) در اوج قدرت و در جایگاه امامت، خم میشود و بچه شهید بر کولش سوار میشود، منافاتی ندارد. علی (ع) در صندلی و کرسی قضاوت یک برخورد و در خانه یتیم یک برخورد دیگر دارد. حاج قاسم هم در خانه با فرزند خود یک برخورد و در خانه شهید هم یک برخورد دارد. من میتوانم بگویم حاج قاسم در خانه شهید نسبت به فرزند شهید، از فرزند خود صمیمیتر برخورد میکردند.
شهید مغفوری از فرماندهان لشکر ثارالله و فرمانده سپاه کرمان بود، در عملیات کربلای ۴ شهید شد. جز عرفا بود. این شهید بزرگوار سه فرزند دارد که یکی از فرزندانش به نام فاطمه با فرزند شهید تهامی از فرماندهان لشکر ثارالله ازدواج کردهاند و نتیجه این ازدواج فعلاً دو فرزند است. یک روز زینب، دختر فاطمه مریض میشود، او را به بیمارستان میبرند و میگویند باید عمل شود. فرزند شهید نیست بلکه نوه شهید است. حاج قاسم در اوج مبارزه با داعش و با وجود مشغلههای کاری که داشتند، وقتی از این قضیه مطلع میشود به بیمارستان میرود. وقتی زینب از اتاق عمل بیرون میآید، فاطمه مغفوری به حاج قاسم میگوید دیگر مزاحم شما نشویم، شما کار دارید. حاج قاسم میگوید من فرماندهی را به پدرت سپردهام و حالا به جای پدر تو به اینجا آمدهام، اگر پدرت بود چه کار میکرد. حاج قاسم میایستد تا زینب به هوش بیاید و بعد از بیمارستان خارج میشود.
مکتب حاج قاسم روش زندگی الهی شهید سلیمانی است
این یک ویژگی خاص است و کمتر کسی مثل حاج قاسم پیدا میشود که اینطور با فرزند و نوه شهید برخورد کند. دیگران هم میتوانند از حاج قاسم درس بگیرند. اینکه رهبر معظم انقلاب میفرمایند مکتب حاج قاسم، این مکتب روش زندگی الهی حاج قاسم است که باید یاد بگیریم.
در رابطه با ویژگیهای مکتب حاج قاسم بفرمایید؟
ما وقتی میگوییم، مکتب امیرالمومنین (ع)، یعنی بیاییم شیعه علی (ع) بشویم، شیعه از نظر لغوی یعنی قدمهایمان را با قدمهای علی (ع) تنظیم کنیم، پا جای پای امیرمومنان (ع) بگذاریم و هرچه انجام میدهد، ما نیز عمل کنیم. مکتب حاج قاسم یعنی حاج قاسم چه میکند ما هم انجام بدهیم.
از بعد اعتقادی، اولین ویژگی مکتب حاج قاسم گرایش به توحید است، همان توحیدی که همه انبیا، اولیا، بنیانگذار جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب تبیین کردهاند، همین توحید را نیز حاج قاسم تبیین میکند. این یک مکتب جدید نیست، بلکه مکتب حاج قاسم در طول مکتب انبیا، اولیا، امام و ولی فقیه ادامه دارد تا به مکتب حاج قاسم برسیم. اینها در طول هم هستند و یک مسیر را تبیین میکنند.
در باب توحید، حاج قاسم میگوید توحید شهدا با توحید ما متفاوت بود. ما ادعا میکنیم موحد هستیم، شهدا با عمل در مسیر توحید حرکت کردند. حقیقتاً خدا را باور کردند و جانشان را در مسیر دین خدا گذاشتند و فدای راه خدا و دین خدا شدند. حاج قاسم میگوید همه شهدا همین اصول دین یعنی توحید، عدل، امامت، نبوت و معاد را ترسیم کردند.
فرزند من از حاج قاسم درخواست میکند یک نامه برایش بنویسد و او مینویسد. ادبیات این نامه یک ادبیات الهی است. همه شهدای ما همینطور بودند. حاج قاسم چون رتبهاش از نظر معنوی و نزدیکی به خدا بالاتر بود، من معتقدم نوشتارهای حاج قاسم پربارتر هستند. شما نگاه کنید شهدای ۱۳ و ۱۴ ساله، ادبیاتشان طوری است که وقتی میخوانیم خیال میکنیم آقای بهاءالدینی این نامه را نوشته و نامهها حالت عرفانی دارند. وقتی میپرسیم این شهید چقدر سواد داشته، میگویند سیکل و یا کلاس پنجم بوده است. حاج قاسم در این نامه وقتی میخواهد توحید را تبیین کند خیلی زیبا تبیین میکند، که ما باید برویم به مسیری که خدا را ترسیم کرده، به خدا وصل بشویم، اگر به خدا وصل شویم، همه سختیها آسان و همه مشکلات حل میشود. حالا این ظاهر نامه است و خیلی وارد متن نمیشوم. محوریت متن این نامه توحید است و برای فرزند من زمانی که سیزده سال داشت نوشته شده و دارد مسیر توحید را برای او باز میکند.
مسأله بعد، عشق به اولیاست. اینکه ما همیشه میگوئیم «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ»، واقعاً حاج قاسم به آنچه میگفت، عمل میکرد. وقتی میگوئیم عشق به اولیا، عشق به حضرت سیدالشهدا (ع)، عشق به فاطمه زهرا (س)، این عشق را در وجود حاج قاسم میدیدیم، تا آن عشق و باور نباشد و یقین نداشته باشد که اگر من خدا را به فاطمه زهرا (س) قسم بدهم، پس معلوم میشود شخصیت فاطمه زهرا (س) برای حاج قاسم تبیین شده و به او باور دارد.
شهید سلیمانی در عملیات والفجر ۸ و شب عملیات وقتی سرعت آب را میبیند، میگوید با این سرعت همه بچهها شهید میشوند و کسی نمیتواند از اروند عبور کند و به فاو برسد. سپس با تمام عجز و اشک و آه، اروند را به فاطمه زهرا (س) قسم میدهد و بعد از عملیات گفت: وقتی من آب اروند را به فاطمه زهرا (س) قسم دادم، مطمئن بودم بچهها رد میشوند و رد شدند.
خدا وقتی به شکل پلکانی درجات را بالا میبرد، پردهها را کنار میزند و چیزهایی را به بندگان خاص خود نشان میدهد، به همین دلیل او اطمینان داشت که اگر خدا را به فاطمه زهرا (س) قسم بدهد، بچهها آسیب نخواهند دید و به هدف خود میرسند. وقتی نیروها به فاو یعنی جایی که دشمن خانه کرده رسیدند و میخواستند بجنگند، میگوید من نگاه کردم دیدم از زمین و آسمان گلوله میبارد و دوباره خدا را به پهلوی شکسته زهرا (س) قسم داد و بچهها عبور کردند و آمدند به کارخانه نمک رسیدند.
عشق حاج قاسم به اولیا که در میدان نبرد تجربه کرده و باورش را تقویت کرده بود، روز به روز افزایش پیدا میکرد. وقتی نگاه میکنیم میبینیم حاج قاسم در نیروی قدس با همین عینک در سوریه، عراق و لبنان میجنگد و با همین ایمان هر عصر جمعه در خانهاش یک سخنران و یک مداح برای خود و خانوادهاش، دارد که کل جلسه نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه طول میکشد. مداح میآید روضه میخواند و حاج قاسم اشک میریزد، حاج قاسم در خانه خودش بلندتر از جلسه عمومی گریه میکرد، چون در خانه خودش کسی نیست. ارتباط خود را با خدا محکمتر میکرد. وقتی حاج قاسم در جلسه روضه گریه میکرد، شانههایش میلرزید، بلند، بلند گریه میکرد و اشک میریخت.
وقتی میگوئیم مکتب حاج قاسم، یعنی این پیوند و نقاطی که حاج قاسم را حاج قاسم کرد و او را به این درجات رساند، چه بود؟ وقتی میگوئیم مکتب حاج قاسم یعنی سیر عرفانی حرکت حاج قاسم و ارتباط او با پیامبر و اولیا و فاطمه زهرا (س) را ترسیم کنیم و جامعه را به این مسیر دعوت کنیم. حالا که به حاج قاسم عشق میورزیم، باید فکر و رفتار او را در وجود خودمان ایجاد کنیم.
یکی از ویژگیهای حاج قاسم نگاه ایشان به جامعه و تأکید بر وحدت و جذب حداکثری بود، در یکی از سخنرانی هایشان قبل از شهادت هم تاکید داشتند که از راندن افراد دوری کنیم و نگوییم فلانی چپ و فلانی راستی است، اصولگرا یا اصلاح طلب است و همه اینها فرزندان ما هستند، نظر شما در خصوص این بعد شخصیتی حاج قاسم چیست؟
حاج قاسم یک تابلو به نام جنگ هشت سال دفاع مقدس جلوی خود داشت. وقتی در لشکر ثارالله فرمانده بودند از کرمان، بندرعباس، هرمزگان، سیستان و بلوچستان و… نیروها از هر قشری و با هر فکری همه به لشکر ثارالله میآمدند.
درست است که دوران جنگ مثل امروز نبود و اصولگرا و اصلاح طلب نبودند، اما با نامهای دیگر مثل چپ و راست، چپ تند، چپ کُند، راست تند، راست کُند، مجمع روحانیون و غیره بودند. جامعه روحانیت از سالها پیش بود و مجمع روحانیون هم در زمان امام (ره) تأسیس شد و همه اینها به جبهه میآمدند.
آقای جهانگیری نماینده جیرفت و چپی بود و به لشکر ثارالله میآمد، آقای زادسر هم که نماینده جیرفت و رقیب آقای جهانگیری بود به جبهه میآمد. گاهی او و گاهی این رأی میآورند. آقای زادسر دوران جنگ متعلق به جناح راست بود و باز هم در لشکر ثارالله و جزو رزمندگان این لشکر بود. من این دو را مثال زدم ولی بسیاری از فرماندهان لشکر با یکدیگر متفاوت بودند، بعضیها با این جناح و بعضیها با آن جناح بودند.
بنده خودم اهل رفسنجان هستم. ما در رفسنجان سه گردان در لشکر ثارالله داشتیم، و دو جناح، یکی جناح آقای شیخ محمد هاشمیان و دیگری جناح آقای شیخ عباس پور محمدی بودند. یک فرمانده با آن جناح و یک فرمانده با این جناح بود. حاج قاسم نگاه میکرد و میدید کسی که از هر جناحی به جنگ آمده در عملیات چه میکند و میدید همگی برای اسلام، ایران، تعالی کشور و حفظ انقلاب و برای تبعیت از امام (ره) میجنگند، پس همه یک مسیر را طی میکنند.
چپ و راست، تندرو و کندرو، سیستانی، بندرعباسی و کرمانی همگی یک مسیر را طی میکنند و همه میخواهند جلوی تجاوز دشمن به خاک را بگیرند، جمهوری اسلامی را حفظ کنند و حاج قاسم کاری به جناح ندارد، میبیند همه تا پای شهادت ایستادهاند. بعضیها شهید شدند و بعضیها ماندند و مجروح شدند.
حاج قاسم میگوید من دیدم دوران جنگ آنها برای حفظ کشور، انقلاب و اسلام چه کردند، کاری به این جناح و آن جناح ندارم و فردا هم اگر یک اتفاقی در کشور بیفتد، بازهم از کشور دفاع میکنند، حالا پس من باید او را طرد کنم و کنار بگذارم! وقتی با این عینک نگاه کنیم میبینیم همه به سمت او میآیند. حالا گاهی یک نفر اشتباه میکند، اما حاج قاسم دستش را میگیرد و او را در مسیر حفظ میکند.
مردم کرمان همه از اقشار مختلف به جبهه آمدند. حاج قاسم میگوید این مردم به من اعتماد کردند و بچههایشان را به من سپردهاند. بچههایشان و خودشان این زمینه را ایجاد کردند که من فرمانده لشکر ثارالله شدم. اگر مردم نبودند حاج قاسم برای چه کسی فرماندهی میکرد. حاج قاسم میگوید اینها جنگیدند و من حاج قاسم شدم، اینها خون دادند و من حاج قاسم شدم، من با این مردم آوازهام در دنیا پیچید. حالا هم همین مردم، زینبیون، فاطمیون، عراقی، سوری، ایرانی، در سوریه و عراق جمع شدند و زیر پرچم حاج قاسم آمدند و داعش را شکست دادند.
هنر حاج قاسم این بود و در نامهای که به شهدا مینویسد، شهدای لشکر ثارالله را با اسم نام میبرد، احمد امینی یکی از فرماندهان لشکر ثارالله، علی عابدینی یکی از فرمانده گردانهای لشکر ثارالله، حاج یونس فرمانده تیپ لشکر ثارالله، آنها را با اسم نام میبرد و بعد میگوید حاج قاسم با شما حاج قاسم شد، پس باید حواسش باشد و هست.
کسی که از اول حرکت تا پایان، حواسش باشد که چه کسانی به او قدرت دادهاند، تا پایان قدرت اشتباه نمیکند. اشتباه مال کسانی است که اول به مردم توجه میکنند تا به قدرت برسند و بعد فراموش میکنند. حاج قاسم فراموش نکرد و نخواست فراموش کند، نه تنها نخواست بلکه زمینه تقویت این کار را هم ایجاد کرد.
شهید سلیمانی در منزل خود یک قاب بزرگ درست کرده بود و عکس بیش از ۵۰ شهید فرمانده لشکر ثارالله را بر روی آن زده و میگفت اینها مرا به این جایگاه رساندند. یک تابلوی بزرگتر در دفتر کارش درست کرد و عکس شهدای لشکر ثارالله، شهدای جبهه مقاومت و شهدای سوریه و عراق را به این تابلو زد. جلوی صندلی که معمولاً در جلسات روی آن مینشست این تابلو را نصب کرد و عکس خودش در کنار شهدایی مثل احمد کاظمی و عماد حاج قاسم بود. این شهدا یک لحظه از جلو چشمش کنار نمیرفتند.
حاج قاسم میخواست همه بدانند رفقای او چه کسانی هستند. با خود میگفت من فردای قیامت باید به آنها جواب بدهم. این شهدا کمک کردند و من را به این جایگاه رساندند، نسبت به این شهدا چگونه باید حرکت کنم، نسبت به فرزندان آنها چطور باید باشم؛ مثلاً شهید مغفوری یکی از افرادی بوده که مرا به این جایگاه رساند، اینها فدای اسلام و انقلاب شدند. پس من اگر بخواهم پرچم اسلام را زنده نگه دارم، باید نام این شهدا را زنده نگه دارم. اگر آقای مغفوری شهید نشده بود اکنون بالای سر فرزندش بود، ولی نیست، پس من باید دست او را بگیرم، من باید برای او پدری کنم. حالا که این شهید نیست چه کسی باید این جایگاه را به عهده بگیرد.
بعضی از فرزندان شهدا وقتی پدرشان شهید شد، خردسال بودند و بعضیها بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند. خوب چه کسی باید جایگاه پدر را برای آنها روشن کند؟ حاج قاسم آمد و در جمع شهدا از پدرشان یاد کرد و برایشان نامه نوشت. دو سه نامه به فاطمه مغفوری نوشت و در این نامه گفت: فاطمه میدانی بابای تو چه کسی بود، بابای تو کسی است که نه تنها مردم کرمان، بلکه مردم ایران بر سر مزار او میآیند و از او حاجتهایشان را میگیرند، قدر این بابا را بدان (قبر شهید مغفوری در کنار قبر حاج قاسم واقع شده است). حاج قاسم نقطه اتصال فرزند و پدر و همچنین نقطه اتصال این فرد و شهید را پررنگ میکند.
شهید سلیمانی شخصیت سیاستزدهای نداشتند، به نظر شما چقدر در جهت رفع سیاست زدگی در جامعه نقش آفرینی کردند؟
قبول داریم که ایشان سیاستزده نبود اما سیاسی بود. جنگ در سوریه سیاسی است، جنگ در عراق هم همینطور. اینکه در عراق تلاش کنند مجلس، رئیس جمهور و نخست وزیر در یک مسیر و همراه جمهوری اسلامی باشند، این یک کار سیاسی است.
حاج قاسم وابسته به جناح و گروه خاصی نبود ولی وابسته به ولایت بود. برای اجرای حرف ولایت چه در دوران امام و چه در دوران بعد از امام و مقام معظم رهبری، با تمام وجود تلاش میکرد تا تدبیر امام و رهبری اجرایی شود.
حاج قاسم به من گفت من از آقا چیزی دیدم که نمیتوانم از ایشان جدا شوم، نور ولایت را دیده بود که نمیتوانست از ایشان جدا شود؛ لذا همین حاج قاسمی که میگوئیم سیاستزده نبود، اگر در یک جلسه نسبت به مقام معظم رهبری اهانتی انجام میگرفت، به هیچ وجه نمیتوانست تحمل کند.
یکی از مسئولان نیروی قدس در جلسه شورای نیرو گفت: جلسهای بودم که در وزارت امور خارجه برگزار شده بود، افراد از جاهای مختلف در این جلسه حضور داشتند و فردی نسبت به آقا اهانتی انجام داد. حاجقاسم سوال کرد: تو در جواب این اهانت چه کار کردی؟ گفت: من دیدم اگر بخواهم حرفی بزنم، جو جلسه به هم میخورد. حاج قاسم گفت: من اگر جای تو بودم لیوان را به سمت صورتش پرت میکردم.
حاج قاسم سیاست زده نیست، اما اینجا بحث دفاع از آرمانها و دفاع از ولایت است. حاج قاسم برای دفاع از ولایت کسی را نمیشناخت. گاهی دعوا بر سر شخص است، من این فرد را و شما یک فرد دیگر را قبول دارید و این مباحث خیلی مهم نیست. گاهی اوقات من شوخی میکنم و میگوئیم در کشور ما همه کسانی که با هم دعوا داشتند، در انتها به هم میرسند. شما رؤسای جمهور را نگاه کنید، الان همه در یک مسیر با هم حرکت میکنند. مهم این است که ما پای آرمانهایمان بایستیم، مبانی امام و خط امام را حفظ کنیم. شما به یک کاندیدا و من به یک کاندیدای دیگر رأی میدهم، این خیلی مهم نیست. اینها شاخ و برگ هستند و ما باید ریشه درخت را حفظ کنیم. حاج قاسم برای حفظ ریشه درخت، با تمام وجود ایستاد و نگذاشت به این ریشه آسیب برسد.
در رابطه با اظهارات تند آقای روحانی بعد از انتخابات سال ۹۶ شنیده شد که حاج قاسم تذکرات تندی به رئیس جمهور وقت دادند؛ از محتوای آن جلسه و تذکرات، نکاتی را بفرمائید؟
حاج قاسم با هیچکس رودربایستی نداشت و حرفش را محکم میزد و راهی را هم برای هدایت باز میگذاشت. معمولاً انسانهای بزرگ این گونه هستند و همه راهها را نباید بست. اسلام هم تاکید میکند و میگوید با دشمنان طوری رفتار کنید که اگر فردا صلح کردید، بتوانید در چشم هم نگاه کنید. در جلسات خصوصی حاج قاسم محکم صحبت میکرد. اما برای جذب افراد رفتار متفاوتی داشت.
ماجرای سفر بشار اسد به تهران و قهر آقای ظریف چه بود؟
آقای بشار اسد به ایران آمدند. این موضوع از نظر امنیتی بسیار اهمیت دارد که کشوری که در حال جنگ است اگر رئیس جمهورش مسافرت کند، احتمال اینکه وقایع ناخوشایندی رخ دهد، وجود دارد. پس اگر آقای بشار بخواهد به ایران رفت و آمد کند، کسانی که در سوریه علیه او مبارزه میکنند، نباید متوجه شوند و یک بحث امنیتی شدیدی باید اتفاق بیفتد تا آقای بشار بیایند ایران و بروند و از نظر تثبیت سوریه و قدرت جمهوری اسلامی بسیار مهم است، لازم هم نیست همه از این رفت و آمد مطلع شوند.
روحانی باید مشخص میکرد چه کسی در جریان سفر بشار اسد به تهران باشد
برخی افراد از جمله آقای روحانی بهعنوان رئیس جمهور در جریان بودند و حضرت آقا هم در جریان بودند. رئیس جمهور باید مشخص کند و به آقای ظریف بگوید که به جلسه بیاید یا نیاید و این دیگر مربوط به نیروی قدس نیست و به دولت مربوط میشود. دولت میدانست و باید اعلام میکرد.
آقای ظریف از این برخورد ناراحت شد و استعفا داد. روز بعد بود که تازه متوجه شده بودند که آقای ظریف استعفا دادهاند. صبح روز بعد ما داشتیم با حاج قاسم به نیروی قدس میآمدیم، در مسیر به آقای پور جعفری گفت که با آقای ظریف تماس بگیر، تماس گرفت و گوشی را به حاج قاسم داد، حاج قاسم با شوخی و خنده آقای ظریف را پای کار آورد و آقای ظریف استعفایش را پس گرفت و به وزارت امورخارجه آمد. آیا حاج قاسم به آقای ظریف اشکال نداشت؟ قطعاً داشت. آیا آقای ظریف هیچ ایرادی نداشت؟ قطعاً داشت، اما حاج قاسم چطور به موضوع نگاه میکرد، حاج قاسم به عنوان یک پدر نگاه میکرد که اینها فرزندان این خانهاند و باید حفظ شأن کرد. نباید بگذارم که اینها از هم بپاشند، نباید کشور ضرر ببیند.
استعفای آقای ظریف در آن مقطع به نفع انقلاب نبود
استعفای آقای ظریف در آن مقطع به نفع انقلاب نبود. حاج قاسم چه باید میکرد؟ باید کاری میکرد که به نفع انقلاب است. نفع انقلاب در چیست؟ ولو یک عده با آقای ظریف بد باشند و بگویند حالا که رفته اجازه بدهد برود. عدهای با آقای روحانی خوب نباشند، مثلاً آقای روحانی یک برخوردی کرده و عدهای خوششان نیامده، حالا حاج قاسم چه تکلیفی دارد؟ این سیره پیامبر ماست، حاج قاسم از پیامبر باید درس بگیرد، «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَیٰ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا» دیگران گناه میکردند، پیامبر نزدیک بود جان بدهد. دیگران اشتباه میکردند، حاج قاسم از روی دلسوزی گاهی پرخاش هم میکرد. گاهی یک کسی اشتباه میرود شما از روی دلسوزی محکم دستش را میگیرید که نرود ولو اگر دستش درد بگیرد.
حاج قاسم در جلسه خصوصی حرفش را میزد، انتقاد میکرد، راهنمایی میکرد برای آنکه شخص از اشتباه برگردد. او از سقوط یک انسان خوشحال نمیشد بلکه میخواست دستش را بگیرد و او را برگرداند. آقای ظریف اگر اشتباه رفت، حاج قاسم دستش را گرفت و او را برگرداند. آقای روحانی اگر اشتباه کرد، حاج قاسم نامهای برایش نوشت و او را برگرداند. اگر ما بتوانیم یک اشتباه آقای روحانی را کم کنیم به نفع جمهوری اسلامی است یا به ضرر جمهوری اسلامی؟ به نفع است، پس باید این اشتباه را کم کرد ولو اینکه پا روی خودم بگذارم و آبروی خودم را وسط بگذارم و عدهای از دوستانم به من اهانت کنند، عدهای خوششان نمیآمد و میگفتند چرا حاج قاسم این کار را کرد؟ حاج قاسم برای دل بنده و دیگران که این کار را نمیکرد، نگاه میکرد ببیند خدا راضی است، پس انجام میداد ولو اینکه عدهای اعتراض کنند.
برخی منتقدان و سیاسیون معتقدند نیروی قدس سلسله مراتب سازمانی و قانونی را در مسائل سیاست خارجی رعایت نمیکرده و نهادهای قانونی را تضعیف میکرده، حاج قاسم چقدر به این مسائل توجه داشت و چه اندازه سلسله مراتب و حیطه بندیهای قانونی را رعایت میکرد؟
اولاً کسی که به سلسله مراتب توجه نداشته باشد و بخواهد خودش و تشکیلاتش را تقویت کند، از استعفای آقای ظریف استفاده میکند و میگوید الحمدلله یک مانع هم بر طرف شد و من هر کاری بخواهم میکنم، پس این نشان میدهد حاج قاسم به سلسله مراتب توجه دارد. کشور آمده تصمیم گرفته اینجا نیروی قدس و اینجا وزارت امور خارجه وارد بشود. بر اساس مصوبات کشور و شورای عالی امنیت ملی، کار شکل میگیرد.
گاهی اوقات کشور یک تصمیمی میگیرد که من خوشم نمیآید، نه اینکه حاج قاسم سلسله مراتب را رعایت نمیکند. حاج قاسم دارد قانون را اجرایی میکند. الان در کشور نیروی انتظامی متولی امنیت استانهای ماست، فردا مثلاً یک بحران به وجود میآید و دشمن به بندرعباس حمله میکند، اینجا دیگر جای نیروی انتظامی نیست، اینجا باید ارتش و سپاه بیایند، مستقر شوند و جلوی تجاوز دشمن به بندرعباس را بگیرند. نیروی انتظامی بیاید بگوید که من تا حالا متولی بودم پس چرا سپاه و ارتش وارد کار شد؟! الان اقتضا میکند که نیروی قدس بیاید وارد سوریه و عراق شود تا دشمن را دفع کند.
بنده از شما سوال میکنم، فرض کنید داعش به سوریه آمده وزارت امور خارجه میخواهد مانع تجاوز داعش به سوریه شود و بخواهد حکومت سوریه را حفظ کند، چه باید بکند؟ اگر آقای ظریف متولی این میدان بود، چه کاری میکرد؟ میبایست دست حاج قاسم را بگیرد و بگوید خواهش میکنم به سوریه بیا و نگذار اینها حکومت را ساقط کنند. چون اگر حکومت سوریه ساقط شود پس از آن نوبت جمهوری اسلامی ایران میشود. اینجا نظام تصمیم گیرنده است، با توجه به زمان و وضعیت میسنجند و میگویند این کار را باید انجام داد و چاره دیگری هم نیست. «والا» وزارت امور خارجه نمیتواند برود سوریه و بجنگد و وظیفهی دیپلماسی را به عهده دارد. نیروی قدس هم برای همین ایجاد شده که بتواند جلوی بحرانها را بگیرد و به کشور و حامیان جمهوری اسلامی آسیب نرسد. در دنیا هم همینطور است.
داعش، جبهه النصره و سایر گروهها با اعتقادات مردم کار داشتند، همه ادعای دین داشتند، زمان شلیک و سر بریدن الله اکبر میگفتند و اعتقاد داشتند که پس از مرگ به بهشت میروند، در این شرایط مسموم که تشخیص حق از باطل سخت است چه راهبردی از سوی ایران و حاج قاسم انتخاب شد که توانست معادلات را عوض کند؟
ما باید نیروهای خودی را با فکر دشمن آشنا کنیم، نیرو را توجیه کنیم که با چه کسی میجنگیم، همه جای دنیا همین طور است. ما با کشور عراق و مردم عراق مشکلی نداریم، از اول انقلاب هم با مردم عراق مشکلی نداشتیم، اما زمان صدام او وارد جنگ شد و ما میبایست میجنگیدیم. آیا میشد نجنگید؟ خیر، پس باید نیروها را توجیه کرد که الان وضعیت چیست. فردا صدام میرود که رفت. حالا امروز ما و مردم عراق در یک جبهه هستیم. صدام میخواست جدایی ایجاد کند، ولی زورش نرسید و در نهایت ما یکی شدیم.
امروز میخواهیم برویم در عراق علیه داعش بجنگیم و از مردم عراق دفاع کنیم. حالا یک عده میگویند شما تا دیروز با عراق میجنگیدید، حالا دارید به نفع عراق کار میکنید؟ آن نگاه با این نگاه متفاوت است. دیروز صدام حاکم بود و امروز مردم عراق حاکماند. دیروز آمریکا با صدام بود ولی امروز علیه مردم عراق داعش را به عراق فرستاد. پس این نیاز به توجیه دارد.
حال که وارد کارزار شدیم، چه باید بکنیم؟ مثلاً در عراق چه کار باید بکنیم؟ هر کاری که دشمن میکند ما میتوانیم بکنیم؟ صدام شهرهای ما را بمباران میکند، آیا ما حق داریم شهرهای عراق را بمباران کنیم؟ ما در چارچوب دین حرکت میکنیم. باید نیرو را توجیه کنیم که دشمن ما چنین است، برای چه میجنگیم و برای جنگ این پارامترها را مشخص میکنیم و طبق اصول میجنگیم. حالا دشمن میآید و از تاکتیکهای ما استفاده میکند، مثلاً در سوریه میدیدیم داعش شب عملیات تکبیر میگفت، نیرویهای ما هم تکبیر میگفتند. هر دو قرآن میخوانند، نیروی جبهه مقاومت قرآن میخواند که قرآن را حفظ کند، اما طرف مقابل منافق است، قرآن میخواند که ما را فریب دهد. برای خدا قرآن نمیخواند بلکه برای فریب ما این کار را میکند، وگرنه اگر نیروی داعش قرآن میخواند و به قرآن عمل میکرد، سر کودک را میبرید؟! نیروهای جبهه مقاومت، لبنانی، سوری، ایرانی، عراقی، پاکستانی، افغانستانی یک نمونه بیاورید که در میدان جنگ سر یک کودک را بریده باشند؟ هیچ موردی نداریم.
نیروهای داعش چقدر زنان را در سوریه و عراق قتل عام کردند؟ فوعه و کفریا در محاصره بود، بنا شد مردم فوعه و کفریا را از آنجا بیرون بیاورند و در حلب مستقر کنند. با داعش، با نیروهای مخالف و ضد انقلاب و با تروریستها توافق شد که با زنها کاری نداشته باشند. زن و بچهها را سوار اتوبوس کردند به سمت حلب آوردند، اما داعش چه کرد؟ اتوبوسها را به رگبار بست.
ما چه کار کردیم؟ ما در نوبل، الزهرا، در حلب و جاهای دیگر هر کجا که داعش در محاصره بود، حاج قاسم میگفت یک راه باز کنید تا هر کس خواست فرار کند برود، چون حاج قاسم با این نگاه مدیریت و فرماندهی میکرد. نیروهای داعش فریب خورده بودند. ما حتی اگر بتوانیم چهار نفر را هم هدایت کنیم، باید این کار را انجام دهیم.
ما مطابق با قرآن عمل میکنیم. نیروهای داعش بر طبق ظاهرش خیال کرده داعش دنبال حکومت دینی ست اما وقتی وحشی گری داعش را میبیند، از او جدا میشود و ما هم باید کمک کنیم. ما دنبال قتل عام داعشی ها نبودیم. ما در دوران هشت ساله هم دنبال قتل عام نیروهای صدام نبودیم. ما چه در میدان شعار و چه در میدان عمل دنبال بسط فرهنگ دینی بودیم.
بهنظر شما چه شد که رئیس جمهور آمریکا خودش شخصاً وارد صحنه شد و تصمیم گرفت حاج قاسم را در یک سفر رسمی و با آن شکل به شهادت برساند؟
حتماً سر «گردنه گیر» را دیدید که بعضیها میگویند «داش منش»، خیر اینها داش منش نیستند. داش منش یک مرامی دارد و به ناموس دیگران خیانت نمیکند. اگر یک کسی بیاید این سر گردنه گیرها را بشکند عصبانی میشوند چون خودشان را کسی میدانند. اگر کسی جلویشان بایستد و بگوید هیچ قدرتی نداری، خیلی شکسته میشوند.
آمریکا «گردنه گیر» جدید است. آمریکاییها در خلیج فارس گردنه گیری میکنند، کِشتیها را غارت میکنند، خودشان را قدرت برتر دنیا میدانند. حاج قاسم آمد اعلام کرد: آقای ترامپ تو هیچ کسی نیستی، یک آدم پخمه هستی، میتوانم تو را از بین ببرم. لازم نیست ارتش و سپاه و بسیج و کل ایران و جبهه مقاومت را بسیج کنم، من حریف تو هستم.
او دشمن ماست و در میدان باید دشمن را خُرد کرد. اسلام هم میگوید دشمن را از نظر جنگ روانی خُرد کن. حاج قاسم این حرف را اعلام کرد و فقط شعار نبود که بگوییم، اگر این حرف را نمیزد او را شهید نمیکردند، خیر. حاج قاسم در تمام ۲۲ سالی که در نیروی قدس بود، آمریکاییها را در دنیا خُرد کرد. در لبنان، افغانستان، بوسنی هرزگوین، فلسطین، سوریه، عراق و همه جا خُردشان کرد.
آنها میبینند جمهوری اسلامی مانع کارهایشان است و میگویند هر تصمیمی میگیریم، جمهوری اسلامی مانع میشود. در رأس این حرکت در منطقه شخص حاج قاسم حضور داشت و این آمریکاییها را عصبانی کرد و میکند.
آمریکاییها برنامه داشتند عراق را به نفع خودشان تصرف کنند. بزرگان آمریکا گفتند ما در عراق هزینه کردیم اما جمهوری اسلامی برنده شد. این باعث عصبانیتشان شد.
در افغانستان هزینه کردند هیچ چیزی به دست نیاوردند و جمهوری اسلامی مانع شد. در سوریه میخواستند حکومت سوریه را متلاشی کنند که نتوانستند. دوباره در جنگ داعش در عراق میخواستند حکومت مردمی عراق را از بین ببرند، نتوانستند. آمریکاییها تمام توان خود را به کار گرفتند که بغداد و دمشق سقوط کند و طبق نگاه خودشان این امر قطعی بود اما این اتفاق نیفتاد، طبیعی ست که عصبانی شوند و تصور میکنند، اگر فرمانده این میدان یعنی حاج قاسم را بکشند، همه چیز تمام میشود و راه برایشان باز میشود، خیر اینطور نیست.
این حرکت اوج ذلت آمریکاییها بود. حاج قاسم ذلیلشان کرد ولی خودشان، خودشان را ذلیلتر کردند. اراده خدا بود که ذلیل شوند و شدند. حاج قاسم گفت: من در میدان حریف شما هستم. آمریکاییها اگر قدرت داشتند در میدان سوریه و عراق با حاج قاسم میجنگیدند، نه اینکه شبانه کسی که از هواپیما پیاده شده، هیچگونه تجهیزات نظامی ندارد و میخواهد به جلسه برود را شهید کنند و این اوج نامردی است. آنها حتی جرأت نکردند در فرودگاه به او شلیک کنند، گذاشتند از هواپیما پیاده شد، از فرودگاه بیرون آمد، پنج کیلومتر از فرودگاه فاصله گرفت و آنجا شهیدش کردند، از زمین و هوا به او حمله کردند. اگر مرد بودند به میدان مبارزه میآمدند، این هم اوج ذلالت آمریکاییها بود.
با اراده الهی خون حاج قاسم برایشان چنان رسوایی به بار آورد که مجبور شدند، عراق و افغانستان را ترک کنند و از منطقه بروند. این هم یک نوع عزت دیگر برای جمهوری اسلامی است. بعد از شهادت حاج قاسم، رهبر معظم انقلاب فرمودند: آمریکاییها باید از منطقه بروند. ما تصور میکنیم در بحبوحه شهادت حاج قاسم که همگی ناراحت بودیم تصور میکردیم که باید همین الان بزنیم پدر آمریکا را دربیاوریم. قرآن هم میگوید انسانها عجول هستند اما خدا عجلهای ندارد، ما انسانها میخواهیم زود انتقام بگیریم.
خون حاج قاسم نه تنها آمریکاییها را از منطقه خارج میکند بلکه آنها را در دنیا ذلیل خواهد کرد. کسانی که حسین بن علی (ع) را کشتند، خدا به دست توابین و مختار ذلیلشان کرد و همه شأن کشته شدند. یزید هم به طرز مفتضحانه ای کشته شد. یزید شکار رفته بود از اطرافیانش دور شد، یک آهو را تعقیب میکرد، آهو وقتی فاصله گرفته بود ایستاد، یزید میخواست از اسب پیاده شود، هنوز پایش در رکاب بود که اسب حرکت کرد. یزید بر روی زمین کشیده شد تا کشته شد. انتقام الهی رد خور ندارد.
ذلت آمریکاییها در آینده بیش از این خواهد شد و آن انتقام اصلی است. حتی اگر ترامپ را هم بکشیم، با این کار دل امت اسلامی آرام نمیشود و برای ما حاج قاسم زنده نمیشود. زمانی قلب ما آرام میشود که ببینیم فکر استکبار و فکر یزیدی شکسته و فکر حسینی در جهان شعله ور شده و جهان را منور کرده است.
ما پس از شهادت حاج قاسم، زمانی آرام میگیریم که نه صهیونیست و نه استکبار وجود داشته باشند و این اتفاق خواهد افتاد./ مهر