تحلیل از چپ و راست؛
جبهه مقاومت
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
گروه سیاست سایت فردا – طبیعی و واضح است که تحلیلگران در عرصه سیاست به موضوعات مختلف از منظر خود و با گرایش سیاسی خود مینگرند و مینویسند. در اینجا اما سعی داریم با کنار هم قرار دادن این تحلیلها ، مسائل را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بررسی کنیم.
در بسته پیشرو تحلیلهای سیاسی را فارغ از جناحبندیهای سیاسی بخوانید.
وابستگی آینده تولید نفت به برجام
نرسی قربان تحلیلگر مسایل اقتصادی در یادداشتی که «آرمان ملی» منتشر کرده، نوشته است: «بررسیها نشان میدهد بهره برداری مداوم از ذخایر نفت و گاز کاهش تولید هر ساله را اجتناب ناپذیر میکند بهگونهایکه این افت تولید در ذخایر نفتی بین 5 تا10 درصد و ذخایر گازی با نوسانات بیشتری صورت میگیرد. موضوعی که هم اکنون در پارس جنوبی نیز صورت گرفته و عدم احیای این ذخایر به همراه نبود سرمایه گذاری برای تولید در سایر مناطق کسری سوخت نیروگاه ها و در برخی مناطق مصارف عمومی برای زمستان را در یکی دو سال اخیر رقم زده است، بنابراین فارغ از میزان سرمایهای که برای احیای ذخایر در پارس جنوبی مطرح است بیتوجهی به این موضوع کاهش تولید را اجتناب ناپذیر میکند. از سوی دیگر میزان درآمدهای نفتی کشور در چند سال اخیر و با تشدید تحریم های آمریکا به شدت کاهش یافته بهگونهایکه میزان درآمد نفتی در سال گذشته بالغ بر 5 میلیارد دلار برآورد شده است. بنابراین آنچه مسلم است نبود منابع مالی یکی از عمده دلایلی بوده که دولت تاکنون برای سرمایه گذاری در این حوزه با آن مواجه بوده و با فرض عدم تغییر در شرایط سیاسی امکان تحقق افزایش تولید نفت و گاز و افزایش درآمدهای حاصل از فروش نفت نیز تحت الشعاع قرار خواهند گرفت. البته امکان بهرهگیری از کاهش مصرف احتمالا در کوتاه مدت و استفاده از ابزار گرانی نرخ حاملهای انرژی در کوتاه مدت امکان دارد بتواند کمی مشکلات دولت را به تعویق بیندازد اما این سیاست در بلند مدت پاسخگو نخواهد بود و سرمایهگذاری در این حوزه اجتناب ناپذیر است. در این رابطه بهنظر میرسد دولت سیزدهم باید نخستین اولویت خود را تعیین تکلیف مذاکرات برجامی قرار دهد و همگام با رفع تحریمها پیوستن به FATF را فارغ از اظهارت غیرکارشناسانهای که گاها از سوی برخی افراد صورت میگیرد را نیز برای بهره گیری و امکان بازگشت درآمدهای ناشی از فروش نفت در دستور کار قرار دهد. البته حذف تحریمها به معنای سرمایهگذاری کامل دولت در این حوزه نبوده و آنچه میتواند سود درآمدهای نفتی را تضمین کند استفاده از سرمایه گذاران خارجی است. در واقع جذب سرمایه گذار خارجی معادله برد – بردی است که اگرچه بخشی از منابع حاصل به سرمایه گذار در مدت مشخص تخصیص مییابد اما علاوه بر تامین درآمدهای حاصل از صادرات محصولات نفتی این امکان را به دولت میدهد تا منابع خود را حوزههای زیر ساختی هزینه کند.»
چرا آمریکا مهره پیاده را حرکت داد؟
محمد صرفی در یادداشت امروز «کیهان» نوشته است: «فعلاً نگاهها به جلسه روز دوشنبه شورای حکام و خروجی آن دوخته شده است. یکی از اصلیترین اعتراضات گروسی به کاهش نظارت آژانس بر فعالیت هستهای ایران برمیگردد. ... برخلاف ظاهر و آنچه باید باشد، آژانس بینالمللی انرژی اتمی نه یک نهاد فنی که یک نهاد کاملاًً سیاسی است. آمریکاییها در مقطع فعلی، یکبار دیگر این نهاد را در راستای اهداف خود فعال کردهاند. اما هدف آنها از جنجال جدید چیست و چه میخواهند؟ فشار از طریق آژانس به ایران و برای اجبار ایران به شروع مذاکرات در اسرع وقت. ممکن است آنها برای رسیدن به این هدف حتی قطعنامهای هم روز دوشنبه پختوپز کنند. درباره بازی جدید آژانس و غرب،
ذکر چند نکته ضروری است؛
1- اگر آمریکا و سه کشور اروپایی در جلسه شورای حکام دست به اقدام احمقانه زده و علیه ایران قطعنامه صادر کنند، در واقع به پای خود شلیک کردهاند. هدف آنها از سرگیری سریع مذاکرات است و چنین قطعنامهای نه تنها ایران را به میز مذاکره نزدیک نمیکند بلکه مسیر بازگشت ایران به
میز مذاکره را دشوارتر و طولانیتر نیز خواهد کرد.
موضوعی که در تماس تلفنی چهارشنبه گذشته رئیسجمهور ایران و رئیس شورای اروپا نیز انعکاس یافت و آقای رئیسی به شارل میشل گوشزد کرد؛ «همکاریهای جدی جمهوری اسلامی ایران با آژانس نمونه بارزی از اراده ایران برای شفافیت در فعالیتهای هستهایاش است. طبیعی است در صورت برخورد غیرسازنده در آژانس بینالمللی انرژی اتمی، انتظار اینکه ایران واکنش سازنده داشته باشد، منطقی نیست. اقدامات غیرسازنده طبیعتاً مخل مسیر مذاکره نیز هست.»
2- جمهوری اسلامی ایران مذاکره را ترک نکرده و چنین قصدی نیز ندارد. اما در عین حال برای آن عجلهای هم ندارد. این موضوع دو دلیل اصلی و مهم دارد؛ نخست آنکه ادامه مذاکره از نظر ایران نیازمند یک بازنگری جدی و عمیق در شیوه و راهبرد مذاکراتی است. ما پیش از این 6 دور در وین مذاکره کردهایم و عملاًً هیچ نتیجهای نداشته است و ادامه مذاکرات با راهبرد قبلی عاقلانه نیست و تهران درصدد بازنگری در آن است. این بازنگری زمانبر است و تغییر دکوراسیون اتاق مذاکره نیست که چند روزه قابل انجام باشد. نکته دیگر آنکه تاکنون مذاکره برای ایران چه دستاورد و نفعی داشته است که برای آن سر و دست بشکند و عجله داشته باشد؟
3- مسئله ایران و آژانس با مذاکره فنی قابل حل نیست. چرا؟ چون ماهیت موضوع سیاسی بوده و تا وقتی ما با آنان که نخهای عروسک آژانس را در دست داریم به یک توافق سیاسی نرسیم، مسائل فنی نیز هرگز حل نخواهد شد. گروسی را رابرت اوبراین، مشاور امنیت ملی سابق کاخ سفید بر صندلی مدیرکلی آژانس نشاند. آژانس خریدار نیابتی آمریکاست. واشنگتن میخواهد از طریق این واسطه امتیازات مفت دریافت کند و وقتی ایران بگوید در قبال دادن امتیازات چه چیزی عاید من میشود گروسی جواب بدهد ما یک نهاد فنی هستیم و چه امتیازی میتوانیم به شما بدهیم! دروغ هم نمیگوید. او چیزی برای عرضه کردن به ایران ندارد.
4- و بالاخره از همه مهمتر آنکه آمریکاییها یک برنامه بزرگ و جامع برای منطقه دارند. خروج سراسیمه از افغانستان بخشی از این پازل بزرگ است. آمریکاییها برای پیشبرد برنامه خود به شدت به احیای سازوکار 5+1 و در پی آن بازگشت به برجام و توسعه آن نیاز دارند. توسعهای که مهار قدرت موشکی ایران و کاهش نفوذ منطقهای آن، دو پایه اصلی آن هستند. داشتن دیدی کلان و جامع از میدان و شرایط آن، لازمه تصمیم و حرکت درست است. گروسی در این شطرنج پیچیده، فقط یک مهره پیاده است.»
پنجشیر هم جبهه مقاومت است
روزنامه جمهوری اسلامی نوشته است: «در دست داشتن تعریفی صحیح از جبهه مقاومت، میتواند مشکل کسانی را که هنوز نتوانستهاند تهدید بودن گروه تروریستی طالبان برای اسلام و امت اسلامی را درک کنند، حل کند. عنوان جبهه مقاومت، بر مجموعه نیروهائی منطبق است که در برابر هر عاملی که اسلام واقعی و ملتهای مسلمان را تهدید میکند میایستد و از آنها دفاع میکند. شکلگیری جبهه مقاومت در جغرافیائی به پهنای فلسطین، عراق، سوریه، لبنان و یمن که در یک دهه گذشته توانست خطر بزرگ تروریستهای تکفیری را دفع کند، دفاع از کیان اسلام و منافع ملتهای مسلمان را در دستور کار خود داشت. جمهوری اسلامی ایران نیز که محور این مقاومت بوده و هماکنون نیز هست، به دلایل گوناگون شرعی، قانونی و منافع ملی این وظیفه بزرگ را برعهده گرفته و تاکنون به درستی از عهده آن برآمده و باید به ادامه دادن آن متعهد باشد.
براساس این تعریف، مبارزه با گروه تروریستی طالبان نیز بخشی از وظایف جبهه مقاومت است و ملتی که توسط این گروه در معرض خطر قرار گرفته و برای رویاروئی با آن بپاخاسته، بخشی از جبهه مقاومت محسوب میشود. سابقه آدمکشی، غارت اموال مردم، تصاحب دختران و زنان خانوادههائی که در برابر طالبان تسلیم نشدند توسط این گروه، ماهیت تروریستی آنها را نشان میدهد. در 20 سال گذشته نیز افغانستان جولانگاه جنایتپیشگان آمریکائی و طالبان به صورت مشترک بود و این هردو اشغالگر تا توانستند با انفجار و ترور و تجاوز، به ناامن کردن افغانستان دامن زدند و این کشور پر از معادن مهم و صاحب آب و هوا و زمینهای مناسب کشاورزی و استعدادهای درخشان مردمی را عقب نگهداشتند و به آن اجازه رسیدن به پیشرفتی که استحقاقش را داشت ندادند. اینکه طالبان ادعا میکنند 20 سال با آمریکا مبارزه کردهاند یک دروغ شاخدار است که مردم افغانستان با آن آشنا هستند و دقیقاً به همین دلیل است که حاضر نیستند حاکمیت این گروه تروریستی را بپذیرند.
طالبان، در 5 سال حاکمیت بر افغانستان، چهرهای وارونه از اسلام به جهانیان معرفی کرد که سرمشق گروههای تروریستی دیگر همچون داعش و النصره شد. هماکنون نیز این گروه افغانستان را به کانون شرارت برای حداقل 42 گروه تروریستی ازجمله داعش و القاعده تبدیل کرده که مشترکاً چهره اسلام را وارونه نشان میدهند و به مردم افغانستان ظلم میکنند. بر همین اساس، مردم افغانستان حق دارند در برابر آنها مقاومت کنند و این مقاومت، بخشی از جبهه بزرگ مقاومت است که از کیان اسلام و ملتهای مظلوم دفاع میکند.
ادعای تغییر کردن طالبان نیز شگردی است که این گروه برای سوار شدن بر مرکب قدرت به آن متوسل شده است. تروریستهای طالبان همین حالا هم کودکان را شکنجه میکنند تا مخفیگاه پدران خود را به آنها معرفی کنند، دختران را به زور تصاحب میکنند، حقوق شهروندی مردم را زیرپا میگذارند، مردم پنجشیر را به جرم تسلیم نشدن در برابر زیادهخواهیهای خود قتلعام میکنند و به هیچیک از وعدههای خود پایبندی نشان نمیدهند و از آمریکا هم بدعهدترند.
در برابر این کانون شرارت، اکنون مردم افغانستان از تمام مذاهب و قبایل قرار گرفتهاند و مقاومت آنها از پنجشیر آغاز شده و به ولایات دیگر نیز سرایت کرده است. این مقاومت باید مورد حمایت محور مقاومت قرار گیرد اما نوع مقاومت را مسئولان نظام باید تعیین کنند. عدم حمایت از مقاومت مردم افغانستان به معنای قربانی کردن این ملت مظلوم در برابر یک گروه تروریست است که در طول 20 سال گذشته شریک جنایات آمریکا در افغانستان بوده و اکنون براساس یک تبانی چهارجانبه میان آمریکا، پاکستان، طالبان و اشرف غنی، افغانستان را تحویل گرفته تا اشغال این کشور را به نیابت از آمریکا ادامه دهد و اهداف شیطان بزرگ را در منطقه محقق نماید. کوتاهی در حمایت از ملت مظلوم افغانستان در این مقطع تاریخی، یک خطای استراتژیک است که سرافکندگی و خسران بزرگی را به همراه خواهد داشت.»
ماکیاولیسم و طالبانیسم
احمد غلامی . سردبیر «شرق» امروز در سرمقاله این روزنامه نوشته است: «روزگار افغانستان با طالبان آزمون بزرگی برای قدرتهای بزرگ و دیگر کشورهاست. آزمونی که در پیش چشم جهانیان قرار دارد و نشان میدهد این کشورها تا چه میزان از باورهای خود عدول کردهاند. از اینرو است که آنان در برابر طالبان هیچ ایدهای جز تجارت با افغانستان ندارند. روسیه و چین که با ایده و انقلابهای بزرگ برپا شدهاند اینک بدون هیچ ایدهای فقط سودای منفعت خویش را دارند. تأیید طالبان چنان شرمآور است که همگی از زیر بار آن شانه خالی میکنند و این جمله شاهبیت کلام آنان است: با طالبان همکاری خواهیم کرد. این یعنی همدستی ماکیاولیسم با طالبانیسم؛ یعنی بدون ایده بزرگ بودن. ... پدیده طالبان آزمون بزرگی برای همه دولتهاست. آزمون حمایت از جنایتهای مرتجعانه. حتی اگر مردمی هم خواستار آنان باشند، گذشته و عملکرد طالبان قابل توجیه نیست. طالبان نقاب از چهره سرمایهداری برکشیده است و این فرصت مغتنمی است برای جریانهای روشنفکری، نخبگان و جریانهای سیاسی پیشرو که با موضعگیریهای دقیق و هوشمندانه با حفظ منافع ملی کوشش کنند تا ایده آرمانگرایی زنگاربسته را در اذهان مردم احیا کنند و این باور را تقویت کنند که میتوان با هر طالبانیسمی جنگید. طالبانیسمی که برکشیده خشونت بَدوی سرمایهداری است. طالبان را همچون هیولای هولناک خلق کردهاند تا مردم را چنان بترسانند که به توافقهایشان پایبند باشند. ... دست بر قضا ایران آگاهی و درک درستی از ظهور طالبان دارد. شاید آنچه ایران انتظارش را نداشت عملیات نظامی زودهنگام پاکستان به نفع طالبان در دره پنجشیر بود. ایران هم طالبان را میشناسد هم مطالعه دقیقی از اوضاع منطقه دارد و به انتظار جنگ قدرت بین طالبان، داعش و حقانیها نشسته است. آنچه این گروههای خشن را به یکدیگر نزدیک کرده، وقتکشی برای تثبیت اریکه قدرت است. با قبضهکردن قدرت، جنگ قدرت آغاز خواهد شد. بعید است در عمل از سوی کشورهای ذینفع ارادهای برای دولت فراملی وجود داشته باشد؛ چراکه دولت فراملی تضادهای دولت افغانستان را آشکارتر و بیشتر خواهد کرد. منفعت کشورهای ذینفع تشکیل دولت ملی فراگیر نیست، بلکه دولت مقتدر مبتنی بر زور و نیرنگ است تا مرحله گذار طی شود. چین بیش از هر کشور دیگری با این تکصدایی همراه و مترصد فرصتی است تا با طالبان همکاری کند. روسیه نیز از حضور طالبان خرسند است. طالبان تهدیدی برای ایران است و روسیه بدش نمیآید توازن قوا و ابتکار عمل در منطقه را از ایران سلب کند. البته اگر پای پاکستان در میان نبود، طالبان معضل جدیای برای ایران به حساب نمیآمد، اما رابطه عمیق پاکستان و طالبان برای ایران نگرانکننده است. با مرزهای مشترک و طولانیای که بین ایران و افغانستان وجود دارد بعید نیست طالبان در درازمدت مرزنشینان ایرانی را به نفع خود تحریک کند. سیاست ایران تاکنون رصد دقیق وقایع و تحولات و عملکرد محتاطانه بوده است؛ چراکه عیان است دو کشور قدرتمند چین و روسیه که شرکای استراتژیک ایران هستند از قدرتگیری طالبان منتفع خواهند شد. همین امر موجب شده است ایران صبر پیشه کند و بهرغم میل باطنیاش از احمد مسعود حمایت جدی نکند. به نظر میرسد ایران اقدامات خود را به کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت تقسیم خواهد کرد. در کوتاهمدت با احتیاط و صبوری گام برمیدارد، در میانمدت به سمت یارگیریهای منطقهای خواهد رفت و در درازمدت با شکلدادن به نیروهای نیابتی خود وارد عرصه عمل خواهد شد، اما بعید است ایران صبر ایوب داشته باشد. اگر ببیند در کوتاهمدت شرایط به سمتی میرود که در آینده کشور را با معضلات جدی روبهرو خواهد کرد، فرصت را از دست نخواهد داد و در موضعگیریهایش جسورانهتر عمل خواهد کرد تا از فضای شکننده افغانستان به نفع خود استفاده کند. به همین دلیل است که فعلا از مقاومت و احمد مسعود دفاع رسمی و قاطعانهای نمیکند و تاکنون این هوشمندی را به خرج داده است تا مانعی جدی در برابر دفاع جریانهای مردمی، نخبگان و روشنفکران و جریانهای سیاسی خاصه اصلاحطلبان از مقاومت ایجاد نکند. پیگیری این سیاست یعنی دفاع خودانگیخته از جبهه مقاومت و احمد مسعود میتواند آلترناتیوی جدی در برابر طالبان و دیگر کشورها باشد که هزینه آن را حکومت نخواهد پرداخت، البته به جرئت میتوان گفت ایران از معدود کشورهایی است که به دولت فراملی باوری راسخ دارد؛ چراکه یک دولت فراملی حتما به نفع ایران خواهد بود.»
بخشهای مغفول طرح صیانت!
عباس عبدی، فعال سیاسی اصلاحطلب در یادداشت امروز خود برای «اعتماد» مینویسد: «طرح مثلاً صیانت از فضای مجازی که از همان نامگذاری آن معلوم بود که صادقانه با مخاطب برخورد نشده است، به دور از چشم مردم مشمول اصل ۸۵ قانون اساسی شد تا بلکه فارغ از اطلاع افکار عمومی تصویب و اجرا شود. ... طرح مزبور دو بخش دارد که بخش اول به موضوع دسترسی مردم به فضای مجازی و بحث فیلترینگ و از این قبلی امور است. بهطور مشخص ابتدا این وجه طرح برجسته و توجه افکار عمومی به این موضوع جلب شد. این بخشی است که اغلب اصولگرایان با آن موافق هستند. شاید چارهای هم از تصویب آن ندارند. هر چند در نهایت موفق نخواهند شد و مردم امکان دیگری برای اطلاعرسانی پیدا خواهند کرد. ولی آنان چرا ناچار از محدود کردن فضای مجازی هستند؟ اگر کسی فاقد تحرک باشد و از سوی دیگر شیرینیجات فراوان بخورد، به سرعت دچار بیماری قند و چاقی مفرط میشود. این فرد یا باید تحرک خود را زیاد کند تا بتواند شیرینی مورد علاقه را بخورد و در فرآیند مصرف انرژی آنها را بسوزاند، یا آنکه باید خود را از خوردن شیرینی منع کند.
اصولگرایان شیوهای را در مدیریت جامعه پیش گرفتهاند که قادر به پاسخگویی نیستند و هرچه جلوتر برویم پرسشهای بیپاسخ و در نتیجه فشار به آنان بیشتر میشود. پس یا باید شیوه مدیریتی خود را به سوی پاسخگویی سوق دهند یا امکان پرسشگری را حذف کنند. ادامه این وضع غیر ممکن است. در هر حال فعلا حذف امکانات پرسشگری در اولویت اول آنان است. مشکل آنان این است که نمیدانند امکان مردم برای پرسشگری و برحسب تجربه ۳ دهه گذشته و چشمانداز آینده در حال زیاد شدن است و اصولگرایان چارهای ندارند جز آنکه دیر یا زود شیوه مدیریت خود را متناسب با فرآیند پرسشگری هماهنگ کنند. ولی بخش مهم دیگری در این طرح است که کمتر مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته است و آن ایجاد یک سازمان مدیریتی غیر پاسخگو فراتر از قوای سهگانه و با امکانات فراوان مادی که هیچ نظارت شفافی هم روی آن انجام نمیشود. این بخش بهطور قطع با ساختار مدیریتی و قانون اساسی کشور در تعارض آشکار است. در این بخش از «طرح مثلا صیانت» یک ساختار قدرتمند و غیر پاسخگو برای راهبری، تنظیمگری، مقرراتگذاری امور اقتصادی، قضایی و اداری فضای مجازی و... خارج از سه قوه تشکیل میشود و به هیچ بخشی نیز پاسخگو نخواهد بود. منابع مالی بزرگی از درآمد اینترنت با اختیارات کامل و گسترده به صندوق تحت امر این سازمان واریز میشود و حتی با مقرراتگذاری میتواند یک دولت مستقل در دل حکومت تلقی شود. البته شورای نگهبان به درستی و تاکنون در موارد قبلی چنین ساختاری را مغایر قانون اساسی دانسته است، و اجازه نداده که کنترل امور از دست دولت خارج شود. این ساختار با عنوان کمیسیون عالی تنظیم مقررات ۱۷ عضو واجد حق رأی است که فقط ۶ نفر از دولت هستند و ۲۳ گروه از اختیارات دولت در وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات شامل همه اختیارات مدیریتی، تنظیم روابط بازار ارتباطات، راهبری و نظارت بر بازار ارتباطات کشور که تاکنون از طریق سازمان تنظیم مقررات کمیسیون تنظیم مقررات و مطابق قانون مصوب سال ۸۴ مجلس انجام میشده است تحت نظر و سیطره تایید این کمیسیون جدیدالتاسیس قرار میگیرد و کلیه اختیارات وزیر و دولت در این حوزه سلب میشوند. حتی برخی از اختیارات مجلس نیز به این کمیسیون واگذار شده است تا موضوعات این حوزه کمتر به صحن علنی و اطلاع عمومی آورده شود. این کمیسیون هیچ جایگاهی قانونی در ساختار موجود قانون اساسی کشور ندارد و جالب اینکه اختیارات دولت در وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات از وزیر سلب و به این کمیسیون واگذار خواهد شد. همچنین کنترل ورود و خروج اینترنت از کشور در اختیار آنان است. ۳۰ درصد از حق لیسانس شرکتهای تابعه این وزارتخانه که در حال حاضر حدود ۲ هزار میلیارد تومان است بدون هیچ نظارت و کنترلی در اختیار این کمیسیون قرار خواهد گرفت. شما میتوانید فساد و زیانهای چنین مصوبهای را از اکنون حدس بزنید. تصویب چنین طرحی نه فقط مساله فضای مجازی و اینترنت را با چالش جدی مواجه میکند، بلکه یک سازمان موازی و غیرپاسخگو و در حقیقت یک قوه چهارمی را در کشور ایجاد میکند که کل فرآیند اداره کشور را تحت تأثیر قرار میدهد. این بخش طرح حتی مهمتر از بخش فیلترینگ و ایجاد محدودیت در دسترسی است.»
بحران دولت/ ملتسازی در کشورهای عراق و سوریه
روحالله اژدری امروز در یادداشتی برای «وطن امروز» نوشته است: «مساله داعش متاثر از تحولات داخلی عراق و شکنندگی ساختارهای نظامی و سیاسی این کشور، مشکلات ناشی از انتقال قدرت به دولت جدید حیدرالعبادی، عملکرد ناموفق دولت نوری مالکی در مناطق سنینشین، بروز بحران نفوذ و اقتدار، فقدان نگرش راهبردی و بروز حرکتهای جداییطلبانه در کردستان عراق، ناکارآمدی نیروهای نظامی در برخورد با حرکتهای چریکی و جنگهای نامنظم، هراس عمومی و آشفتگی عمیق مدنی و مهمتر از همه، دستیابی داعش به منابع جدید مالی و اعمال کنترل در مناطق و مراکز حیاتی، موجب شده بود معمای تروریسم به یک شوک بزرگ و حتی به صورت محتمل به یک فاجعه بینالمللی تبدیل شود. همچنین ضعف داخلی دولتهای منطقه، تحقیرهای تاریخی جهان عرب، آرزوی سراب خلافت و وحدت اسلامی به عنوان کلید غلبه بر این تحقیر تاریخی برآمده از جهانی شدن و سیاستهای آمریکا در منطقه، همگی از عوامل زمینهساز ایجاد و توسعه گروههای سلفی-تکفیری محسوب میشود (آذین، سیفزاده 1394:31).
یکی از عوامل ظهور تروریستهایی نظیر داعش در خاورمیانه سرنگونی دولتهای اقتدارگراست و دولتهای جانشین نیز از توان کافی برای برخورد با گروههای تروریستی برخوردار نبودند. شروع این روند به مداخله نظامی آمریکا در عراق در سال ۲۰۰۳ برمیگردد که باعث انتقال افراطگرایان و تروریستها از مناطق مختلف جهان به عراق و سپس سوریه شد. مقتدرترین دولتهای جهان عرب در ۱۵ سال اخیر از بین رفتهاند. از بین رفتن دولتهای ملی که تعداد زیادی از آنها هم ملیگرا و چپگرا بودند، خلأ قدرت بزرگی را در منطقه ایجاد کرد.
ضمن اینکه بسیاری از آنها به دولتهای بسیار شکنندهای تبدیل شدند. در این خلأ قدرت منطقهای، منازعات میان دولتها و بازیگران غیردولتی تشدید شد. هر یک از دولتهایی که باقی ماندند، سعی کردند حوزه نفوذ خود را گسترش دهند. بازیگران جدیدی هم ظهور کردند که سعی دارند در منطقه نفوذ کنند و این امر باعث بروز رقابتهای سنگینتر و به نوعی شکنندهتر در منطقه میشود. این وضعیت بستری است که بر اثر عملکرد هر یک از دولتهای منطقهای و فرامنطقهای شکل گرفته و باعث پیدایش گروههای جدیدی شده است که دارای ایدئولوژی سلفی – تکفیری با عملکرد تروریستی هستند (آذین سیفزاده 1394:35).
یکی از دلایل بنیادین ظهور داعش در خاورمیانه تشکیل نشدن دولت / ملت مدرن است. اکنون خاورمیانه در زمره مناطقی است که در آن دولتهای ورشکسته و دولتهای ضعیف وجود دارند. مهمترین ویژگی این وضعیت آن است که در برابر ساختار دولت مرکزی مقاومت وجود دارد، یا حاکمیت دولت مرکزی به رسمیت شناخته نمیشود. البته پیش از این نیز در دولتها یک ساختار سلسلهمراتبی وجود داشته است. اما هنگامی که بحث مربوط به فضای آشوب مطرح میشود، در چنین فضایی ساختار سلسلهمراتبی به یک ساختار دگرگونکننده و دگرگونشونده تبدیل میشود که در آن قدرت و دولت مرکزی دیگر کارکرد چندانی ندارد.
نظامهای سیاسی نهادینهشده که از کارآمدی ساختاری برخوردارند، عموماً تلاش میکنند از سازوکارهای کنش کمشدت در حل مشکلات و تضادهای سیاسی استفاده کنند. اگر کشوری در شرایط تهدید امنیتی قرار داشته باشد، گزینههای داخلی، منطقهای و بینالمللی را با یکدیگر پیوند میدهد. فرآیند تحولات سوریه در سال 2011 و مصر در 2013 بیانگر آن است که ساختار حکومتی از آمادگی لازم برای بهرهگیری از سازوکارهای مبتنی بر مدیریت بحران برخوردار نیست. کشورهایی که در شرایط اقتدارگرایی سیاسی قرار میگیرند، عموماً دارای گزینههای کلاسیک برای عبور از بحران بوده و تلاش چندانی برای بهرهگیری از سازوکارهای اجتماعی به انجام نمیرسانند».