آموزش و پرورش کشور ما برده پرور است
مصطفی ملکیان پژوهشگرو فیلسوف در زمینههای اخلاق، دین، فلسفهٔ دین، اگزیستانسیالیسم، روانشناسی، علوم انسانی، روش تحقیق و روشنفکری است. ملکیان از منتقدان روشنفکری دینی ست و از سال ۱۳۸۹ تا کنون مشغول تدریس در موسسه مطالعات سیاسی-اقتصادی "پرسش" است. مطلب پیش رو از جمله سخنرانیهای او در موسسه خیریه دارالاکرام است که در ادامه میخوانید.
به گزارش روابط عمومی موسسه خیریه دارالاکرام، ضرورت عقلانی و اخلاقی آموزش عمومی نکتهای است که ممکن است از دید بسیاری از ما مغفول مانده باشد، ولی واقعا جای خشنودی دارد که از دید فعالان موسسه دارالاکرام مغفول نمانده است. از نظر من از چهار جهت ما به آموزش عمومی با تعریفی که از آن خواهم گفت نیاز داریم. منظور از عمومی بودن آموزش، آموزش از مهدکودک تا دانشگاه نیست بلکه به نوعی بازخوانی و به نوعی معنای محدود نبودن تحصیلات در دورههای خاص از زندگی اطلاق میشود. وجه اول که برای بحث ما ضروری است بحثی در این باره است، منظور از آموزش عمومی، در کشور ما یا برخی از کشورها تنها آموزش در مدارس است در حالی که آموزش، فراتر از تحصیل در مدارس است که معطوف به تعلیم و تربیت افراد برای یادگیری مهارت یا دانش مورد نیاز مشاغل و حرفههای جامعه میشود. منظور من از آموزش و پرورش تنها وزارت آموزش و پرورش نیست بلکه آموزش عالی و سایر وزارت خانهها نیز در این روند تاثیر گذار هستند. هدف نظام آموزش و پرورش تنها یک چیز است و آن آموزش دیدن برای تصدی یک شغل و حرفه در جامعه. یعنی فرزند شما به عنوان یک ماده خام زمانی که وارد مهد کودک میشود تا زمانی که از دانشگاه فارغ التحصیل میشود تنها یک هدف را دنبال میکند و آن یافتن شغلی درخور و مناسب خود است. این مسئله فی نفسه چیز بدی نیست بلکه لازم و ضروری است، اما آیا این تنها نیاز آموزشی انسان است؟ و انسان برای زندگی بهتر حتما باید دارای شغل و درآمدی باشد؟
پاسخ این سوال صد در صد منفی است. آموزش عمومی دقیقا همین جا به کار میآید که این نقص را برطرف کند. شغل و حرفه اگرچه لازمه زندگی نیک است، اما چیزهای دیگر در کنار این لازم است. منظور از شغل و حرفه کاری است برای کسب درآمد و امرار معاش.
وی در ادامه افزود: ما میدانیم که انسان نیاز به استقلال دارد و بخش مهمی از فردیت مستقل افراد متکی به استقلال مالی است؛ بنابراین برای استقلال مالی نیاز به درآمد دارد. برای داشتن درآمد باید یک شغل داشته باشد. داشتن شغل منوط به یادگیری یک مهارت از علم، فن و هنر است که باید از طریق آموزش فراهم شود. نظام آموزش و پرورش تحصیلی بدین منظور ساخته شده است که افراد با آموزشهای مقدماتی و سپس تخصصی برای تصدی مشاغل مختلف در اجتماع آماده شوند و این نقص نظام آموزش و پرورش است. نقد این نظام به این معنی نیست که ما نباید مخاطبان خودمان را با یک شغل و حرفه آشنا کنیم. بلکه با این پنج استدلالی که عنوان کردم ضرورت شغل و حرفه محل انکار احدی نیست و نمیتواند باشد. اما سوالی اینجا مطرح است که انسان تنها یک شغل یا حرفه را باید به خوبی متکفل شود؟ یعنی برای اینکه انسان برای خود و اطرافیانش زندگی سودمندی داشته باشد فقط کافی است متکفل یک حرفه شود؟ به تعبیر یکی از چهرههای جهانی، آدلر تعلیم و تربیت این نظام آموزش و پرورش نظام بردگان است. برده کسی است که تنها یک کار دارد و فقط هم یک توقع داشته باشد، هرچه که به او دستور میدهند انجام دهد هدف از این نوع آموزش، بقاء و حیات است.
انسان آزاد در اینکه کار میکند نیست که انسان است بلکه او میتواند به شیوه دیگری زندگی کند؛ هم از ساعات زندگی خود و دیگری از فراغت خود میتواند به درستی استفاده کند. این دو مولفه انسان را از بردگی به آزادگی تبدیل میکند. اگر انسان برده باشد مدرن یا غیر مدرن بودن آن تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد. صرف زندگی کردن مهم نیست، چگونه زندگی کردن مهم است. آموزش و پرورش کشور ما برده پرور است، چون هدفش فقط آموزش برای کسب شغل و مهارت است. کسی که کار میکند تا ادامه زندگی دهد برده است، فرقی هم ندارد که این بردگی در کجا رخ میدهد. هر بردهای برای خدمت رسانی نیاز به آموزش دیدن دارد تا بتواند بهتر خدمت کند. عمومی بودن آموزش یعنی آموزشهایی به افراد داده شود که در همه ابعاد زندگی و در طول زندگی بدان نیاز دارد نه فقط آموزشی که برای به دست آوردن یک شغل نیاز دارد. آموزش ضمن خدمت هم برای بروز شدن اطلاعات و بالاتر رفتن سطح آگاهی افراد میشود. همان طور که ما برای کاری نیاز به آموزش ضمن خدمت داریم به آموزش برای زندگی و زیست بهتر داریم. پس ما در زندگی هم به آموزش دیگری برای زندگی بهتر نیاز داریم. ما دگرگونیهایی داریم که هم در عالم درون و هم در عالم بیرون رخ میدهد. روانشناسی رشد میگوید زندگی مراحلی و هر مرحله ویژگیهای خاص خود را دارد که اسامی گوناگونی دارد. آموزش دادن تمام مهارتهای لازم زندگی در یک مقطع امکان پذیر نیست و هر دورههای شرایط خاصی برای آموزش دیدن دارد؛ بنابراین نمیتوان یک دوره از زندگی را به عنوان دوره آموزشی کامل در نظر گرفت که فرد پس از طی آن وارد زندگی شود. ما زمانی که مراحل متفاوت زندگی را پشت سرمی گذاریم از سه جهت متحول میشویم یکی از جهت میزان دانایی، دیگری میزان توانایی و به میزان نیازهایمان متفاوت میشویم. ما برای اینکه نیازهای هر دوره را برطرف کنیم نیاز به آموزشهای متفاوت و جدید داریم و وقتی موفق میشویم که در همان دوره این آموزشها صورت بگیرد. زیرا اگر آموزش از آن دوره بگذرد توان و قدرت انجام آن را نخواهیم داشت. پس در حین هر دوره آموزش خاص آن دوره باید وجود داشته باشد تا به خوبی درک و فهم شود. اگر فردی در مقطعی از زندگی موفق زندگی نکند نمیتواند در مقاطع دیگر موفق باشد. چون هر مقطع مانند پله نردبانی است که اگر مشکلی داشته باشد فرد به سلامت به پلههای بالایی نمیرسد. پس بنابراین ما نیاز داریم به غیر از آموزش در مدارس آموزشهای دیگری داشته باشیم.
آنچه در موسسات آموزشی صورت میگیرد درس خواندگی است و آنچه در طول زندگی میآموزیم فرهیختگی است. ما باید بین درس خواندگی و فرهیختگی تفاوت قائل شویم. ولی از نظر من کمال یعنی درس خواندگی در کنار فرهیختگی. من گمان میکنم هدف از آموزش عمومی باید فرهیختگی باشد. این دو عنوان با هم تفاوتهایی دارند. درس خواندگی در هر جامعه پیشرفتهای باید اجباری و رایگان باشد. یعنی همه فرزندان جامعه مجبور باشند که درس بخوانند و طبیعتاً باید رایگان باشد تا افراد کم برخوردار و فقیر از این ضرورت و امر لازم محروم نشوند. وجود فقر مادی فقر فرهنگی به دنبال دارد. اما فرهیختگی نمیتواند اجباری باشد و نیاز به داوطلب بودن فرد دارد. تفاوت دیگر این دو در محدود بودن آنها است. دوره تحصیل و درس خواندگی پایان دارد. یعنی فرد درس میخواند و مدرکی میگیرد و تمام میشود؛ اما فرهیختگی پایان ندارد و انسان در همه زمینهها و در همه عمر خود میتواند فرهیختگی خود را افزایش دهد و رشد فرهیختگی انتها ندارد. ملکیان در پایان عنوان کرد: تفاوت دیگر این است که در درس خواندگی و تحصیل تفاوت سطح وجود دارد. یعنی یک استاد و یک دانش آموز وجود دارد و ضرورت هم دارد. یعنی برعکس چیزی که در برخی مدارس جدید مد شده است این است که معلم در مقام استادی باید به دانش آموز مطلبی بیاموزد نه اینکه با او گفتگو کند. البته این به معنای متکلم وحده بودن یا سرکوب دانش آموز نیست، ولی در واقع این دو، سطح مختلفی دارند. استاد باید مطلب مورد نظر خود را به دانش آموز ارائه دهد و به او بیاموزد. این به معنای تفاوت سطح است. ما در فرهیختگی این را نداریم و مواضع برابرو هم سطح است.