ماجرای باز شدن درب دو خودروی پراید مشکی و سفید با یک سوئیچ
پایان مراسم تجلیل از مجاهدان برتر پلیس پیشگیری در کشف جرم و مبارزه با مجرمان و برهمزنندگان نظم و امنیت فرصتی فراهم شد تا گپوگفتی صمیمی با سرهنگ موقوفهای داشته باشیم.
خبرگزاری مهر: «ما روزانه خاطرات فراوانی داریم، چه بنده و چه همکاران بنده! هر صبحی که از خانه بیرون میزنیم و در محل کار حضور پیدا میکنیم، شب با دنیایی از خاطرات به خانه برمیگردیم. این را کار ما ایجاب میکند…»
سرهنگ جلیل موقوفهای کمتر از یک ماه است که سرپرست پلیس پیشگیری پایتخت شده. او خدمت خود را از سال ۷۵ (بعد از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری) با ۸ سال خدمت عملیاتی در کردستان شروع کرد و از سال ۸۴ به بعد در کلانتریهای مختلف و در بخشهای مختلف خدمت کرده؛ از کلانتری ۱۲۵ یوسفآباد و ۱۴۵ ونک گرفته تا تهران نو و دیگر کلانتریها و جانشینی پلیس پیشگیری.
در پایان مراسم «تجلیل از مجاهدان برتر پلیس پیشگیری در کشف جرم و مبارزه با مجرمان و برهمزنندگان نظم و امنیت» که روز سهشنبه در ستاد پلیس پیشگیری برگزار شد، فرصتی فراهم شد تا گپ و گفتی خصوصی با سرهنگ موقوفهای داشته باشم و چند خاطره مهمانش شوم.
ستوان یکم محمدجواد اینانلو که مسئولیت برگزاری مراسم بر عهدهاش بود و نقش زیادی در فراهم شدن این گپ و گفت را داشت، با این جمله صحتی بر سوابق سرهنگ موقوفهای گذاشت: «یکی از افتخارات من این هست که رئیسم از پایینترین جایگاه کلانتری به این سِمت رسیده.» سابقه سرهنگ در حوزههای مختلف انتظامی و کلانتریهای مختلف، باعث شده که دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین باشد.
موقوفهای بعد از چند لحظه فکر کردن و مرور خاطرات گفت: «خاطرات زیاد است؛ هم تلخ و هم شیرین! خاطرات تلخ را کنار میگذارم و عاجزانه از مردم خواهش میکنم که هر کس پلیس خودش باشد و با رعایت توصیههای پلیس اجازه ندهند که مجرمین مجالی برای اخلال نظم پیدا کنند، تا هیچ وقت اتفاق تلخی رخ ندهد که به خاطره تلخ تبدیل شود.»
خانوادهام هم عملیاتی شدند
سرهنگ منجنیق خاطراتش را پرت میکند به سال ۸۶ یا ۸۷، سال دقیقش را به یاد ندارد: «آن سال معاون تجسس کلانتری ۱۲۵ یوسفآباد بودم. در آن حوزه استحفاظی، سرقتی به دفعات تکرار میشد؛ سرقت به عنف بود و باعث ایجاد رعب و وحشت شده بود.»
موقوفهای داخل پرانتز نکتهای را تاکید میکند و بعد خاطرهاش را دنبال میکند: «اصولا بنده و همکاران من از صبح که میرویم سرکار تا ساعت ۸ و ۹ شب حضور داریم؛ یعنی کار ما اداری نیست. ساعت و زمان خاصی ندارد. اگر مأموریتی نداشته باشیم. برای جبران این نبودنها، سعی میکنیم چند ساعتی را برای پایان هفته به خانواده اختصاص بدهیم. دقت کنید فقط چند ساعت!
یکی از هفتههای آن سال از اول هفته به خانم و بچهها قول دادم که شام آخر هفته را مهمان من هستند.
روز موعود رسید و خانواده را به یک رستوران بردم. سفارش شام را دادیم و میز چیده شد. تازه قاشق و چنگال را دستم گرفته بودم. همین که خواستم قاشق و چنگال را سمت بشقاب ببرم تلفنم زنگ خورد:
_موقوفهای کجایی؟
_الان با خانواده هستیم.
_مردم اطلاع دادن سارقینی که گفته شده بود همین الان در خیابان (فلان) دوباره سرقت انجام دادند و متواری شدن...
چون مدتها بود که دنبال این سارقین بودیم و پرونده را پیگیری میکردم، احتمال میدادم که الان سمت کدام خیابان رفتند.
بلافاصله به خانم بچهها گفتم: «من میرم… !» قاشق را زمین گذاشتم و با ماشین شخصی راه افتادم. رفتم همان سمتی که احتمال میدادم.
جالب است که احتمالم درست بود و سارقینی که با لباس پلیس و دستبند و اسلحه جعلی، خودشان را پلیس معرفی میکردند و از دختران اخاذی میکردند را دیدم. با ماشین، تصادف ساختگی ایجاد کردم و بالاخره بعد از درگیری با سارقین و خسارتی که به ماشینم وارد شد، توانستم بدون حضور همکاران و به صورت تنهایی سارقین را دستگیر کنم و بعد از تحویل برگردم خانه.»
میخندد و میگوید: «وقتی رسیدم خانه، دیدم همه خوابیدند. البته شام من را آورده بودند! راستش این عملیات موفق از صد تا شام برایم ارزشمندتر بود. خانواده هم که سالها با کار من کنار آمدند، از من عملیاتیتر شدند. شاهد این حرفم جملهای است که خانمم گفت: "شیرینی دستگیری مجرمینی که این همه وقت دنبالشان بودید، از صد تا شام و تفریح و مسافرت رفتن برام لذت بخشتره! "»
توصیههای پلیس فراموش نشود
کار سرهنگ موقوفهای اینطور ایجاب میکند که مدام در حال توصیه کردن باشد تا از وقوع جرم پیشگیری شود. او لابه لای صحبتهایش توصیههایش را مطرح میکند، توصیههایی که با رعایت آنها از وقوع خیلی از جرمها پیشگیری میشود: «اگر شهروندانی که طبقه اول و دوم آپارتمانها زندگی میکنند، برای بالکن و پنجرهها حفاظ ایجاد کنند، از سرقتهای منزل جلوگیری میشود.
خیلی از شهروندان موبایل، لپتاپ، پول و بعضاً طلای خود را در داشبورد ماشین میگذارند، واقعیت این است که خودرو اصلاً نقطه امنی برای نگهداری اشیای قیمتی نیست، یا گاهی اوقات برای خرید جایی میروند و با وجود پارکینگ، ماشین خود را در خیابان یا کوچه پسکوچهها پارک میکنند! باور کنید برای امنیت باید کمی هزینه کرد تا از عواقب وقوع جرم در امان باشیم! شاید هزینه پارکینگ نهایتاً ۱۰ هزار تومان شود، این هزینه کردن از استرس سرقت خودرو و پیگیری کارهای قانونی و دادگاهی بعد از آن خیلی بهتر هست.
یا موردی که جدیداً خیلی باب شده این است که سارقین با افراد تماس میگیرند و میگویند در فلان مسابقه برنده شدید و از آنها شماره کارت و اطلاعات دیگر میخواهند، دادن اطلاعات همانا و مورد سوءنیت این افراد سودجو قرار گرفتن همانا...
در پیشگیری از سرقت خودرو کمترین کار این است که بر حسب هزینه، قفل پدال، قفل فرمان یا دزدگیر برای ماشین تهیه شود.»
چه فرقی دارد پراید مشکی باشد یا سفید؟
به توصیه «امنیت خودرو» که رسید یاد یکی از خاطراتش افتاد: «یک پراید سفید داشتم که سال ۸۷ با یک پراید مشکی تعویض کردم. یک روز یکی از همکاران میخواست برای خرید به ترهبار برود. چون ماشین نیاورده بود از من سوئیچ خواست تا با ماشین من برود (اطلاعی از تعویض ماشینم هم نداشت). سوئیچ و آدرس جایی که پراید را پارک کرده بودم، دادم. این بنده خدا به خیال اینکه من هنوز همان پراید سفید را دارم رفت. نیم ساعت بعد، کاری بیرون کلانتری داشتم که رفتم دیدم ماشینم همان جایی هست که پارک کرده بودم. پیش خودم فکر کردم «پس با چی رفته؟!»
۵ دقیقهای گذشت که جلوی کلانتری با همکاران در حال صحبت کردن بودم، دیدم این بنده خدا با یک پراید سفید برگشت! رفت جلوتر پارک کرد و آمد سوئیچ را تحویل داد: _قربان این سوئیچ خدمت شما
_با ماشین کی رفتی؟
_با ماشین شما دیگه...
_ماشین من این پراید مشکیه که پشت کلانتری پارکه. شما با یک پراید سفید اومدی . این ماشین کیه ؟!
بعد از اینکه کلی تعجب کرد گفت: _راستش من به هوای پراید سفید شما، این پراید و برداشتم و بردم!
شما نگو که آنقدر امنیت خودرو پایین بود که سوئیچ ماشینها به هم میخورد و این همکار ما پراید یکی از همکارهای دیگر را برداشته بود و رفته بود، حالا حساب کنید اگر قفل پدال یا فرمان به ماشین زده شده بود، امکان داشت بشود ماشین را روشن کرد؟!»
سرهنگ موقوفهای در انتهای صحبتها باز هم تاکید میکند که ثانیه به ثانیه کار پلیس پر از خاطرات تلخ و شیرین است. از بیان خیلی از آنها معذوریت دارد و خاطرات تلخ را هم دوست ندارد بیان کند. به طور کلی از سختی کار پلیس و عملیاتهایی که تن به تن هست و اراذل و اوباش با قمه و چاقو و گاهی با تفنگ شکاری به نیروها حمله میکنند میگوید و در پایان صحبتهایش را اینطور پایان میدهد: «همه نیروهای سازمان نیروی انتظامی، شغلشان را دوست دارند و عاشق ملت و مردم هستند. اگر عشق به این کار نباشد، هیچوقت نمیتوان فشار کاری را تحمل کرد. یک شعر یاد بچهها میدهند که عین واقعیت است " شبا که ما میخوابیم آقا پلیسِ بیداره…"»