ابهامات مرگ طالقانی از زبان فرزندش/ نگذاشتند پیکر طالقانی کالبدشکافی شود

کد خبر: 443679

روز حادثه تلفن خانه سمیه و تلفن خانه ایران هر دو با هم قطع می شود؛ در صورتی که شرکت مخابرات می دانسته که هر دو خط را آقای طالقانی استفاده می کند.

ابهامات مرگ طالقانی از زبان فرزندش/ نگذاشتند پیکر طالقانی کالبدشکافی شود

سرویس سیاسی فردا؛ سید محمود علائی طالقانی از اهالی طالقان بود؛ اما تبدیل به آیت الله محبوبی برای مردم ایران شده بود. سابقه مبارزاتی اولین امام جمعه تهران قبل از انقلاب به دوران رضاشاه بر می گردد؛ اما به همان دوران ختم نمی شود. او از طرفداران مصدق، عضو جبهه ملی اول و جزو هیئت موسس و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم بود. در سال 40 به همراه مهدی بازرگان و یدالله سحابی نهضت آزادی را تاسیس می کند و تا آخر عمرش عضو این حزب می ماند. البته در سال های پایانی تبدیل به چهره ای فراتر از نهضت می شود؛ به طوری که به گفته پسرش تمام مردم ایران او را پدر خطاب می کردند. در نگاه طرفدارانش هم او ابوذر زمان بود. ابوذر زمان، رئیس شورای انقلاب می شود؛ اما عضویتش در این شورا بی حاشیه نبوده است. این مرد پرحاشیه البته همواره در میانه میدان اختلافات تلاش می کرد که اعتماد همه طرف ها را جلب و تنش ها را کم کند. برای بازخوانی زندگی مرحوم طالقانی به سراغ فرزندش مهدی رفتیم و از او درباره زندگی سیاسی پدر پس از انقلاب پرسیدیم. در ادامه بخش هایی از مصاحبه وی با هفته نامه صدا را می خوانید:

با اینکه آیت الله طالقانی یکی از رهبران انقلاب بود؛ چرا در جلسات شورای انقلاب و مجلس خبرگان قانون اساسی چندان شرکت نمی کرد و در عمل در تصمیم گیری ها چندان دخالت نداشت؟ آیا فضا برای ایشان فراهم نبود یا خود اینگونه می خواست؟

شورای انقلاب و مجلس خبرگان دو مسئله متفاوت است. جلسات شورای انقلاب به ویژه قبل از انقلاب مکان ثابتی نداشت و جلسات در خانه های اعضا تشکیل می شد. به عنوان مثال گاهی در منزل آقای مطهری و گاهی در منزل آقای طالقانی و گاهی در منزل بقیه اعضا برپا می شد، البته بیشتر جلسات در منزلی در خیابان ایران بود که آقای طالقانی عموما آنجا بودند. ایشان می گفت اگر جلسه درباره کار مهمی است من می آیم و اگر موضوع مهم نیست من آن قدر درگیری دارم که فرصت ندارم به این گونه جلسات بیایم. اما در مورد مجلس خبرگان اول یاد آوری میکنم که ایشان بالاترین رای را در خبرگان قانون اساسی آورد، یعنی بیش از دو میلیون در شهر سه چهار میلیونی تهران رای داشت. فاصله آرایشان با نفر دوم نیز بسیار زیاد بود. در اولین تشکیل جلسه مجلس خبرگان در زمان رای گیری برای ریاست مجلس، ایشان در صحن نمی نشیند و بیرون می رود، آقایان بهشتی، هاشمی و طاهری بیرون می آیند و از ایشان دعوت می کنند که به جلسه برگردند و در رای گیری ریاست مجلس حضور داشته باشند؛ اما ایشان قبول نمی کند و می گوید من نه می خواهم رئیس مجلس خبرگان باشم و نه فرصت این را دارم که هر روز در مجلس شرکت کنم و شرکت هر روزه لازمه رئیس بودن است؛ بنابراین می گوید شما رای گیری را انجام داده و به من هم اطلاع دهید.

مرحوم طالقانی عضو نهضت آزادی بود؛ اما به نظر می رسد پس از انقلاب تمایل چندانی به کار در قالب این جریان نداشت؟

دقیقا همین طور است. این امر هم پیشنهاد شخص بازرگان بود و هم اینکه خودش به آن قائل بود. می گفت من دیگر نمی توانم همچنان در چارچوب حزب و جمعیت و... حرکت کنم؛ زیرا اکنون دیگر متعلق به همه مردم هستم. بنابراین بهتر است از حزب کناره گیری کنم. مهندس بازرگان نیز به تشویق این ایده پرداخت و گفت این حرفی درست است و شما بهتر است در چارچوب نهضت نباشید. متاسفانه اخیرا من مصاحبه ای از دکتر یزدی دیدم که آقای طالقانی از نهضت آزادی همه جا رسیده است. اولا ایشان به جایی نرسید ایشان 7 ماه بعد از انقلاب فوت کرد، البته علاقه ای هم نداشت به جایی برسد. از آن طرف قبل از تشکیل نهضت آزادی ایشان با جبهه ملی اول و دوم ارتباط داشته و از زمان رضا شاه که اصلا نهضت آزادی در کار نبوده، مبارزاتش را شروع کرده بود. من به حرف آقای یزدی انتقاد دارم.

آیت الله طالقانی مخالف قبول نخست وزری توسط بازرگان بود. نهضتی ها می گویند دلیلش این بود که چون فکر می کرد نمی گذارند بازرگان کاری که می خواهد را انجام دهد مخالف بود؛ اما بعضی ها در مقابل معتقدند ماجرا جای دیگر بود و او در بازرگان توانایی لازم برای نخست وزیری را نمی دید و حتی از ایشان نقل کرده اند که اگر سنجابی نخست وزیر می شد بهتر از بازرگان عمل می کرد، شما کدام تحلیل را به واقعیت نزدیک تر می دانید؟

نقل قولی درباره سنجابی نشنیدم؛ چون آقای طالقانی با او ارتباطی نداشت. اما درباره مهندس بازرگان روایت این است که می گفت دوستان علمای ما نمی گذارند او درست کار کند، یعنی نه می گذارند آقای بازرگان درست کار کند و نه ایشان می تواند با آنها مقابله کند و در عمل همین اتفاق افتاد.

عده ای معتقدند بعد از انقلاب سازمان مجاهدین خلق تلاش کرد که از آقای طالقانی استفاده ابزاری کند. آنها می خواستند با نزدیک نشان دادن خودشان به طالقانی محبوبیت و مشروعیت کسب کنند، به عنوان مثال در جریان بازداشت برادر شما آقا مجتبی این خط را دنبال می کردند یا به مرحوم طالقانی پدر می گفتند.

ج: بله، مجاهدین همواره به ایشان پدر می گفتند. البته فقط آنها نبودند تمام مردم ایران به ایشان پدر می گفتند؛ اما مجاهدین این لقب را از ملت سرقت کردند. درباره مجتبی باید بگویم که او دوره ای عضو یکی از گروه های چپ انشعاب یافته از سازمان مجاهدین شده بود؛ ولی سال 56 از آن گروه بیرون آمد. داستان دستگیری اش هم ربطی به گروه مجاهدین نداشت، کسانی که این کار را کردند می خواستند به خود آقای طالقانی لطمه بزنند. آنها مشکلی با مجتبی نداشتند مشکل شان با شخص آقا بود؛ یعنی همان افرادی که از بودن مرحوم طالقانی آزار می دیدند این افراد را حمایت می کردند.

درباره بازداشت برادرتان روایت های چندگانه ای مطرح شده از اینکه چه کسی او را دستگیر کرده و در برابر امام خمینی چه موضعی درباره این ماجرا داشتند؟

ج: دستگیری ایشان توسط آقایان آلادپوش و اصغر صباغیان و به دستور آقای بشارتی انجام شد. آقای بشارتی بعدا بهانه ای آورد که مجتبی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق را در پاریس کشته است. من نمی دانم اینها از کی دلشان برای یک عضو سازمان مجاهدین خلق سوخته است آن هم در حالی که طرف قرص اعصاب می خورده و در هنگام فوت، شوهرش بالای سرش بوده است. بعد از این برخوردی که با ما شد و بچه ها آزاد شدند ما آقای محمد غرضی را فرستادیم و او را در زندان دژبان نگه داشتند. آقای بشارتی رفته بود پیش امام و می خواسته توضیح بدهد که مجتبی چه کرده است؛ اما امام زیرکی کرده و گفته این توضیحات را به شورای انقلاب بدهد. آقای بشارتی و دوستان شان در جهرم گروهی قنات را راه می اندازند و در برابر بی حجابی و نزول خوری برخورد می کردند و حالا چنین فردی مدعی منافقی می شد که در پاریس فوت کرده و نتیجه تحقیق پلیس فرانسه هم این بوده که این خانم قرص خورده و خودکشی کرده است و من نمی دانم به چه دلیل چنین اتفاقی را گردن مجتبی انداختند. البته همان طور که گفتم هدف اصلی آنها ضربه زدن به مرحوم طالقانی بود چون نظر طالقانی این بود که بسیاری از روحانیون وارد کار سیاسی نشوند.

درباره فوت مرحوم طالقانی هم ابهاماتی وجود دارد از جمله اینکه چرا آن شب هم تلفن خانه چهچور که طالقانی آنجا بود و هم تلفن خانه خودشان قطع بود؟

این فوت مشکوک بود. وقتی انقلاب شد منزل ابوی در پیچ شمران تبدیل به محل رجوع مردم شد و دیگر برای ما قابل زندگی نبود. پیشنهاداتی شد مبنی بر اینکه فلان کاخ، فلان دفتر یا خانه فلان تیمسار خالی است، به یکی از این مکان ها بروید؛ اما آقا قبول نکردند. جمعیت ما هم زیاد بود. پدر، مادر، من و خانم و بچه هایم همه با هم بودیم. به هر حال یک آپارتمان 70 متری در خیابان سمیه ما دادند و ما آنجا ساکن شدیم؛ ولی مرحوم آقا جلساتش را در خانه آقای چهپور در خیابان ایران برگزار می کرد. دو یا سه روز پیش از این حادثه، دزد به خانه خیابان سمیه می آید و فقط از داخل آپارتمان ما دزدی می شود و یک مقدار وسایل را هم به هم می ریزد و چند سند با خود می برد.

چه سندهایی بود؟

احتمالا همان سندهایی بوده که برای آقای طالقانی می آمده و آقا باید امضا می کرده است. روز حادثه تلفن خانه سمیه و تلفن خانه ایران هر دو با هم قطع می شود؛ در صورتی که شرکت مخابرات می دانسته که هر دو خط را آقای طالقانی استفاده می کند و قاعدتا این دو تلفن در دو جای مختلف شهر به صورت همزمان نباید قطع می شد. مسئله دیگر این بود که ماشینی در اختیار ایشان گذاشته و به راننده اش گفته بودیم هر جا که آقا هست بماند تا اگر حتی نصف شب شب آقا خواست جایی برود این راننده آقا را ببرد و بیاورد؛ اما آن راننده در ان شب مرخص می شود و من دلیلش را نمی دانم. آن شب آقا با سفیر روسیه و هیئتی حدودا 12 نفره در منزل آقای چهپور دیدار داشت. وقتی ساعت 12 شب این هیئت از پیش آقا مکی رود آقا احساس می کند درد سینه دارد به آقای چهور خبر می دهد؛ اما آقای چهپور متوجه می شود که تلفن قطع است. بعد آقای چهپور پیاده راه می افتد و می رود به میدان عشرا آباد به دنبال دکتر شیبانی که البته دکتر هم نبوده است. اعتراض ما این بود که سه بیمارستان اطراف آن خانه بود به هیچ کدام از آنها نرفته است و دست آخر با یک اکسیژن نصفه و نیمه برگشته است و وقتی می آید آقا دیگر فوت کرده بودند. به ما می گوید: ما تلفن نداشتیم. خب تلفن نبوذد اما حداقل 50 عدد از این بی سیمهای دستی آنجا ریخته بود و کمیته مرکز به آنجا نزدیک بوده، همه این اتفاقات در کنار هم نمی تواند تصادفی باشد.

شما برای روشن شدن ماجرا پیگیری هایی انجام دادید؟

نگذاشتند. ما گفتیم کالبدشکافی کنند گفتند نمی شود یک روحانی و مرجع عالیقدر را کالبد شکافی کرد.

برادرتان صحبتی کرده بودند مبنی بر اینکه چند روز بعد از این اتق چمدانی حاوی اسناد گم می شود که کلیدش را هم فقط خود آیت الله داشتند. چه اسنادی داخل آن بود؟

من از این چمدان خبر ندارم؛ اما خیلی چیزها گم شد و ما بعد از آن غائله خیلی از چیزها را دیگر ندیدیم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها