طرح آزاد شدن ویدئو را من دادم/ به مخملباف گفتم روزی مهدی هاشمی فرهنگی ایران می‌شوی/ روی کارت ازدواجمان عکس امام بود

کد خبر: 620253

یک بار بعد از دیدن «عروسی خوبان» یک بحث سه چهار ساعته چالشی با محسن مخملباف داشتم. او به من گفت: تو با این اندیشه‌ات یک روزی مهدی هاشمی فرهنگی ایران می‌شوی؛ من هم به او گفتم که شما سیدمهدی هاشمی ایران می‌شوی.

طرح آزاد شدن ویدئو را من دادم/ به مخملباف گفتم روزی مهدی هاشمی فرهنگی ایران می‌شوی/ روی کارت ازدواجمان عکس امام بود
به مخلمباف گفتم روزی مهدی هاشمی فرهنگی ایران می‌شود
سرویس فرهنگی فردا: ابوالقاسم طالبی کارگردانی است که بسیاری از سینما دوستان او را با سیاسی‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران یعنی «قلاده‌های طلا» می‌شناسند. فیلمی در ارتباط با فتنه 88 که جدی‌ترین اثر هنری تولید شده در ارتباط با این موضوع است. طالبی امسال با ساخت فیلم سینمایی «یتیم‌خانه ایران» برای دومین بار دست بر سوژه‌ سیاسی گذاشت و نشان داد که نسبت به تولید آثاری در ارتباط با مسائل استراتژیک کشور دغدغه دارد.
ویژه نامه «ایستاده در مصاف» که به بهانه تقدیر از ابوالقاسم طالبی توسط دبیرخانه هفتمین جشنواره مردمی فیلم عمار منتشر شده است، گفت‌وگویی با این کارگردان ارزشمند کشورمان داشته است و مروری بر خاطرات جوانی او و چگونگی ورودش به دنیای سینما و همچنین برخی از تجربیاتش در دوران حضور در شوراهای سینمایی داشته است که در ادامه بخش‌هایی از آن را می‌خوانید.
سردسته تظاهرات بر علیه شاه
از ایام انقلاب خاطره‌ای دارید؟
مادرم در را می‌بست تا ما بیرون نرویم. بعد از مدتی فهمید وقتی می‌خوابد من از پشت بام همسایه‌ها بیرون می‌روم. یکی از همسایه‌ها قضیه را به او گفته بود. البته به قول خودش نمی‌خواست شکایت کند فقط می‌گفت که بد است بچه شما نصف شب روی پشت‌بام نصف شب روی پشت‌بام ما بیاید. مادرم گفته بود من فکر می‌کردم می‌خوابد. همسایه‌ها ما هم گفته بود که بچه‌ات سردسته است. یک شب از مادرم پول گرفتم تا گوسفند بخرم و جلوی دسته قربانی کنم. وقتی فهمید که دسته ما تظاهرات می‌کند گفت که من فکر می‌کردم پول را برای دسته عزاداری امام حسین می‌خواهی. آن ایام ما شب‌ها دسته را می‌انداختیم.
ماجرای پایین آوردن عکس شاه
در مدرسه بیست سی نفر بودیم که خیلی جنب‌وجوش داشتیم. کلاس‌ها را تعطیل می‌کردم و عکس شاه را پایین می‌آوردیم. روزی که قرار شد عکس شاه را پایین بیاوریم در کلاس را قفل کرده بودند. من از پنجره وارد کلاس شدم و عکس شاه را بیرون انداختم. همه الله‌اکبر می‌گفتیم و شیشه‌ها را شکستیم.
مهاجرت به خاطر مهدی هاشمی
در درگیری‌های بعد از انقلاب اصفهان شما کدام طرف بودید؟ یا گروه سیدمهدی هاشمی بودید؟
نه. اصلاً مشکل من این بود و یکی از دلایلم مهاجرتم همین بود. بعضی می‌گویند تمام خط و خط‌بازی‌ها با اجازه‌تان از اصفهان شروع شد. ما در پادگان غدیر بودیم. پادگان غدیرولایی بودند و با آقا هم خوب بودند. طیف آقای نمازی بودند که الان امام جمعه کاشان است. سپاه اصفهان طیف آقای طاهری. طاهری به عنوان یک آدم انقلابی و حزب‌اللهی مطرح بود و نمازی‌ها طرفدار سرمایه‌داری!
پس شما جزو طرفداران سرمایه‌داری بودید!
نه اتفاقا در همان پادگان هم خیلی حرف می‌زدم و سوال داشتم اما نتوانستند جذبم کنند. می‌گفتند که طالبی نماز جمعه‌ای است. چون من نماز جمعه می‌رفتم.
طرح آزاد شدن ویدئو را من دادم
بسیجی که بعدها فرمانده شد
کی جبهه رفتید؟
اوج دعواهای بنی‌صدر بود که با هشت ده نفر از دوستان وارد بسیج شدیم. مدتی بعد هم تصمیم گرفتیم به جبهه برویم. همراه چند نفر از دوستان مدتی در پادگان الغدیر آموزش دیدیم و بعد به جبهه رفتیم. از جمله دوستانم دو برادر به نام شاه‌زیدی‌ها بودند که در پیرانشهر شهید شدند. دو نفر با نام قربانی هم بودند که تا پایان جنگ در جبهه بودند، یکی از آن‌ها با نام آقای کیوان داریان پانزده ساله بود که شهید شد.
یک موتور داشتم که با آن به این طرف و آن طرف می‌رفتم. منطقه برفی بود و جاده لغزنده. یک بار که خواستم بپیچم زمین خوردم. یکی آمد موتورم را بلند کرد و کلاجش را که شکسته بود با سکه باز کرد و درست کرد. دو سه نوبت دیگر هم او را دیده بودم، اما اسمش را نمی‌دانستم. چند سال قبل خود آقای رادان [جانشین پیشین فرمانده نیروی انتظامی] این خاطره را برای من تعریف کرد و من تازه فهمیدم که او همان فردی است که به من کمک کرده بود. البته هنوز هم هر وقت موتور زمین می‌خورد به کمکم می‌آید!
وسط قلاده‌های طلا نوه‌دار شدم
چه زمانی ازدواج کردید؟
من خیلی زود ازدواج کردم. بیست و دو سالگی ازدواج کردم. همان سال هم بچه‌دار شدم. بچه‌ام هم که نوزده سالش بود، ازدواج کرد. الان نوه دارم، وسط قلاده‌های طلا نوه‌دار شدم. چهار تا بچه دارم. دو تا دختر و دو تا پسر. دخترهایم شوهر کرده‌اند و پسرهایم هم آماده ازدواج‌ هستند.
با لباس سپاه سرسفره عقد نشستم
یکی از دوستان همرزمم اسمش طباطبایی بود. وقتی بیرون می‌رفتیم او سنگر را تمیز می‌کرد و خاکشیر یخمال می‌آورد. بعداً از ناحیه پا جانباز شد. در یکی از عملیات‌ها من و ایشان به عنوان نیروی پشتیبانی بودیم. در ماشین کنارم نشست بود و نامه‌ای را می‌خواند. فهمیدم مال خواهرش هست. گفتم خواهرت چند ساله است؟ گفت هفت هشت ساله. دیدم دستخط خیلی زیباست و دختر هفت هشت ساله نمی‌تواند آنگونه بنویسد. فهمیدم که نمی‌خواهد اطلاعات بدهد. بعداً که مجروح شد وقتی برای عیادتش رفتم خواهر و مادرش را دیدم.
روی کارت ازدواجمان عکس امام بود
تقریبا دو سال خواستگاری من طول کشید تا توانستم آن‌ها راضی کنم. مادرم رفت و گفت که بچه من شما را می‌خواهد چرا این همه اما و اگر می‌آورید. خانم من خیلی حجاب داشت طوری که من فقط نوک دماغ و مقداری از پیشانی ایشان را دیده بودم، اما نمی‌دانم چطور به دلم نشست. هر روز هم که می‌گذرد، بیشتر دوستش دارم. تا بیست و دو سالگی هر دفعه که مرخصی می‌آمدم به خواستگاری‌اش می‌رفتم. پدرش فهمیده بود که مادر من انقلابی نیست. البته مادر من هم نماز می‌خواند و چادری هم بود. خانواده خانم من خیلی مذهبی بودند. روی کارت ازدواجمان هم عکس امام بود. متنش این بود: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید. کنیز حضرت زهرا و سرباز اما زمان جشنی برپا می‌کنند و شما را به سلام و صلوات دعوت می‌کنند.» من هنوز هم کارتم را دارم. با همان لباس سپاه سر سفره عقد نشستم. آن موقع لباس سپاه خیلی قداست داشت. بعضی از بچه‌هایی که به لبنان می‌رفتند می‌گفتند که مردم روی لباس دست می‌کشیدند و دست‌ها را به صورتشان می‌مالیدند.
شکستن سر بهانه دیدن اولین فیلم در سینما!
قصه سینما برای شما از کجا شروع شد؟ تلویزیون داشتید؟
برادرم در هوانیروز بود و ما از سال پنحاه و شش تلویزیون داشتیم. اولین بار که به سینما رفتم خیلی کوچک بودم. یادم هست با دوچرخه زمین خوردم و سرم خونریزی کرد. مرا به شهر آوردند و بعد از مطب دکتر بود که به سینما رفتیم. البته از فیلمش چیزی یادم نیست.
علاقه به فیلم‌های رزمی
کدام فیلم‌ها به یادتان مانده است؟
من به بروس‌لی خیلی علاقه داشتم. به همین دلیل اگر فیلم رزمی بود حتما می‌رفتم. اولین ورزشی که انتخاب کردم هم ورزشی رزمی بود. آمادگی جسمی من خیلی خوب بود. نسبت به هیکلم آدم قلدری بودم و در کردستان هم که بودم، جنگ چریکی می‌کردم.
طرح آزاد شدن ویدئو را من دادم
نمایشنامه نویسی برای بازیگر کهنه‌کار
از چه وقتی ورود شما به سینما جدی شد؟
معمولا قصه می‌نوشتم اما چون دست خطم بد بود به هیچ‌کس نشان نمی‌دادم. در کردستان هم که بودم قصه می‌نوشتم. نام یکی از از آن‌ها «پسر کرد مسلمان» بود. برعکس من دست خط همسرم خیلی خوب است. او آن‌ها را پاکنویس می‌کرد. در جشنواره‌های داستان‌نویسی و نمایش‌نامه نویسی آن سال‌ها مقام‌های مختلف به دست می‌آوردم که جایزه آن دیپلم افتخار و سکه بهار آزادی بود و در آن سال‌ها کمک خوبی برای زندگی ما محسوب می‌شد.
یک بار هم نمایشنامه‌ای نوشتم. برادرم پرستاری می‌خواند و قرار بود در انجمن اسلامی یک نمایش به نام مراد کار کنند. آقای جهانبخش سلطانی قرار بود کارگردانش باشد. او نتوانست برود و به برادرم گفته بود که شنیدم برادرت اهل قلم است. این را به او بده. من نمایشنامه را خواندم و احساس کردم که غلط است. خودم اصلاحش کردم و با نام آن کس که نداند به ایشان دادم. کار بعدی را خودم نوشتم و خودم هم اجرا کردم.
به مخلمباف گفتم روزی مهدی هاشمی فرهنگی ایران می‌شود
وقتی به هنر آمدم بعضی فضاها دست طرفداران مهدی هاشمی بود. زمانی که مخملباف آمد شب‌های زاینده رود را کار کند، همه امکانات دست شخصی به نام مرتضی مسائلی بود. سینمای بنیاد شهید دستش بود و سالن و نور هم هم داشت.
مخملباف دو فیلم بای‌سیکل ران و شب‌های زاینده‌رود را هم آنجا ساخت. من آنجا با مخلمباف یک شب بعد از دیدن «عروسی خوبان» یک بحث سه چهار ساعته چالشی داشتم. تازه مهدی هاشمی را دستگیر کرده بودند. مخملباف به من گفت: تو با این اندیشه‌ات یک روزی سیدمهدی هاشمی فرهنگی ایران می‌شوی. من هم به او گفتم که شما سیدمهدی هاشمی ایران می‌شوی. او تازه باغ‌بلور را منتشر کرده بود و هنوز دست‌فروش نیامده بود.
ما می‌گفتیم فقط امام و کار خودمان را می‌کردیم
به عروسی خوبان منتقد بودید؟
بیشتر به باغ‌بلور منتقد بودم. به نظرم خیلی نکات انحرافی داشت. رمانش را خوانده بودم. مخملباف قبول نمی‌کرد. کم‌کم این گروه با ما فاصله پیدا کردند. یک‌سری بچه‌ها هم در مسجد انقلاب اصفهان بودند که اگر بخواهیم چپ و راستی محاسبه کنیم آن‌ها چپ بودند. در میان آن‌ها سینماگر هم بودند. آن‌ها ما را قبول نداشتند. جناح راست همیشه متاسفانه نسبت به مسائل تبلیغاتی و سینما یک موضوع منفی داشت. برخلاف آن‌ها چپ‌ها این‌جور نبودند. ما می‌گفتیم فقط امام و آن وسط‌ها فقط کار خودمان را می‌کردیم.
در تهران نقدی به نام «سجیل» نوشتم که برای چند نفر از جمله آقای علی مطهری فرستادم. البته آن زمان من او را نمی‌شناختم. با عنوان پسرآقای مطهری برای انتشارات صدرا فرستادم. ایشان تماس گرفت و گفت بیا پیش من. به من گفت که قرار است داماد ما آقای لاریجانی وزیر ارشاد شود؛ بهتر است پیش ایشان بروی. آقای لاریجانی هم پنج شش حکم برای من نوشت و من در شوراهای مختلف بودم. آقای ضرغامی مسئول دفتر آقای لاریجانی بود. بعد از مدتی هم معاون پارلمانی شد. رفاقت ما با آقای ضرغامی هم از همانجا شروع شد.
اصفهانی سخت‌گیر شورا!
در ارشاد چه کار می‌کردید؟
در شوراها که بودم، خیلی سختگیر بودم. آدم‌های بزرگی در شورا بودند ولی فرد سینمایی آنها من بودم. معروف شدیم به این که یک اصفهانی هست که خیلی گیر می‌دهد و معلوم نیست پشتش به کجا گرم است. در این بین «ردپای گرگ» مسعود کیمیایی و فیلمنامه‌ای هم از محسن مخملباف بود که یادم هست. در جلسات ما حضور داشتند و من به عنوان سخنگوی یک شورای ۳۱ نفره تمام نکات را به آنها گوشزد می‌کردم و ذره‌ای هم از اصولی که به آنها اعتقاد داشتم، عقب نشینی نمی‌کردم. آقای لاریجانی بعضاً ساعت دوازده شب با من جلسه می‌گذاشت. می‌گفت سناریوهایی را که لازم است من بخوانم، بده تا بخوانم. ایشان هم با جدیت می‌خواند و نظر می‌داد.
از همان جا پیشنهادهای رشوه شروع شد. آن زمان هزینه خرید یک فیلمنامه حدود دو میلیون تومان بود. پیشنهادهای یکی دو میلیونی به صورت غیرمستقیم به من می‌شد. اما باز هم کار خودم را ادامه دادم و ذره‌ای کوتاه نمی‌آمدم. اگر ایرادها برطرف نمی‌شد دوباره کار را عودت می‌دادم. خواسته‌ام این بود که به نظر شورا باید بی‌کم و کاست عمل شود.
ماجرای تاسیس مؤسسه رسانه‌های تصویری و شکایت تهیه‌کنندگان
از جمله طرح‌های من در ارشاد آزاد کردن ویدئو بود. یکی هم ممنوع کردن ماهواره. گفتم باید ویدئو را به خدمت بگیریم. پیشنهاد «مؤسسه رسانه‌های تصویری» را ارائه کردم. این پیشنهاد مورد موافقت مقام معظم رهبری و مجلس قرار گرفت. من هم معاون توزیع مؤسسه رسانه‌های تصویری شدم و باقی دشمنی‌ها با من از آنجا شکل گرفت.
اتحادیه تهیه‌کنندگان درخواست کرده بود همه امتیاز ویدئو کلوپ‌ها را به آن‌ها بدهیم، مخالفت کردم و گفتم این امتیاز به کسانی تعلق می‌گیرد که در جبهه حضور داشته‌اند.
شکایتی از من تنظیم کردند و آن را به مجلس بردند. مساله‌شان این بود که شرط حضور در سپاه و ارتش هم جبهه رفتن نیست! ولی این آقا شرط پذیرش درخواست مؤسسه را حضور در جبهه گذاشته است. تا آن که با شهید ابوترابی جلسه‌ای برگزار کردم و شرکتی برای حمایت از آزادگان - شرکت احرار- تأسیس شد و امتیاز مؤسسه رسانه‌های تصویری را به آن‌ها دادم.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها