تاریخ نگاری برای تاریخ زدایی/ تو چرا از این عقده‌ها داری؟

کد خبر: 571752

اما تو چه مرگت است؟ یک آمریکایی اگر تبارش را تا پنجاه سال پیش بداند و پدر و مادر خودش را بشناسد خرکیف می‌شود که: پس دیدید من از زیر بوته به عمل نیامده‌ام؟! اما تو چرا از این عقده‌ها داری که اجدادت اصلاً به‌احتمال‌زیاد بنیان‌گذار حکومت ملّی و امپراتوری‌های بزرگ بوده‌اند؟

تاریخ نگاری برای تاریخ زدایی/ تو چرا از این عقده‌ها داری؟

سرویس فرهنگی فردا؛ نعمت الله سعیدی: قلم روان و خواندنی نعمت الله سعیدی را خیلی ها میشناسند. این نویسنده و شاعر خوش ذوق به بهانه برنامه تلویزیونی «گنج» که این روزها در حال پخش از شبکه های افق و سه سیماست؛ در یادداشت زیر به بایدها و نبایدها و ضرورت های تهیه تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی پرداخته و پروژه تحریف تاریخ انقلاب در رسانه های ضدانقلاب را بررسی کرده است. با همان قلم جذاب و منحصر به فرد که ذهن را با خودش همراه می کند و مدام از جایی به جای دیگر می برد. میان تیترها را ما خودمان به متن اضافه کرده ایم.

به این جمله ‌ ی خبری دقت کنید! «دیروز، طی مراسمی در تالار وحدت و با حضور جمعی کثیر از نخبگان علمی کشور، جایزه ‌ ی اسب بالدار طلایی به «یاردان قلی خان فلان زاده» از پژوهشگران و محققان برجسته ‌ ی سال ‌ های اخیر اهدا گردید...»

این بچه چطور نخبه علمی بشود؟

حالا سعی کنید حدس بزنید دکتر «یاردان قلی ‌ خان» در چه رشته ‌ ای دکترا گرفته و زمینه ‌ ی پژوهشی و کار علمی ‌ اش چه بوده؟ البته هر حدسی بزنید مهم نیست! چون نگارنده نیز نمی ‌ دانم یاردان قلی کیست و برای چه جایزه گرفته! فقط می ‌ خواهم بدانم حدس و گمان ‌ های شما از چه جنسی ست؟ فقط می ‌ خواهیم بدانیم با شنیدن واژه ‌ ها و اصطلاحاتی مثل «نخبگان علمی» تصویر چه نوع آدم ‌ هایی به ذهن یک شنونده ‌ ی امروزی ایرانی خطور می ‌ کند؟ یا مثلاً اگر یک پدر و مادر آرزو دارند فرزندشان نخبه ‌ ی علمی بشود، این بچه باید چه ‌ کاره بشود که آرزوی پدر و مادرش را برآورده کند؟

تا همین ‌ جور دارید به ذهنتان فشار می ‌ آورید و تصاویر مختلفی را در مورد یک نخبه ‌ ی علمی و محقق برجسته و غیره فهرست می ‌ کنید، اجازه بدهید یک پرسش دیگر را نیز مطرح کنیم. آیا می ‌ دانید در کشورهایی مثل امریکا و کانادا بهترین رشته ‌ های تحصیلی دانشگاهی، ازنظر وجهه ‌ ی اجتماعی و درآمدزایی چه رشته ‌ ای ست؟ مثلاً مهندسی برق چطور است؟ یا کارشناسی تکنولوژی نانو؟ یا دکترای برنامه ‌ ریزی و برنامه ‌ نویسی رایانه ‌ ای؟ یا فیزیک اتمی؟ یا معماری؟

مغز شما را چه به فرار؟!

با عرض معذرت باید عرض کنم نخیر! معتبرترین و یکی از درآمدزاترین رشته ‌ های تحصیلی در دانشگاه ‌ های یادشده کارشناسی و دکترای تاریخ است. پاسخ سؤال نخست هم به همین قضیه مربوط است. متأسفانه در کشورهایی مثل ما به ‌ محض شنیدن کلماتی چون نخبه ‌ ی علمی به یاد رشته ‌ های فنی و مهندسی می ‌ افتیم، یا رشته ‌ های پزشکی. یکی از رئیس ‌ های دانشگاه شریف هنگام شرکت در همایشی با عنوان «بحران فرار مغزها» رو کرده بود به اساتید علوم انسانی حاضر در جلسه و گفته بود: شما اینجا چه می ‌ کنید؟ فرار مغزها چه ربطی به دانشکده ‌ های علوم انسانی دارد؟ بحران فرار مغزها، به هر دلایلی که باشد، مربوط می ‌ شود به خودِ ما مغزها! ما «مغزها» خودمان مسائل خودمان را (لابد با همین مغزهای در حال فرار!) حل می ‌ کنیم...

نعمت الله سعیدی

هرچه بی ریشه تر، عقده ای تر

الغرض، نه کاری به دایره ‌ ی مفهومی و ایماژهای تداعی از اصطلاحاتی چون نخبه ‌ ی علمی داریم، نه بحران علوم انسانی در کشورهایی چون ما. آنچه مورد نظر ماست تاریخ و تاریخ ‌ نگاری است. آن ‌ هم بنا به دلایلی تاریخ سیاسی نه؛ بلکه تاریخ و تاریخ ‌ نگاری فرهنگی. من نمی ‌ دانم چرا معمولاً هر آدم یا ملّتی که بی ‌ هویت ‌ تر است و بی ‌ ریشه ‌ تر، این ‌ همه نسبت به تاریخ عقده ‌ ای ‌ تر است و در تاریخ ‌ نگاری حسّاس ‌ تر؟ شاید کشورهایی چون امریکا، کانادا یا استرالیا، از آنجا که تقریباً از زیر بوته به ‌ عمل ‌ آمده ‌ اند به ‌ نوعی حق داشته باشند که نگران ملّت ‌ های هفت ‌ رنگ و بی ‌ هویت خود باشند. شاید همین بی ‌ بتگی ست که اصلاً در طول سده ‌ های اخیر این ‌ همه عقده ‌ های فاشیستی و ملی ‌ گرایانه را در بین مردم جهان رواج داده است.

مثلاً مردم امریکا در سال ‌ ها و دهه ‌ های اولیه ‌ ی مهاجرت (و درواقع تهاجم خود به بومیان سرخپوست) از این نظر خیلی احساس مشکل نمی ‌ کردند. اسپانیایی ‌ ها خود را اسپانیش می ‌‌ دانستند و انگلیسی ‌ ها و فرانسوی نیز به همین ترتیب. اما در سده ‌ ها و نسل ‌ های بعدی اوضاع فرق کرد. دیگر یک ایرلندی ‌ تبار احساس تعلّق خاطر شدیدی به ایرلند نداشت. همین ‌ طور که تاریخ جلو آمد این آدم ‌ های درهم ‌ وبرهم شدیداً احساس نیاز کردند که امریکا را وطن خود بدانند. امروز هم یک آمریکایی نسبت به ملیت آمریکایی خود تعصبات و عقده ‌ های بیشتری دارد. این موضوع مثلاً در مسابقات المپیک کاملاً مشهود است. یک ورزشکار آمریکایی هنوز هم نگران است او را یک آدم وحشی و یانکی بی ‌ فرهنگ و هویت بدانند.

برده داری در آمریکا برده داری جزو لاینفک تاریخ آمریکا

اربابی جد اندر جد

اما چپاول سرزمین ‌ های بادآورده و غارت سرمایه ‌ های بی ‌ صاحب کشورهایی مثل امریکا و استرالیا فرهنگ سرمایه ‌ داری را وارد مرحله ‌ ی جدیدی کرد. کشورهای جهان سوم می ‌ دیدند که اوضاع اقتصادی و آلاف و الوف مردم این کشورهای جدید خیلی بد نیست. مردم امریکا قرن ‌ ها در ناز و نعمت زندگی می ‌ کردند. کلّی زمین کشاورزی داشتند و انواع معادن طلا و فلزات گران ‌ بها و زغال ‌ سنگ و... برده ‌ های بدبختی که روی این زمین ‌ ها و توی این معادن مثل سگ کار می ‌ کردند. استکبار دولت ‌ های آمریکایی از همین زمان به قولی نهادینه شد. یک آمریکایی وقتی به وسعت زمین ‌ های کشاورزی و تعداد آدم ‌ هایی برده ‌ ی خود نگاه می ‌ کرد، احساس می ‌ کرد جد در جد ارباب آفریده ‌ شده و صاحب کلّ دنیاست.

جوراب عمه گروهبان جو

خلاصه به ‌ تدریج کشورهای آسیایی و مردمی چون ما نیز خیال کردند باید غرور ملّی داشته و نسبت به تاریخ خود تعصب ناسیونالیستی و فاشیستی داشته باشند، این شد که مثلاً شروع کردیم به تطبیق افسانه ‌ های شاهنامه با تاریخ سیاسی واقعی و زیر خروارها خاک خرابه دنبال کاسه و کوزه ‌ ی شکسته گشتن... به ‌ عنوان مستنداتی برای تاریخ ‌ نگاری فرهنگ باستانی و از این خزعبلات. چرا؟ چون می ‌ دیدیم که در استرالیا زیرسیگاری شهردار صدسال پیش «سیدنی» را مثل یک بُت می ‌ پرستند و شورت و زیر شلوار مادربزرگ گروهبان «جو» را داخل باشکوه ‌ ترین موزه ‌ های این کشور و تحت شدیدترین تدابیر امنیتی نگاه ‌ داری می ‌ کنند.

کسی هم نبود که به جناب استاد دانشگاه زمان رضاشاه ما بگوید: آخر آدم احمق! آن استرالیایی بدبخت دارد از احساس بی ‌ هویتی فرهنگی و تاریخی می ‌ ترکد و حق دارد خودش را بچسباند به لنگه جوراب عمه ‌ ی گروهبان «جو» که مثلاً صد و پنجاه سال قبل وسط فلان شهر امروزی اسهال شده بوده و همین ‌ جا نشسته بوده به...

موزه مهاجرت در استرالیا با موضوع تاریخ مهاجرت به این کشور موزه مهاجرت در استرالیا با موضوع تاریخ مهاجرت به این کشور

اما تو چه مرگت است؟

اما تو چه مرگت است؟ یک آمریکایی اگر تبارش را تا پنجاه سال پیش بداند و پدر و مادر خودش را بشناسد خرکیف می ‌ شود که: پس دیدید من از زیر بوته به عمل نیامده ‌ ام؟! اما تو چرا از این عقده ‌ ها داری که اجدادت اصلاً به ‌ احتمال ‌ زیاد بنیان ‌ گذار حکومت ملّی و امپراتوری ‌ های بزرگ بوده ‌ اند؟ این را هر ننه ‌ قمری می ‌ داند که حکومت ‌ های پادشاهی و امپراتوری از ایران باستان و منطقه ‌ ی خاورمیانه شروع ‌ شده است. و این موضوع نیز دلایل دقیق منطقی و علمی داشته است. چرا حداقل بعد از ابراهیم(ع) اکثر قریب به ‌ اتفاق پیامبران از خاورمیانه مبعوث شده ‌ اند؟ چون این منطقه ازلحاظ دلایل و شرایط واضح جغرافیایی قلب تاریخ تمدن ‌ های بشری و چهارراه برخورد فرهنگ ‌ ها و ملل جهان بوده است. بگذریم. می ‌ خواهیم برسیم به انقلاب اسلامی ایران و تاریخ ‌ نگاری دهه ‌ های اخیر. اجازه بدهید فهرست ‌ وار ادامه بدهیم:

مشتی بابا یک قهرمان تاریخی

خدا همه ‌ ی رفتگان شما را بیامرزد؛ جّد سوم بنده مرحوم محمدعلی نام داشت که ما به او می ‌ گفتیم «مشتی بابا». (یعنی بابا مشهدی) این بزرگوار از معدود افرادی بود که در دوران خودش با پای پیاده به زیارت امام رضا؟ع؟ رفته بود و زنده برگشته بود. همچنین از معدود آدم ‌ هایی بود که پس از هفت سال سربازی در ارتش ‌ های زمان قاجار به لطایف ‌ الحیلی توانسته بود زنده بماند و باز ‌ گردد به روستا. که اگر برنمی ‌ گشت تقریباً نسل ما منقرض شده بود. (چون تنها فرزند پدرش بوده) الغرض، برای ما که بچه بودیم «مشتی بابا» یک قهرمان تاریخی بود که برخی از ماجراهای زندگی ‌ اش در اثر تکرار زیاد و نقل شدن مکرر (و حذف و اضافه ‌ هایی که هر کس به سهم خود کرده بود) تبدیل به افسانه شده بود. از افسانه ‌ ی یک سال غذا نخوردن او در دوران سربازی بگیر تا دیوارچینی با تخته ‌ سنگ ‌ های بزرگ در اطراف «باغ مشدی». مثلاً او یک سال جیره ‌ ی غذایی از پادگان نگرفته بود که فرمانده بتواند اسمش را به ‌ عنوان سرباز مرده راپورت بدهد به مقامات بالا و اگر آن ‌ ها قبول کردند... ترخیص از خدمت! یا یک ‌ تنه تخته ‌ سنگ ‌ هایی را از کوه آورده و اطراف یک باغ بزرگ دیوارچینی کرده بود که بعدها یک هفته بولدوزر کار کرد تا یک گوشه اش را خراب کند! یا افسانه ‌ های مقامات عرفانی او که مفصّل است. به این ترتیب ما هر وقت از «مشی بابا» حرف می ‌ زدیم می ‌ رفتیم به اعماق تاریخ باستان و جن و پری ‌ ها و چند دوره قحطی بزرگ و چه و چه.

تاریخ نگاری برای تاریخ زدایی 1/ تو چرا از این عقده‌ها داری؟

هنوز صد سال نشده

اما همین امسال عید رفتیم دهات و بالاخره بعد از کلّی ماجرا توانستیم از سنگ قبر «مشی بابا» با موبایل فیلمبرداری کنیم. ناگهان تاریخ فوت او برایم جالب شد. چند بار که بچه هایم نام هفت جدّ خود را از من می ‌ پرسیده اند، می ‌ دیدم جای او با دیگران عوض شده. یا حتی یک بار فراموش شده. یا نیمی از افراد بر جای مانده از آن مرحوم را امروز اگر اتفاقی در خیابان ببینم امکان ندارد بشناسم ‌ شان. آنهایی را هم که می ‌ شناسم، معمولاً فراموش می ‌ کنم از کدام قسمت شجره ی نیاکان مان به نسل ما وصل می ‌ شوند و الی آخر. اما آن روز می ‌ دیدیم که «بابا مشدی» فقط هشتاد و پنج سال است که به رحمت خدا رفته. هنوز صد سال و یک قرن نشده. قرآن می ‌ فرماید: «و کم اهلکنا قبلهم من القرون انّهم الیهم لایرجعون...» یعنی چه؟ بسیار از پیشینیان شما که در قرن ‌ های گذشته مرده اند و دیگر هیچ وقت به سوی شما باز نمی ‌ گردند. بارها از خود می ‌ پرسیدم چرا قرون، چرا قرن؟ چرا قرآن کریم از واحد صد سال استفاده می ‌ کند؟ نگو هنوز به صد سال نرسیده، یارو در اعماق تاریخ مدفون می ‌ شود و انگار که اصلاً چنین آدمی به دنیا آمدنش خواب و خیال بوده!

در قرآن می ‌ فرماید هنگام قیامت وقتی از کافران می ‌ پرسند چقدر کلّاً در دنیا بوده اید! می ‌ گویند شاید یک روز. آنهایی که عاقل تر و عالم ترند می ‌ گویند، شاید یک نیم روز، یا ساعتی از یک بعد از ظهر... حالا معلوم نیست این یک ساعت از بعد از ظهر مربوط به دوران عمر اشخاص می ‌ شود، یا کلّ تاریخ زندگی پدران و نسل ‌ های شان؟ برخی از مفسران می ‌ گویند شاید منظور کل تاریخ بشری، به اضافه ی میلیون ‌ ها سال توقف در عالم قبر و برزخ باشد. شما اصلاً بگو از «بیگ بنگ» هستی و کائنات که میلیاردها سال می ‌ شود، به این طرف! این دوره در برابر ابدیت چقدر است؟ هیچی. حالا تاریخ باستان و معاصر یعنی چه؟

تاریخ نگاری برای تاریخ زدایی 1/ تو چرا از این عقده‌ها داری؟

این انقلاب از کجا پیدایش شد؟

تاریخ حقیقی و الهی کلّاً ماجرایش چیز دیگری ‌ ست. کاش فرصت بود از اعجازهای شگفت انگیز قرآن در تاریخ نگاری امّت ‌ ها و انبیا (ع) کمی صحبت کنیم! اما به هر حال تاریخ انقلاب اسلامی برای آدمهای انقلابی و مسلمان چیزی ست از همین زیر مجموعه ‌ های تاریخ حقیقی. در انقلاب ایران خیلی از نحله ‌ های فکری و فرهنگی، از توده ‌ ای ‌ های کمونیست گرفته تا طرفداران فمینیسم جدید دخالت و نقش داشتند، اما هر آدم باانصافی می ‌ داند که انقلاب ایران را بدنه ی اصلی اجتماع و با گرایش ‌ های کاملاً دینی و مذهبی به پیروزی رساندند. این واقعیت مسلّم را هنوز هم بیش از نیمی از مردم ایران و تمام شاهدان عینی وقایع انقلاب گواهی می ‌ دهند؛ از شرکت کنندگان در تظاهرات گرفته تا مفهوم شعارها. کدام آدم احمقی می ‌ تواند مثلاً نقش مساجد و روحانیت را در سازمان ‌ دهی تظاهرات عمومی و حرکت ‌ های انقلابی انکار کند؟ اگر چه این سخن بدین معنا نیست که مثلاً گروه هایی از هواداران سازمان منافقین و امثالهم، به صورت دسته هایی کمرنگ و کم تعداد قاطی جمعیت ‌ های عظیم مردمی نمی ‌ شدند که اتفاقاً از همان روزها نیز معمولاً در درجه ی اول سنگ خودشان را به سینه می ‌ زدند. (می آمدند به مردم بگویند به این دلیل و آن دلیل بیایید هوادار ما شوید.) اصلاً بخش عمده ‌ ای از عضوگیری این تشکلّ ‌ های مبارز و سیاسی دقیقاً بعد از پیروزی انقلاب و در ماه ‌ های پر آشوب اولیه اتفاق افتاد. بگذریم.

انقلاب مردم ایران در مجموع ماهیتی کاملاً دینی و مذهبی داشت و بدون قرار گرفتن رهبری اسلامی در صدر آن امکان نداشت به پیروزی برسد. اما به تدریج اتفاقاً این نحله ‌ ها و گروه ‌ های دیگر بودند که درصدد مصادره کردن انقلاب یا سهم خواهی از آن برآمدند. به زبان ساده یعنی اگر مردم مسلمان، آن هم صرفاً به دلیل گرایش ‌ های مذهبی خود وارد میدان نمی ‌ شدند، اکثر این گروه ‌ های متفرقه یا کلاً توسط ساواک قلع و قمع شده بودند، یا هنوز هم در کنج زندان ‌ های رژیم پهلوی با هم دوزبازی می ‌ کردند. نه در برابر ساواک و ارتش رژیم شاه آن ترقه بازی ‌ های مسلحانه عددی حساب می ‌ شد، نه در برابر جشن هنرهای شیراز و امثالهم اشعار و رمان ‌ های حضرات روشن فکر به جایی بند بود. اصلاً در آن ‌ های و هوی کاباره هایی مثل «مولن روژ» و «شکوفه نو» و غیره یا بازار پر رونق سکس و تصاویر مستهجن در تئاترهای لاله زار و سینما ‌ ها و فیلم فارسی ‌ ها... «کلیدر» و «ماهی سیاه کوچولو» کیلویی چند بود؟

نامردی است!

انقلاب ایران هر کاری که نکرده باشد، نامردی ست اگر نقش آن را در شکوفایی و ترویج شعر و ادبیات (حتی همان مثلاً روشن ‌ فکرنماها) و شخصیت گرفتن واقعی هنرمندانی مثل موسیقیدان ها،کارگردان ها، نقاش ‌ ها و گرافیست ‌ ها و غیره نادیده بگیریم. مثلاً اوج رونق شعر روشن ‌ فکری آن روزگار در محافلی کاملاً بسته و حداکثر یکی - دو کافه در تهران بود که یک عده آدم مالیخولیایی و به معنای واقعی کلمه، اکثراً پرت از همه چیز و همه جا، دور هم جمع می ‌ شدند و همه مترصد کوچکترین فرصت و مجالی بودند که دو بیت شعر یا دو خط رمان شان را بخوانند! آن هم معمولاً همه عشق حرف زدن و عرضه کردن خود بودند، نه گوش کردن و دیدن دیگران...

جشن هنر شیراز گزارش وقت کیهان از جشن هنر شیراز در سالهای پیش از انقلاب

در جشن ‌ های هنر شیراز با آن هزینه ‌ های نجومی و سرسام آورش، آن چه عملاً مورد توجه قرار می ‌ گرفت، اندام ‌ های نیمه ‌ لخت یک ‌ عده فاحشه ‌ ی رقاص هندی، چینی یا اروپایی بود. در این جشنواره ‌ ها تعزیه و ورزش زورخانه ‌ ای هم بود، امّا به معنی واقعی کلمه حاشیه ‌ ای و بی ‌ ربط و مسخره. رژیم شاه برای خوشایند «شهبانو فرح دیبا» و چند روز سرگرم کردن ایشان و تلقین شخصیت هنردوستی و مهم(!) بودن به آستان مبارک ملکه، به طمع دلارهای نفتی یک عده آدم و گروه ‌ های هنری درجه ی دو و سه را از گوشه و کنار دنیا پیدا می ‌ کرد و چند روزی در هتل ‌ های مجلل شیراز ریخت و پاش شاهانه راه می ‌ انداخت و... بعد هم خداحافظ شما تا سال دیگر. مخاطب عام فقط امثال گوگوش و رامش را هنرمند می ‌ دانست و فوق آخر با لایه هایی از نهیلیسم اجتماعی و روشن ‌ فکرانه در آثار امثال داریوش آشنا می ‌ شد.

( ادامه این نوشتار در قسمت دوم را روزهای آینده در «فردا» بخوانید)

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت