«در هاوانا و در سرتاسر جزيرهاي كه كاسترو بر آن حكومت ميكند، وسيله حمل و نقل عملا وجود ندارد.ظاهرا اتوبوسهاي معمولي و به اصطلاح «شترها» در راهند اما مردم بايد ساعتها در گرما به انتظارشان بايستند.كوبا كشور فقيري است اما نه بنزين آنقدر گران است و نه نياز يك جمعيت يازدهميليوني آنچنان زياد. افزون بر اين، اواخر سالهاي 1990 هوگو چاوز به رياستجمهوري ونزوئلا رسيد و از همان ابتدا فروش نفت را به قيمت ارزانتر از قيمت بازار به كشور دوست، كوبا ، آغاز كرد.با اين همه واقعيت اين است كه دولت ظرف بيش از چهل سال نتوانسته مسئله حمل و نقل شهري را حل كند.شايد به عمد؟ آدمي كه سختي و مشقت روزمره تمام نيروي او را تحليل برده ، شبها از فرط خستگي بيهوش و بيگوش روي تخت ميافتد.فكر شورش را حداكثر ممكن است در خواب ببيند.» همينطور كه از دوهفته پيش تا به حال كتاب تب تند امريكاي لاتين را به دست گرفته و با اشتياق ميخوانم با خودم فكر ميكنم به اينكه چقدر مسائل جهان و درگيريهاي كشورهاي عقبمانده شبيه هم است؛ حالا با رنگ و لعابي متفاوت.مردم ما انقلاب كردهاند؛ كوباييها هم .در اينجا واحد پول ريال است و در آنجا پسو.در اينجا با
ريال نميشود زندگي كرد و در آنجا با پسو چرا كه « حقوق به پول انقلابي يعني پسو پرداخت ميشود اما قيمت كالاهاي واقعي به پول امپرياليستي است.»آنجا هم اقتصاد زيرزمينيدارند و از همرزمان و دوستان انقلاب در طول سهچهار دهه به عنوان دشمن و مزدور بيگانه ياد ميشود و عينا همان پاكسازيهاي ايدئولوژيك كه تجربهاش را ما هم پشتسر گذاشتهايم سبب شده تا آن ويژگي جشنگونه و ناب و آرماني كه در انقلاب ملتها وجود دارد براي هميشه از دست برود.در كوبا روشنفكران و منتقدان دولت دستگير ميشوند و بعد دوستان بانفوذ فيدل كه در ميانشان نامهاي برجستهاي مثل يوسا ، فوئنتس ، كورتاسار و يا ماركز را هم ميتوان ديد وساطت ميكنند و زنداني آزاد ميشود.معيارهاي دستگيري و آزادي هم چندان روشن نيست.ماجراهاي زيادي در كتاب نقل ميشود. آرتوردموسلاوسكي ، روزنامهنگار و نويسنده اهل ورشو با اين كتاب جايزه ادبي ورشو را برده.منشي ضدكمونيسم دارد و خودش انقلاب را تجربه كرده.كتاب 508 صفحهاي تب تند امريكاي لاتين هم حاصل گشت و گذار مفصل اوست در كشورهاي امريكاي لاتين كه فيدل همواره در محور آن قرار دارد.آقاي روزنامهنگاراهل ورشو براي نوشتن كتابش با
خيليها حرف زده.با انقلابيهاي قديمي ، با مخالفان انقلاب ، با دوستان و نزديكان فيدل و گاه هم از خاطرات دختر نامشروع او - آلينا فرناندز - كه با پدرش ضديت غريبي دارد «فكت » آورده.او هاوانا را شهري از پادرآمده و درمانده، فروريخته ، ازهمپاشيده و گنديده ، پر از بوي بنزين و فاضلاب توصيف ميكند و من ياد تهران خودمان ميافتم.با نگاه تيزبيناش اما گذشته هاوانا را هم ميبيند؛ در جزئيات معماري برخي بالكنهاي كوچك و تاقهاي نيمهپنهان و حجاريها و من باز هم ياد تهران خودمان ميافتم. او از هيجان و هيستري « ضدامريكايي » كه دولت انقلاب در كشور برپا كرده مينويسد و از اهميتي كه ايدئولوژي بعد از انقلابها پيدا ميكند و ديدارش را با ارنستو دياز ، شاعر ضد انقلاب شرح ميدهد كه 23 سال آزگار در زندانهاي كوبا بوده و خلاصه تصويري عجيب تكاندهنده از امريكاي لاتين و انقلاب و كوبا و رهبر بزرگ آن ميدهد. او درباره آماتوريسم و حضور همهجاگير غيرحرفهايها در اداره كشورمينويسد :« چهگواراي پزشك را به بخش صنايع فرستادند و بعد به بانك مركزي.در يك دوره خود فيدل ارزش شكر را با تراكتور ميسنجيد و حتي به فكر اسطورهزدايي از پول يعني
از ميان برداشتن آن افتاده بود !» تب تند امريكاي لاتين ، اين كتاب فوقالعاده را دكتر روشن وزيري ترجمه و نشر ني منتشر كرده و من خواندنش را به همه كتابخوانها با هر نوع گرايش و سليقهاي توصيه ميكنم چون پر است از تجربه و البته به قول شاملو « اندكي غبطه » ؛ چون هر خوانندهاي حتما آرزو خواهد كرد كه كاش اين تجربيات ناب براي او هم ممكن بود.
لینک مطلب
دیدگاه تان را بنویسید